#امام_رضا_شهادت
ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَمها بود
ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده
هرچه را خورده بود ، پس می زد
من بمیرم! نفسنفس می زد
هی نشست و بلند شد در راه
تا زمین خورد گفت: وا اُمّاه!
خاتمِ عشق بی نگین افتاد
با سر و صورتش ، زمین افتاد
در دل شیعه ها شرر انداخت
با عبایی که روی سر انداخت
سینه ی او مسیر سوختن است
اثر زهر ، تشنهلب شدن است
لااقل داده اند تسکینش
پسرش آمده به بالینش
این غریبی که سخت ، بیحال است
کُنج حجره به یاد گودال است
یاد آن تشنهای که عریان شد
بدنش پایمال اسبان شد
باز هم شکر پا نخورده تنش
نوک نیزه نرفته در دهنش
قدرِ یک نصفه روز پیر نشد
شیرخوارش ذبیحِ تیر نشد
پای قاتل در آستانش نیست
زجر دنبال دخترانش نیست
همسرش این همه عذاب نداشت
خواهرش غصه ی حجاب نداشت
اهل بیتش ندیده بددهنی
وسط بزم مِی نرفته زنی
#بردیا_محمدی
.
#امام_رضا
زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست
احضار اجباری شدن درد کمی نیست
با پاره ی جان رسول الله بد کرد
مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد
بابا ندارد طاقت دوری فرزند
آقایمان را از جوادش دور کردند
قسمت نشد با چشم سر بابا ببیند
در رخت دامادی جوادش را ببیند
دور از وطن حالا غریب افتاده در طوس
در چنگ شمری نانجیب افتاده در طوس
چشمی به در دارد نگاهی سمت جاده
دلواپس و دلتنگ روی خانواده
جز روضه ی گودال روی لب ندارد
این هم حسینی که دگر زینب ندارد
از بی کسی او دل زهرا بگیرد
باید غلامی دست آقا را بگیرد
از بین حجره جمع کرده فرش ها را
دارد به خاطر ماجرای کربلا را
با نام و یاد کربلا بر خود بپیچد
از درد روی خاک ها بر خود بپیچد
با ناله مادر را صدا زد مثل جدش
در بین حجره دست و پا زد مثل جدش
وقتی شبیه جد خود خدالتریب است
یعنی غریب بن غریب بن غریب است
از مرو تا مروه برایش گریه کردند
مردم برای روضه هایش گریه کردند
از بخت بد حالی شبیه محتضر داشت
اما سر او را جواد از خاک برداشت
سم را نمی دانم چه ها با آن بدن کرد
اما جواد اهل بیت او را کفن کرد
اهل سناباد آب غسلش را می آورد
محض رضای حضرت زهرا می آورد
مهریه ی زن های نوغان خرج او شد
تابوتش از باران گل خوش عطر و بو شد
جدش ولی با ضربه ی پا پشت و رو شد
سرنیزه ای بر پهلوی جدش فرو شد
ای وای از جدش که زیر دست و پا رفت
تا کوفه خون تازه ای با نعل ها رفت
#علیرضا_خاکساری ۱۴۰۳
#شهادت_امام_رضا_ع
نه پی دانه و آبم ،نه پی ایوانم
من فقط کفتر جلد حرم سلطانم
مثل یک ابر، پر از گریه ی بی پایانم
ولی از این همه بخشندگی ات حیرانم
در هیاهوی حرم باز صدایم کردی
بی قرارِ سفرِ کرب و بلایم کردی
به خودم گفتم اگر داغ فراوان شده است
وقت پابوسی سلطان خراسان شده است
درد هایم همه با دست تو درمان شده است
آنکه ایوان تو را دیده مسلمان شده است
سفره ی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست
بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست
چشمم از دیدن صحنِ تو ندارد سیری
گنبد و مرقد و گلدسته...عجب تصویری
بهتر از خادمی ات نیست دگر تقدیری
که سه جا می رسی و دست مرا می گیری
جز غبار قدمت تاج سری نیست که نیست
هیچ جا جز حرم تو خبری نیست که نیست
#احسان_نرگسی
#شهادت_امام_رضا_ع
زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم
مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم
من علي موسی الرضایم از علی(ع) دارم نشانه
در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم
سینه ام شد شعله ور از هرم ِ زهری کینه آلود
در نفسهای نحیفم آتشی انگار دارم
با چه حالی، بی رمق؛ انداختم بر سر عبا را
تشنه ام مانند جدّم حنجری تبدار دارم
خواهرم! معصومه(س)جانِ من کجایی تا ببینی
رویِ خاکِ سردِ حجره پیکری بیمار دارم
بوسه باران میکند با گریه دستم را أباصلت
خوب شد در احتضارم لااقل یک یار دارم
دورم از فرزندم و جان میدهم در اوج غربت
سخت دلتنگم برایش! حسرت دیدار دارم
از وجودم میرود جان ذره ذره میکشم آه
بیقرارم یادِ جدّم روضهٔ بسیار دارم
یاد آن ساعت که قاتل با تشر؛ با خنجری کُند
آمد و بالا سرش میگفت با تو کار دارم
از نفس افتاده بود و قاتلش با صبر میگفت
بر گلوی تشنه ات نه...بر قفا اصرار دارم!
