eitaa logo
جوان انقلابی
89 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر که مسئولین دارن راه شهدا رو ادامه میدن، حس میکنم بخاطر غرغر هامون باید ازشون عذرخواهی کنیم 😐😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل لیلا نباشیم... #سلبریتی #خیانت #فرانسه @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهین خادمی نماینده ایذه به یک شهروند: به تو عقب مونده ربطی نداره.. حضرت رسول فرمود: شرورترین بندگان خدا کسى است که مردم بواسطه ى فحاشى او خوش ندارند که هم مجلسش باشند. ارشادالقلوب، ج1 @javane_enghelaby
شب دوم * نجات پلنگ وحشی * بدران تنها و پله، با صورت پوشیده، سوار بر اسب سفید در بیابان آرام میرفت. از دور گرد و غباری دید که نشان از درگیری داشت، به اسب هي زد و تاخت تا به محل رسید. چوپان جوانی را دید که کتف و کمرش زخم برداشته بود و در خود می پیچید. سر بر گرداند و سوارانی را دید که در غبار دور می شدند. جلو رفت و به چوپان گفت: "گله دار زائر على باز سر از زمین های حویزه در آورده!" چوپان نالید: " تقاصش غارت گله است!؟ " و بیهوش افتاد. بدران که تازه پی به غارت گله برده بود، تاخت و به سوی سواران فراری یورش برد. نزدیک که شد، چهار مرد عرب را دید که گله ای را به سمت غرب می بردند. به اسب هی زد و تندتر رفت تا به آنها رسید. یکی از چهار مرد برگشت و بدران را دید. به بقیه فرمان توقف داد: "صبر کنید!" و شمشیر کشید و آماده مبارزه شد. سه مرد دیگر نیز به او نزدیک شدند. بدران شمشیر خود را بیرون کشید و بدون توقف تاخت و با اولین ضربه یکی را از اسب انداخت. سه نفر دیگر به طرف او يورش بردند. بدران با حرکات تند و چابک، یکی دیگر را زخمی کرد. سواران کمی از او فاصله گرفتند.بدران صورت خود را باز کرد .سواران با دیدن او به وحشت افتادند. یکی گفت: "بدران!" بدران گفت: "بنی لام این قدر جسور شده اند که توی زمین های حویزه غارت می کنند." دوباره به سمت آنها یورش برسد.هر چهار نفر پا به فرار گذاشتند و به تاخت دور شدند .بدران دست از تعقیب آن ها برداشت و دور شدن آنها را نظاره کرد.چوپان که به سختی نفس می کشید و توان بلند شدن نداشت چشم باز کرد و بدران را دید که با گله گوسفند به او نزدیک می شد.چند سوار دیگر از مردان حویزه به تاخت آمدند و به بدران رسیدند . ثامر نیز در میان آنها بود.پرسید: "چی شده شیخ بدران؟" چوپان را شناخت،گفت: "گله دار زائرعلی؟!..." بدران مسعد را صدا زد .جلو آمد.بدران گفت: "زخمش کاری است ،با گله اش برسانش به شوش،بگو این بار گله شان را مدیون بدرانند." بعد رو به ثامر گفت: "برویم!" بدران و ثامر و بقیه به راه افتادند.مسعد از اسب پیاده شد و به سراغ چوپان رفت. ادامه دارد... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر همان روز که امام راحلمان گفت، نفری یک سطل آب ریخته بودیم، اسرائیل را آب برده بود و الان آقای ظریف به خودش اجازه نمیداد وقیحانه آرمان انقلاب را مسخره کند و صحبت های رهبر عزیز را زیر سوال ببرد که بله! ما کی گفتیم اسرائیل را نابود می کنیم؟! آقای محترم! توصیه میکنم خیال سازش با اسرائیل را در سر نپرورید، چون در آن صورت سیل خروشان مقاومت شما و اسرائیل و نوکرانش را با هم از بین خواهد برد... #ظریف #سازش #اسرائیل_بیست_و_پنج_سال_آینده_را_نخواهد_دید @javane_enghelaby
