بسمالله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#مبعث
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
ناگهان کُنگرهیِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد
خبرت هست ستونهای یَهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظرهی باغ جنان بردارد
تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد
از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد
آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد
جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
"گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایهی آن سَروِ روان ما را بس"
حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد
فقط این ابر به باریدنش عادت دارد
نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد
سایهاش نیست و در سایه قیامت دارد
انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبلهی روز و شبِ حضرت حیدر این است
کیستی ای نفَسَت پاکتر از پاکیها
غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکیها
اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکیها
نوری و نورِ پراکنده بر این خاکیها
ای نَفَسهای علی ای همه هستِ زهرا
عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا
تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی
سیزده رشته قنات از عرفات آوردی
سیزده چشمهی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی
آخرین بادهات از این همه خُم میآید
با دُعایت عَلَم چهاردهم میآید
ششمین آینهات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعهی جعفریِ خادم این خانه شدیم
آسمان را کلماتش سخنش پُر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت شهر منافق دارد
چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دل زهرایی تو صحبت صادق دارد
تو بشیری و به شور ازلی میآیی
سرِ هر صبح به دیدار علی میآیی
باز پیچیده در این شهر پیامت آقا
پشتِ یک خانه تو هستی و قیامت آقا
عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا
و سلام است فقط تکه کلامت آقا
از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات
(حسن لطفی۹۲)
بسماللهالرحمنالرحیم
#مبعث
شب مبعث شب زیارت مخصوص امیرالمومنین علیه السلام
ای ابتدا محمد و تا انتها علی
ای انتها محمد و از ابتدا علی
ای بین کعبه احمد و ای در حرا علی
یعنی که یک حقیقتِ مَحضید با علی
در باطنِ ظهور تو در اِختفی علی
یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
در جوش آمدهاست خُم خانگی ما
در چشمِ ماست سرمهی مستانگی ما
بیرون زده است یک رگِ دیوانگی ما
نورِ نبی است کعبهی پروانگی ما
از مرتضاست نعرهی مردانگی ما
اِلّایِ مانده در پسِ اظهار لا علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
باید به دشتها برود چوپان شود
باید سفر رَود نَفس راهبان شود
تاجر شود مسافرِ یک کاروان شود
باید میانِ مکه امین و امان شود
باید از آنچه فکر کنی بیش از آن شود
تا که شود پیامبرِ مرتضی علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
چل سال انتظارِ زمین و زمان بس است
چل سال پشت پرده برای جهان بس است
چل سال منتظر شدنِ آسمان بس است
چل سال بین خلوت کروبیان بس است
حالا خدا نوشت که ای بی نشان بس است
برخیز با ملائکه برخیز با علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
از عشق از حضور لبالب نشسته بود
در خلوتی شگفت و مقرب نشسته بود
بین حرا به چلهی یارب نشسته بود
اشراقِ نور بود اگر شب نشسته بود
جبریل پیش روش مودب نشسته بود
ای بازویِ نبوتِ تو هرکجا علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
خورشیدِ مکه بر تنِ ظُلمتکده بتاب
بر مردمان منجمدِ شب زده بتاب
صبرِ زمینِ یخ زده سرآمده بتاب
تنها به مکه نه که بر هر بُتکده بتاب
هرچند مشکل است به دل غم مده بتاب
غم نیست تا که ذوالفقارِ نبی هست با علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل اگر کار مشکل است
اصرار در مقابل انکار مشکل است
گیرم میان مشرک و کفار مشکل است
ماندن ولی مقابلِ کرار مشکل است
بودن به پیش ضربِ علیوار مشکل است
مرحب که هست پیش تو ای مرحبا علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
وقتش رسیده است از این پس علی بگو
امشب نجف برو شبِ مبعث علی بگو
در صحنِ آن سرای مقدس علی بگو
بین رواقهای مُقَرنَس علی بگو
آری کَسم علی است نه هرکس ، علی بگو
نَفسِ محمد است به نَصِ خدا علی
صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۱/۲۸)
رباعی ها در بعثت رسول اکرم (ص)
--------
از غار حرا نسیم سرمد آمد
جبریل امین کنار احمد آمد
با نغمه ی جانفزای اقراء یاران
آغاز رسالت محمد آمد
ای عشق ببین که نور ایزد آمد
خورشید سپهر صبح سرمد آمد
برخیز و بخوان سوره ی والشمس کنون
چون بعثت حضرت محمد آمد
جاری شود از چشمه ی نور آب حیات
بر اهل زمین آمده از حق برکات
تا بر تو نویسند ملایک حسنات
بر بعثت حضرت محمد صلوات
از عرش فروغ ایزدی می آید
آیینه ی نور سرمدی می آید
در غار حرا به شوق احمد جبریل
با عطر گل محمدی می آید
..........
