بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_جواد_ع_مدح_و_ولادت
#محمدجواد_پرچمی
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
شنیدهام که عطایت زبانزد همه است
نیازمند برای عطا نمیخواهی
به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد
تو علم و معجزه و کیمیا نمیخواهی
قسم به روی شما خوب میشوم آقا
فقط بیا و نگو که مرا نمیخواهی
منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو
من از نگاه تو خواندم شما نمیخواهی...
... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم
که میکنی ز محبّان خود هواخواهی
هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا
نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا
من آمدم که بگویم به تو سپاسم را
و جمع میکنم این بار من حواسم را
که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز
به غیر کوی شما دست التماسم را
برای آنکه بیایم به محضرت آقا
روا بُود که مرتّب کنم لباسم را
برای جلب نظر از شما بسوی خودم
من استفاده کنم عطر ناب یاسم را
میان آیِنهکاری چنان شدم تکثیر
هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را
به غیر نان شما که نخورده ام هرگز
ببین زبان و دهان نمکشناسم را
میان دغدغه ها عطر عاشقی آید
فرو نشاند در این دل غم و هراسم را
دلم کنار شما خانه در فلک دارد
جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد
برای ذات خداوند امتدادی تو
دوباره نور خدا را به سینه دادی تو
زمینِ مُردهی مردم دوباره احیا شد
از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو
تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی
که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو
تو از مریضی هر شیعه غصّه میخوردی
ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو
تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر
رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو
نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را
به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را
به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر
دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر
من از ولایت تو آبرو گرفتم پس
کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر
از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد
مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر
تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم
مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر
هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت
هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر
تو در کرانهی یا ربّنای من هستی
من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر
من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا
مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر
هزار غبطه به پای نگات میریزم
تمام عمر خودم را به پات میریزم
من از نگاه مدامت دوام میگیرم
ولایت از سخنان امام میگیرم
به خاک میکده من سر فرود آوردم
فقط ز دست کریم تو جام میگیرم
من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا
که آخر از تو عَلَیکَ السّلام میگیرم
اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده
من از دوای شما التیام میگیرم
کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
فقط پر از سر این برج و بام میگیرم
به سنگفرش حریم تو میکشم دستم
تبرُّکاً در بیت الحرام میگیرم
تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم
چه خوب پیش شما من مقام میگیرم
غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد
گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد
تو آمدی که شوی قبلهگاه مردم ما
تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما
تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر
و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما
تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را
فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما
من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم
محبّت تو بُود باعث تفاهم ما
تو آمدی که شوی با گدات همسفره
که نان جو بخوری جای نان گندم ما
کنار حضرت معصومه یادتان کردم
چه وقت بهر زیارت تو میروی قمِ ما؟
دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد
به سر هوای پریدن به کاظمین آمد
امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی
نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی
به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا
بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی
خدای جودی و جود خدای منّانی
به سائلت کن عطا یا جواد ادرکنی
طواف کوی تو برتر بُود ز بیتالله
قسم به سعی و صفا یا جواد ادرکنی
رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که
تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی
فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله
روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی
نشستهام که بگیرم برات رفتن خود
به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی
تویی تو زادهی شمسُ الشّموس یا مولا
علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا
نشسته مرد غریبی کنار گهواره
کنار گریهی بی اختیار گهواره
رضا نشسته بخواند نوای لالایی
برای کودک زیبا عُذار گهواره
چقدر شب به سحر درد و دل کند با این
گلی که شد همه باغ و بهار گهواره
چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت
چقدر سخت گذشت انتظار گهواره
دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی
دوباره مرثیهی شیرخوار گهواره
میان هُرم عطش مادری صدا میزد
بخواب کودک دل بیقرار گهواره
امان ز اشک رباب و غم علی اصغر
چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره
نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای
نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای
_____________
🍂
#حضرت_زینب_شهادت
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
از دشمنان تو چگونه رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زینب_س_شهادت
#حضرت_زینب_س_مصائب