هاشم آغاجری از چهره‌های اصلاح‌طلب در سال ۸۱ در مراسمی به دعوت شورای هماهنگی دوم خرداد: مگه مردم میمون هستند که تقلید بکنند؟! 3- امام صادق عليه السلام: دشـنـامـگويى و بـد زبانى و دريـدگـى از (نشانه هاى) نفاق است. کافی، ج ۲ @javane_enghelaby
یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا گفتم: پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟ گفت: اینجا ترافیکه ، مردم مرتب به هم دری وری میگن . نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن. خاطره ای از شهید هسته ای داریوش رضایی نژاد #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن شب شیرین؛ فیلم دیدار امام خامنه ای با خانواده شهید ارمنی در شب سال نو میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) بر تمام موحدین جهان تبریک و تهنیت باد 🌹🌹 @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی‌ادبی ولی ملکی نماینده مردم مشگین در برخورد با یک شهروند: من دکتر ملکی هستم نه آقای ملکی؛ بشین سرجات!! امام على عليه السلام : هر چيزى به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است. تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص248 @javane_enghelaby
شب دوم مسعد با گله و چوپان به شوش رسید. خانه های گلی بزرگ و کوچک به شکل پراکنده، اما نزدیک به یکدیگر با میدان نسبتا بزرگ که چند کودک و نوجوان در آن جا بازی می کردند. در گوشه ای از میدان، یکی رنگرزی می کرد. در گوشه ای دیگر، یکی گوسفندی را شقه کرده بود و چند کودک به دور او جمع شده بودند. زنی آتش روشن کرده بود و با دیگ غذای روی آتش ورمی رفت. حداد به تندی و سراسیمه وارد میدان شد و به طرف خانه بزرگ و سفید رنگ گوشه میدان رفت و در همین حال فریادهای گنگ سر میداد و توجه همه را به خود جلب می کرد. زائرعلی و صالح از خانه بیرون آمدند و حداد بالال بازی به آنها فهماند که مسعد و گله گوسفند و چوپان به قبیله آمده اند. وریده نیز از خانه بیرون آمد و کنار پدر و برادر ایستاد. مسعد وارد میدان شد. جماعت همگی دست از کار کشیدند و آرام به او نزدیک شدند. صالح به طرف مسعد رفت. حداد دوید و چوپان را پایین آورد. وریده که تازه متوجه زخمی شدن چوپان شده بود، خود را به بالای سر او رساند و زخم او را وارسی کرد. مسعد به سمت زائرعلی رفت و روبروی او ایستاد و سلام کرد: "سلام به شیخ زائر على!" زائر علی جواب داد: " سلام مسعد، چی شده؟" وریده لباس چوپان را پاره کرد تا زخم را بهتر ببیند. نگاهی به مسعد و بعد نگاهی به گله گوسفندان انداخت. مسعد گفت: "شیخ بدران پیغام داد به شما بگویم این بار زائر علي گله اش را مدیون شیخ بدران است، اما حویزه چراگاه گله او نیست." وریده با شنیدن سخنان مسعد، با خشم به او نگاه کرد. مسعد پشت به او و روبه زائر على داشت. وریده به تندی بلند شد و به سمت مسعد رفت. در میان راه سنگ بزرگی برداشت و محکم به گردن و گرده او کوبید؛ چنان سریع که زائر على هم مجال هیچ گونه واکنشی پیدا نکرد. مسعد بیهوش بر زمین افتاد و خون از سرش جاری