محمود تاری
به مناسبت عید سعید مبعث
(هدیه به ساحتِ خاتم الانبیا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم )
*****
جبرییل آمد ، وَ در غارِ حرا اعجاز شد
ساعتی با رحمت للعالمین دمساز شد
گفت اقرا ، بعد از آن لب های احمد باز شد
یا علی گفت و رسالت بهر او آغاز شد
از دلِ غارِ حرا نورِ هدایت سر زده
فصلِ اکمالِ نبوّت ، عیدِ مبعث آمده
وقتِ آن شد جاهلیت دور گردد از بشر
شدنبی آن کس گوید بر همه از خیر و شر
آمده از نسلِ ابراهیم مردی با تبر
با محمد ، دیگر از بت ها نمی ماند اثر
این پیمبر خلق را در نور وارد می کند
رحمتِ او بت پرستان را موحّد می کند
اینکه می آید برون از غار، از عالم سر است
احمدِ مختار ، آری آخرین پیغمبر است
از تمامِ انبیاءِ قبلِ خود والاتر است
چون وصی و جانشینِ این پیمبر، حیدر است
می رسد از این پیمبر بر همه خیر کثیر
بعثتِ او قلب ها را می کشد سمتِ غدیر
ای رسولِ مهربانی ، رحمت للعالمین
محضرت تبریک می گوید خداوندِ مبین
رهبر و مولا شدی بر آسمان ها و زمین
هدیه کرده حق به تو عنوانِ ختم المرسلین
شد رسالت با تو ای پیغمبرِ اکرم ، تمام
می شود با دستِ تو مولای ما حیدر، امام
از حرا برگشتی و شد عالمی حیران تو
عالم و آدم دگر شد گوش بر فرمانِ تو
شد خدیجه اولین بانوی با ایمان تو
از همان آغاز بعثت گشت، حیدر جانِ تو
هر نبی و هر وصی بوده از اول با علی
گفته هر پیغمبری قبل از رسالت یا علی
***
رضا یزدی اصل
تقدیم به پیامبر رحمت (ص)
--------------
ای وسعت دریا در رؤیت عالم
ای روح سپیده در جوشش شبنم
ای عطر حقیقت در نفس مسیحا
ای رویش پاکی در عصمت مریم
جبریل صداقت همسایه ی چشمت
ای همنفس حق ، ای وحی مجسم
ای دست کریمت بر شانه ی خورشید
ای روشنی عشق آئينه ی خاتم
ای بوی لطیفت جاری به گلستان
از اول دنیا از خلقت آدم
ای ختم نبوت آغاز کرامت
پیغمبر اکرم پیغمبر اعظم
ای معجزه ی تو قرآن نگاهت
تفسیر نجابت تعبیر مکرم
ای نبض عطوفت در پنجه ی لطفت
ای مهر همیشه بر عشق مقدم
آمد به طوافت امروز دل من
ای کعبه ی مقصود ای جاری زمزم
ای نور مجسم در عرش الهی
برتر ز خلایق هستید مسلم
مجذوب تو عالم گردیده و ، بنگر
بر بام رفیع ات هر دل زده پرچم
منظومه ی هستی چشمان تو باشد
هستی ز دو چشمت گردیده منظم
از بهر دفاعت آماده و پویا
هستیم چو «یاسر» در خط مقدم
**
محمود تاری «یاسر»
بعثت پیامبر اعظم (ص) مبارک باد
--------------
روز امید روز صداقت رسیده است
باز از حجاز جلوه ی رحمت رسیده است
مبعوث عشق می شود از سوی کردگار
احمد کنون به فیضِ رسالت رسیده است
می تابد از حجاز فروغِ محمّدی
یعنی طلوعِ نور به عترت رسیده است
بت ها شکسته می شود از آخرین رسول
هنگام محوِ جبهه ی ظلمت رسیده است
می آید از حِرایْ ، سراسر امید و عشق
گل آورید نوبت بیعت رسیده است
بر لوح عرش جمله ملائک نوشته اند
شخصِ امینِ مکّه به بعثت رسیده است
پیغام نور می رسد از جبرئیلِ عشق
فصلِ حضور ، فصلِ نجابت رسیده است
صبحِ سپید چهره به عالم نشان دهد
مشعل به دستِ مردِ هدایت رسیده است
سر رشته های رحمت و رأفت به دستِ اوست
ای دل بیا که فصلِ کرامت رسیده است
اینک بساز خانه به گلگشت چشمِ خویش
در باغِ نور طایرِ عزّت رسیده است
همچون خلیل ، بت شکنی می کند به شوق
ایمان ظهور کرده و عصمت رسیده است
آمد نوید که برخیزد از زمین احمد
با عطر وحی پیکِ سعادت رسیده است
شد بعثت رسول چو اَحْلیٰ مِنَ الْعَسَلْ
بر کام دهر شَهد و حلاوت رسیده است
