eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
665 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی من گرفتار دل بیمارم و حالم بد است تو پرستاری و با بیمار خوبی می کنی روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را می دهم با هر گناه آزار، خوبی می کنی بنده ات را آب کردی اینقَدَر خوبی نکن می شوم گستاخ تر، هر بار خوبی می کنی کوچه گردم، می کنم بازارتان را گرم تر بین مردم می زنم هی جار ...، خوبی می کنی آمدم امشب به من حال مناجاتی دهی من شنیدم با دل بیدار خوبی می کنی من شنیدم صبح محشر از میان خلق، با گریه کن های در و دیوار، خوبی می کنی صبح محشر با همه گریه کنان روضه ی رفتن زینب سرِ بازار ... ، خوبی می کنی _محمدی
ای برادر جان رسیده خواهر تو از سفر آمدم اما ببین در هم شکسته بال و پر بعد تو جان برادر روز خوش چشمم ندید از غم داغت شده موی سر زینب سفید مانده بر روی تنم از تازیانه بس نشان زیر این بار گران زینب شده قامت کمان با سر پاکت شدم منزل به منزل همسفر ماه را دیدم به روی نیزه با چشمان تر هر چه از شام بلا گویم برادر جان کم است از مصیبتهای آن داغی به قلب عالم است کوچه و بازار شام آتش زده بر پیکرم سوخت از زخم زبان شامیان پا تا سرم از خجالت مانده ام با تو چه گویم یار من مانده یک داغ از سفر بر روی قلب زار من در خرابه لاله ات پر پر شده ای هست من جسم پاک دخترت ماند روی هر دو دست من زحمت کش شهری
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس می کنم افتاده ام از شیب گودال یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت یادم نرفته دختران بی قرارت یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد طفلی رقیه پابه پایم آب می شد زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم از حال و روزم بی خبر بودم برادر با شمر و خولی همسفر بودم برادر با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم با چادر خاکی سر بازار رفتم زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم از ازدحام کوچه ها رنجید زینب از هم محلی، کم محلی دید زینب همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد چادر نمازم را سرش اندازه میکرد خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه رفتم، برای ماندن اسلام رفتم با آستینی پاره شهر شام رفتم از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب از راه های سخت و بی برگشت رفتم با دست هایی بسته پای طشت رفتم پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر دارم به قتل صبر می میرم برادر قاسمی
خاکم به سر آقا عبا بر سر گرفته انگار در دل روضه ی مادر گرفته روی زمین می افتد و با یاد مادر ماتم برای ضربه ی آن در گرفته آتش گرفته قلب او از زهر کینه در سینه داغ مجتبی از سر گرفته چشم انتظار نور چشمانش تقی بود در حجره بزم دیدن دلبر گرفته آمد تقی تا که پدر تنها نباشد در لحظه ی آخر سرش در بر گرفته اما بمیرم کربلا مولای مظلوم در دامنش راس علی اکبر گرفته زحمت کش شهری
چون مرغ پرشکسته که زخمیست بال او آشفته بود از اثرِ زهر حال او آمد برون ز مجلس مأمون عبا به سر گویی دگر رسیده زمان وصال او بر خاکِ حُجره ذکر لبانش حسین بود یادی ز دشت کربُبَلا در خیال او ابن الرضا رسید و سرش را به برگرفت آمد جواد.. دلبر نیکو خصال او وای از حسین که ته گودال قتلگاه یک لشگر است در پی جنگ و قتال او کس را نبود زَهْره،که گیرد سر از تنش از بس که بود هیبتِ حقّ در جلال او آمد ز ره جوان نصارا به قتل و دید دل می بَرَد ز خلق جهانی جمال او با رأفت او نظر به سوی قاتلش نمود خاموش کی شود نظرِ بی زوال او با یک نگاه شامل لطف اله شد نام شهید هم روی او شد کمال او دكامين