شد. زائر علی فریاد زد: "وريده! " وریده گفت: "بدران باید تقاص این کارش را پس بدهد." زائر علي گفت: "این بلاد صاحب دارد دختر، اگر بدران هم خطایی کرده باشد، به فيليه عارض می شویم، شیخ جابر حکم می کند." وریده گفت: "حالا من میزنم که بدران برود پیش شیخ جابر عارض بشود." و سنگ دیگری برداشت و خواست بر سر مسعد که هنوز بیهوش بود، بکوبد، اما صالح از پشت سر سنگ را از دست او گرفت. جماعت آنها را دوره کرده بودند و به تماشا ایستاده بودند، صالح گفت: "اولین خونی که روی زمین بریزد، همه خوزستان را خون بر می دارد. وریده گفت: "بیت زائرعلی تا مردهای دلیری مثل برادر من دارد، باید هم بدران توی سرش بزند." و خشماگین رفت و وارد خانه شد. زائرعلی رو به صالح گفت: "فی الفور به فيليه برو به شیخ جابر عرض حال بده، بگو حکم وتکلیف ما چیست، حداد! هر دو را به خانه ببر، یکی را هم بفرست عقب حکیم." ادامه دارد... @javane_enghelaby
چند کلمه با دلسوز دختران ایرانی! خانم مسیح علی نژاد ، حدود یک سال و نیم از کمپین چهارشنبه های سفید شما میگذرد.. کمپینی که به زعم خودتان برای آزادی دختران مسلمان این سرزمین برای رهایی از قفسی به نام حجاب، راه انداختید و چه نیات شوم و فریبکارانه ای که در پس آن دنبال نکردید... در این مدت دختران با حجاب ایران و نسل سوم انقلاب، بارها به صورت شما و کارفرمایان تان سیلی نواختند؛ از خروش فاطمی و بیعت با آرمانهای امام شهیدشان در روز عاشورا بگیر، تا قهرمانی های پی در پی جهانی و مدال های رنگارنگ آسیایی.. و حجاب مانع هیچ کدام از اینها نشد! اما دختران شما چه کردند؟ تمام تلاش و خودنمایی شان حیا را سر چوب کردن بود و فحش و بد دهنی در جواب یک تذکر قانونی... هنرشان فقط فیلم گرفتن بود و تبدیل شدن به عروسک خیمه شب بازی برای شما و شیاطین بزرگ! و دست آخر هم فروختن شرافت نداشته شان به دشمن قسم خورده تمام ایرانی ها... اینگونه است حکایت حق و باطل! حالا باطل هر چقدر که میخواهد تلاش کند، حریف حق و ایمان که نمی شود! «اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهوقا.» و باطل همواره نابود شدنی ست... اسرا، ۸۱ @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهین وزیر بهداشت به دانشجویان منتقد دانشگاه اهواز: به من میگید تکفیری! تکفیری شمایید... امام على عليه السلام : مردم، به ادب (فرهنگ و تربيتِ) درست ، نيازمندترند، تا به طلا و نقره. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص247 @javane_enghelaby
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم: «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید. خاطره ای از شهید دکتر محمد حسین بهشتی #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
حرفاتو انگار واسه ماها نه، واسه یه ملت دیگه نوشتی وای ببین چه خبره جهنم، دین اگه حرفای توئه بهشتی... قاسم صرافان @javane_enghelaby