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پارهگریبان ، بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
یکسال و نیم آتشگرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامهی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من
شاعر: #محمدجواد_پرچمی
#امام_زمان_ولادت
ما را همه گفتند گرفتار نگاهت
لب تشنه ی بارانی انوار نگاهت
احسنت بر این دولت بختی که نصیب است
افتاده به ما نیز سر و کار نگاهت
بخشنده تر از این نشنیدیم، ندیدیم
خوب است پذیرایی رفتار نگاهت
آن ذره که ناید به حسابیم ولیکن
خورشید شدیم از تب بسیار نگاهت
تو یوسفی و در طلبت ریخته خونِ
آنقدر زلیخا سر بازار نگاهت
نادیده گرفتی و ندیده نگرفتی
قربان کرم خانه ی ستار نگاهت
بیچاره دل ما پرما چشم تر ما
کرده همه را یکسره آواره نگاهت
ما دیده براهیم در این نیمه شعبان
دنبال نگاهیم در این نیمه شعبان
در جلوه رویت اَرنی ریخته محبوب
در کام تو شیرین دهنی ریخته محبوب
در وصف لبت هر که چشیده است نوشته است
سرخی عقیق یمنی ریخته محبوب
رویت نبوی و علوی سیرتی اقا
در تو تب مکّی مَدَنی ریخته محبوب
آنقدر کریمانه شدی لحظه بخشش
این دست کرم را حسنی ریخته محبوب
پیغمبر نازی و بدنبال تو آنقدر
مجنون اویس قرنی ریخته محبوب
پروانه سر راه شما بال و پرش سوخت
در شمع سحر سوختنی ریخته محبوب
در صبح و مسای تو حسین است شب و روز
در طالع ما سینه زنی ریخته محبوب
خیر العمل هر شب ما نام حسین است
پس نیمه شعبان شب بین الحرمین است
گفتند که ما دردسری داشته باشیم
در جاده ی تو در به دری داشته باشیم
با چشم گنه کار نظر بر تو محال است
باید همه چشم دگری داشته باشیم
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
ای کاش که ماهم هنری داشته باشیم
خوب است سحر داشتن و چشم تر اما
باید به کف خود تبری داشته باشیم
آقا نکند نامه ی ما با خط کوفیست
آقا نکند ک ضرری داشته باشيم
گفتند شب جمعه حرم میروی ای کاش
همراه تو یک شب سفری داشته باشیم
از علقمه باید بنویسیم بیایی
باید دهن نوحه گری داشته باشیم
ای اهل حرم میر و علم دار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
برگرد و بخوان روضه آب آورى اش را
برگرد و بخوان روضه بى ياورى اش را
برگرد و بخوان روضه شرمندگى اش را
شرم دل بي تاب على اصغرى اش را
پشت سر افتادن او خيمه اى افتاد
از خيمه گرفتند دم حيدرى اش را
واي از دل زينب چه كند بعد علمدار
محكم گره زد مقنعه و روسرى اش را
با شمر سفر كردن او را چه بگوييم
شرحى نبود اينهمه ناباورى اش را
ديدى علم افتاد جه شد در ته گودال
با زور درآورده شد انگشترى اش را
زينب بدني ديد اگر پيرهنى ديد
بردند زتن ارثيه مادرى اش را
از بعد علمدار امان از دل زينب
در كوچه و بازار امان از دل زينب
#محمدجواد_پرچمی
#امام_زمان_عج_مناجات_پایان_سال
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺁﺷﻔﺘﻪﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﺗﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﺳﺪ
ﺍﻣّﺎ ﻃﺒﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻧﻤﯽﺭﻭﺩ
ﺣﻖ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪ
ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﻏﺮﻭﺏﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ
ﺁﯾﻪ، ﻗﺴﻢ، ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ
ﺷﮑﺮ ﺧــــــﺪﺍ ﺯ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ
ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻭ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺍﻭ ﺳﺎلهاﺳﺖ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﺑﺮ ﮐَﺮَﻡ ﺯ ﻋﺒﺪ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺍﺻﻼً ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﭼﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ؟ ﭼﻪ ﻟﺬّﺗﯽ؟
ﺑﯽ ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﻫﻢ ﺳﻮﯼ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺳﺎﻝ ﺟﺪﯾﺪ، ﺳﺎﻝ ﻓﺮﺝ، ﺳﺎﻝ ﮐﺮﺑﻼ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
#محمدجواد_پرچمی
دلت گرفت...
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه می بردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر، یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برايم از غم بزم حراميان ای وای
برايم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی...
#محمدجواد_پرچمی
#امیرالمومنین_شهادت
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برايم از غم بزم حراميان اي واي
برايم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی
#محمدجواد_پرچمی
#امیرالمومنین_شهادت
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برايم از غم بزم حراميان اي واي
برايم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی
#محمدجواد_پرچمی
#امام_حسین_ع_مناجات
#زمزمه؛ #محاوره
دلِ آشفته اگر حسین میگه
درد داره که انقدر حسین میگه
پَر پروانه میخواد بسوزه که
پای شمع تا به سحر حسین میگه
گرچه نخنماس ولی خیلی ساله
پرچمه سرِ گذر حسین میگه
روز محشر چندقدم جلوتره
نوکری که بیشتر حسین میگه
کار استجابت دعاش یقینیه
هرکسی با چشمِ تر، حسین میگه
این چه رسمیه پدر که میمیره
جلو تابوتش پسر، حسین میگه
این چه عشقیه پسر که جون میده
پشت تابوتش پدر، حسین میگه
ما توی سینهزنی حسین میگیم
مادرش هم دم دَر، حسین میگه
ماها دستبهسینه اسمشو میگیم
مادرش دست به کمر حسین میگه
**
خواهرش نَفَس نَفَس نَفَسزنان
داره روبروی سر، حسین میگه
#محمدجواد_پرچمی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
آن شب که بین هالهای از نور بودم
بین پَر و بالِ ملک مستور بودم
وقتی مرا بردند از پیش پیمبر
تا خانهی مردِ دلیرِ بدر، حیدر
گفتم: علی جان گرچه ناموس خدایم
اما برای تو کنیزی مینمایم
من آمدم در خانهات سوسو کنم من
با عشق زیر پات را جارو کنم من
گفتم علی جان کارهای خانه با من
گردیدن دور تو چون پروانه با من
گفتى: تو كه باشى دلم گرم است زهرا
با تو تنور خانهام گرم است زهرا
آوردمت در خانهام ريحانه باشى
بانوى من خانوم اين كاشانه باشى
گفتى: بيا تا جان به پاى تو بريزم
گفتى براى اولين دفعه "عزيزم"
گفتى: اگر چه خواجهی لولاک هستم
زهراى من بر ساحت تو خاک هستم
از كوثر چشمت عزيزم باده نوشم
زهرا كه دارم، پس زره را میفروشم
گفتى' كه میبالم به پيوند تو زهرا
جانِ على قربان لبخند تو زهرا
گفتى تو را احمد امانت داده بر من
بيرون نيا از خانهات حتى اگر من...