من با لباس مشکی تان خو گرفته ام از طینت پلید خودم رو گرفته ام با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام بهر غبار روبی فرش عزایتان در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام از صحن روضه های پر از عطر سیب تان شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام هر سال مزد نوکریم آخر صفر از دست های ضامن آهو گرفته ام قاسمی
تب دار ترین تب زده ی بستر دردم پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم رنگ رخ من بر همگان فاش نموده در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم آتش فکند بر قد و بالای سپیدار یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم خون گریه کند اختر و مهتاب برایم افلاک شده مستمع منبر دردم  قاسمی
حضرت زهرا(س)-مدح-شب شهادت شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است وز هرچه گفته اند و شنیدیم، برتر است عالَم اگر همه ز سبوی علیست، مست امّا ز یک تجلّی او، ماتْ حیدر است وقتی بیان معنی او کار لفظ نیست باید خلاصه مثل خدا گفت، کوثر است گر او نبود، خلقت هستی یقین نبود از نور اوست مِهر فروزان منوّر است مرضیّه و محدٌثه و طاهره..؛ بتول؛ صدّیقه و زکیّه و زهرای اطهر است تا بر علی عیان نشود آن رُخ کبود صدّیقه گفت:دفنِ شب از روز،بهتر است دیوار و در که جای خودش قاتل علیست تیرِ خلاص جان علی، میخِ آن در است دارد وصی‍ّت این دم آخر به زینبش روضه ز دشت کربُبَلا، حرف مادر است روزی ز تَل تو راهی گودال میشوی وقتی که میرسی، بدنِ شاهْ بی سر است از بس که سینه اش شده پامال اسب ها برهر طرف که رو کنی آن پاره پیکر است -دکامین
حضرت زهرا(س)-روز شهادت خانه بود و اشک بود و آه بود اشک زهرا با علی همراه بود باب صحبت های پر غم باز شد درد دل های علی آغاز شد: "خانه مان را آب و جارو کرده ای گوئیا با دردها خو کرده ای داری از این خانه غم را می بری گویی از روز گذشته بهتری درد پهلویت گمانم بهتر است دست و بازویت گمانم بهتر است فاطمه از بسرت گشتی جدا این دو روزه بهتری شکر خدا من شنیدم کار خانه کرده ای موی زینب را تو شانه کرده ای در زدم تو پشت در  بودی ولی باز رویت را گرفتی از علی فاطمه پشت و پناه من تویی مانده ام تنها، سپاه من تویی ای تمام دل خوشی بو تراب ای سلام روزهای بی جواب بی تو می میرم من ای یار جوان قول دادی فاطمه، پیشم بمان خانه و بی همسری سخت است سخت ماتم بی مادری سخت است سخت شمع من هستم - و پروانه تویی گرمی بازار این خانه تویی زینبت از دوری ات دق می کند بی امان در اشک هق هق می کند باب این غم ها ز کوچه باز شد که سکوت مجتبی آغاز شد" درد دل های علی پایان نداشت فاطمه انگار دیگر جان نداشت از دل مولای ما آمال رفت روی پایش فاطمه از حال رفت در کنار بسترش با آه گفت با نوای پر غمی جانکاه گفت: گرچه با غم هم نشینی فاطمه جان زینب کلّمینی فاطمه" کم کمک چشمان زهرا باز شد درد دل ها با علی آغاز شد: "چند وقتی هست سر بارت شدم تو حلالم کن، بدهکارت شدم یا علی از درد و غم آکنده ام یا علی از روی تو شرمنده ام ""خواستم یاری کنم امّا نشد بند غم از دست هایت وا نشد"" هر چه را که بوده دیشب گفته ام حرفهایم را به زینب گفته ام داده ام یک یک کفن ها را به او گفته ام از بوسه ی زیر گلو ای همه جان تو در سوز و گداز چند روز مانده را با من بساز با حسن جوری دگر تا کن علی پیش او کم یاد زهرا کن علی سایه ی روی سر ایتام باش فکر حال طفل تشنه کام باش فکر حال این یتیمان کن علی قبر من را نیز پنهان کن علی دور از چشم همه یا مرتضی مخفیانه، نیمه شب دفنم نما یا علی چندی کنار من بمان در کنار قبر من قرآن بخوان ..." -محمدی
