eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
665 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آه مادر ، دلخوشیه خونه ی حیدر آه مادر ، افتادی یه گوشه توو بستر آه مادر ، آخ بمیرم که شدی پرپر بین اون شلوغی و برو بیا، (وامحمدا)۲ زدنت تورو چهل تا بی حیا ، (وامحمدا)۲ زیر لب میزدی فضه رو صدا ، (وامحمدا)۲ کشته شد محسنمون با لگدا ، (وامحمدا)۲ آه مادر ، چشم زینب و حسین شد تر آه مادر ، وقتیکه خوردی زمین با سر آه مادر ، همگی رد شدن از روو در همه جای خونمون به خون نشست ،(تا سینه شکست)۲ نفساتو پیش ما مغیره بست، (با قنفذ پست)۲ بازوی تو بین کوچه ها شکست ، (حرمتا شکست)۲ شیشه ی عمر تو بی صدا شکست ، (حرمتا شکست)۲ آه مادر ، ای قراره ساقیه کوثر آه مادر ، بی قراری این دم آخر آه مادر ، شده حال و روز تو مضطر مجتباتو کشته یاد کوچه ها  (وامصیبتا)۲ آخه دیده سیلی خوردی بی هوا ( وامصیبتا)۲ یادمه میون کوچه مرد پست (راهمونو بست)۲ طوری ضربه زد که گوشواره شکست (راهمونو بست)۲
به سبک آه ریان... آه مادر تک و تنها رفتی پشت در آه مادر تو زمین خوردی جلو حیدر آه مادر به خدا نمی کنم باور خونه ی وحیه و آتیشِ بلا، وا محمدا ۲ ترسیدن بچه ها توو سر و صدا، وامحدا ۲ با لگد ادا شد حق مصطفی، وا محمدا ۲ توی آسمون پیچیده این ندا، وا محمدا ۲ وای مادر یه تنه مقابل لشکر وای مادر غرق خونه سوره ی کوثر وای مادر چی بگم از آتیشِ معجر داغیِ میخه و طفل بی گناه، موندی بی پناه ۲ فضه رو صدا زدی میون راه، موندی بی پناه ۲ در و همسایه ها می کنن نگاه، موندی بی پناه ۲ علی درداشو باید بگه به چاه، موندی بی پناه ۲ آه مادر سخته بین دود و خاکستر آه مادر مثل پروانه شدی پر پر آه مادر بیت الاحزان میگه درد آور... نقل مقتله که غرق خون شدی، نیمه جون شدی ۲ یه جوری زدن که قد کمون شدی، نیمه جون شدی ۲ بی هوا زدند و در شکسته شد، سر شکسته شد ۲ مرد خونه ی تو سر شکسته شد، سر شکسته شد ۲
بند اول: در و دیوار با فاطمه مسمار با فاطمه کاری کرده که دیگه پا نمیشه دم خونه شد غائله بعد اون ولوله زهرای من دیگه زهرا نمیشه دنیا عذابم کرد خونه خرابم کرد پیش چش فاطمه از خجالت آبم کرد داره غریبونه میره از این خونه اون که زمین‌خورده زنش حالمو میدونه بند دوم: همه دنیام یا فاطمه تنهام یا فاطمه بعد تو علی میشه خونه نشین اشک زینب در اومده.. حسن حالش بده وقتی میبینن که افتادی زمین بانو زمین خوردی با رو زمین خوردی پهلو شکسته‌‌ی من از پهلو زمین خوردی صورتت آب رفته زیر نقاب رفته بهم بگو دستت شکسته یا که خواب رفته؟
هی ببینمت ای بهترین پدیده ،الهی ببینمت خورشید من ،سپیده، الهی ببینمت این وعده ی خداست که روزی تو می رسی موعود برگزیده، الهی ببینمت ای آفتاب صبح تماشایی بهار روشن تر از سپیده، الهی ببینمت یا ایهالعزیز، به سجاده ی نیاز اشکم به ره دویده ، الهی ببینمت این اشک ها امان دلم را بریده اند ازپشت ابر دیده ،الهی ببینمت از بس ندیدمت شب هجران روی تو خواب از سرم پریده، الهی ببینمت موی سفید، زمزمه در گوش می کند عمرم به سر رسیده، الهی ببینمت ای یادگار و منتقم فاطمه بیا بر تربت شهیده، الهی ببینمت چشم انتظار توست «وفایی» و از همه یک زمزمه شنیده ، الهی ببینمت
