eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
664 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(روح سرگردان...) به پایت سر نهادم تا سر و سامان من باشی به راهت جان فدا کردم مگر جانان من باشی به سوز من نمی‌سازی که با من همنوا گردی ز دردم نیستی آگاه ، تا درمان من باشی به دریای محبت پا نهادم بر سر هستی بدین سودا که دریای من و طوفان من باشی مرا شد طاق ابروی تو محراب دعا ز آن رو که همچون اشک بالای صف مژگان من باشی تو را آلوده دامن دیگران خواهند و من خواهم چو شبنم پاک و چون گل تازه در دامان من باشی شد از شیرین و تلخ زندگی عشقت مرا حاصل نشد از شوربختی گوهر غلتان من باشی درین وادی که با من سایهٔ من سر گران دارد چه سازم تا دلیل روح سرگردان من باشی؟ به رویت چهرهٔ جان بیند از روشندلی (مشفق) گر ای خورشیدوش آیینه ی تابان من باشی "عباس مشفق کاشانی" https://eitaa.com/basjmddahanqom
چقدر انس به او حضرت پیمبر داشت همان نخست به اسلام ، عشق و باور داشت و بود خَلقاً و خُلقاً شبیه پیغمبر  که طینتش نبوی بود و عطر حیدر داشت کسی که خواند پیمبر ( ابوالمساکینش)  ز سفره ی کرمش جود لقمه ها بر داشت گرفت لحن صمیمانه اش نجاشی را چو خواند آنچه کز آیات نور از بر داشت شهید موته نخستین مدافع اسلام که زخم تیغ به باغ تنش مکرر داشت خدا دو بال به او جای دست هایش داد که پا به پای ملک در بهشت ، شهپر داشت مدینه مویه کنان همنوای پیغمبر برای جعفر طیار دیده ی تر داشت شنید روضه ی دست قلم قلم شده را  چه ناله ها که علی در غم برادر داشت چقدر قصه ی عباس مثل جعفر بود  ولی حکایت عباس سوز دیگر داشت حسین فاطمه هم عصر روز عاشورا به افتخار از او گفت و ذکر جعفر داشت  https://eitaa.com/basjmddahanqom
اقتباس از غزل صائب تبریزی ------------ روشن از روی قمر کن خانه خاموش را ساکن این خانه کن افکار بازیگوش را باز کن دستان خود را جانب گلزار وصل تا معطّر کرده باشی همچو گل آغوش را تا بسازی عاشقان را بی قرار وصلِ یار جانب میخانه آور آن خم سرجوش را یاد هجر و یاد وصلش در مسیر زندگی برده از دلها قرار و برده از سر هوش را می رسد صوت دل انگیز « اَنَا الْمهدی » بیا پُر کن از آوای جان بخشش تمام گوش را نیش خار هجر را تبدیل کن بر شهد وصل گر طلب داری درین گلزار غم گل نوش را روی دوشت موج دارد پرچم « فَتْحٌ قَریِب » داده ای در اختیار پرچم وی دوش را بوی عطر یوسف زهرا دهد پیراهنت بس که عطرآگین به شوقش کرده ای تن پوش را تا نریزد بر زمین «یاسر» گلاب اشک تو بر مدار از شیشه ی چشمان خود سرپوش را ** محمود تاری «یاسر» https://eitaa.com/basjmddahanqom
پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست خشت خم می نوشد اول، باده سرجوش را باغبان گل را کند سیراب از بهر گلاب ساقی از می بهر بردن می فزاید هوش را جز پشیمانی سخن چینی ندارد حاصلی حلقه بیرون در کن در مجالس گوش را مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است دور باش نیش در دنبال باشد نوش را این زمان در زیر بار کوه منت می روم من که می دزدیدم از دست نوازش دوش را گرد آن چاه زنخدان در زمان خط مگرد بیشتر باشد خطر از چاهها خس پوش را بر سر بی مغز، صائب کسوت پشمین منه از سر خوان تهی بردار این سرپوش را تبریزی https://eitaa.com/basjmddahanqom
