eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خيال كن شب و ماه تمام هم باشد به روى نيزه سر يك امام هم باشد همیشه کوچه باریک دردسر ساز است خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد... تمام شهر اسیر ابهتش گردد اگرچه خطبه او بی کلام هم باشد تمام کوفه شمارا شناختند و زدند گمان مکن که علیک السلام هم باشد میان اینهمه اوباش...اینهمه دختر... غم مواظبت از هرکدام هم باشد امان ازاینهمه آیینه و از این همه سنگ اگر که جمعیتی بی مرام هم باشد خیال کن نگران سر به نی باشی... خیال کن همه جاپشت بام هم باشد... درست...،!تا کمر ناقه نور بوده ولی خیال کن که به دورش عوام هم باشد شلوغی گذر و سنگ بام و خاکستر در انتهای گذر بزم عام هم باشد
بسته راه چاره دید و گریه کرد طفل بی گهواره دید و گریه کرد دختــر آواره دید و گریه کرد روسری پاره دید و گریه کرد  او چهل سال است کارش گریه است  این چهل سال افتخارش گریه است دست بسته از زنان شرمنده شد از تمام کاروان شرمنده شد بیشتر از دختران شرمنده شد مجلس می آنچنان شرمنده شد  در میان راه تنها مرد بود  بین یک جمعیتی نامرد بود از غم ویرانه رفتن اشک ریخت پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت لحظه معجل گرفتن اشک ریخت مردها دنبال یک زن...اشک ریخت  هم زيارتنامه اش آتش گرفت هم سرو عمامه اش آتش كرفت باورش میشد که غم پیرش کند؟ خواهرش را زجر زنجیرش کند زاده ء مرجانه تکفیرش کند حرمله اینقدر تحقیرش کند  نانجیب پست با یک مشک آب  پرسه میزد پیش چشمان رباب کوچه های شام خیلی سخت بود سنگهای بام خیلی سخت بود طعنه و دشنام خیلی سخت بود جام و بزم عام خیلی سخت بود حرفهای تند و تیزی میشنید واژه ای مثل کنیزی میشنید .. خنده های شمر یادش مانده است ماجرای شمر یادش مانده است چکمه های شمر یادش مانده استخ جای پای شمر یادش مانده است کندی خنجر عذابش میدهد ضربه آخر عذابش میدهد آمدو بال و پرش را جمع کرد دست بی انگشترش را جمع کرد با حصیری پیکرش را جمع را کرد روی دستش حنجرش را جمع کرد  صورت خود را به روی خاک زد یاد عریانی گریبان چاک زد
امامُ الرحمتِ اول امامُ الرحمتِ اول و یا پیغمبرِ آخَر امین خالق و مخلوق حتی بهر هر کافر همینست آنکه برحقش دهدموسی قسم،حق را که یارب از بلا و از عذاب قوم من بگذر ابالزهرا ابالزهره ابالعلم و ابالعالم ابالقاسم محمد مصطفی هست و ابالکوثر تمام عمر لب نگشود بر نفرین این امت برای رحمت پروردگار آمد پیام آور به زیر سنگ دندانش شکست و باز پی در پی لب پر خون دعا میکرد دشمن را به چشم تر تجلی بخش نور معرفت باشد ز سر تا پا نشان از مهربانیِ خدا دارد ز پا تا سر خدا را بین که یک طفل یتیم و این همه شوکت بوَد خُلق عظیمش زینت هر مسجد و منبر همیشه در سلام او پیش دستی کرد حتی بر صغیر و پیر و بیمار و فقیر و خادم و نوکر محمد شهر علمِ عالم امکان علی بابش در این ظلمت سرا او ماه و مهتابش بود حیدر بدون مرتضی راه ورودی نیست بر احمد   محمد شاهراه عشق میباشد علی رهبر سلام ای مقصد و مقصود بر مخلوق و بر خالق سلام ای برترین عاشق وَ ای عبد خدا منظر به عزرائیل فرمودی مدارا کن بر این امت دلت شور مرا میزد همیشه تا دم آخر جهان امروز پُر گشته ز سادات بنی الزهرا ندید این را اگر هرکس هوالغافل هو الابتر حَرایت پر ز حُر کرده عراق و شام را امروز حرم ها چون نگین است و فدایی ها چو انگشتر دلم راهی شد امشب تا مدینه گنبد خضرا کمی هم آنطرف تر بر مزار عترت اطهر میان بسترت آرام جان، آرام جان دادى ولى آرام جانت نیمه جان شد پاى این بستر  چه با حسرت دم آخر میان هم گره خورده نگاه خسته بابا، نگاه خسته دختر براى بار آخر بوسه اى دادى تو بر دستِ همان زهرا که هم دختر ترا بوده است هم مادر  ولى دستی که بوسیدی ردى برداشت در کوچه همان زهرا کتک خورد و زمین افتاد پشت در طناب دست مولا را کشیدند آه در خانه چهل نامرد از یک سر ، زنی دلخسته از یک سر به روی خاک بر میخواست و هی بر زمین میخورد کبوتر می خورد روی زمین وقتی بیفتد پر در اینجا مادری پشت پدر افتان و خیزان بود ولی در گوشه مقتل برادر بود و یک خواهر همان میخی که در سینه نشست و سینه ها را سوخت گذشت ایام و شد نیزه گذشت ایام و شد خنجر گذشت ایام و زینب داد  میزد آه یا جداه امان از کندی خنجر امان از گودی حنجر