با دست بسته رفتم و زانويم افتاد
يا ريسمان كينه بر بازويم افتاد
زهرا نيا بيرون كه اين كابوس سخت است
آرى زمين افتادنِ ناموس سخت است
از جاى اينكه هر دو دستم را ببندند
ایكاش بين كوچه چشمم را ببندند
بلكه نبينم زير دست و پا میاُفتی
در كوچه تا پا میشوى از جا میاُفتی
حيدر بميرد خار بر رويت نگيرد
ميخ درِ خانه به پهلويت نگيرد
حيدر بميرد با مغيره در نيفتى
بر روى خاکِ كوچهها با سر نيفتى
حيدر بميرد نشنود نيلى شدى تو
يا در گذر آزرده از سيلى شدى تو
آن شب به او گفتم علی یار تو هستم
هرچه که پیش آید طرفدار تو هستم
گفتم تحمل کردن مسمار با من
افتادن بین درودیوار با من
گفتم که پژمردن میان کوچه با من
حتى زمین خوردن میان کوچه با من
گفتم علی جان سایهی بالاسرم باش
کوچه که رفتم خواهشاً دوروبرم باش
هردم کنارم باش بارِ من نیفتد
در بین کوچه گوشوار من نیفتد...
#علی_اکبر_لطیفیان و #محمدجواد_پرچمی
#امام_هادی_النقی_ع_مدح_و_ولادت
هرکه را آسمانی اش کردند
در نگاه تو فانی اش کردند
هر که عطر و بوی تو داشت
غرقِ در مهربانی اش کردند
در بهشت خدا محبّ تو را
لایق حکمرانی اش کردند
و سپس عاشق ولایت را
تا ابد جاودانی اش کردند
از سبوی تو هرکسی مِی زد
مست آئینه خوانیش کردند
هر نبی را جدا جدا اوّل
پای درس تو فانی اش کردند
هرکسی را لیاقتی دادند
خرج دلبر جوانی اش کردند
با نگاهت دوباره زنده شدیم
تو نظر کرده ای که بنده شدیم
عشق سرمست دلربایی توست
عاشقِ جلوه ی خدایی توست
جـبرئیل آفـریـدن ای آقـا
ذرّه ای از هنرنمایی توست
ریزه خوار قدیمی ات حاتم
شغل حاتم فقط گدایی توست
از نگاه تو کفر می لرزد
این همان ارث مرتضایی توست
از دم تو مسیح جان گیرد
لیک عیسی خودش فدایی توست
کربلایی، مدینه ای، حاجی ست
هر محبّی که سامرایی توست
مست جام توایم یا هادی
ما غلام توایم یا هادی
دست خالی منم، کریم تویی
روح رحمان و یا رحیم تویی
فخر دارم به آسمان و زمین
چون امیر من از قدیم تویی
پیش دریای علم جاویدت
همه جاهل، فقط علیم تویی
عرش حق اعتبار دارد چون
ساکن کوی آن حریم تویی
بهر ایران بس است، استادِ
شاه عبدالعظیم تویی
تو کلیمُ اللَه از تبار علی
گفت موسی فقط کلیم تویی
کی شود شیعه ی شما گمراه؟
راه ایمان مستقیم تویی
با تو من تا خدا سفر کردم
با تو از لامکان گذر کردم
جامعه یک حدیث ناب تو بود
جامعه بهترین خطاب تو بود
هر سلامش معارفی کامل
این قدیمی ترین شراب تو بود
هست قرآن کتاب ختم رسل
به خدا جامعه کتاب تو بود
جامعه کٌنهِ معرفت سازی است
این زیارت در احتساب تو بود
پشت چشمان تو بُود خورشید
پس طلوع از پس نقاب تو بود
سحری من خدا خدا کردم
لحن لبیک حق جواب تو بود
جامعه، نافله و عاشورا
از وصایای مستجاب تو بود
هادی فاطمه دعایم کن
متّقی در ره خدایم کن
هرکه در این سرا ولایت داشت
از ولای شما روایت داشت
هرکسی در مسیر ایمانش
به خدا از شما هدایت داشت
مورد لطف حضرت زهراست
دلت از هرکسی رضایت داشت
تا خدا رفت و رستگارش کرد
هرکه را چشم تو عنایت داشت
در مسیر عبورتان آقا
مَلَکی پر به زیر پایت داشت
بهر بخشیدن تمام بشر
خاک پای شما کفایت داشت
دست خالی نرفته هرکس که
سفری سوی سامرایت داشت
طالب عزّت و سرورم من
با شما انعکاس نورم من
می رسد بوی حضرت هادی
عطر گیسوی حضرت هادی
قبله ی عاشقان و سرمستان
خم ابروی حضرت هادی
شیر هم صید می شود بین
پیچشِ موی حضرت هادی
ماه شرمنده می شود نزد
رخ مهروی حضرت هادی
در گلستان یار، شد مهدی
گل خوشبوی حضرت هادی
فخر دارد به باغ های بهشت
تربت کوی حضرت هادی
هرکه را فیض طاعتش دادند
می ناب شهادتش دادند
حرف تو حرف ناب ایمان است
همه اش آیه های قرآن است
آن ولایت که گفته ای آقا
مرکز ثقل آن در ایران است
انقلابِ ولاییِ ایران
همه از التفات جانان است
لقب شیعه ی حقیقی ِ تو
به خدا لایق شهیدان است
گشته بیدار امّت اسلام
این همان وعده ی امامان است
دشمنی با گناه و استکبار
پر پرواز هر مسلمان است
هرکه تهدید می کند ما را
بی گمان در مسیر شیطان است
کاش می شد شهیدتان باشم
تا ابد رو سفیدتان باشم
گردش روزگار دست شماست
در خزان هم بهار دست شماست
من گرفتار سامرا هستم
اذن دیدار یار دست شماست
آبرو دارم از محبّت تو
هادیا، اعتبار دست شماست
ضرب شصتی نشان دشمن ده
یا علی ذوالفقار دست شماست
ای چهارم علی ز آل علی
کوثر خوشگوار دست شماست
بیقرارم تو التیامم ده
در دو عالم قرار دست شماست
شکر حق سائل شما هستم
روزیِ بی شمار دست شماست
من نمک گیر سفره ات هستم
از سبوی ولای تو مستم
#محمدجواد_پرچمی
#امام_عسکری_شهادت
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ، همسرتو ... همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
ياحسن ، آه تو پرداختنى ميخواهد
ياحسن ، داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
ياحسن ، نام تو دور از وطنى ميخواهد
ياحسن ، روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه كوچك تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ريخته اند ؟
راه ناموس ترا بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ، كه زنى خورد زمين...