چشمه ی زمزم ای خوشا آن کس که دم از آل پیغمبر زند دست خود بردامن صدیقه ی اطهر زند باز گردد بررُخش درهای جنّات نعیم هرکه دراین آستانه حلقه ای بردر زند هرکه این جا چشم خود را چشمه ی زمزم کند دربهشت آرزوها ساغر از کوثر زند آن که دربزم عزای فاطمه اشکی نریخت روز واویلا دو دست خویش را برسر زند نزد زهرا قدسیان خاکسترش را می برند هرکه چون پروانه این جا درشرر پرپر زند بشکند دستی که با یک ضرب سیلی ازجفا بر رخ یاس علی ،او رنگ نیلوفر زند ازحساب خود «وفایی» غم ندارد روز حشر مُهر خود را گرکه زهرا پای این دفتر زند
ياس نبوی ای كه انسيّه ای ومهرمُجسّم داری برتراز آدمی و جلوه ی آدم داری كعبه ی عصمتی و قبله ی ايمان و اميد در زلال نگهت چشمه ی زمزم داری عالمه،فاضله وانسيّه الحورایی فخربرهاجرو برساره ومريم داری چشمه ی خيركثيری وسپهرحسنات بارش رحمتی و فيض دمادم داری يازده آينه ازنورتوتابنده شد ند مركزنوری واشراف برعالم داری تاكه دين دست خوش فتنه وكينه نشود درره دين همه جاعزم مصمّم داري هيچ كس چون تونكرده است حمايت زعلی دردل ازغُربت اوحجله ی ماتم داری غاصبان رابه سراشيبی بن بست كشاند ماجرائی كه ازآن كوچه ی پُرغم داری گل ياس نبوی هستی وعمرت چون گل غم بسيار ولی زندگی كم داری سيرتاريخ گواهست كه ای ياس كبود فاطميّه نه همين بوی محّرم داری ای «وفایی»غم مادرچه ملال انگيزاست دربغل ازغم او زا نوی ماتم داری
کوه مصیبات آتش افتاده به جان همه اما چه شده؟ همه جمعند در خانه ی مولا چه شده؟ آسمان ناله زدو گفت درآن جا چه شده؟ فاطمه پشت در افتاده خدایا چه شده؟ دودی از آتش آن در به سماوات رسید گل یاس نبوی را چه جراحات رسید به فلک ناله ای از مادر سادات رسید که خبر داشت که درعالم بالا چه شده؟ آسمان دید که برعرش طنین افتاده شعله بربال وپر روح الامین افتاده غنچه پرپر شده وگل به زمین افتاده وای فضه توبگو پهلوی زهرا چه شده؟ فضه میگفت که از چشم گهربار بپرس من نگویم چه شده از درودیوار بپرس فاطمه روی زمین است زمسمار بپرس آه مسمار درخانه دراین جا چه شده؟ درهیاهو که همه فتنه گران همدستند ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند عده ای دست علی را به طنابی بستند بی حیا مردم بی شرم شمارا چه شده؟ گرچه مأمور به صبراست تواناست علی دربر کوه مصیبات شکیباست علی خیزای فاطمه ازجای که تنهاست علی خیزازجا وببین حرمت مولا چه شده؟ نظر گل به سوی خرمنی ازخارافتاد مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد بازوی فاطمه با ضربتی ازکار افتاد یارتنهای علی در براعدا چه شده؟ به خداوند ،گل لم یزلی زهرا بود درشب غربت وغم نورجلی زهرا بود تا که جان به تن یار علی زهرا بود ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟
بزم محبّت بهشت اُنس ما از گلشن جنّت نمی ماند دراین گلشن گُلی بی بارش رحمت نمی ماند براین درگه چو رو کردی غم روزی مخور هرگز که مهمان دراین خانه بی قسمت نمی ماند هر آن کس حرمت بزم محبت را نگه دارد به روز بی کسی بی حرمت و عزت نمی ماند در این جا فرصت خود را به کسب معرفت طی کن که تا چشمان خود را واکنی ،فرصت نمی ماند اگر این جا نشوید اشک حسرت چهره ی ما را برای ما به رستاخیز جز حسرت نمی ماند به اخلاص و یقین کن پیروی از مکتب زهرا که این گوهر به روز حشر بی قیمت نمی ماند بخوان ازغربت بانوی گُل غم نامه ای، بلبل اگر چه درغم او بهر ما، طاقت نمی ماند عجب نبود «وفایی» ازسخن گفتن اگر افتد چوآید گریه از ره ،فرصت صحبت نمی ماند
جان جهان باغ را آتش زدند وباغبان را می برند شدزمین گریان چومی دید آسمان را می برند یک طرف گل های باغ از غم گریبان می درند یک طرف با دست بسته باغبان را می برند پیش چشم لاله های باغ گلچینان چرا همره خود جلوه ی باغ جنان را می برند پشت درافتاده بانوی بهشت احمدی دوزخی طبعان امیر مومنان را می برند جان عالم برلب آمد باعث خلقت چودید عده ای با ریسمان جان جهان را می برند آی جبریل امین یکدم فرود آی وببین راز دارومحرم راز نهان را می برند دست عترت دامن پاک ولایت راگرفت دید چون سرمایه ی امن وامان را می برند تا که زهرا حافظ این بوستان سرمدی است کی« وفایی »طایر عرش آشیان را می برند
با هر نفس آتش کشد از در زبانه افتاده پشت در زمین بانوی خانه انسیه الحورا دگر سیلی نمی خواست بازوی ریحانه کجا و تازیانه گشته رواق صورتش آیینه کاری دارد ز ضرب دست یک ظالم نشانه در کوچه ها پیش حسن مادر زمین خورد پشت و پناه حضرت حیدر زمین خورد آه و واویلا مظلومه زهرا عالم به پیش چشم او شد ای تیره و تار مادر یکی از دست خورد یکی زدیوار آه و واویلا مظلومه زهرا طوری زده بالا نمی آید صدایش شد قد و بالای حسن اینجا عصایش آه و واویلا.مظلومه زهرا گم کرده راه خانه را با چشم کم سو دستی به صورت دارد و دستی به پهلو آه و واویلا مظلومه زهرا افتاده ای در بستر و در اضطرابم می دانم آخر می کنی خانه خرابم زهرا یازهرا پهلو به پهلو می شود اما به زحمت مسمارِ در خیلی تورا کرده اذیت زهرا یازهرا با هر نفس سر واکند زخمِ تن تو گُل کرده صدها لاله بر پیراهن تو زهرا یازهرا با پهلویت لگ‌کرده بود آن لحظه مسمار مقتل نوشته صورتت خورده به دیوار زهرا یازهرا
یا صاحب الزمان ارواحنافداک همهٔ عمر گرفتار بلا باشم من شک ندارم همهٔ خواستهٔ تو این است لحظه‌ای هم که شده عبد خدا باشم من تا زمانی که دلم خانه این و آن است جا ندارد که پذیرای شما باشم من کاش می شد تن بی‌سر بکشم ناز تو را غرق خون یار شما چون شهدا باشم من تابه کی در پی گی‌سوی تو آواره شوم دردمندانه به دنبال دوا باشم من چِقَدَر غرقِ گنه بودم و تو می‌دیدی همه عمرم خجل از روی شما باشم من ای عزیز دل زهرا به کجا خیمه زدی زائر خیمه سبزت به کجا باشم من کاش می‌شد که به همراه تو یک فاطمیه میهمان حرم کرب و بلا باشم من جان آن مادر غم‌دیده و بی یار بیا به گرفتار میان در و دیوار بیا