وا شد ز دست و پای بشر بندِ برده گی
انسان از اوست گر که به شوکت رسیده است
باید که داشت پرچمِ ایمان به دستِ خویش
زیرا تبارِ کفر به ذلّت رسیده است
"یاسر" شکفت بس که گل از گلشنِ قلم
شعر تو هم به باغِ طراوت رسیده است
oo
محمود تاری "یاسر"
#حضرت_رسول_اعظم_صلوات_الله_علیه_و_آله
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد
#میلاد_حسنی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مبعث
#قصیده
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مژده آن جان جهان از بر جانان آورد
مژدۀ وحی و نبوت دل عالم را برد
هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد
همه دیدند که انفاس مسیحایی او
روح در کالبد خستۀ دوران آورد
دردمندان، طلبِ عافیت از او کردند
که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد
در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت
یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد
دشت را تشنۀ سرسبزی و بیداری دید
با زلال سخنش رحمت باران آورد
شب بیداد و ستم را شب تنهایی را
با فروغ سحر خویش به پایان آورد
سبب روشنی چشم خداجویان شد
بوی پیراهن یوسف که به کنعان آورد...
ناخدای سفر عشق به ایمان و امید
تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد
رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش
با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد
داشت انگشتریاش خاتم پیغامبری
باغ در مقدم او فرش سلیمان آورد
بر لبش بود حدیث «وَ لَقَد کَرَّمنا»
مژدۀ عزت و آزادی انسان آورد
تا بسنجند عیار شرف و وجدان را
آیه معرفت و حکمت و میزان آورد
سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست
که به این آینه پیش از همه ایمان آورد
عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت
مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد
گرچه خاموش شد آتشکدۀ فارس ولی
پرتوش مشعل توحید به ایران آورد
جلوۀ روشن آن ماه شب چهاردهم
قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
بَر سَرِ آشفته ام زُلف پریشان ریخته
در دلِ حیرانِ من آیاتِ حیران ریخته
نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده اند
خون من گَر ریخته در پای جانان ریخته
سفره یِ دل باز کردن پیشِ مهمان بهتر است
این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته
تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید
در بیابانِ طلب خار مُغیلان ریخته
گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اُویس
نذر یک دندانِ جانان چند دندان ریخته
هر دو عالَم عالَمی دارند پیشِ مَقدمش
این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته
گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم
کمتر از دَرهای دَربارِ تو دَربان ریخته
بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
جای گل روی سرت آیاتِ قرآن ریخته
نذر این پیغمبری خوب است ضِبحی رَد کنی
در ضمیر عید مبعث عید قُربان ریخته
آن قدر ذات خدا در تو تَجَلّی کرده است
ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته
با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است
وَرنه از این نامسلمانها فراوان ریخته
شب ، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام
بَسکه از روی لبت ذکر علی جان ریخته
یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی
یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترکیب_بند
از خاک تا به خاک تربت فرق دارد
جنات هم جنت به جنت فرق دارد
ما سعیمان این است این شبها نمیریم
در مسلک عاشق ریاضت فرق دارد
پایی که مشهد میرود رفته مدینه
هرچند به ظاهر مسافت فرق دارد
هرروز مبعوث نماز صبح صحنیم
پبش رضا صور قیامت فرق دارد
یک غار کوچک عرش را جاداده در خود
با چشم باطن وسع و وسعت فرق دارد
وقتی وظیفه گفتن از اوصاف مولاست
پس مطمئنا این نبوت فرق دارد
یا ایها المزمل از جا زود برخیز
حرف از علی شد باز آقا زود برخیز
چهل سال رفت و نوبت پیغمبری شد
حالا در این ام القری چه محشری شد
خواندی به محض این بسم رب زهرا
فورا لبت از ذکر کوثر کوثری شد
قرآن بخوان که دوره غربت تمام است
قرآن بخوان دوران مرگ کافری شد
هر ایه شانی از علی را داشت باخود
یعنی که قرآن هم از اول حیدری شد
از ان زمانی که سرت بر پای مولاست
تاج سر شیعه عجب تاج سری شد
از عالم زر پیشمرگت بود آقا
از عالم زر کار حیدر حیدری شد
پرواز یعنی یاعلی و یا محمد
اعجاز یعنی یاعلی و یا محمد
راحت برو راحت بیا هرجا علی هست
اصلا چرا احساس غربت تا علی هست
فورا برو بتخانه را ویران سرا کن
حالا که روی شانه ات اقا علی هست
بفرست از مکه بیاید تا مدینه
باشد خیالت جمع از زهرا!علی هست..
سنگ جنون خوردی ازین و آن اگرچه..
مجنون تویی در رتبه لیلا علی هست
در دره گیر افتاده ای آرام هستی
یاران اگرچه رفته اند اما علی هست
خورشید را هم چند ساعت جابجا کرد
مث تو سکاندار این دنیا علی هست
خورشید شد حتی به شب تابید حیدر
راحت میان بسترت خوابید حیدر
اینروزها اشکی روان داری دوباره
چشم تر و قدی کمان داری دوباره
مستوره ها در بین هر محمل نشستند
دلشوره ی یک کاروان داری دوباره
مانند ان بعضی که زینب در گلو داشت
بغض گلویی بی کران داری دوباره
اکبر کنار دست زینب ایستاده
حسرت به این تازه جوان داری دوباره
روبنده ها برروی صورت ها نشسته
روضه برای دختران داری دوباره
سقا بروی دوش مشکش را گرفته
داغ قد این پهلوان داری دوباره
داغی به یاد ازدحام کوچه بازار...
از خنده و زخم زبان داری دوباره
آقا دگر باغ و بهارت رفتنی شد
ارامش این روزگارت رفتنی شد
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#مربع_ترکیب
خبری آمده از عالم دیگر، اقرا
حضرت باده به نام می و ساغر، اقرا
تا شود از نفست عرش معطر، اقرا
و خداوند تو را خوانده پیمبر، اقرا
*"ساقیا، رونق میخانه مبارک باشد"
بر تنت خلعت شاهانه مبارک باشد
آیه آیه لب جبریل عسل می ریزد
"وجعلناکم نورٌ" ز ازل می ریزد
طبع مستانه، غزل پشت غزل می ريزد
به زمین "حی علی خیر عمل" می ریزد
"اشهد" عشق من انگار به لحن یمنی ست
مرجع عاشقی ام راه اویس قرنی ست
به دخیلی که زدم با گره ی دستانم
پای چشمت "قمر" و "شمس" و "ضحی"می خوانم
وقف محراب دو ابروی کمانت جانم
عبد ایرانیتان، هموطن سلمانم
افتخارم همه این است که در آن وادی
تو به یک مرد عجم منصب "منٌّا" دادی
شجری طيبه از خانه ی طاها بايد
دختری تا که شود همدم بابا بايد
پس کنار تو فقط ام ابيها بايد
مادرانه بشود مادر دنیا باید
و خدا خواسته او صاحب کوثر بشود
منکرش نیز بنا بوده که ابتر بشود
حضرت ختم رسل لطف کن از شاه بگو
تو صراط اللهی از راستی راه بگو
ای که خورشيد منی خواهشا ًاز ماه بگو
أشهد أن علياً ولی الله بگو
*"دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد"
جان احمد شد علی، جان علی شد احمد...