جانم فدای آن بنایی ...که نداری قربان آن گلدسته هایی ...که نداری هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از دلتنگی گنبد طلایی ...که نداری باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم با یاد باب المجتبایی ...که نداری قالیچه ارثیه مادر بزرگم نذر تو صحن و سرایی ...که نداری من هر شب جمعه سلامی می دهم به شش گوشه کرببلایی ...که نداری ما سینه زنهایت حسن کم گفته ایم آه در مجلس دار البکایی ...که نداری دردی که داری در خودت میریزی آقا حق می دهم درد آشنایی ...که نداری
بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند مهدی رسیده و به برت گریه میکنند بر روی دامن پسرت دست و پا مزن اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن یاد حسین می دمد از نای تشنه ات دادی سلام بر لب بابای تشنه ات خونابه گر چه از دهنت ریخته شده آلاله روی پیرهنت ریخته شده شکر خدا که لعل لبت خیزران نخورد شکر خدا که روی گلویت سنان نخورد چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد شکر خدا که تو کفنی داشتی حسن بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن
گداى خوشه چينم تا قيامت خرمن اورا كه حسرت مي كشد فردوس عطر گلشن اورا . چنان مشكل گشا ، باب الحوائج ، كاشف الكرب است گرفتند اوليا الله عالم دامن اورا . نديدم سربلندو سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر ام البنين خم گردن اورا . معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دار زهرا بودن اورا . اميرالمومنين همسر ، ابوفاضل پسر ، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن اورا . عباى مرتضى را وصله كه ميزد همه ديدند كه نخ ميكرد جبرائيل بعضا سوزن اورا . زيارت ميكنم جاى رباب و نجمه و زينب ... مزار اطهر اورا ، معلا مدفن اورا . اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن اورا . چنان جانسوز مرثيه ميان كوچه سرميداد كه ميديدند مردم گريه هاى دشمن اورا . به او گفتند عباست... صدا ميزد حسينم كو؟ نشانش داد زينب پاره ى پيراهن اورا . اگرچيزي جز اين ميماند از عباس ، ميدادند فقط دادند دستش تكه تكه جوشن اورا . عمود آهنين ، تير سه شعبه ، نه نه اينها نه... فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن اورا . * رباب از در كه مي آمد دل ام البنين ميريخت غم لالايي اش ميبرد بالا شيون اورا
کوکب دردانه عصمت نگین اش زینب است آیه ایاک نعبد ، نستعین اش زینب است رتبه ممسوسة فی ذات در تسخیر اوست جلوه مستغرق رب، دستچین اش زینب است کم ندارد چیزی از مادر بزرگش پس بگو کربلا تا شام ، ام المومنين اش زینب است واقعا زن نیست این ، آموزگار مردهاست انقلاب کربلا مرد آفرین اش زینب است . خیمه های کربلا ام البنات اش زینب است کشته های نینوا ام البنین اش زینب است فاطمه زينب حسن زينب پیمبر زينب است حيدر كرار لحن آتشين اش زينب است مستجير بيرق عباس گرچه شد حسين پرچم صاحب لوا حبل المتين اش زينب است آنكه بين ازدحام چشم هاي خيره سر رو گرفت از دشمنان با آستينش زينب است گرچه در بزم عبيدالله او پايين نشست صبح محشر بانوي بالانشين اش زينب است
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود پاره گريبان ، بی سر و سامان شدن بود اول قرار ما دو تا قربان شدن بود رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود  یکسال و نیم آتش گرفتن سهم من بود تقدیر پروانه از اول سوختن بود  یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم با هر نخ پیراهن تو گریه کردم خیلی برای کشتن تو گریه کردم با خنده های دشمن تو گریه کردم  هر شب بدون تو هزاران شب گذشته دیگر بیا آب از سر زینب گذشته گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن این آخر عمری مرا رو به وطن کُن من را میان کهنه