ای وای افتاده مادر- در این بستر- بی‌کس و یاور هر شب با دو چشم تر- می زندپرپر- درپیش حیدر کار زهرا_ هر شب آه ست خانه مگو _قتلگاه است یا زهرا یا زهرا _زهرا زهرا عصمت کبری است- یک تنه غوغاست- لشکر مولا است عالم با او پابرجاست -هرچه در دنیاست- مدیون زهرا است عرش خدا_ را قائمه ذکر حیدر- یا فاطمه یازهرا-یازهرا-زهرا این‌جا مادر را دیدند- آهش بریدند- نقشه کشیدند اما عصر عاشورا -زینب کبری -بی‌کس و تنها کربلا نه -چهل منزل نامحرم‌ها- دور محمل یازهرا یازهرا _زهرا
بسم الله الرحمن الرحیم روضه کوچه اصل اسماء خدا از قبل خلقت  فاطمه است فصل پیوند نبوت با امامت فاطمه است هر کمالی از امامان از تجلی‌های اوست لطف‌ها زهرا، کرم زهرا، محبت فاطمه است فیض می‌بُرد از حضورش ، جبریل و می‌نوشت عِلم زهرا، معرفت زهرا و حکمت فاطمه است شیعه اینک امتداد همت دیروز اوست فتح زهرا ، رزم زهرا ، استقامت فاطمه است فاطمه در صبر  در غیرت  در اندیشه علیست مرتضی در عشق  در حق  بی‌نهایت فاطمه تا که پرسیدند پشتت کیست مَردِ بی‌ زره پاسخش می‌داد مولا _غرق حیرت_ فاطمه است گرچه  مسکین و فقیریم و اسیر اما چه غم ای خیال ما همیشه باش راحت، فاطمه است ظاهراً بر چادر خود آنکه می‌زد وصله و... باطناً می‌دوخت ما را بر ولایت فاطمه است آنکه دارد آب می‌گردد نفَس پشت نفس اینکه می‌گوید علی ساعت به ساعت فاطمه است آنکه پیشش می‌کشد از او  خجالت مجتبی‌ست اینکه اما از علی دارد خجالت فاطمه است زیر لب می‌گفت نامرد اینکه داری میزنی بین این کوچه به شدت  بی مروت فاطمه است کار این خانه ولی یک روز هم تعطیل نیست با همین زخم کبود روی صورت فاطمه است (حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۲۲)
بسم الله الرحمن الرحیم روضه کوچه امام حسن علیه السلام تو کوچه‌ها خدا خدا کردم من التماسِ بی‌حیا کردم مادر من زیر کتک‌هاش بود مادرمو ازش جدا کردم نشد نذارم بزنه بد زد وقتی شنید علی ، مجدد زد خودم رو روی مادر انداختم با گریه بابا رو صدا کردم چشاش سیاهی رفت و اُفتادش چشام سیاهی رفت و اُفتادم میون گرد و خاکای کوچه تا نفسش بیاد دعا کردم فایده نداشت که قد کشیدم آه چه حرفایی نگم شنیدم آخ چادرشو از زیر پاهای مغیره وقتی که رها کردم چشام دیگه دو کاسه‌ی خونه دلم خوشه بابا نمی‌دونه داغی نشسته روی این شونه شونمو تا براش عصا کردم روضه‌ی کوچه درد ِسر داره کی از دل حسن خبرداره مادر دلش خوشه پسر داره روضه‌مو تو سینه به پا کردم (حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۲۲)
محبوبه ی خدا (تقدیم به حضرت زهرا سلام الله علیها) ***************** چه روزگارِ خوشی داشت در مدینه علی که دلخوشیِ جهان بود بینِ خانه ی او تمامِ شهر به حسرت نشسته بود آری برای زندگیِ گرم و عاشقانه ی او زمین نداشت به خوشبختیِ علی مردی کسی که هستیِ عالم در اختیارش بود بهشت گوشه ای از خانه اش اقامت داشت شهی که فاطمه بانوی خانه دارش بود سخن چگونه بگویم به وصفِ آن خانه که بود عرشِ خداوند در دلش مستور علی و فاطمه ، نه سال ساکنش بودند نشسته بود در این خانه نور محضرِ نور کنارِ فاطمه اینجا غمی نداشت علی هر آن چه بود دلش راضی از دقایق بود نگاه بر رخِ محبوبه ی خدا می کرد به جز خدا که بداند ؟! چقدر عاشق بود چقدر عشق و محبت میانِ آن ها بود چقدر زندگیِ این دو