#محمد_جواد_مهدوی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مدح
#مبعث
#مسمط_مخمس
شده وقتِ سرکشیِ قلم که گذر کند به سطورِ می
به بیانِ آنکه مناقبش شده وصفِ وضعِ سرور می
شده بادهِ نوشِ مقامِ او به قیامِ غمزه ، غرورِ می
مگر اینکه نزهتِ وصف او شود آیتی به حضور می
چه کند کزآن شود آیتی به مقالِ حضرتِ مصطفی
زحجازِ نغمه ی مدحتش ره بیدلی زده بیدلان
که ز بیدلی ، دلِ دلکشان ببرد رهی سوی لا مکان
که چنین شود اگر آن شود که از آن شود نَفَسی بیان
که زلالِ جرعۀِ می شود شرری طریقِ سخنوران
که غبارِ مقدم او بُوَد به بَصر تشابهِ توتیا
چه خجسته مبعثِ رحمتی زصفا شمیمِ شقایقی
چه همایِ منظره هدهدی به بیانِ کشفِ حقایقی
که رموزِ علمِ لدن از او شده شرطِ خلقِ خلایقی
همه در فنونِ بلیغِ او ، به دقیقه گفته دقایقی
زجمالِ غیب جمالیش ، شده سرِّ آیینه بر ملا
زده خرگهِ لمعاتِ او ، صدفی به وصفِ فراتری
که فراتر از همه سایه ها بنموده سایه به برتری
که نبوّت است و نبیِّ حق ، به کمالِ قدرِ غضنفری
همه اینکه شرحِ ولایت است و صفاتِ حضرتِ حیدری
که ز ابنِ عمِّ نبیّ شود به سرادقاتِ عطا عطا
چه گمان که دامِ غزل شده همه مدحِ صیدِ بلای تو
مگر اینکه جلوۀِ نایِ نی ، بشنیده شورِ نوای تو
که خروشد از دلِ بی دلان به سروشِ نایِ ندایِ تو
مگر اینکه سَر سپُرد کسی به سواد صفحۀ "هل اتی"
ز "الف" اشارۀِ حضرتش ، همه بودِ سویِ سبویِ می
به همان صحیفه که حُسنِ مِی شده مستِ مُصحَفِ بویِ می
به مدار جلوۀِ جازمش ، شده آشکارِ به روی می
زده سلسله به جوارِ دل ، شبِ آشناییِ بویِ می
قفس است اگر که بدونِ او ، گذرد گذارۀِ ما سوا
به ذواتِ ذاتِ منیعِ او ، شده شرعِ شارعِ دین ، مبین
که مبیّناتِ مبینِ او ، شده شهدِ شیرۀ انگبین
چه خوش اینکه نوشد از آن لبی ، لبِ لعلِ چشمۀِ ماء و طین
که برد سری به سجودِ او به همان روش که نهد امین
که به هر زمینه زبانِ می ، بنموده سویِ وی اقتدا
نفخاتِ نفخۀ کبریا ، متجلّی از جلواتِ او
همه کافۀ کلماتِ حق به ترنّم از کلماتِ او
به تجلّی آمده امرِ "کُن ْ " که بگوید از اثراتِ او
"فیکون" و "کاین" و "کان" شد نمِ نم نمِ نفحاتِ او
به ظهورِ اقدسِ احمدی ، متصوّر آمده کبریا
همه ذاتِ منحصرِ تو شد ، که مفصّل آمده "کاف" و "نون"
به جز این نبوده چکامه ای که عیان شود ز تو "یَسطَرون"
که تو شرحِ "قافِ" قلم شدی که قلم گرفته رهِ جنون
به طوافِ فیضِ اتمِّ تو به کتابت آمده "یَفقَهون"
صفحات ناطق وصف تو همه در اراده ی انما
تو نگین عرش سخاوتی به عطای فیض کریم خود
تو جوار قرب سعادتی به وجود خُلق عظیم خود
تو حدیث فصل خطابتی به دلیل حُسن نعیم خود
تو قیاس شرح عنایتی به جمال شخص رحیم خود
نبود ورای مقام تو به مقام مرتبه ماورا
جبروت اقدس وصف تو شده قاف شهپر عرشیان
که رسد به مرتبتی چنین که تویی روایت لامکان
چه قیاس اگر به قلم رسد چه بجوید از دم تو نشان
که تجلیات تجلی ات به اشاره محور آسمان
به کمال طره ی تو عُلا به اشارتی کشف الدجی
#امیر_سهرابی
#طره_اصفهانی