شروع یک غزل باشد ردیفش با نیفتاده میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده سه ماهی هست که بی جان میان بستر افتاده ولی لبخند از روی لب زهرا نیفتاده همینکه دید در را زیر لب آرام می فرمود که این در با فشار ضربه یک پا نیفتاده خدا را شکر با اینکه در از لولا جدا گشته به روی صورتش جای رد لولا نیفتاده سر پهن و بلندی قد این میخ ها یعنی که این خانه خطر دارد درش حتی نیفتاده برای دلخوشی زینبش فرمود خوبم ... آه ولی فهمید مولا دنده هایش جا نیفتاده خدا می داند و مولا و در شاهد در آن لحظه که آیا چادر زهرا به زیر پا نیفتاده؟ صدای در که می آید تکانی می خورد یعنی میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده - محمدی
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی من گرفتار دل بیمارم و حالم بد است تو پرستاری و با بیمار خوبی می کنی روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را می دهم با هر گناه آزار، خوبی می کنی بنده ات را آب کردی اینقَدَر خوبی نکن می شوم گستاخ تر، هر بار خوبی می کنی کوچه گردم، می کنم بازارتان را گرم تر بین مردم می زنم هی جار ...، خوبی می کنی آمدم امشب به من حال مناجاتی دهی من شنیدم با دل بیدار خوبی می کنی من شنیدم صبح محشر از میان خلق، با گریه کن های در و دیوار، خوبی می کنی صبح محشر با همه گریه کنان روضه ی رفتن زینب سرِ بازار ... ، خوبی می کنی _محمدی
یا حسن ابن علی(ع) وقتی که خورد در وسط خانه پیچ و تاب خانه گرفت از جگر او بوی گلاب ذریه‌ی رسول ، زمین گیر زهر شد ابن ابی تراب جگر ریخت بر تراب یک جا نشست و قدر چهل سال گریه کرد از زهر لامروت ، تا آتش و طناب این ماجرای زهر جگر میکشد برون آن ماجرای کوچه جگر میکند کباب آتش زدند بر دل اولاد فاطمه آن آتشی که گشت از آن میخ در مذاب میخ دری که خورد به جان برادرش از آن به بعد کشتن شش ماهه گشت باب گودال قتلگاه حسن بود خانه‌اش وقتی که شد به خون جگر صورتش خضاب درهم شده به خاطر درهم گلوی او جعده که بود شمر زمان خانه اش خراب زینب رسید و خون جگر دید بین تشت اما سری ندید در آن تشت بی شراب آه ای غریب همسر خوبی نداشتی تا در عزات گریه کند زیر آفتاب جعده اگر فروخت حسن را به درهمی نجمه به جاش کربوبلا رفت با رباب   عظیم پور
ای برادر جان رسیده خواهر تو از سفر آمدم اما ببین در هم شکسته بال و پر بعد تو جان برادر روز خوش چشمم ندید از غم داغت شده موی سر زینب سفید مانده بر روی تنم از تازیانه بس نشان زیر این بار گران زینب شده قامت کمان با سر پاکت شدم منزل به منزل همسفر ماه را دیدم به روی نیزه با چشمان تر هر چه از شام بلا گویم برادر جان کم است از مصیبتهای آن داغی به قلب عالم است کوچه و بازار شام آتش زده بر پیکرم سوخت از زخم زبان شامیان پا تا سرم از خجالت مانده ام با تو چه گویم یار من مانده یک داغ از سفر بر روی قلب زار من در خرابه لاله ات پر پر شده ای هست من جسم پاک دخترت ماند روی هر دو دست من زحمت کش شهری
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس می کنم افتاده ام از شیب گودال یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت یادم نرفته دختران بی قرارت یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد طفلی رقیه پابه پایم آب می شد زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم از حال و روزم بی خبر بودم برادر با شمر و خولی همسفر بودم برادر با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم با چادر خاکی سر بازار رفتم زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم از ازدحام کوچه ها رنجید زینب از هم محلی، کم محلی دید زینب همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد چادر نمازم را سرش اندازه میکرد خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه رفتم، برای ماندن اسلام رفتم با آستینی پاره شهر شام رفتم از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب از راه های سخت و بی برگشت رفتم با دست هایی بسته پای طشت رفتم پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر دارم به قتل صبر می میرم برادر قاسمی