نور زیبا بود تمامِ لذّتِ دنیای جانشینِ نبی به لحظه های نشستن کنارِ زهرا بود چه روز های خوشی را کنارِ هم بودند چقدر علّتِ لبخندِ یکدگر گشتند گذشت ، تا که حسن را خدا به آنها داد وَ این دو عشقِ خدا ، مادر و پدر گشتند چگونه وصف کنم عشقِ حیدری که نبود در آسمان و زمین عاشقی همانندش چگونه شرح دهم حالِ خوبِ مولا را کنارِ احمد و زهرا و چار فرزندش عجیب غرقِ شعف بود زندگانیِ او حسین داشت، حسن داشت ، خنده بر لب داشت وَ می گرفت در آغوش دخترانش را برای زینتِ خود این پدر دو زینب داشت فرشتگان همه می آمدند روی زمین به شوقِ دیدن اعضای خانواده ی او نهفته بود همه رزقِ آسمان و زمین درونِ سفره ی بی زرق و برقِ ساده ی او زِ بس که زندگی اش عاشقانه بود علی صفای خانه ی او آرزوی مردم بود چقدر معجزه دیدند از درش اما میانِ مردمِ این شهر معرفت گم بود هزار حیف حسودانِ شهرِ پیغمبر نظر زدند همین زندگیِ زیبا را نشاطِ قلبِ علی را بدل به غم کردند همین که پیشِ نگاهش زدند زهرا را قرار بود دوباره پدر شود ، که نشد تمامِ آرزویش رفت ناگهان بر باد چه شد به پشتِ درِ خانه ؟ فضه می داند چه شد که عشقِ علی بارِ شیشه اش افتاد؟ قرار بود که گهواره را درست کند چه شد که ساخت برای عزیزِ خود تابوت؟ همان علی که حریفی نداشت وقتِ نبرد زدند فاطمه اش را ! چه کرد ؟ صبر و سکوت سکوت کرد که باشد صدای دین خدا و خواست تا که بماند نشانی از اسلام کسی به غیر علی ، مردِ این اطاعت نیست قسم به حق که همین است ویژگیِ امام هماره لعنِ خدا می رسد برآن جمعی که دلخوشیِ دلِ این امام را بردند همان جماعتِ پستی که هیزم آوردند و اهل بیتِ نبی را به خانه آزردند هزار مرتبه باید کِشَند بر دارش خلیفه ای که جهان را کشید سمتِ گناه همان کسی که به دختِ نبی جسارت کرد همان که نعره کشید : حَسبُنا کِتابَ الله به اذنِ حضرتِ معبود می رسد روزی که منتقم برسد از ره و رجز خواند تقاصِ مادرِ خود را بگیرد از آن ها و غاصبانِ فدک را خودش بسوزاند قیامِ مهدیِ موعود چون شود آغاز تمام می شود ایّام غربتِ حیدر در انتظار ظهورند شیعیان زیرا ظهورِ اوست شفابخشِ سینه ی مادر ************* رضا یزدی اصل
گل در آتش از مجموعه شعر ریحانه بهشت ----------- باغبان در باغ بود و باغ را آتش زدند باغ را در پیش چشم لاله ها آتش زدند آه ازین غم کشتی اَمن ولایت را خَسان در میان موج خون با ناخدا آتش زدند آتش افروزان گلچین در حصار شعله ها غنچه را چیدند و گل را هم جدا آتش زدند هست و بود مرتضی یک لاله بود آن هم بسوخت یعنی آن که هرچه بود از مرتضی آتش زدند کاش می آمد ، وَ می پرسید از آنان مصطفی مَهْبَط وَحیِ الهی را چرا آتش زدند خانه ی زهرا به یثرب سوخت امّا بنگرید خیمه ی اولاد او را کربلا آتش زدند باغ را در سوختند آنگاه «یاسر» بی امان نخل هستی را ز کین سر تا بپا آتش زدند ** محمود تاری «یاسر»