پیراهن کفن کُن  با قاسم و عباسم و اکبر بیائید من را بسوی کربلا تشییع نمائید  آخر مرا در غصه ی ایام بُردند با خاطرات سیلی و دُشنام بُردند بين همان شهری که بزم عام.. بُردند این آخر عمری مرا در شام ... بُردند پروانه ها خاکسترم را جمع کردند از زیر سایه بسترم را جمع کردند حالا دگر بال وپري دارم،ندارم در آتشت خاكستري دارم،ندارم من سايه بالاي سرم دارم ندارم چيزي بجز چشم تري دارم ندارم آنقدر بين كوچه ها بال و پرم سوخت آنقدر بعد كربلا موي سرم سوخت باور نخواهي كرد با اغيار رفتم باچادري پاره سر بازار رفتم خيلي ميان كوچه ها دشوار رفتم با ناسزاي تند نيزه دار رفتم يادم نرفته دست بر پهلو گرفتم با آستينم با چه وضعي روگرفتم يادم نرفته دور تو جنجال كردند جمعيتي را وارد گودال كردند آن ده سواري كه تورا پامال كردند در بين خيمه غارت خلخال كردند دير آمدم كاري ز دستم بر نيامد سرنيزه شمر از تن تو در نيامد دير آمدم ديدم سرت دست كسى رفت عمامه بيغمبرت دست كسى رفت هم گوشوار دخترت دست كسى رفت هم "نازنين انگشترت" دست كسى رفت ضجه زدن هايم مرا راضي نمى كرد .
. ماییم مست جام تو یا زین العابدين خانه خراب نام تو یا زين العابدين هستیم مرغ بام تو یا زين العابدين مست علی الدوام تو یا زين العابدين پس می دهم سلام تو یا زین العابدین دردم همینکه باتو دوا میشود بس است ذکرم همینکه نام شما میشود بس است لطف تو دستگیر گدا می شود بس است وقتیکه مستجاب دعا می شود بس است با رحمت مدام تو یا زین العبادین با خاک تیره جز تو چه کس کرد زرگری؟ آب دهان کیست چنین کیمیا گری آورده ام برات اگر دیده تری فهمیده ام شکسته دلی خوب می خری به به به این مرام تو یا زین العابدین نزدیک شمس مثل عطارد شدیم ما سنگیم و از دعات زمرد شدیم ما کردی نگاه و مرد تهجد شدیم ما فطرس که نه کنار تو هدهد شدیم ما با اشتیاق دام تو یا زین العابدین مهر غلامی پدرت بر جبین ماست حب الحسین روز قیامت نگین ماست شهبانوی مجلله شورآفرین ماست نامش شرافت همه سرزمین ماست ایران فدای مام تو یا زین العابدین روشن ترین ستاره پس از ماه شد فقط آواره حسین دراین راه شد فقط مهریه اش بهشت روی شاه شد فقط دلبست بر امام تو یا زین العابدین نخل بهشت از رطبت بوسه ميگرفت جبریل از نماز شبت بوسه ميگرفت سجاده نیز از لقبت بوسه ميگرفت آنقدر حسین از دولبت بوسه ميگرفت جانم به این مقام تو یا زین العابدین نزدیک ذات، جای سجودت مشخص است بالای ساق عرش عمودت مشخص است یکپارچه علیست وجودت ، مشخص است زهرا در این قیام و قعودت مشخص است حق کرده احترام تو یا زین العابدین ذکر عروج حلقه رندان صحیفه ات شد روشنایی شب ایمان صحیفه ات نهج البلاغه ایست فروزان صحیفه ات شد خط به خط برادر قرآن صحیفه ات دارد شکر کلام تو یا زین العابدین کیسه به دوش شب به شب مهربان شهر آه ای یتیم دوست خرما و نان شهر آقای دوستان خدا ای امان شهر ابری شده است بار دگر آسمان شهر با سجده غلام تو یا زین العابدین مشتاق بوسه بر رخ ماه تو زینب است ازاین به بعد پشت و پناه تو زینب است یک اربعین تکیه گاه تو زینب است وقتی علم به دوش سپاه تو زینب است شد استوار گام تو یا زین العابدین کشتی عشق را تو به ساحل رسانده ای با دستهای بسته اگر خطبه خوانده ای ابن زیاد را سرجايش نشانده ای کاخ یزید را تو به خاری کشانده ای احسنت بر قیام تو یا زین العابدین آویز دست مادر من نذر مرقدت دو گوشوار دختر من نذر مرقدت فرشی که هست در بر من نذر مرقدت چیزی نداشتم سر من نذر مرقدت قبر بدون بام تو یا زین العابدین شاید دوباره صحن و سرایی درست شد بین مدینه نیز بنایی درست شد یک گنبد امام رضایی درست شد آخر ضریح های طلایی درست شد آنجا به احترام تو یا زین العابدین با ما ز دردهای شب قافله بگو از زخم گردن و اثر سلسله بگو از خار و پا و سوختن و آبله بگو از طرز خنده های بد حرمله بگو دور و بر خیام تو یا زین العابدین با تو حدیث کرببلا ترجمة شد و دانه به دانهء شهدا ترجمه شد و با یک حصیر مرثیه ها ترجمه شد و جسم مرمل بدما ترجمه شد و با اشک صبح و شام تو یا زین العابدین .