آنچنان کز رفتن گـــــل خــار می‌مــاند به جـــــا از جوانی حسـرت بسیـــــــار می‌ماند به جــــا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آنچه از عمـــــر سبک‌رفتــــــار می‌ماند به جــــا کامجـــویی غیــــــر ناکامی ندارد حاصــــــــــلی در کف گلچین ز گلشن، خـــار می‌ماند به جـــا جســــــم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیــست پیش این سیـــلاب، کی دیوار می‌ماند به جــا؟ هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست وقــــــت آن کس خوش کزو آثار می‌مـاند به جـــا زنگ افسوســــی به دســت خواجه هنگام رحیل از شـــــمار درهم و دینــــار می‌مـــاند به جــــــــا نیســــــت از کــــــردار ما بی‌حـــاصلان را بهره‌ای چون قلـــم از مــــا همین گفتــــار می‌ماند به جا عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور برگ صائب بیشــــتر از بار می‌مانـــــــد به جــــــا https://eitaa.com/basjmddahanqom
ترا ز عالم عبرت اگر نظر بخشند ازان به است که صد گنج پرگهر بخشند مکن سئوال اگر چون صدف ترا زین بحر به هر گشودن لب دامن گهر بخشند به ماه نولب نان بی شفق نداد فلک تو کیستی که ترا نان بی جگر بخشند به تنگنای فلک با شکستگی خوش باش شکنجه ای است که دربیضه بال وپر بخشند جماعتی به کمر همچو نی سزاوارند که در شکستگی خویشتن شکر بخشند سرمن وقدم آن سبکروان که چو گل به دشمن سرخودبی دریغ زر بخشند گره زنند به دامن چو مردمک قدمش به هر که بال سیر چون نطر بخشند به وادیی که کند خضر توشه از دل خویش گمان مبرکه ترا توشه سفر بخشند درین ریاض اگر مصرعی کنی موزون چوسرواز گره دل ترا ثمر بخشند ز موج بحر شکایت مکن که همچو حباب به هر شکست ترا عالم دگر بخشند شده است موج به بحر از شکستگی غالب شکسته باش چوخواهی ترا ظفر بخشند ز خشک مغزی این منعمان عجب دارم که خون مرده خودرا به نیشتر بخشند ز ابرزحمت دریا چه کم شود صائب که قطره ای به من آتشین جگر بخشند https://eitaa.com/basjmddahanqom
حاصل عمر زخود بیخبران آه بود هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ درین راه پر کاه بود پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید طوق هر فاخته ای های هوالله بود از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست آن بود واصل این راه که در راه بود هرکه باریک ز اندیشه شود همچو هلال می توان یافت که جوینده آن ماه بود ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود از وصال رخ او بی ادبان محرومند گل این باغ ز دستی است که کوتاه بود می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است هرکه را روی دل از خلق به الله بود https://eitaa.com/basjmddahanqom
اشک مرا به غربت مولا زیاد کن سوز مرا به روضه زهرا زیاد کن یافاطرُ به عمر کم فاطمه قسم روزی فاطمیه مارا زیاد کن
دنیاست چو قطره ای و دریا زهرا کی فرصت جلوه دارد اینجا  زهرا قدرش بود امروز نهان چون دیروز هنگامه کند و لیک فردا زهرا خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود عالم چو الفبا شد و معنا زهرا احمد که خدا گفت به مدحش لولاک کی می شدی آفریده لولا  زهرا طاها و علی دو بیکران دریایند وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا او سرّ خدا و لیلة القدر نبی است خیر دو سرا درخت طوبی زهرا بر تخت جلال از همه والاتر بر مسند افتخار یکتا زهرا در آل کسا محور شخصیّتهاست مابین اَب و بَعل و بنیها زهرا سر سلسله ی نسل پیمبر کوثر سرچشمه ی نور چشم طاها زهرا تنها نه همین مادر سبطین است او فرمود نبی  اُمّ ابیها زهرا آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد امروز نگهداشته بر پا زهرا از احمد و مرتضی چه باقی ماند از مجمعشان شود چو منها زهرا حرمت بنگر که در صفوف محشر یک زن نبود سواره الا زهرا هنگام شفاعت چو رسد روز جزا کافی است برای شیعه تنها  زهرا حیف است  حسانا  که در آتش سوزد آن شیعه که ورد اوست زهرا زهرا