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ...
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين ...
حسن عسكرى ، آنجا حسنى خورد زمين ...
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند...
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشك تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين...
نفس تشنه حلقوم تو ميگفت حسين ...
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد ترا
كفن فاخر و شايسته به تن كرد ترا
درخور شان تو تشييع بدن كرد ترا
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد ترا؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_وداع
#فاطمیه #بستر
مي خواهم از مدينه خداحافظي كنم
از میخ و زخم سينه خداحافظي كنم
از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام
مشکل شده است حل شدن مشکلات من
باید که چاره کرد به عجل وفات من
از حال و روز تب زده ام تاب رفته است
از چشمهای خسته من خواب رفته است
سه ماه و نیم مرگ شده آرزوی من
پایین نرفته آب خوشی از گلوی من
سه ماه و نیم دست به پهلو گرفته ام
از همسر غریب خودم رو گرفته ام
سه ماه و نیم سوختم و ساختم فقط
روزی هزار مرتبه جان باختم فقط
سه ماه و نیم پیکر افتاده می برم
خود را کشان کشان سر سجاده می برم
خود را برای پر زدن آماده کرده ام
جوشن نوشته ام کفن آماده کرده ام
میخواهم از حبيب خداحافظي كنم
از حيدر غريب خداحافظي كنم
خيلي شكسته پر شده ام الوداع علي
آماده سفر شده ام الوداع علي
نه سال سايه ات به سرم بود ياعلي
نام تو ذکر هر سحرم بود یاعلی
نه سال عشق ما دو نفر بی غروب بود
در خانه تو زندگی من چه خوب بود
نه سال در کنار تو من غم نداشتم
چیزی میان زندگی ام کم نداشتم
نه سال بی قرار خلوص تو بوده ام
خانوم خانه تو ، عروس تو بوده ام
من را ببخش می روم و میگذارمت
ای پاره پاره دل به خدا می سپارمت
من خویش را روانه سوی قبر میکنم
اما براى تو طلب صبر ميكنم
شرمنده ام كه غسل من افتاد گردنت
آرام کردن حسن افتاد گردنت
امشب به بازويم كه رسيدي حلال كن
بر زخم پهلويم كه رسيدي حلال كن
با دیدن کبودی رویم صبور باش
دیدی اگر که سوخته مویم صبور باش
با استخوان شكسته مواجه شدي ببخش
با خون لخته بسته مواجه شدی ببخش
مرهم به زخم آتش هیزم بده مرا
اصلا به جای غسل تیمم بده مرا
بالی که سوخته است وبال تو میشود
اندوه فاطمه همه مال تو میشود
من را ببخش زحمت تابوت می کشی
خود را کنار من روی زانوت می کشی
آهسته بر جنازه زهرا نماز کن
وقت وداع ، بند کفن را تو باز کن
آرام ، زینب و حسنم را صدا بزن
با گریه طفل بی کفنم را صدا بزن
بالا سر جنازه ام از کربلا بگو
از تشنگی و خنجر و از بوریا بگو
آتش بزن به روضه خود عالمین را
از جای من ببوس گلوی حسین را
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه
نقش شد زهرا سلام الله علیها فاطمه
انبیا از برکت دستاس او نان می خورند
رزق و روزى می دهد به اهل بالا فاطمه
ظاهراً فرموده اند " ام الائمه " فاطمه
باطناً فهمانده اند " ام ابیها " فاطمه
جلوه ای شد لیله القدر رسول الله او
جلوه ای شد لیله المحیای مولا فاطمه
بچه هایش حجت الله اند اما گفته اند
آشکارا حجت الله علینا فاطمه
سیزده معصوم هر یک نورى از زهراست پس
مى شود سرجمع این ها چهارده تا فاطمه
فاطمه حق و علی حق و مع الحق آینه است
چه علی اندر على چه فاطمه با فاطمه
حک شده بر روی گردنبند زهرا یا علی
حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه
بس که حیدر فاطمه است و بس که زهرا حیدر است
در نجف چیزى نمی بینیم الّا فاطمه
شادی روح خدیجه ، کوری چشم همه
سروری دارد به زن های دو دنیا فاطمه
با هر اسمی که بخوانی در نهایت مادر است
راضیه حنانة الحوراء ؛ زهرا فاطمه
مادری بالاترین از این مهربانی بیش از این ؟
می رسد محشر به داد شیعه صد جا فاطمه
خانه اش که سوخت مسمار از خجالت سرخ شد
آن چنان برخورد با سینه که آنجا فاطمه .....
#محمدجواد_پرچمی
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_جواد_ع_مدح_و_ولادت
#محمدجواد_پرچمی
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
شنیدهام که عطایت زبانزد همه است
نیازمند برای عطا نمیخواهی
به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد
تو علم و معجزه و کیمیا نمیخواهی
قسم به روی شما خوب میشوم آقا
فقط بیا و نگو که مرا نمیخواهی
منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو
من از نگاه تو خواندم شما نمیخواهی...
... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم
که میکنی ز محبّان خود هواخواهی
هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا
نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا
من آمدم که بگویم به تو سپاسم را
و جمع میکنم این بار من حواسم را
که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز
به غیر کوی شما دست التماسم را
برای آنکه بیایم به محضرت آقا
روا بُود که مرتّب کنم لباسم را
برای جلب نظر از شما بسوی خودم
من استفاده کنم عطر ناب یاسم را
میان آیِنهکاری چنان شدم تکثیر
هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را
به غیر نان شما که نخورده ام هرگز
ببین زبان و دهان نمکشناسم را
میان دغدغه ها عطر عاشقی آید
فرو نشاند در این دل غم و هراسم را
دلم کنار شما خانه در فلک دارد
جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد
برای ذات خداوند امتدادی تو
دوباره نور خدا را به سینه دادی تو
زمینِ مُردهی مردم دوباره احیا شد
از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو
تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی
که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو
تو از مریضی هر شیعه غصّه میخوردی
ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو
تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر
رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو
نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را
به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را
به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر
دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر
من از ولایت تو آبرو گرفتم پس
کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر
از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد
مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر
تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم
مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر
هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت
هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر
تو در کرانهی یا ربّنای من هستی
من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر
من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا
مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر
هزار غبطه به پای نگات میریزم
تمام عمر خودم را به پات میریزم
من از نگاه مدامت دوام میگیرم
ولایت از سخنان امام میگیرم
به خاک میکده من سر فرود آوردم
فقط ز دست کریم تو جام میگیرم
من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا
که آخر از تو عَلَیکَ السّلام میگیرم
اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده
من از دوای شما التیام میگیرم
کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
فقط پر از سر این برج و بام میگیرم
به سنگفرش حریم تو میکشم دستم
تبرُّکاً در بیت الحرام میگیرم
تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم
چه خوب پیش شما من مقام میگیرم
غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد
گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد
تو آمدی که شوی قبلهگاه مردم ما
تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما
تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر
و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما
تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را
فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما
من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم
محبّت تو بُود باعث تفاهم ما
تو آمدی که شوی با گدات همسفره
که نان جو بخوری جای نان گندم ما
کنار حضرت معصومه یادتان کردم
چه وقت بهر زیارت تو میروی قمِ ما؟
دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد
به سر هوای پریدن به کاظمین آمد
امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی
نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی
به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا
بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی
خدای جودی و جود خدای منّانی
به سائلت کن عطا یا جواد ادرکنی
طواف کوی تو برتر بُود ز بیتالله
قسم به سعی و صفا یا جواد ادرکنی
رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که
تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی
فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله
روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی
نشستهام که بگیرم برات رفتن خود
به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی
تویی تو زادهی شمسُ الشّموس یا مولا
علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا
نشسته مرد غریبی کنار گهواره
کنار گریهی بی اختیار گهواره
رضا نشسته بخواند نوای لالایی
برای کودک زیبا عُذار گهواره
چقدر شب به سحر درد و دل کند با این
گلی که شد همه باغ و بهار گهواره
چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت
چقدر سخت گذشت انتظار گهواره
دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی
دوباره مرثیهی شیرخوار گهواره
میان هُرم عطش مادری صدا میزد
بخواب کودک دل بیقرار گهواره
امان ز اشک رباب و غم علی اصغر
چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره
نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای
نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای
_____________
🍂
#حضرت_زینب_شهادت
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
از دشمنان تو چگونه رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زینب_س_شهادت
#حضرت_زینب_س_مصائب
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پارهگریبان ، بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
یکسال و نیم آتشگرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامهی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من
شاعر: #محمدجواد_پرچمی
#امام_زمان_ولادت
ما را همه گفتند گرفتار نگاهت
لب تشنه ی بارانی انوار نگاهت
احسنت بر این دولت بختی که نصیب است
افتاده به ما نیز سر و کار نگاهت
بخشنده تر از این نشنیدیم، ندیدیم
خوب است پذیرایی رفتار نگاهت
آن ذره که ناید به حسابیم ولیکن
خورشید شدیم از تب بسیار نگاهت
تو یوسفی و در طلبت ریخته خونِ
آنقدر زلیخا سر بازار نگاهت
نادیده گرفتی و ندیده نگرفتی
قربان کرم خانه ی ستار نگاهت
بیچاره دل ما پرما چشم تر ما
کرده همه را یکسره آواره نگاهت
ما دیده براهیم در این نیمه شعبان
دنبال نگاهیم در این نیمه شعبان
در جلوه رویت اَرنی ریخته محبوب
در کام تو شیرین دهنی ریخته محبوب
در وصف لبت هر که چشیده است نوشته است
سرخی عقیق یمنی ریخته محبوب
رویت نبوی و علوی سیرتی اقا
در تو تب مکّی مَدَنی ریخته محبوب
آنقدر کریمانه شدی لحظه بخشش
این دست کرم را حسنی ریخته محبوب
پیغمبر نازی و بدنبال تو آنقدر
مجنون اویس قرنی ریخته محبوب
پروانه سر راه شما بال و پرش سوخت
در شمع سحر سوختنی ریخته محبوب
در صبح و مسای تو حسین است شب و روز
در طالع ما سینه زنی ریخته محبوب
خیر العمل هر شب ما نام حسین است
پس نیمه شعبان شب بین الحرمین است
گفتند که ما دردسری داشته باشیم
در جاده ی تو در به دری داشته باشیم
با چشم گنه کار نظر بر تو محال است
باید همه چشم دگری داشته باشیم
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
ای کاش که ماهم هنری داشته باشیم
خوب است سحر داشتن و چشم تر اما
باید به کف خود تبری داشته باشیم
آقا نکند نامه ی ما با خط کوفیست
آقا نکند ک ضرری داشته باشيم
گفتند شب جمعه حرم میروی ای کاش
همراه تو یک شب سفری داشته باشیم
از علقمه باید بنویسیم بیایی
باید دهن نوحه گری داشته باشیم
ای اهل حرم میر و علم دار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
برگرد و بخوان روضه آب آورى اش را
برگرد و بخوان روضه بى ياورى اش را
برگرد و بخوان روضه شرمندگى اش را
شرم دل بي تاب على اصغرى اش را
پشت سر افتادن او خيمه اى افتاد
از خيمه گرفتند دم حيدرى اش را
واي از دل زينب چه كند بعد علمدار
محكم گره زد مقنعه و روسرى اش را
با شمر سفر كردن او را چه بگوييم
شرحى نبود اينهمه ناباورى اش را
ديدى علم افتاد جه شد در ته گودال
با زور درآورده شد انگشترى اش را
زينب بدني ديد اگر پيرهنى ديد
بردند زتن ارثيه مادرى اش را
از بعد علمدار امان از دل زينب
در كوچه و بازار امان از دل زينب
#محمدجواد_پرچمی
دلت گرفت...