خاکم به سر آقا عبا بر سر گرفته انگار در دل روضه ی مادر گرفته روی زمین می افتد و با یاد مادر ماتم برای ضربه ی آن در گرفته آتش گرفته قلب او از زهر کینه در سینه داغ مجتبی از سر گرفته چشم انتظار نور چشمانش تقی بود در حجره بزم دیدن دلبر گرفته آمد تقی تا که پدر تنها نباشد در لحظه ی آخر سرش در بر گرفته اما بمیرم کربلا مولای مظلوم در دامنش راس علی اکبر گرفته زحمت کش شهری
چون مرغ پرشکسته که زخمیست بال او آشفته بود از اثرِ زهر حال او آمد برون ز مجلس مأمون عبا به سر گویی دگر رسیده زمان وصال او بر خاکِ حُجره ذکر لبانش حسین بود یادی ز دشت کربُبَلا در خیال او ابن الرضا رسید و سرش را به برگرفت آمد جواد.. دلبر نیکو خصال او وای از حسین که ته گودال قتلگاه یک لشگر است در پی جنگ و قتال او کس را نبود زَهْره،که گیرد سر از تنش از بس که بود هیبتِ حقّ در جلال او آمد ز ره جوان نصارا به قتل و دید دل می بَرَد ز خلق جهانی جمال او با رأفت او نظر به سوی قاتلش نمود خاموش کی شود نظرِ بی زوال او با یک نگاه شامل لطف اله شد نام شهید هم روی او شد کمال او دكامين
من با لباس مشکی تان خو گرفته ام از طینت پلید خودم رو گرفته ام با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام بهر غبار روبی فرش عزایتان در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام از صحن روضه های پر از عطر سیب تان شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام هر سال مزد نوکریم آخر صفر از دست های ضامن آهو گرفته ام قاسمی
تب دار ترین تب زده ی بستر دردم پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم رنگ رخ من بر همگان فاش نموده در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم آتش فکند بر قد و بالای سپیدار یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم خون گریه کند اختر و مهتاب برایم افلاک شده مستمع منبر دردم  قاسمی
حضرت زهرا(س)-مدح-شب شهادت شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است وز هرچه گفته اند و شنیدیم، برتر است عالَم اگر همه ز سبوی علیست، مست امّا ز یک تجلّی او، ماتْ حیدر است وقتی بیان معنی او کار لفظ نیست باید خلاصه مثل خدا گفت، کوثر است گر او نبود، خلقت هستی یقین نبود از نور اوست مِهر فروزان منوّر است مرضیّه و محدٌثه و طاهره..؛ بتول؛ صدّیقه و زکیّه و زهرای اطهر است تا بر علی عیان نشود آن رُخ کبود صدّیقه گفت:دفنِ شب از روز،بهتر است دیوار و در که جای خودش قاتل علیست تیرِ خلاص جان علی، میخِ آن در است دارد وصی‍ّت این دم آخر به زینبش روضه ز دشت کربُبَلا، حرف مادر است روزی ز تَل تو راهی گودال میشوی وقتی که میرسی، بدنِ شاهْ بی سر است از بس که سینه اش شده پامال اسب ها برهر طرف که رو کنی آن پاره پیکر است -دکامین
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی من گرفتار دل بیمارم و حالم بد است تو پرستاری و با بیمار خوبی می کنی روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را می دهم با هر گناه آزار، خوبی می کنی بنده ات را آب کردی اینقَدَر خوبی نکن می شوم گستاخ تر، هر بار خوبی می کنی کوچه گردم، می کنم بازارتان را گرم تر بین مردم می زنم هی جار ...، خوبی می کنی آمدم امشب به من حال مناجاتی دهی من شنیدم با دل بیدار خوبی می کنی من شنیدم صبح محشر از میان خلق، با گریه کن های در و دیوار، خوبی می کنی صبح محشر با همه گریه کنان روضه ی رفتن زینب سرِ بازار ... ، خوبی می کنی _محمدی