  سر پروردگار یازهرا صاحب اختیار یازهرا بوده ای در بهشت قرب خدا بانوی تاجدار یازهرا ومن الماء کل شی حی ای به خلقت مدار یازهرا ای که باشد چو مصطفی و علی مدح تو بیشمار یازهرا جبرئیل و همه ملائکه اند بر تو خدمتگذار یازهرا ای بزرگی که با کنیز خویش کرده تقسیمِ کار یازهرا پر نمودی همیشه کیسه ی ما بیش از انتظار یازهرا بانویی را ندیده همتایت گردش روزگار یازهرا پشت گرمی حیدر کرار بر علی اقتدار یازهرا نقش سر بند فاتح خیبر وسط کارزار یازهرا شاهدم چهارچوب آن قلعه است هیمن ذوالفقار یازهرا کاشف الکرب عالم است علی کاشف الکرب یار یازهرا می برد یک نگاه پرمهرت غم ز روی نگار یازهرا رو به راه است زندگی علی تا توئی خانه دار یازهرا فیض بردند از نماز شبت همه ایل و تبار یازهرا می شود مثل عرش غرق نور خانه روزی سه بار یازهرا در قیامت که هر پدر ز پسر می نماید فرار یازهرا تازه آنجا زمان جلوه ی توست با تمام وقار یازهرا می شوی باجلال فاطمی ات روی ناقه سوار یازهرا دور تا دور تو ملائکه اند جملگی پرده دار یازهرا روبرو ، پشت سر ، یمین و یسار هر سو هفتاد هزار یازهرا میرسی با حریر سبز بدست محضر کردگار یازهرا کتب ا.. و نفسه الرحمه گشته وقت قرار یا زهرا هر که دارد به سینه حب علی میکشد انتظار یازهرا تا که دستش بگیری و با تو بشود همجوار یازهرا با چنین عزت و جلال و شکوه با چنین اعتبار یازهرا به دو دست بریده عباس می کنی افتخار یازهرا همچو مرغی که دانه برچیند می شوی دست بکار یازهرا بر گنهکارهای بی کس و کار هم محلی گذار یازهرا میشوی با تمام فاطمیون بر جنان رهسپار یازهرا مانده ام با چنین مقام چرا گشته ای بی مزار یازهرا حیف کوتاه بوده عمر شما گل هجده بهار یازهرا سینه ی تو بهشت احمد بود شد به آتش دچار یازهرا غنچه از شاخه با تکان افتاد خانه شد لاله زار یازهرا سر آن ضربه ای که تو خوردی شیعه شد سوگوار یازهرا آمدی تا به خویش ، در افتاد بین آن گیر و دار یازهرا میخ مگذاشت تا که تو خود را بکشانی کنار یازهرا میکنم این قصیده را کوتاه با دلی داغدار یازهرا کاش مهدی بیاید و گردد آن مزار آشکار یازهرا هر که با شعر من شکسته دلش با همان انکسار یازهرا از برای ظهور منتقمش گوید از دل سه بار یازهرا
رفتی و داغ فراقت به جگرسنگین است نفس سینه پر آه وشرر سنگین است من زمینگیرترین حوری زخمی شده ام پر پرواز من سوخته پر سنگین است سایه ای بیشترازفاطمه ات نیست به جا بار هجران تو از بس که پدر سنگین است رونگیرم چکنم؟دیدن این صحنه مرا که علی زانوی غم کرده به بر  سنگین است صبر در غصه ناموس زمین افتاده زیر مُشت و لگد چندنفر سنگین است زنده ماندم که فقط دست علی بازشود به روی آینه ای لنگه ء در سنگین است سخت بابا به شکوه پسرم بر خورده که زمین خوردن مادر به پسر  سنگین است لرزش شانهء در دست مرا زینب گفت بشکند دست مغیره چقدر سنگین است . . اشک هم بعد تو دردیده تر سنگین است گیسوی سوخته ام را گل سر سنگین است جز همین پیرهن پاره ندارم چیزی به گمانت نرسد بار سفر  سنگین است مُردن خویش تمنا نکنم پس چکنم که تماشا شدن بین گذر سنگین است بی تو هر روز دوسه وعده کُتک حتمی  بود چشم وگوش وسرم آنقدر پدر سنگین است پَرت میکرد مرا چندقدم سیلی زجر عمه دیده است که دستش چقدر سنگین است
محبوب علی فاطمه ی زهرایی تو میوه قلب حضرت طاهایی آنکس که به صورت تو سیلی زده است نشناخت که تو انسیةالحورایی