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه می بردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر، یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برايم از غم بزم حراميان ای وای
برايم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی...
#محمدجواد_پرچمی
#امیرالمومنین_شهادت
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برايم از غم بزم حراميان اي واي
برايم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی
#محمدجواد_پرچمی
#امام_حسین_مناجات
#رباعی
با خوب و بدت حسین میماند و بس
تا اخر خط حسین میماندو بس
آن روز که دستت ز جهان کوتاه است
آن روز فقط حسین میماند و بس
#محمدجواد_پرچمی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
آن شب که بین هالهای از نور بودم
بین پَر و بالِ ملک مستور بودم
وقتی مرا بردند از پیش پیمبر
تا خانهی مردِ دلیرِ بدر، حیدر
گفتم: علی جان گرچه ناموس خدایم
اما برای تو کنیزی مینمایم
من آمدم در خانهات سوسو کنم من
با عشق زیر پات را جارو کنم من
گفتم علی جان کارهای خانه با من
گردیدن دور تو چون پروانه با من
گفتى: تو كه باشى دلم گرم است زهرا
با تو تنور خانهام گرم است زهرا
آوردمت در خانهام ريحانه باشى
بانوى من خانوم اين كاشانه باشى
گفتى: بيا تا جان به پاى تو بريزم
گفتى براى اولين دفعه "عزيزم"
گفتى: اگر چه خواجهی لولاک هستم
زهراى من بر ساحت تو خاک هستم
از كوثر چشمت عزيزم باده نوشم
زهرا كه دارم، پس زره را میفروشم
گفتى' كه میبالم به پيوند تو زهرا
جانِ على قربان لبخند تو زهرا
گفتى تو را احمد امانت داده بر من
بيرون نيا از خانهات حتى اگر من...
با دست بسته رفتم و زانويم افتاد
يا ريسمان كينه بر بازويم افتاد
زهرا نيا بيرون كه اين كابوس سخت است
آرى زمين افتادنِ ناموس سخت است
از جاى اينكه هر دو دستم را ببندند
ایكاش بين كوچه چشمم را ببندند
بلكه نبينم زير دست و پا میاُفتی
در كوچه تا پا میشوى از جا میاُفتی
حيدر بميرد خار بر رويت نگيرد
ميخ درِ خانه به پهلويت نگيرد
حيدر بميرد با مغيره در نيفتى
بر روى خاکِ كوچهها با سر نيفتى
حيدر بميرد نشنود نيلى شدى تو
يا در گذر آزرده از سيلى شدى تو
آن شب به او گفتم علی یار تو هستم
هرچه که پیش آید طرفدار تو هستم
گفتم تحمل کردن مسمار با من
افتادن بین درودیوار با من
گفتم که پژمردن میان کوچه با من
حتى زمین خوردن میان کوچه با من
گفتم علی جان سایهی بالاسرم باش
کوچه که رفتم خواهشاً دوروبرم باش
هردم کنارم باش بارِ من نیفتد
در بین کوچه گوشوار من نیفتد...
#علی_اکبر_لطیفیان و #محمدجواد_پرچمی
#امام_هادی_النقی_ع_مدح_و_ولادت
هرکه را آسمانی اش کردند
در نگاه تو فانی اش کردند
هر که عطر و بوی تو داشت
غرقِ در مهربانی اش کردند
در بهشت خدا محبّ تو را
لایق حکمرانی اش کردند
و سپس عاشق ولایت را
تا ابد جاودانی اش کردند
از سبوی تو هرکسی مِی زد
مست آئینه خوانیش کردند
هر نبی را جدا جدا اوّل
پای درس تو فانی اش کردند
هرکسی را لیاقتی دادند
خرج دلبر جوانی اش کردند
با نگاهت دوباره زنده شدیم
تو نظر کرده ای که بنده شدیم
عشق سرمست دلربایی توست
عاشقِ جلوه ی خدایی توست
جـبرئیل آفـریـدن ای آقـا
ذرّه ای از هنرنمایی توست
ریزه خوار قدیمی ات حاتم
شغل حاتم فقط گدایی توست
از نگاه تو کفر می لرزد
این همان ارث مرتضایی توست
از دم تو مسیح جان گیرد
لیک عیسی خودش فدایی توست
کربلایی، مدینه ای، حاجی ست
هر محبّی که سامرایی توست
مست جام توایم یا هادی
ما غلام توایم یا هادی
دست خالی منم، کریم تویی
روح رحمان و یا رحیم تویی
فخر دارم به آسمان و زمین
چون امیر من از قدیم تویی
پیش دریای علم جاویدت
همه جاهل، فقط علیم تویی
عرش حق اعتبار دارد چون
ساکن کوی آن حریم تویی
بهر ایران بس است، استادِ
شاه عبدالعظیم تویی
تو کلیمُ اللَه از تبار علی
گفت موسی فقط کلیم تویی
کی شود شیعه ی شما گمراه؟
راه ایمان مستقیم تویی
با تو من تا خدا سفر کردم
با تو از لامکان گذر کردم
جامعه یک حدیث ناب تو بود
جامعه بهترین خطاب تو بود
هر سلامش معارفی کامل
این قدیمی ترین شراب تو بود
هست قرآن کتاب ختم رسل
به خدا جامعه کتاب تو بود
جامعه کٌنهِ معرفت سازی است
این زیارت در احتساب تو بود
پشت چشمان تو بُود خورشید
پس طلوع از پس نقاب تو بود
سحری من خدا خدا کردم
لحن لبیک حق جواب تو بود
جامعه، نافله و عاشورا
از وصایای مستجاب تو بود
هادی فاطمه دعایم کن
متّقی در ره خدایم کن
هرکه در این سرا ولایت داشت
از ولای شما روایت داشت
هرکسی در مسیر ایمانش
به خدا از شما هدایت داشت
مورد لطف حضرت زهراست
دلت از هرکسی رضایت داشت
تا خدا رفت و رستگارش کرد
هرکه را چشم تو عنایت داشت
در مسیر عبورتان آقا
مَلَکی پر به زیر پایت داشت
بهر بخشیدن تمام بشر
خاک پای شما کفایت داشت
دست خالی نرفته هرکس که
سفری سوی سامرایت داشت
طالب عزّت و سرورم من
با شما انعکاس نورم من
می رسد بوی حضرت هادی
عطر گیسوی حضرت هادی
قبله ی عاشقان و سرمستان
خم ابروی حضرت هادی
شیر هم صید می شود بین
پیچشِ موی حضرت هادی
ماه شرمنده می شود نزد
رخ مهروی حضرت هادی
در گلستان یار، شد مهدی
گل خوشبوی حضرت هادی
فخر دارد به باغ های بهشت
تربت کوی حضرت هادی
هرکه را فیض طاعتش دادند
می ناب شهادتش دادند
حرف تو حرف ناب ایمان است
همه اش آیه های قرآن است
آن ولایت که گفته ای آقا
مرکز ثقل آن در ایران است
انقلابِ ولاییِ ایران
همه از التفات جانان است
لقب شیعه ی حقیقی ِ تو
به خدا لایق شهیدان است
گشته بیدار امّت اسلام
این همان وعده ی امامان است
دشمنی با گناه و استکبار
پر پرواز هر مسلمان است
هرکه تهدید می کند ما را
بی گمان در مسیر شیطان است
کاش می شد شهیدتان باشم