سحر آمد كبوتريم همه اكثراً ناز ميخريم همه عاشقي دردسر كشيدن داشت غالباً ما گِران سَريم همه به گريبانِ ما نگاه مكن جامه از شوق ميدريم همه به پدر مادرِ تو مديونيم رعيت هستيم ، نوكريم همه كُنهِ الله اكبريد شما ما گدايان اكبريم همه بردن نام تو طَرَب دارد گر نميرد كسي عجب دارد سَلَّم الله لطف دستانت كَثَّر الله لقمه نانت عَوَضم کرد گوشه ى چشمت طَيِّب الله بر دو چشمانت من و غير از شما مَعاذَ الله قَدَّسَ الله عشقِ سوزانت هرچه ميخواستم دو چندان داد نَوَّرَ الله بِيت احسانت بَسكه مَمْسوسِ ذات، جلوه شدي قُل هو الله شد غزل خوانت حضرت مرتبط بذاتُ الله اَشهد اَنّك صِراطُ الله وَ فَدَيْناه جُرعه نوشِ دَمت و اِذا الشّمس ميدهد قَسَمَت ما به إِنَّ اصْطَفا گرفتاريم مصطفي هم به اَبروانِ خَمَت بي جهت نيست جلوه يِ حَسَنيت مجتباييست سفرهِ ى كَرَمت خوش اذان حسين ، والِه شد مأذنه زيرِ سايه ى علمت ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِك هرچه گوييم باز هست كَمت اى وَرا از سخن علي اكبر همه ى پنج تن علي اكبر در نگاهت شراب ريخته اند جَذبه مستجاب ريخته اند دورِ ميخانه ى لَبت چِقَدَر مستِ خانه خراب ريخته اند خون ما را به پاي خوب كسي بي سوال و جواب ريخته اند زير سجّاده ى نمازِ شبِ ... تو زِبَرجدّ ناب ريخته اند كيست غير تو اين همه حيدر در رَگت بوتراب ريخته اند اي جلالت تمام قد زهرا خنده هاي تو مى شود زهرا كوثر آواره تو، زمزم هم عِيش بيچاره تو شد، غم هم همه دورِ سرِ تو مي گردند نوح و هود و خليل ، آدم هم بي تو يك دَم نميتوانم ، نه نه ، اضافيست بي تو يك دَم ، هم لیله القدرِ ما ولادت توست روضه ى هشتمِ محرّم هم مستِ تو، هم حسين، هم زينب عاشق تو، خودِ خدا هم، هم كربلا نام توست سرتاسر مست پايينِ پاست، بالا سر نَفحِه نابِ نوبهارى تو ما كويريم، تا بِبارى تو يك بنى هاشمند در طلبت كُشته مُرده زياد دارى تو اسدُ الله زاده اى حتماً يِكّه تازى و تكسوارى تو ابرويت ،گيسويت، لبت، چشمت صاحب چند ذوالفقاري تو اَوَلَسْنا عَلَي الْحَقَت ميگفت صاحب منبر ِقصاري تو نوكرىِ تو شد نشانىِ ما اى به قربانِ تو جوانى ما از لبت آبشار، بوسه گرفت پدرى بي قرار، بوسه گرفت عمه ات با نواىِ لالايي از تو در گاهوار، بوسه گرفت عطشِ كامِ تو بهانه شد و لبت از كامِ يار بوسه گرفت دیدی آخر سَرَت نظر خوردی از تنت نيزه دار بوسه گرفت ارباً اربا شدن بدين معناست نيزه اش چندبار بوسه گرفت دست و پايى زدي دلي خون شد عمه از خيمه گاه بيرون شد مرغِ بِسْمِل بدونِ پر سخت است گريه ى دیدگانِ تر سخت است ديدن دست و پا زدن هايت وسط اينهمه نظر سخت است ديدنِ شاه بر روى زانو به تو سوگند، بيشتر سخت است بين اين خنده ها و هلهله ها ولدي گفتنِ پدر سخت است پیش چشمِ پدر به روي زمين تنِ پاشيده ى پسر سخت است از بني هاشم او عبا ميخواست پیرمردي غمين، عصا ميخواست