طی شد زمان دیدار ، علی خدا نگهدار خانه نشینِ بی یار ، علی خدا نگهدار در موسم جوانی ، سیرم ز زندگانی از بس که دیدم آزار ، علی خدا نگهدار من می شوم زدستِ اهلِ مدینه راحت تو می شوی گرفتار ، علی خدا نگهدار شانه زدم به مویِ حسین و زینبینم برای آخرین بار ، علی خدا نگهدار چرا تو سر به زیری ، زانو بغل نگیری ... منم به تو بدهکار ، علی خدا نگهدار حلال کن نمودم ، در این سه ماهِ آخر من زحمت تو بسیار ، علی خدا نگهدار ببخش اگر به کوچه دست تو وا نکردم افتاد دستم از کار ، علی خدا نگهدار فکر دل تو بودم ، اگر نگفته بودم از ماجرای مسمار ، علی خدا نگهدار امشب که خورد دستت به جای تازیانه بگذار سر به دیوار ، علی خدا نگهدار تابوت یار خود را ، مانند بار شیشه با احتیاط بردار ، علی خدا نگهدار تا چشم تو نیفتد ، بر صورتم ، شبانه تنم به خاک بسپار ، علی خدا نگهدار . . شبها به جای مادر ، بالاسرِ حسینم یک ظرف آب بگذار ، زینب خدا نگهدار قرار بعدی ما باشد میان گودال کنار جسم خونبار ، زینب خدا نگهدار سربسته با تو گویم در کربلا که رفتی معجر اضافه بردار ، زینب خدا نگهدار
مي خواهم از مدينه خداحافظي كنم از میخ و زخم سينه خداحافظي كنم از مردم مدینه از این شهر خسته ام از روزگار و مردمشان چشم بسته ام مشکل شده است حل شدن مشکلات من باید که چاره کرد به عجل وفات من از حال و روز تب زده ام تاب رفته است از چشمهای خسته من خواب رفته است سه ماه و نیم مرگ شده آرزوی من پایین نرفته آب خوشی از گلوی من سه ماه و نیم دست به پهلو گرفته ام از همسر غریب خودم رو گرفته ام سه ماه و نیم سوختم و ساختم فقط روزی هزار مرتبه جان باختم فقط سه ماه و نیم پیکر افتاده می برم خود را کشان کشان سر سجاده می برم خود را برای پر زدن آماده کرده ام جوشن نوشته ام کفن آماده کرده ام میخواهم از حبيب خداحافظي كنم از حيدر غريب خداحافظي كنم خيلي شكسته پر شده ام الوداع علي آماده سفر شده ام الوداع علي نه سال سايه ات به سرم بود ياعلي نام تو ذکر هر سحرم بود یاعلی نه سال عشق ما دو نفر بی غروب بود در خانه تو زندگی من چه خوب بود نه سال در کنار تو من غم نداشتم چیزی میان زندگی ام کم نداشتم نه سال بی قرار خلوص تو بوده ام خانوم خانه تو ، عروس تو بوده ام من را ببخش می روم و میگذارمت ای پاره پاره دل به خدا می سپارمت من خویش را روانه سوی قبر میکنم اما براى تو طلب صبر ميكنم شرمنده ام كه غسل من افتاد گردنت آرام کردن حسن افتاد گردنت امشب به بازويم كه رسيدي حلال كن بر زخم پهلويم كه رسيدي حلال كن با دیدن کبودی رویم صبور باش دیدی اگر که سوخته مویم صبور باش با استخوان شكسته مواجه شدي ببخش با خون لخته بسته مواجه شدی ببخش مرهم به زخم آتش هیزم بده مرا اصلا به جای غسل تیمم بده مرا بالی که سوخته است وبال تو میشود اندوه فاطمه همه مال تو میشود من را ببخش زحمت تابوت می کشی خود را کنار من روی زانوت می کشی آهسته بر جنازه زهرا نماز کن وقت وداع ، بند کفن را تو باز کن آرام ، زینب و حسنم را صدا بزن با گریه طفل بی کفنم را صدا بزن بالا سر جنازه ام از کربلا بگو از تشنگی و خنجر و از بوریا بگو آتش بزن به روضه خود عالمین را از جای من ببوس گلوی حسین را