زهرا به وقتِ برگشت، در راه خورد سیلی ذکر علی به لب داشت، ناگاه خورد سیلی حفظ فدک بهانه‌ست، قصدش کمک بما بود از بس‌که مادری کرد، آنگاه خورد سیلی در آسمانِ رویَش، ابری سیاه بنشست در فکر مرتضی بود آن ماه خورد سیلی نورِ تمام‌وقتِ حیدر، غروب می‌کرد بدجور، بانو از یک گمراه خورد سیلی بدجور ضربه زد آن کافر به روی زهرا آنی ز دست و دیوار والله خورد سیلی آن‌چه به‌کوچه رخ داد، آغاز کربلا بود دختر ز بعدِ مادر، صد آه خورد سیلی هر بانویی ز خیمه، هر سو فرار می‌کرد در زیرِ تازیانه، در راه خورد سیلی در راهِ شام ای وای، از غربتِ رقیه کز دستِ زجر، گاه و بی‌گاه خورد سیلی
یارم آشفته شد و حور و ملک نالیدند چشمها ابر شد و از غم او باریدند همه دیدند که حیدر به چه روزي افتاد همه زانو زدن فاتح خیبر دیدند شد گُل یاس علی ، زیر لگد نیلوفر گُلِ نیلوفر من را به خدا بَد چیدند دست او تا که شکستند همه دست زدند تا سرش خورد به دیوار ، همه خندیدند مادري با پسرش زیر در سوخته مانْد کودکانم همه می دیدن و می لرزیدند پیش او بودم و صد حیف نمی دید مرا آن دو تا چشم ، ز سیلی ، روي هم خوابیدند آن چهل تن که در سوخته را سوزاندند حال بیمار علی را ز علی پرسیدند حال ، من ماندم و یک قبله ي رو به قبله او چه کرده است که بر کُشتن او کوشیدند ؟ من پریشانم و بر گرد مغیره جمعند پیش من بود ، همه صورت او بوسیدند
آتش افتاده به جان همه اما چه شده؟ همه جمعند در خانه ی مولا چه شده؟ آسمان ناله زدو گفت درآن جا چه شده؟ فاطمه پشت در افتاده خدایا چه شده؟ دودی از آتش آن در به سماوات رسید گل یاس نبوی را چه جراحات رسید به فلک ناله ای از مادر سادات رسید که خبر داشت که درعالم بالا چه شده؟ آسمان دید که برعرش طنین افتاده شعله بربال وپر روح الامین افتاده غنچه پرپر شده وگل به زمین افتاده وای فضه توبگو پهلوی زهرا چه شده؟ فضه میگفت که از چشم گهربار بپرس من نگویم چه شده از درودیوار بپرس فاطمه روی زمین است زمسمار بپرس آه مسمار درخانه دراین جا چه شده؟ درهیاهو که همه فتنه گران همدستند ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند عده ای دست علی را به طنابی بستند بی حیا مردم بی شرم شمارا چه شده؟ گرچه مأمور به صبراست تواناست علی دربر کوه مصیبات شکیباست علی خیزای فاطمه ازجای که تنهاست علی خیزازجا وببین حرمت مولا چه شده؟ نظر گل به سوی خرمنی ازخارافتاد مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد بازوی فاطمه با ضربتی ازکار افتاد یارتنهای علی در براعدا چه شده؟ به خداوند ،گل لم یزلی زهرا بود درشب غربت وغم نورجلی زهرا بود تا که جان به تن  یار علی زهرا بود ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟
قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در می نشیند منتظر بانوی محشر پشت در خانه وقتی خانه زهراست، پس هر سائلی بعد دق الباب خندان می شود در پشت در آنقدر از صاحب این خانه احسان دیده بود سجده کرد و اشهدش را گفت کافر پشت در در زدند و با خودش می گفت حتما سایل است باز هم با کیسه نان رفت مادر پشت در در کمال حیرت اما دید بانوی کرم جای سائل آمده اینبار لشکر پشت در در زدند و در زدند و در زدند و در شکست آه شد آغاز، جنگی نا برابر پشت در با غضب شیطان به سوی اهل جنت حمله برد پا نهاد ابلیس بر آیات کوثر پشت در غنچه یاس و هجوم آتش و مسمارِ داغ شد گل نشکفته سادات پرپر پشت در نیست پاسخ همچنان این پرسش تاریخ را از چه بابت رفت فضه جای حیدر پشت در کار دنیا را ببین در رفت و آمدهای خود ناگهان از پا می افتد مرد خیبر پشت در گر هزاران بار برگردد به دنیا باز هم می رود زهرا هزاران بار دیگر پشت در
بی مهر تو راهی به سعادت نرسید بی مهر تو امضای عبادت نرسید گفتند به داد میرسی در صد جا در کوچه ولی کسی به دادت نرسید
ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت در چارده آیینه شد تکرار لبخندت جان پدر را تا بهشتی غرق گل می‌بُرد در لحظه‌های روشن دیدارِ لبخندت لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب تکرار شد، تکرار شد، تکرار لبخندت با گردش دستاس خیر و نور می‌پاشید بر هرچه صحرا، هرچه گندم‌زار لبخندت وقت دعا بود و سر سجاده گُل می‌کرد- با گفتن «الجار ثم الدار»، لبخندت از روزه‌ی بی‌نان و بی‌خرما چه شیرین‌تر وقتی که باشد لحظه‌ی افطار لبخندت * * اما چرا این روزها دیگر نمی‌خندی اما چرا این روزهای تار لبخندت.‌.. مثل گلی توفان‌زده پژمرد، پرپر شد بعد از پدر بعد از در و دیوار، لبخندت این روزهای آخری یک‌بار خندیدی اما چه تلخ است، آه! تلخ! این‌بار لبخندت با چشم‌های خسته تا تابوت را دیدی بر چشم‌های فضه شد آوار لبخندت * * مادر! جهان ما یتیمِ عشق و احساس است قدری بخند؛ ای مهربان! بگذار لبخندت… چادر نماز دخترم از یاس لبریز است تابیده بر این چادر گل‌دار لبخندت...
خطاب به 🏴 امان از دل زینب کوکب روشن من! ای مه منظومه‌ی من! آه ای دخترک خسته و مظلومه‌ی من! مدتی می‌گذرد خواب نداری بنشین به روی پای خودت تاب نداری بنشین ازچه بَر دیده‌ی من دیده‌ی خود دوخته‌ای؟! تو چه‌دیدی به رخ من که چنین سوخته‌ای؟! گرچه روز محن من شب یلدای شماست این کبودی سند غربت بابای شماست سعی کن غم به دلت این‌همه غالب نشود دخترم چون‌تو کسی اُم مصائب نشود آنقدر داغ ببینی که دلت داغ شود لاله‌های جگرت زینت هر باغ شود چهره‌ی غرق به خونی زپدر می‌بینی آه ازآن لحظه که در تشت جگر می‌بینی دل شرر دارد و چشمان ترم می‌سوزد تا تو را می نگرم من، جگرم می‌سوزد شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو همه فریاد برآرند امان از دل تو گل یاس چمنم، ای گل دردانه‌ی من! گوش کن بر سخنم، روشنی خانه‌ی من! دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست پیش روی تو عزیزم سفر کرب‌وبلاست باخبر باش که من پیرهنی دوخته‌ام پیرهن که چه بگویم، کفنی دوخته‌ام گرچه دربین مصیبات و بلا تنهایی تو درآن  وادی طف، نایبة الزهرایی روشنی بخش دلم! دل زغمت تاریک است دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است صحبت از قتلگه و سینه‌ی افروخته است لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است