عاشقی را کمی خطر باید دل مجنون و در به در باید وصل بی درد سر گوارا نیست همره وصل درد سر باید تا رسیدن به خانه ی لیلا بار بستن از این گذر باید مهر اولاد را مجو از دل جستجو کردن از جگر باید صدقه دادن پسر داران از همه هرچه بیشتر باید این پدر را چنین پسر باید این پسر را چنان پدر باید کربلا درس میدهد به همه زیر پای پدر ،پسر باید السلام ای صفای شش گوشه عرش پایین پای شش گوشه آمدی جذبه ی چمن باشی اسوه ی نسل سینه زن باشی آمدی تا که غرق ذات خدا آمدی غرق خویشتن باشی آمدی تا که بعد پیغمبر حاجت مردم قرن باشی آمدی ای عصای دست حسین پسر دیگر حسن باشی آمدی تا که نسل ابراهیم را تو مهتاب انجمن باشی روح زهرا و مصطفی و علی سه نفر بین یک بدن باشی با چه ظرفیتی توانستی یک تنه کل پنج تن باشی لیلة القدر در نزول اکبر اشبه الناس بالرسول اکبر سدرة المنتهی ثمر داده باغ آئینه برگ و بر داده نوکران را ز خانه ی ارباب حضرت عشق تاج سر داده خاک پای تو بر دل سنگم ارزش کیمیا و زر داده حاجت مانده ی مرا ارباب با نگاه تو بیشتر داده بس که سر مست گشته او گویی به حسن هم خدا پسر داده مرتضی اشک شوق می بارد نوه داری چه لذتی دارد یاد دادی بهار بودن را نفس خود را مهار بودن را و تو آموختی چه خوب آقا از حسن سفره دار بودن را دست تو هر سلاح و شمشیری حس کند ذوالفقار بودن را به تو آموخته بوسه ی حیدر فاتح کارزار بودن را وسط معرکه ندارد خصم چاره ای جز فرار بودن را بال جبریل آرزو دارد زیر پایت غبار بودن را یاد دادی به ما کنار پدر سر به زیر و کنار بودن را یوسف اهل خانواده تویی در امامت امام زاده تویی از نگاه تو سروری می ریخت معجزات پیمبری می ریخت وجنات تو فاطمی بود و از تو رفتار حیدری می ریخت زیر سجاده ی مناجاتت بال جبریل عجب پری می ریخت سر بازار یوسف حُسنت فقط از عرش مشتری می ریخت از اذانت فقط نه از نامت سرّ الله اکبری می ریخت همه با وصله ی تو در خانه بس که از تو برادری می ریخت یاعلی زیر رقص شمشیرت سر یل های لشگری می ریخت تا شود دور چشم هر بد دل صدقه می دهد ابوفاضل از خداوند مان چه میگویی از مسیر جنان که میگویی دل بابا به وجد می آید دم مغرب اذان که میگویی تو بیا و خودت مرا برسان به همان آسمان که میگویی کاش باشم همان که میخواهی کاش باشم همان که میگویی از غلامان حلقه برگوشم به روی چشم آن که میگویی پشت پایت دعای بابا بود ربنا ربنای بابا بود عطش تو مجال رفع عطش از لب و بوسه های بابا بود خواهران بعد رفتنت گفتند علی اکبر عصای بابا بود ولدی یا علی؛ علی ولدی آخرین ناله های بابا بود آنچه در بین خنده ها گم شد گریه ی بی صدای بابا بود به پسر ارث میرسد ز پدر کفن تو عبای بابا بود چشم تو روشن ای غیور حرم عمه آمد میان نامحرم
نـمی دانم بـگریم یـا بخندم به شـادی دل ببندم یـا نبندم که صدها نیمه شعبان آمد و رفت نیامـد دلـبـر گـیسـو کـمنـدم...