ظریف: هدف برجام اقتصادی نبود درسته آقای ظریف! هدف برجام که اقتصادی نبوده! هدفش گلابی بوده، گلابی! اصلا مگه قرار بود با برجام مشکلی حل بشه؟ سوئیفت باز شه؟ تحریم ظالمانه بالمره و در روز اجرای توافق برداشته بشه؟ مشکل آب خوردن مردم حل بشه؟ نه داداش! قرار بوده یه چند سال سر ملت با این بهانه ها گرم باشه تا آقایون به کارهاشون برسن... اونم نه کارایی مثل ایجاد شغل و عمل به وعده صد روزه؛ اینا واسشون افت داره.. کار از نظر بعضیا اینه که ‌ملت رو دشمن شاد کنی، آب به آسیاب دشمن ملت بریزی، گرا بدی به دشمن تا بیشتر تحریم کنه و آخرشم خنده کنان به ریش ملت استعفا بدی... بعله! گلابی گلابی که میگفتن آقای روحانی همین بود! #برجام #گلابی #تقریبا_هیچ @javane_enghelaby
امام خامنه ای( مد ظله العالی ): مراقب باشید فریب زبان‌بازی و ظاهرسازی دشمن را نخورید؛ دشمن خبیثی را که از در بیرون میکنید، از پنجره داخل نشود. دشمن انواع ترفندها را به کار میبرد تا نیش بزند و زهر خودش را بریزد. باید مسئولین مواظب باشند. ۹۷/۹/۲۱ #اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی @javane_enghelaby
آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز دیدن همه را، تو را ندیدن تا کی...؟ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @javane_enghelaby
امام باقر علیه السلام : بهشت ـ و نعمت های حیات بخش آن ـ برای اشخاص فتنه گر و سخن چینِ آشوب طلب، حرام است. مجموعه ورام، ج 2 #فتنه #حماسه_نه_دی @javane_enghelaby
شب دوم بعد رو به مردم کرد: "شما هم بروید پی کار و زندگی تان" جماعت پراکنده شدند. یکی دو نفر به حداد کمک کردند تا زخمی ها را به داخل ببرند. صالح سریع به سراغ اسب رفت و چابک بر آن پرید و به سمت فيليه تاخت. به نزدیک کاخ که رسید، آرام تر حرکت کرد و جلو در کاخ ایستاد و پیاده شد. نگهبان جلو او را گرفت. پرسید: "کجا صالح ؟" " عرضحال دارم برای شیخ جابر." نگهبان گفت: " شیخ جابر رفته شکار. برو پنج روز دیگر برگرد." صالح بلاتکلیف ایستاد. بعد آرام سوار اسب شد. نگاهی به نگهبان انداخت با خود گفت: "پنج روز خیلی دیر است، خیلی!.." و سر اسب را برگرداند و به تاخت دور شد. گروهی از مردان و زنان حویزه در محوطه ای باز گرد هم آمده بودند و به تماشای مسابقه تیراندازی تفنگداران قبیله ایستاده بودند. در گوشه ای دیگر ریش سفیدان قبیله نشسته بودند. جلو آنها یک کرسی قرار داشت که با پارچه سفید پوشیده شده بود و روی آن یک تفنگ ماوزر نو برق می زد، با یک قطار فشنگ. در فاصله يكصد متری، آدمکی درست کرده بودند و هفت مرد قبیله روبروی آن آماده ایستاده بودند. بدران و ثامر کنار یکدیگر بودند. هر یک به نوبت به طرف آدمک تیراندازی می کردند. تیر بدران و ثامر و دو نفر دیگر به هدف خورد. تماشاگران کل کشیدند. آخرین تیر را بدران به سر آدمک زد. شیخ عاصف که حدود هشتاد سال داشت، به سختی بلند شد و جلو رفت. گفت: "مرحبا، اهلا، بارک الله، شما چهار نفر بمانید، شما هم بروید سر زندگی تان." بعد به تفنگ روی کرسی اشاره کرد و گفت: "صاحب آن تفنگ یکی از شما چهار نفر است." فریاد یکصدای جمعیت بلند شد. شیخ عاصف رو به مردی کرد که سبدی با چهار اردک زیر بغل داشت. گفت: "های آماده باش ! این بار از این چهار نفر، هر کس مرغ ها را روی هوا بزند برنده است. اول سالم پسر آلبوناهی میزند." سالم تفنگ خود را آماده کرد. از همان فاصله یکصد متری، مرد یک مرغابی از داخل سبد بیرون آورد و آن را پرواز داد. سالم شلیک کرد، اما