#مرضیه_عاطفی
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کمک می گیرد از دیوار با قد کمانش
هلاهل سخت برده از تنش تاب و توانش
چنان نیلوفری بر خاک سرد حجره پیچد
ز بس می سوزد از این زهر مغز استخوانش
مسیر تا به حجره گر چه کوتاه است اما
گمانم نیم روزی را گرفته از زمانش
کشیده پنجه بر دیوار یاد یاس نیلی
نمی افتاد یک دم آه مادر از زبانش
عبا وقتی به سر افکند یاد آن عبا بود
که حیدر پشت در انداخت بر روی جوانش
تمام انتظارش را به در می دوخت تا که
بیاد زودتر از راه عمرش، نو جوانش
#حسن_کردی
#امام_رضا_شهادت
کار تو همه مهر و وفا بود رضا جان
پاداش تو، کي زهر جفا بود، رضا جان
آن لحظه که پرپر زدي و آه کشيدي
معصومه ي مظلومه، کجا بود رضا جان
بر ديدنت آمد چو جوادت ز مدينه
سوز جگرش، يا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کي قتل تو اينگونه روا بود، رضا جان
تو ناله زدي، در وسط حجره و زهرا
بالاي سرت نوحهسرا بود رضا جان
يک چشم تو در راه، به ديدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان
جان دادي و راحت شدي از زخم زبانها
اين زهر، براي تو شفا بود رضا جان
از آتش اين زهر، تن و جان تو ميسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان
روزي که نبوديم در اين عالم خاکي
در سينه ي ما، سوز شما بود رضا جان
از خويش مران «ميثم» افتاده ز پا را
عمري درِ اين خانه گدا بود رضا جان
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا_مناجات
اگر چه خارم و خواندی به سو ی گلزارم
شمیم باغ بهشت تو را به بر دارم
به جز توکیست که از خجلتم خبر دارد؟
به غیر اشک به رویم اگر نمی آرم
مریضم و به شفاخانه ی تو رو کردم
دوباره آمده ام ای طبیب، بیمارم
دلم گرفته نگاهم نمی کنی آقا ؟
به یک نگاه تو وا می شود دل زارم
تو ضامن همگان می شوی،نجاتم بخش
که در حصار خطا و گنه گرفتارم
سیاه نامه ی ما را سفید کن امروز
چو آسمان پُر از ابر تیره و تارم
عطا و رأفت تو این چنین حریصم کرد
ببخش در خور شأن تونیست رفتارم
نیامدم به طلبکاری،آمدم گویم
تمام عمر به اجداتان بدهکارم
من آمدم به در خانه ات تو رابینم
به وقت دادن جان می رسی به دیدارم؟
سزاست گر که«وفایی» حضورتان گرید
که سیل اشک گرفته مجال گفتارم
#سیدهاشم_وفایی
#امام_رضا_شهادت
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
#حبیب_باقرزاده
#امام_رضا
تا خدا و دم خدایی توست
معجزات امام رضایی توست
عشق،سلطان واجب التعظیم
شغل ایرانیان گدایی توست
تیغ ابروت کشته می طلبد
سر ما را بزن هوایی توست
ازدحامی که این حرم دارد
از وفور گره گشایی توست
دادن برگه ی امان النّار
شمه ای از هنرنمایی توست
آنچه ما را کبوترت کرده
هنر گنبد طلایی توست
گرچه دعبل نمی شوم اما
افتخارم غزلسرایی توست
سائلی پشت این درم عشق است
گوشه ی دنج این حرم عشق است
به بد و خوب عنایتی داری
بین دستت چه رحمتی داری
همه جا صحبت تو پیچیده
که رئوفی چه رأفتی داری
چقدر مثل مادرت هستی
به فقیران عنایتی داری
بنِشین، از خجالت آب شدم
سر پایی، چه عادتی داری!