نخ تسبیح زهرا عروة الوثقی حیدر بود علی دنیای زهرا بود و او دنیای حیدر بود گواهی می دهم زهرا فقط همتای حیدر بود خدا هم مثل زهرا خیره بر سیمای حیدر بود زمین و آسمان از نور زهرا نور می گیرند تمام کائنات از زینبش دستور می گیرند درخت آفرینش را وجود او شکوفا کرد خدا روز ازل با عشق زهرا را تماشا کرد نفس هایش مرا عیسی تر از صدها مسیحا کرد نبی حق داشت عمری از خدا دختر تقاضا کرد چه باید گفت از زهرا از آن انسان بی تکرار نگو زهرا ، بگو دار و ندار و حیدر کرار کسی غیر از خدا و مرتضی نشناخت زهرا را کسی غیر از خدا و فاطمه نشناخت مولا را خدا از باقی خاک و گل او ساخت دنیا را یقین دارم که زهرا روز محشر می خرد ما را ملائک روز و شب گرم طواف خانه اش بودند عوالم میهمان سفره ی شاهانه اش بودند
مگر که قصد سفر داری ای جوان علی نفس نفس نزن ای جان من به جان علی تو ای قرار دل بی قرار من زهرا نمی شود نروی از کنار من زهرا؟ میان خانه ی حیدر به زحمت افتادی چه پیش آمده فکر وصیت افتادی؟ بگو تو هر چه که خواهی نگو خداحافظ به لب نمانده جز آهی، نگو خداحافظ هنوز زخمی دست سیاه شلاقی برای رفتن از این جهان چه مشتاقی دلم شکسته برایم کمی تبسم کن به دانه دانه ی اشک حسن ترحم کن هجوم لشکر هیزم نرفته از یادم شرار خنده ی مردم نرفته از یادم سرِ دفاع من از زندگی بریدی تو سه ماه لحظه به لحظه چه ها کشیدی تو قلاف قاتل نامرد، کوچه را لرزاند صدای ناله ات آنجا تن مرا لرزاند تن تو سوخت به شلاق درد در کوچه زمین برای تو خون گریه کرد در کوچه کسی شبیه تو هرگز نسوخت پای علی گذشته ای ز جوانیت در ازای علی
عالم و آدم از اين غم تا ابد سر خورده شد از زماني كه در عالم حق حيدر خورده شد شد طنين انداز فرياد غريبي علي حق او در روز روشن روي منبر خورده شد حق علي بود و علي حق بود پس با اين حساب حق حق و حق حق چندين برابر خورده شد برده شد در حاشيه من كنت مولاي نبي پشت پا بر هر چه فرموده پيمبر خورده شد سنگ هائي را كه پيش پاي او انداختند يك به يك هر سنگ بر آيات كوثر خورده شد پشت در صديقه بود و دومي در را شكست عالم و آدم از اين غم تا ابد سرخورده شد...
یک طرف یک شهر و یک سو مادری قامت کمان آسمان افتاده زیر دست و پای ناکسان دست بر پهلوی خونْ زخمش گرفته آمده آنکه تازه غنچه اش را کرده نذر باغبان بی پسر با قلب خسته بی دفاع و نیمه جان داشت جان می داد زیر ضربه های بی امان می کشید از زخم پهلویش به روی خاک ها خط خونی در دفاعِ از امیر مؤمنان پای قتل مرتضی را هر که آمد مهر کرد فاطمه را هر که آنجا بود می زد هم زمان روی بازوی شکسته با غلاف پر زدند قصد کشتن داشت دشمن فاطمه را بی گمان می کشید از کینه قنفذ پیش چشمان علی با لگد بر چادر زهرای او خط و نشان ماجرای کوچه رفت و بعد از آن دیگر نماند از وجود فاطمه جز پوستی بر استخوان
حضرت فاطمه بانوی خانه من تکیه به دیوار نکن آنقدر با تن مجروح خودت کار نکن آرزوهای علی یک شبه بر باد مرو به جوانمرگی خود این همه اصرار نکن سوی تابوت خودت خنده پر درد نکن فاطمه! قلب مرا این همه آزار نکن پیش چشمم کفن آماده نکن زهرا جان اینقدر خون به دل حیدر کرار نکن خانم ع رجبی
دل از غم فاطمه توان دارد؟ نه وز تربت او كسی نشان دارد؟ نه آن تربت گم‌گشته به بر، زوّاری جز مهدی صاحب الزّمان دارد؟ نه
هر وقت دل بهانه ی یاد تو را گرفت شادی از آن بلند شد و غصه جا گرفت ابریست آسمان دل بیقرار تو بیخود نبود اگر که دوباره هوا گرفت گفتم شبی شبیه تو گریه کنم ولی چشمم ز اشک خشک شد آقا صدا گرفت تو سوختی که سینه ام آتش گرفت و سوخت تو روضه خوان شدی اگر این روضه پا گرفت امروز هم بیا و بگو وای مادرم آخر مریض خانه ی مولا شفا گرفت راحت شدند اهل مدینه ز رفتنش این خانه ی علیست که دیگر عزا گرفت در آخرین وصیت زهرا دل علی از روضۀ حسین و غم کربلا گرفت