تیر به مرغابی نخورد. صدای های و هوی جماعت بلند شد. شیخ عاصف گفت: "برو پی زندگی ات، بعدی ثامر از بیت شیخ قاطع!" ثامر تفنگ خود را آماده کرد، مرغابی دیگری به هوا پرواز دادند. ثامر نشانه گرفت و شلیک کرد. تیر به هدف خورد و مرغابی افتاد. جماعت کل کشیدند. شیخ عاصف با دست به پشت ثامر زد: "مرحبا، بیت شیخ قاطع باید برایت شتر قربانی کنند. نفر به حمادی از بیت عطيه!" حمادی تفنگ خود را آماده کرد. مرغابی دیگری به هوا پرتاب کردند.حمادی شلیک کرد، اما تیر به هدف نخورد. جمعیت های و هوی کردند. "تو هم برو پی گله ات، بعدی بدران از بیت خودم." بدران تفنگ خود را آماده کرد. مرغابی دیگری به هوا پرواز دادند... ادامه دارد... @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش... #فتنه #بصیرت #نقاب_دین @javane_enghelaby
رهبرانقلاب: نقشه‌های آمریکا در مورد ملّت ایران لو رفته؛ نقشه‌ای که بتوانند آن را عمل بکنند و ضربه وارد کنند دیگر ندارند، هر کاری که میتوانستند کرده‌اند، نقشه‌های آینده‌شان هم لو رفته است. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
امام صادق علیه السّلام فرمودند: «چگونه هدایت پذیرد آن که بصیرت ندارد و چگونه بصیرت یابد آن که تدبیر ندارد.» اصول کافی، ج 1 @javane_enghelaby
یک روز وقتی رجائی نخست وزیر را دیدم که مانند همان معلم ساده سال های پیشین کیسه برنج و نیاز روزانه خانه را با دوش خویش به منزل می برد داشتم کلافه می شدم و بی اختیار به سویش دویدم . پس از سلام گفتم : برای اهالی محل بد است که ببینیم شما با آن مسئولیت سنگین به این شکل در زحمت بیفتید. اجازه دهید کمکتان بکنیم . او با یک دنیا احساس مسئولیت در قبال پرسش من و تکلیف خویش در خانواده اول جواب سلام را داد و بعد گفت : متشکرم . من باید کار خود را خودم انجام دهم . من با این کار اجر می برم . مرا از اجری که خدا وعده داده است محروم نکنید. خاطره ای از شهید محمدعلی رجایی #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت اول: تمام دشمنان دور هم جمع شده اند، همه امکانات و نیروهایشان را هم آورده اند. نقشه ای که کشیده اند مو لای درزش نمی رود... برداشت دوم: عروسک های خیمه شب بازی دشمن وسط میدان می رقصند. رویای براندازی آنقدر مستشان کرده که نمی فهمند چه حرمت هایی را می شکنند... برداشت سوم: صبر ملت تمام می شود. توهین به ارباب شهید خونشان را به جوشش می اندازد. جرعه جرعه در خیابان ها به هم می پیوندند و سیلی می شوند که دودمان فتنه و فتنه گر را به باد میدهد... برداشت چهارم: چند سال میگذرد. فتنه گر های سال ۸۸ در نظامی که معتقد بودند مشروعیت ندارد مقام می گیرند. مأموریتشان هنوز تمام نشده است... برداشت پنجم: دشمن همان دشمن است و راه همان راه. ۴۰ سال است تمام تلاشش را میکند که به زانویمان درآورد، اما چیزی جز شکست عایدش نمیشود.‌.. و حالا این انقلاب مانده و ادامه راه و ملتی غیور که با یک اشاره رهبرش، بنای کاخ دشمن را از جا خواهد کند... @javane_enghelaby
امام صادق علیه السّلام فرمودند: «هر که جهالت ورزید هلاک شد و هر که با دیده ی بصیرت نگریست و تعقل کرد، هدایت یافت.»  کافی، ج 2 @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد... مهدی جهاندار @javane_enghelaby