آنقدر محشری به دور ضریح
بنگر چه قیامتی داری
هرکه با لهجه ای تو را دارد
از همه فرقه رعیتی داری
به همه گفته ام امام رضا
چه دل با محبتی داری
سرخوش از لطف بی حدت هستم
حاجی حجّ مشهدت هستم
می خری هر دل پریشان را
بنده ی عاصی پشیمان را
تو و معصومه خواهرت همه جا
عزّتی داده اید ایران را
هیچ شیرینی ندارد این_
مزه ی زعفران و سوهان را
عطر و بوی غذای حضرتی ات
بین صف می کشد سلیمان را
هر ملک غبطه می خورد وقتِ
هم غذائیت با غلامان را
تحت امر ولایتت شرط است
تا بگویم به خود مسلمان را
رخصتی ده که زائرت باشم
عرفه یا که عید قربان را
با شما رحمت خدایی هست
کربلا هم نشد رضایی هست
می نویسم رضا به جای حسین
می نویسم رضا، رضای حسین
آنقدر حاجت مرا داده
تا ببارم فقط برای حسین
پا زده بین خاک ایران تا
همه باشیم خاک پای حسین
هر غریبی که آشنایش شد
بیشتر گشته آشنای حسین
رسم ناب دعای بارانش
یادگاری است از دعای حسین
شاعری هم نخواست تا باشد
دعبلش وقف بچه های حسین
کوله باری پر از سلامش داشت
هرکسی رفت کربلای حسین
کاش می شد حبیب او باشم
مثل ابن الشبیب او باشم
غصه اش خواست بر ملا بشود
پای گریه به شعر وا بشود
این تعجب نداشت یاد دلش
روضه ی کربلا به پا بشود
گفت: ابن الشبیب تا حالا
دیده ای سر ز تن جدا بشود؟!
یا که سر از تنی جدا هم شد
از روی سینه از قفا بشود
وسط رفت و آمد نیزه
بکشندش و جا به جا بشود
پیرهن جای خود، ز کثرت گرگ
تن یوسف ز هم سوا بشود
زجه ای زد ز عمق دل نگران
گفت: یابن الشبیب عمّۀ مان...!!
حبیب نیازی
#امام_رضا_مدح
سلام ای برازندهات کبریایی
سلام ای که داری شکوه خدایی
سلام ای مقامات تو ماوَرایی
تو مافوق اِدراک اَمثال مایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
تو آن نور محضی که سایه ندارد
تو دینی و دین بی تو پایه ندارد
کتابُ اللهِ بی تو آیه ندارد-
-که ما بندگان را کند رهنمایی
تو مولاعلیّ بن موسیالرضایی
به نام تو هرکس توسّل نکرده
به ذات الهی توکّل نکرده
کسی چون تو مارا تحمّل نکرده
تو بالاترین حدّ صبر و رضایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
امام الرّئوف و انیس النّفوسی
توخورشیدهشتم؛توشمسالشّموسی
که خورشید دارد سرِ خاکبوسی
دم صبح بر پای ایوان طلایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
امامی به این مهربانی ندیدم
نگاری به این دلسِتانی ندیدم
و چون این حرم آستانی ندیدم
که درچشم عالم کند خودنمایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
توعالیمقامی توعالیجنابی
تو همکنیه با حضرت بوترابی
توزهرا سرشتی تو زهرا مَآبی
تو هم مثل او بضعةُ المُصطفایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
تورا عدّهای گفته شاه خراسان
تورا دستهای خوانده سُلطان ایران
بهموسیبنجعفربهموسیبنعمران
تو در اصل سُلطانارضوسمایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
تو بینسخه درمانکُنیدرد ما را
شفا میدهی هرچه بیدست و پارا
فَلجها؛کر و لالها؛کور ها را
کجاهستاینگونهدارالشفایی؟
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
شدم عازم مشهد ای شاه هربار
نوشتند در نامه ام حجّ بسیار
برایم رقم خورد در وقت دیدار
چهزیباطوافی؛چهسعیوصفایی!
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
بهشتاست محدودهی حائر تو
بُوَد زائر ذات حق ؛ زائر تو
بواللهِ یک ذرّه هم چاکر تو
ندارد کنار تو ترس از بلایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
شبیه تمام گرفتارها ؛ من
به پابوسیات آمدم بارها من
دلم قُرص باشد چو زوّارها من
سهجاوعدهدادی و حتماًمیآیی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
بهغیر از تو من تکیهگاهیندارم
بهغیر از حرم سرپناهی ندارم
بهجز گریه پیش تو راهی ندارم
ببخشا اگر سر زد از من خطایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
ببین فصل کالی مارا ؛کرم کن
ببین خستهحالی مارا کرم کن
ببین دست خالی مارا کرم کن
تصدّقکن ایذوالکرم؛کربلایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
مدد کنکهپای تو مُحکم بمانم
به پای تو تا پای جانم بمانم
اجازه بده تا مُحرّم بمانم
که از شوق مشّایه هستم هوایی
تو مولاعلیّبنموسیالرّضایی
#محمد_قاسمی
مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم
صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید...
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم
اگرچه پای فراقت جوانی ام طی شد
برای دیدن تو حس نمیکنم پیرم
همیشه فاصله ، اشک مرا در آورده
همیشه از غم هجر تو ، تحت تأثیرم !
شکست آینه تا لمس کرد آهِ مرا
به خُردهشیشه رسیده است رنجِ تکثیرم
طنابِ نَفْس ، مرا می کِشَد به هر طرفی
به دستِ بد کسی افتاده است زنجیرم
کشیده کار من از معصیت به رسوایی...
میان مردم این شهر کرده تحقیرم
چه غصهها که نخوردی برای سرکشی ام
چه دردها نکشیدی برای تغییرم
اگرچه مایه ی ننگم..،به من محبت کن
شبیه کودک آزرده سخت دلگیرم
هزار مرتبه دیدم مرا بغل کردی...
خوش است خواب و خیالم ، خوش است تعبیرم
دلیل زندگیام! دوست دارمت وَلله
مُسَلَّم است که بی عشق زود میمیرم!
زمان دفن بگو " یاعلی " دمِ گوشم
بلند می شود از بین قبر تکبیرم
بشور جسم مرا با غُبار صحن نجف
همیشه خاک علی کرده است تطهیرم
خدا کند که من امسال کربلا بروم
زیارتی بگذارید بین تقدیرم
تو را به روضه ی یَابنَ الشَبیب..،زود بیا
همان گریزِ عجیبی که کرده تسخیرم
به گریه گفت: که آن شمر پست ، یابن الشبیب!
به روی سینهی جدَّم نشست ، یابن الشبیب!
چه بیملاحظه خنجر کشید ، یابن الشبیب!
سرِ عزیز خدا را بُرید ، یابن الشبیب!
سنانِ بی همهچیزِ پلید ، یابن الشبیب!
به سمت خیمهی زنها دوید ، یابن الشبیب!
شده است قلب من از غم کباب ، یابن الشبیب!
طناب حرمله..، دستِ رباب...، یابن الشبیب!
#بردیا_محمدی
#شعر_مناجات
#وداع
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
زهر اُفتاده است بر جانت
تب و آتش شده است مهمانت
میفشاری زِ درد دندان را
میکِشی زانوان بیجان را
شعلهها سرکش است میدانم
جگرت آتش است میدانم
شده وقت غروب بین مسیر
به زمین پا مکوب بین مسیر
به سر خود عبا کشیدهای و
سر خود را کجا کشیدهای و
پیش زهرا زمین مخور اینقدر
تک و تنها زمین مخور اینقدر
آه با چشم تار اُفتادی
وای پنجاه بار اُفتادی
این چه زهری است بی صدا شدهای
چقدر مثل مجتبی شدهای
به اباصلت ناله زن شاید
جای تو درب حجره بگشاید
حیف دور و برت برادر نیست
غیر آن چند تا کبوتر نیست
به سر تو برادری که نبود
خوش بحال تو خواهری که نبود
خواهری نیست بی نفس بدود
سمت تو روی خار و خس بدود
خواهری نیست بین نامحرم
گاه پیش تو گاه پیش حرم
پُر خون است روی پیرهنت
به در حجره میکشی بدنت
سر تو دور از همه اُفتاد
روی دامان فاطمه اُفتاد
ای اباصلت خاطر زهرا
زودتر ببند درها را
از زمین این حصیر را بردار
صورتم را به خاکها بگذار
درد حرف تو را برید ای داد
پسرت نالهات شنید ای داد
سرفهها آمد و امانت برد
آتش زهر استخوانت برد
به زمین چنگ میزنی شاید
لحظهای این نفس به لب آید
بین حجره کمی تقلا کن
راه مسدودِ سینه را وا کن
لب تو خون شده است صبری کن
پسرت آمده است صبری کن
لب گزیدی که ناله تا نزنی
پیش این طفل دست و پا نزنی
ریخت مژگانت از عزای حسین
گریه کردی ولی برای حسین
آه ما را عزیز زهرا کشت
آه ریاّن حسین ما را کشت
بین گودال بود و گیرافتاد
آی پامال بود و گیرافتاد
تکیه بر نیزه داد نیزه شکست
شمر آمد به روی سینه نشست
همگی آمدند یابن الشبیب
عمهام را زدند یابن الشبیب
#حسن_لطفی