شوريده دليم و سر سوداى تو داريم با اين دل سر گشته تمناي تو داريم با خون جگر ديده بشوئیم که عمرى اى پرده نشين ميل تماشاى تو داريم سوگند به يک موى سرت هر چه که داريم از دولتى خاک کف پاى تو داريم ما زنده بر آنيم گرفتار تو باشيم دل بسته به گيسوى چليپاى تو باشيم اى کاش که بر نامهء اعمال همه عمر بينيم که خوشنودى و امضای تو داريم ما روضه گرفتيم که تشريف بيارى اين گرمى روضه ز نفس هاى تو داريم دیگر  تو بيا روضه بخوان صاحب روضه ما حسرت آن صوت دل آراى تو داريم قدرى بگو از غربت جان دادن مادر ما چشم تر از ماتم عظماى تو داريم کم کم کفن فاطمه را پهن نمایند دلشوره ای از شدت غمهای تو داریم امشب شب غمهاست امان از دل حيدر ذکر لب زهراست امان از دل حيدر
درفاطمیه به سینه غوغا باشد دیده زغم فاطمه دریا باشد (هرقطره اشک ما زداغ زهرا) نذر فرج یوسف زهرا باشد
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا مباد آنکه بیایی و مرده باشم من شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا به کوچه کوچة شهرم ز خون دل همه شب برای آمدنت ریختم گلاب بیا گناه من ره دیدار بسته بر رویت تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم به صبح جمعة من همچو آفتاب بیا به دردهای به حیدر نگفتة زهرا به ناله های سحرگاه بوتراب بیا به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا سرشک دیدة میثم به سیل شد تبدیل هنوز ناله‌ی او مانده بی جواب بیا
خوشا لبی که دم زد از نوای صاحب الزمان خوشا دلی که پر شد از ولای صاحب الزمان خوشا بحال عاشقی که هر سحر دقایقی کند کبوتر دلش هوای صاحب الزمان عج خوشا به دیده ای که تر. شود به یاد منتَظَر خوشا سری که می رسد به پای صاحب الزمان تو عارفی تو ذاکری.  به کربلا تو زائری اگر کنی چو شاعری ثنای صاحب الزمان دِی اش بهار میشود چوشهریار میشود کسی که یار میشود برای صاحب الزمان طعنه خورد از این و آن. ولی نمی کند فغان هر آنکه شد در این جهان گدای صاحب الزمان اگر کسی نوا کند بهر فرج دعا کند حاجت او روا کند خدای صاحب الزمان خدا رضا نمیشود درد دوا نمیشود ندبه دعا نمیشود جدای صاحب الزمان قسم به لحظه ی سحر  قسم به شمس والقمر رضایت خداست در رضای صاحب الزمان دوباره مثل هر شبش بیاد عمه زینبش به عرش حق رسیده ناله های صاحب الزمان
دلم از روضه های فاطمیه گرفته در هوای فاطمیه بیا ای التیام روی نیلی بیا صاحب عزای فاطمیه * بیا از جاده های بی نشانی بیا ای آفتاب آسمانی بیا شب های دلگیری ست آقا بیا که روضۀ مادر بخوانی * نگاهی شعله ور، ای وای مادر هجومی بی خبر، ای وای مادر مغیره … بی هوا … ای وای بابا تو و دیوار و در، ای وای مادر
بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما دور مانده از خوشی با هر که صحبت می کنم نامه اعمال من حال تو را بد می کند جمعه ها بدجور احساس خجالت می کند غیر تو هر کس رفیقم شد نزد چنگی به دل بعد ازین آقا فقط با تو رفاقت می کنم روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه حال هر کس جز تو را آقا رعایت می کنم من که باری بر نمی دارم ز روی شانه ات با چه رویی بر تو اظهار ارادت می کنم . . تا نرفته فاطمیه آبرویم را بخر فکر کن که مادرت گفته وساطت می کنم
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها برای بیعت با او نمی آیند می آید برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند... می آید
همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه های تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فاطمه! فامیل کم گذاشت برای عزای تو جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم از بس که خالیست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم یک ختم با شُکوه بگیرم برای تو از دستِ گریه های تو، راحت شد این محل شِکوه نمی کنند به من از صدای تو دیگر به تیغ فتنه ی کوفه نیاز نیست خونِ مرا نوشت مدینه به پای تو وحید قاسمی
این اشک که خود گوشه ای از رحمت زهراست عرض ادب کوچک ما ساحت زهراست آن کس که پیمبر به دو دستش زده بوسه او اُم ابیهای نبی حضرت زهراست فضه که خودش محرم اسرار الهی است فخرش شده این رتبه که در خدمت زهراست پاهای ورم کرده و چشمان پر از اشک در وقت عبادات و دعا خصلت زهراست نان پختن زهرا دل ما را علوی کرد بنده شدن ما اثر برکت زهراست فردا که خلایق همه در حال فرارند امید دل ما، نظر رحمت زهراست نگذاشت علی بی کس و بی یار بماند آرامش حیدر، نفس راحت زهراست بستند درِ خانه به رویش همه ی شهر این گوشه ای از درد و غم غربت زهراست خورشید پُر از نور علی از چه گرفته؟! این سایه دگر چیست که بر صورت زهراست؟! محمدجواد شیرازی
ای همه آمال من یافاطمه مرغ زخمی بال من یافاطمه تو خموشی و خموش این خانه است خانهء بی تو مرا ویرانه است میشود بی تو حسابم پاکِ پاک میرسانی پُشت حیدر را به خاک غربتم را حس کن ای احساس من خنده ای گل کن به چهره یاس من روزگارم را از این بدتر نکن زینبت را زار و بی مادر نکن بی تو من چشمانی از خون شبنمم رخ مپوش از  من مگر نامحرمم؟ رفتنت خوشحالی ام را می برد قلب من را مثل دشنه میدَرَد غربت شهر پیمبر مشکل است دیدن تو بین بستر مشکل است درد خود در پیش من اظهار کن دل خوشم کن در برمن کار کن تلخ بی تو میشود آینده ام از رخ نیلی تو شرمنده ام خانه بی تو بند و زندان من است رفتن تو قاتل جان من است خنجر هجران به قلبم میزنی گاهِ رفتن باز هم فکر منی مجتبی صمدی شهاب
      تبدارِ خانه ام نشده کم حرارتت پایان نداشته غم و داغ و مصیبتت اینجا محارمت همه جمعند فاطمه آخر چرا نقاب زدی روی صورتت هجده بهار دیدی و رنگ خزان شدی حوریه ی علی چه شده قد و قامتت این بچه ها به شوق نگاه تو زنده اند هستند باز تشنه ی جام محبتت یادم نرفته ضربه ی دیوار و میخ داغ یادم نرفته لحظه ی سخت اصابتت ای کاش مرده بود علی و نمی شنید تا آرزوی مرگ کنی وقت خلوتت با هر تکان، دوباره تنت تیر می کشد بهتر نشد گمان کنم اصلا جراحتت تا سرفه می کنی و رخت زرد می شود من آب می شوم به خدا از خجالتت خورشید خانه ام نرو، وقت غروب نیست از ما نگیر فاطمه جان نور رحمتت با تو بهشت بود فقط خانه ی علی ویرانه است خانه ی بعد از شهادتت محمدجواد شیرازی
خدا کند که کسی بی هوا زمین نخورد به ضرب پا وسط شعله ها زمین نخورد هزار مرد بیفتد به پیش چشم همه ولی زنی وسط کوچه ها زمین نخورد در ازدحام هجوم ستم ، در خانه خدا کند که زنی (پا به ما) زمین نخورد.... به آن عبا که علی روی همسرش انداخت زنی مقابل نامردها زمین نخورد به اشک چشم حسینش خدا کند دیگر که مادری جلوی بچه ها زمین نخورد زدند فاطمه را هر چه ، باز هم میگفت که من زمین بخورم ، مرتضی زمین نخورد پس از مدینه و این مادر و زمین خوردن خدا کند پسرش کربلا زمین نخورد خدا کند که کسی نیزه بی هوا نزند خدا کند که دگر بی هوا زمین نخورد خدا کند که دگر پیش خواهری مضطر سر برادری از نیزه ها زمین نخورد سر بریده به نیزه خدا خدا میکرد رقیه ام زروی ناقه ها زمین نخورد رباب هم به روی ناقه ها دعا میکرد علی اصغرم از نیزه ها زمین نخورد