شب دوم بدران نشانه گرفت و شلیک کرد. تیر به مرغابی خورد و افتاد. جمعیت کل کشیدند، شیخ عاصف جلو آمد و گرده بدران را بوسید. گفت: "این شیر مردان حویزه و دشت میشان هستند که دشمنان خودشان را به احترام وامی دارند، توی امتحان آخر، یکی از این دو نفر صاحب آن تفنگ ماوزر می شود." بعد رو به جمعیت گفت: "از بین شما کی حاضر است جلو تفنگ ثامر بایستد؟" یکباره سکوت همه را فرا گرفت. هیچ کس حاضر نشد. شیخ عاصف گفت: "از شما هیچ کس به هدف گیری ثامر اطمینان ندارد؟" نوجوانی جلو آمد و ایستاد. شیخ عاصف گفت: ".. مثل این که فقط برادرت به تو اطمینان دارد، ثامر " جمعیت خندیدند. نوجوان در فاصله يكصد متری ایستاد. یکی از افراد سیب سرخی روی سر او گذاشت. سکوت حاکم شد. شیخ عاصف به جای خود بازگشت. ثامر تفنگ خود را آماده کرد و نشانه گرفت. چند لحظه گذشت. عرق روی پیشانی نوجوان نشست. ثامر با دیدن چشمان نگران برادر دستش لرزید. تردید کرد و سرانجام بدون شلیک تفنگ را پایین آورد. سیب از روی سر نوجوان افتاد. نوجوان سست و ترسیده روی زمین نشست. مادر ثامر به طرف فرزند کوچک خود رفت و او را نوازش کرد و عرق پیشانی اش را پاک کرد. زمزمه در جمعیت بلند شد. شیخ عاصف برخاست و به طرف ثامر رفت. ثامر تفنگ خود را بر زمین گذاشت و به سمت جمعیت رفت و گوشه ای روی زمین نشست. بدران به او نگاه کرد. شیخ عاصف گفت: "هیچ مرد و زنی از حویزه، ثامر را به خاطر این کار ملامت نمی کند" چرا که تا به حال هیچ مردی از طایفه ما به روی برادر خود تفنگ نگرفته. بعد رو به بدران کرد و گفت: "حالا وقت امتحان توست بدران! چه کسی حاضر است جلو تفنگ بدران بایستد؟" هیچ کس بلند نشد. بدران به جمعیت نگاه کرد. ثامر نیز در جای خود نشسته بود و به جماعت نگاه می کرد. نگاه بدران به طرف ثامر چرخيد. گفت: "کاش بدران هم مثل تو برادری داشت، ثامر!" ثامر بلند شد و به طرف بدران رفت. روبروی او ایستاد و خیره در چشم های بدران نگاه کرد. گفت: "ثامر را همیشه برادر خودت بدان، بدران!" زمزمه از میان جمعیت بلند شد. مادر ثامر نگران به او نگاه کرد. ثامر در فاصله یکصد متری ایستاد. یکی از افراد سیب سرخی را روی سر تامر گذاشت و به جای خود بازگشت. بدران به شیخ عاصف نگاه کرد و شیخ عاصف با اشاره به او اجازه داد. بدران تفنگ خود را آماده کرد و نشانه گرفت. ثامر چشم در چشم بدران محکم ایستاده بود. سو حکمفرما شد. همه نگاه ها به ثامر و بدران بود و همه در انتظار نتيجه مسابقه، نفس در سینه خود حبس کرده بودند. ناگهان از جای دیگری تیری شلیک شد و سیب روی سر ثامر متلاشی شد. بدران جا خورد. جماعت یکجا به طرف صدای تیر سر برگرداندند. سواری سفید پوش رادیدند که تفنگ خود را پایین آورد. سوار که صورت خود را پوشانده بود، آرام به شیخ عاصف نزدیک شد. بدران به طرف او رفت. ثامر تفنگ خود را برداشت و به طرف سوار ناشناس نشانه رفت. بدران با اشاره دست مانع شد. ادامه دارد... @javane_enghelaby
💐🌺با خامنه ای کسی نگردد گمراه 🌺💐او در شب فتنه می درخشد چون ماه 💐🌺در هر نفسم برای او می خوانم 🌺💐لا حول و لا قوه الا بالله #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby