#برگ8⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب پنجم
"دختران این بلاد آرزو دارند یک روز شیخ الشیوخ گوشه چشمی به آن ها داشته باشد."
وریده هم چنان پشت به آن ها گفت:
"از قول مت به مزعل بگویید..."
"شیخ مزعل!"
"...به شیخ مزعل بگویید، لیاقت مردان فیلیه کنیزک های عثمانی هستند، نه دختران عرب!"
ترکان خاتون خشمگین شد. لحظه ای به وریده نگاه کرد و بعد جلو رفت و سیلی محکمی به گوش اد زد و به سمت در رفت. جلو در ایستاد و برگشت. گفت:
"آن قدر این جا می مانی تا گیس هایت مثل دندان هایت شود، چموش!"
ترکان در را باز کرد. خواست بیرون برود. یک لحظه چیزی به خاطرش رسید. با صدای بلند پلنگ را صدا زد:
"وریده! وریده!"
پلنگ وارد اتاق شد.
نوراخانوم نگران به پلنگ نگاه کرد. گفت:
"می خواهی چه کنی ترکان خاتون؟"
"شما بیرون بروید!"
نورا خانم ترسیده بیروت رفت. ترکان خاتون نگاهی به وریده و نگاهی به پلنگ کرد. در را بست و وریده را با پلنگ تنها گذاشت و بیرون رفت. پلنگ بل دیدن وریده دندان نشان داد. وریده بی حرکت ایستاده و در چشم های پلنگ خیره شد. پلنگ هم چشم از او بر نمی داشت. هر دو لحظه ای خیره به یکدیگر نگاه کردند. پلنگ چند گام به عقب رفت و آرام روی زمین نشست. ترکان خاتون بیرون اتاق و پشت در بسته منتظر ایستاده بود تا نتیجه کارش را ببیند. اما هیچ صدایی از داخل اتاق نشنید. در اتاق را باز کرد. دید که وریده هم چنان خیره در چشم های پلنگ است و پلنگ آرام گوشه اتاق روی زمین نشسته است. ترکان خاتون از رفتار پلنگ حیرت کرد. بعد با خشم رو به وریده گفت:
" این پلنگ را با دست های خودم رام کرده ام. وحشی تر از آن را هم رام می کنم."
و با پلنگ بیرون رفت و محکم در را بست.
میر راشد می دانست رفتن تا حویزه جز خستگی برای او بهره ای نخواهد داشت و پاسخی که می گیرد، حرفی نیست که صالح توقع دارد. نه از بدران که پیشاپیش نظر او را می دانست و وقتی هم به حویزه رسیده بود و بدران او را دیده بود، بی درنگ پرسیده بود:
"راستش را بگو چه بلایی سر وریده آمده؟!"
میراشد هم گفته بود:
"می دانستم باد زودتر از هر پیکی خبرهای شوم را می رساند."
و حالا با بدران و ثامر و شیخ عاصف در اتاق نشسته بودند و سکوت سنگین اتاق هر لحظه بدران را بی قرارتر می کرد. همه انتظار نظر شیخ عاصف بودند. سرانجام شیخ عاصف سکوت را شکست.
"مصیبت بیت زائر علی بسیار دردناک است، اما شیخ عاصف نمی تواند پا روی پیمان اخوت با شیخ المشایخ خوزستان بگذارد."
بدران از تصمیم شیخ عاصف جا خورد. با تندی بلند ایستاد.
گفت:
" پیمان با کسی که عروس طایفه را دزدیده؟!""
ادامه دارد....
@javane_enghelaby
این چه مصیبتی ست، پس از هر سر نخی
ما لاجرم به فتنه مهناز می رسیم...؟
اون از آقای روحانی که با کارهاش داره آتیش میزنه به اعتقادات مردم و بی اعتمادشون میکنه به همه چی، اینم ازسلبریتی های خائن (علی الخصوص خانم افشار) که معلوم نیست دنباله شون به کدوم سرویس جاسوسی وصله که انقدر راحت لجن پراکنی میکنن و باعث میشن خون یه بی گناه بریزه و بعدشم انگار نه انگار...
آقای رئیسی! حالا که با کنار مردم نشستن تو صف نماز جمعه مردمی بودنتون رو نشون دادید، برای به رخ کشیدن اقتدار قوه قضائیه به جماعتی که از قبل نظام پروار میشن و بعد با وقاحت ضربه میزنن، یه برخورد حسابی با این سلبریتی های خائن بکنید. ما همه منتظر محاکمه مهناز افشار و هم پالکی هاش هستیم...
#طلبه_شهید
#من_هم_یک_طلبه_ام
#مهناز_افشار_باید_محاکمه_شود
#مطالبه_گری
@javane_enghelaby
#برگ9⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب پنجم
عاصف گفت:
"هنوز وصلتی انجام نشده!"
بدران گفت:
"پس شما بر سر پیمان خود بمانید، من هم برسر پیمان خود!"
و شیخ عاصف جلو در او را صدا زد و گفت:
"مردی را نشانم بده که تفنگ دست بگیرد و جانش را قربانی عشق دیگری کند."
بدران گفت:
" وای به روز طایفه ای که جانش به دست پیرمردهای ترسو باشد."
بدران به تندی بیرون رفت. به دنبال او میر راشد بلند شد و بیرون رفت. ثامر خواست چیزی بگوید، که نگفت. بدران بی درنگ شمشیر به کمر و تفنگ بر پشت و سوار بر اسب، آماده رفتن شد که ثامر سر رسید. چند نفر از مردان و زنان نیز او را دوره کردند.
ثامر گفت:
"کجا بدران؟!"
"هر جا که مرد پیدا شود. غیرت پیدا شود. من می روم تا شرف طایفه ام بماند..."
"صبر کن بدران! هر جا بروی ثامر کنار توست."
ثامر دوید و اسب خود را آماده کرد. چند نفر دیگر نیز گرد بدران جمع شدند و هلهله کنان او را همراهی کردند. بدران پیشاپیش سوار بر اسب تاخت و همراه او ثامر و میر راشد و گروهی از جوانان حویزه نیز به سوی شوش حرکت کردند.
وقتی خزعل از برادرش حرف می زد، صدایش می لرزید و نگاهش به هر طرف می چرخید وهمه جا را نگاه می کرد، جز ترکان خاتون را که توی اتاق جلویش نشسته بود وحتی صدایش را برای خزعل بلند کرد که الان وقت این حرف هانیست و باید برای عروسی بزرگ شیخ جوان مهیا شوند، خزعل صدایش را بالاتر برد.
" اتفاقا همین حالا وقت این حرفهاست. با کشته شدن زائر علی، مطمئن باش پدر کشی تا نسل ها توی این بلاد باقی می ماند."
ترکان گفت:
"حکما می خواستی مزعل مقابل بی حرمتی زائر علی، سکوت کند و بعد همه مشایخ عرب به اش پوزخند بزنند."
"شمشیر وقتی به کار می آید که راهی برای کیاست و سیاست نباشد. مزعل بدون کیاست، صلاحیت حکمرانی ندارد، حتی اگر شاه پشت او باشد!"
و به تندی از اتاق خارج شد. ترکان خاتون نگران شد. وقتی خزعل این طور حکم شاه را تحقیر می کند، پیداست که پشتگرمی اش به بالاتر از شاه است و گرنه کسی نبود که دلش به حال زائر علی بسوزد. آرام به سمت پنجرخ رفت. مطرود را در محوطه بیرون کاخ دید که منتظر ایستاده بود تا خزعل به او بپیوندد. وقتی نگاه مطرود به طرف پنجره چرخید، ترکان خاتون محکم پنجره را بست و برگشت که یکباره در اتاق باز شد و مزعل وارد شد. ترکان خاتون از دیدن مزعل جا خورد. سعی کرد وانمود کند که همه چیز عادی است. انا عادی نبود. مزعل گفت:
"شیخ الشیوخ این قدر ذلیل شده که هر بیکاره ای برایش تکلیف معین می کند؟"
ترکان گفت:
" خزعل اگر حرفی می زند از روی صلاح است نه فساد. گیرم که نافهمی کند، دلش که صاف است؛ نیست...؟
ادامه دارد....
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتوای جالب مفتی لیبی 👌
هرکس یکبار حج و عمره رفته دیگه لازم نیست بره، چون گناهش بیشتر از ثوابشه!
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس جمهور در دیدار با کارگران : ما آمریکا را به حول و قوه الهی به زانو در خواهیم آورد . اگر ما تلاش کنیم خداوند به ما نصرت عطا میکند!
چه شد آقای روحانی ؟! شما که زبان دنیا را بلد بودید، چرا دست به دامن خشونت شدید؟ چه شد که تصمیم گرفتید به جای تعامل سازنده و نرمش قهرمانانه، با این شعار های تو خالی جلوی قدرت های بزرگ بایستید؟ خودکار پرت کردن ها و فشار های ایمیلی تان جواب نداد؟ حالا چطور آب و صابون بیاریم روتونو بشوریم؟!
با اینکه خیلی دیر، اما بالاخره متوجه شدید رفتار انقلابی تنها راه به زانو درآوردن دشمن است. شاید هم باز کارتان جایی گره خورده که به برخورد انقلابی رو آورده اید، وگرنه از لیبرال ها چنین جملاتی بعید است...!
به هر حال هر چه هست را باید به فال نیک گرفت. انتقادها و مطالبه گری ها جای خود، اما بالاخره شما هر چه هم باشید، نماینده یک ملت هستید و وظیفه ماست که در هر شرایطی حامی نماینده مان باشیم. تشکر از برخورد انقلابی تان!
@javane_enghelaby
Mohsen Chavoshi & Sina Hejazi - Khalije Irani.mp3
7.4M
خـلـیــــج ایــرانـــــی ، آبـــــــــــیِ آزاده
یـه مـلـت عـاشـق پشت تو وایستاده
بــرای داشتــن تـو دنـیـا اگه جمع شه
فکر کن اجازه بدیم یه مو ازت کم شه
روز خلیج فارس مبارک 🇮🇷
@javane_enghelaby
امام خامنه ای (مد ظله العالی): دلیل اینکه روی سند ۲۰۳۰ آنقدر کار میکنند، چون در این سند دستورات و توصیهها این است که آموزش و پرورش، مناسبات فکری شاگردان را جوری تنظیم کند که اساس زندگیشان طبق تفکر غربی باشد. یعنی شما سرباز درست کنید برای انگلیس و آمریکا و بقیهی این وحشیهای کراواتزده و ادکلنزده؛ همینهایی که آدم میکُشند و به آدمکش کمک میکنند، بدون اینکه خم به ابرو بیاورند. میگویند چون به پولش نیاز داریم کمکشان میکنیم. حالا میخواهند ما در کشورهای مسلمان برای اینها #سرباز و رعیت تربیت کنیم. ۲۰۳۰ این است. ۹۸/۲/۱۱
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
May 11
در این دنیا از بوی تعفن بعضی آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمی کنیم، ما طرفداری از اسلام می کنیم.
صحیفه امام ، ج ۱۰
@javane_enghelaby
از شهید نواب پرسیدند چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آقای بروجردی ساکت است! نواب گفت: آیت الله بروجردی سرهنگ است، من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور می شود بیاید وسط میدان...
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
#برگ0⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب پنجم
مزعل پوزخند زد و گفت:
"حق این بود که همان روز اول به حکم شاه روانه تهران می کردمش."
بعد با خشم در چشم های ترکان خاتون خیره شد.
" از این پس نه حق مداخله در امور را دارد، نه حتی حق نظر. این را یا شما به اش حالی می کنید یا خودم!"
گروهی از روستاییان و کارگران زرگانی پا برهنه در صف ایستاده بودند و سبدهای خرما را بار شتران می کردند. زبیر و دیگر تفنگداران فیلیه، با اسب اطراف آن ها نظارت می کردند. سه دختر و دو پسر بچه هفت هشت ساله با لباس های چرک و پاره و پای برهنه، آرام پشت شتری خزیدند. یکی از پسربچه ها با چاقوی دسته شکسته ای یکی از سبدهای خرما را سوراخ کرد. بچه ها تند و تنداز سوراخ سبد، خرما بیرون آوردند و خوردند. پیر زنی با ترکه ای به جان یکی از تفنگداران زبیر افتاد و فریادزد:
" بی غیرت کجا می بری؟ زمستان جواب شکم بچه هایم را چی بدهم؟"
با اشاره زبیر، یکی از تفنگداران با لگد پیر زن را روی زمین پهن کرد و پیر زن خشمناک بلند شد و سبد خرما را پشت کارگر به زمین انداخت. در همین هنگام قسمعلی زرگانی با چند سوار سر رسید.
"شما این جاچه غلطی می کنید؟"
تفنگدراران زبیر خود را برای درگیری آماده کردند. زبیر گفت:
"اگر نمی خواهی خونی ریخته شود، بهتر است به رعایای خود کمک کنی تا مالیات دولت و حق شیخ الشیوخ را با دل خوش تحویل بدهند."
قسمعلی شمشیرش رابیرون کشید و گفت:
"شیخی که بیعت قسمعلی را ندارد، حق ندارد مالیات طلب کند. برو به شیخت بگو اول برادریش راثابت کند بعد اراذلش را برای جمع کردن حقی مالکی بفرستد!"
زبیر به یکی از تفنگدارانش اشاره کرد. تفنگدار به سمت قسمعلی نشانه رفت. در همین هنگام تیری شلیک شدد و تفنگدار زبیر از اسب به زمین افتاد. زبیر هراسان سر بر گرداند و بدران و صالح و ثامر و دیگر سواران، تفنگداران زبیر را محاصره کردند. قسمعلی از دیدن بدران خوشحال شد.بدران فریاد زد:
"تا نعش خودت و تفنگدارانت رت برای مزعل نفرستاده ام گورتان را گم کنید!"
زبیر که خود را در محاصره دید، سوار بر اسب شد و به سوارانش اشاره کرد که حرکت کنند. بعد رو به بدران گفت:
"بدران، معنی حمله به مردان شیخ الشیوخ را می دانی، نادان؟!"
"نع! اما معنی غارت را می دانم. شیخ شما هم اگر شیخ بود، مثل آغاوات و اراذل شبانه به ناموس طوایف دست درازی نمی کرد."
افراد زبیر تفنگدار زخمی را روی اسب گذاشتند و حرکت کردند. با دور شدن گروه زبیر، قسمعلی رو به بدران گفت:
"نکند یک وقت خیال کنی جان قسمعلی را نجات دادی، بدران!"
"حقت بود می گذاشتم ملاجت را داغان کند."
همه خندیدند. بدران تفنگی از خورجین اسبش بیرون کشید و به سمت قسمعلی پرت کرد. قسمعلی آن را روی هوا گرفت. بدران گفت:...
ادامه دارد...
@javane_enghelaby