تا ابد رو سفیدتان باشم
گردش روزگار دست شماست
در خزان هم بهار دست شماست
من گرفتار سامرا هستم
اذن دیدار یار دست شماست
آبرو دارم از محبّت تو
هادیا، اعتبار دست شماست
ضرب شصتی نشان دشمن ده
یا علی ذوالفقار دست شماست
ای چهارم علی ز آل علی
کوثر خوشگوار دست شماست
بیقرارم تو التیامم ده
در دو عالم قرار دست شماست
شکر حق سائل شما هستم
روزیِ بی شمار دست شماست
من نمک گیر سفره ات هستم
از سبوی ولای تو مستم
#محمدجواد_پرچمی
#امام_عسکری_شهادت
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ، همسرتو ... همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
ياحسن ، آه تو پرداختنى ميخواهد
ياحسن ، داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
ياحسن ، نام تو دور از وطنى ميخواهد
ياحسن ، روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه كوچك تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ريخته اند ؟
راه ناموس ترا بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ، كه زنى خورد زمين...
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ...
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين ...
حسن عسكرى ، آنجا حسنى خورد زمين ...
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند...
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشك تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين...
نفس تشنه حلقوم تو ميگفت حسين ...
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد ترا
كفن فاخر و شايسته به تن كرد ترا
درخور شان تو تشييع بدن كرد ترا
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد ترا؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_وداع
#فاطمیه #بستر
مي خواهم از مدينه خداحافظي كنم
از میخ و زخم سينه خداحافظي كنم
از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام
مشکل شده است حل شدن مشکلات من
باید که چاره کرد به عجل وفات من
از حال و روز تب زده ام تاب رفته است
از چشمهای خسته من خواب رفته است
سه ماه و نیم مرگ شده آرزوی من
پایین نرفته آب خوشی از گلوی من
سه ماه و نیم دست به پهلو گرفته ام
از همسر غریب خودم رو گرفته ام
سه ماه و نیم سوختم و ساختم فقط
روزی هزار مرتبه جان باختم فقط
سه ماه و نیم پیکر افتاده می برم
خود را کشان کشان سر سجاده می برم
خود را برای پر زدن آماده کرده ام
جوشن نوشته ام کفن آماده کرده ام
میخواهم از حبيب خداحافظي كنم
از حيدر غريب خداحافظي كنم
خيلي شكسته پر شده ام الوداع علي
آماده سفر شده ام الوداع علي
نه سال سايه ات به سرم بود ياعلي
نام تو ذکر هر سحرم بود یاعلی
نه سال عشق ما دو نفر بی غروب بود
در خانه تو زندگی من چه خوب بود
نه سال در کنار تو من غم نداشتم
چیزی میان زندگی ام کم نداشتم
نه سال بی قرار خلوص تو بوده ام
خانوم خانه تو ، عروس تو بوده ام
من را ببخش می روم و میگذارمت
ای پاره پاره دل به خدا می سپارمت
من خویش را روانه سوی قبر میکنم
اما براى تو طلب صبر ميكنم
شرمنده ام كه غسل من افتاد گردنت
آرام کردن حسن افتاد گردنت
امشب به بازويم كه رسيدي حلال كن
بر زخم پهلويم كه رسيدي حلال كن
با دیدن کبودی رویم صبور باش
دیدی اگر که سوخته مویم صبور باش
با استخوان شكسته مواجه شدي ببخش
با خون لخته بسته مواجه شدی ببخش
مرهم به زخم آتش هیزم بده مرا
اصلا به جای غسل تیمم بده مرا
بالی که سوخته است وبال تو میشود
اندوه فاطمه همه مال تو میشود
من را ببخش زحمت تابوت می کشی
خود را کنار من روی زانوت می کشی
آهسته بر جنازه زهرا نماز کن
وقت وداع ، بند کفن را تو باز کن
آرام ، زینب و حسنم را صدا بزن
با گریه طفل بی کفنم را صدا بزن
بالا سر جنازه ام از کربلا بگو
از تشنگی و خنجر و از بوریا بگو
آتش بزن به روضه خود عالمین را
از جای من ببوس گلوی حسین را
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه
نقش شد زهرا سلام الله علیها فاطمه
انبیا از برکت دستاس او نان می خورند
رزق و روزى می دهد به اهل بالا فاطمه
ظاهراً فرموده اند " ام الائمه " فاطمه
باطناً فهمانده اند " ام ابیها " فاطمه
جلوه ای شد لیله القدر رسول الله او
جلوه ای شد لیله المحیای مولا فاطمه
بچه هایش حجت الله اند اما گفته اند
آشکارا حجت الله علینا فاطمه
سیزده معصوم هر یک نورى از زهراست پس
مى شود سرجمع این ها چهارده تا فاطمه
فاطمه حق و علی حق و مع الحق آینه است
چه علی اندر على چه فاطمه با فاطمه
حک شده بر روی گردنبند زهرا یا علی
حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه
بس که حیدر فاطمه است و بس که زهرا حیدر است
در نجف چیزى نمی بینیم الّا فاطمه
شادی روح خدیجه ، کوری چشم همه
سروری دارد به زن های دو دنیا فاطمه
با هر اسمی که بخوانی در نهایت مادر است
راضیه حنانة الحوراء ؛ زهرا فاطمه
مادری بالاترین از این مهربانی بیش از این ؟
می رسد محشر به داد شیعه صد جا فاطمه
خانه اش که سوخت مسمار از خجالت سرخ شد
آن چنان برخورد با سینه که آنجا فاطمه .....
#محمدجواد_پرچمی
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_جواد_ع_مدح_و_ولادت
#محمدجواد_پرچمی
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
شنیدهام که عطایت زبانزد همه است
نیازمند برای عطا نمیخواهی
به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد
تو علم و معجزه و کیمیا نمیخواهی
قسم به روی شما خوب میشوم آقا
فقط بیا و نگو که مرا نمیخواهی
منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو
من از نگاه تو خواندم شما نمیخواهی...
... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم
که میکنی ز محبّان خود هواخواهی
هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا
نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا
من آمدم که بگویم به تو سپاسم را
و جمع میکنم این بار من حواسم را
که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز
به غیر کوی شما دست التماسم را
برای آنکه بیایم به محضرت آقا
روا بُود که مرتّب کنم لباسم را
برای جلب نظر از شما بسوی خودم
من استفاده کنم عطر ناب یاسم را
میان آیِنهکاری چنان شدم تکثیر
هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را
به غیر نان شما که نخورده ام هرگز
ببین زبان و دهان نمکشناسم را
میان دغدغه ها عطر عاشقی آید
فرو نشاند در این دل غم و هراسم را
دلم کنار شما خانه در فلک دارد
جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد
برای ذات خداوند امتدادی تو
دوباره نور خدا را به سینه دادی تو
زمینِ مُردهی مردم دوباره احیا شد
از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو
تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی
که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو
تو از مریضی هر شیعه غصّه میخوردی
ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو
تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر
رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو
نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را
به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را
به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر
دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر
من از ولایت تو آبرو گرفتم پس
کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر
از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد
مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر
تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم
مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر
هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت
هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر
تو در کرانهی یا ربّنای من هستی
من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر
من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا
مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر
هزار غبطه به پای نگات میریزم
تمام عمر خودم را به پات میریزم
من از نگاه مدامت دوام میگیرم
ولایت از سخنان امام میگیرم
به خاک میکده من سر فرود آوردم
فقط ز دست کریم تو جام میگیرم
من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا
که آخر از تو عَلَیکَ السّلام میگیرم
اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده
من از دوای شما التیام میگیرم
کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
فقط پر از سر این برج و بام میگیرم
به سنگفرش حریم تو میکشم دستم
تبرُّکاً در بیت الحرام میگیرم
تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم
چه خوب پیش شما من مقام میگیرم
غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد
گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد
تو آمدی که شوی قبلهگاه مردم ما
تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما
تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر
و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما
تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را
فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما
من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم
محبّت تو بُود باعث تفاهم ما
تو آمدی که شوی با گدات همسفره
که نان جو بخوری جای نان گندم ما
کنار حضرت معصومه یادتان کردم
چه وقت بهر زیارت تو میروی قمِ ما؟
دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد
به سر هوای پریدن به کاظمین آمد
امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی
نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی
به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا
بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی
خدای جودی و جود خدای منّانی
به سائلت کن عطا یا جواد ادرکنی
طواف کوی تو برتر بُود ز بیتالله
قسم به سعی و صفا یا جواد ادرکنی
رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که
تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی
فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله
روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی
نشستهام که بگیرم برات رفتن خود
به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی
تویی تو زادهی شمسُ الشّموس یا مولا
علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا
نشسته مرد غریبی کنار گهواره
کنار گریهی بی اختیار گهواره
رضا نشسته بخواند نوای لالایی
برای کودک زیبا عُذار گهواره
چقدر شب به سحر درد و دل کند با این
گلی که شد همه باغ و بهار گهواره
چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت
چقدر سخت گذشت انتظار گهواره
دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی
دوباره مرثیهی شیرخوار گهواره
میان هُرم عطش مادری صدا میزد
بخواب کودک دل بیقرار گهواره
امان ز اشک رباب و غم علی اصغر
چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره
نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای
نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای
_____________
🍂