بهش می گفتن: آخه تو که پسر نیستی، چه جوری می خوای بجنگی؟! می گفت دفاع از وطن که زن و مرد و پیر و جوون نداره. هر کی باید هر کاری از دستش بر میاد بکنه. با اینکه سنش خیلی کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمی ترسید. به کسایی هم که می ترسیدن می گفت: وقتی دشمن اومده تو شهرتون، چرا نشستید و هیچ کاری نمی کنید؟! همه باید مبارزه کنن.
شهیده سهام خیام
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جا
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
مولانا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
#برگ4⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب چهارم
"طوایف غلط می کنند مخالفت کنند! حتی پدرت هم از پادشاه حکم مستقیم نداشت. مخالفت با تو مخالفت با شاه است، گذشت آن دوره ای که طوایف حویزه یال و کوپالی داشتند. الان، هم شاه پشت توست، هم دولت فخیمه بریتانیا. شیخ الشیوخ اگر جسارت نداشته باشد، به کار حکمرانی نمی آید، که هیچ، حتی در داخل فیلیه هم اختیار ندارد."
خشم مزعل فروکش کرد. پیدا بود کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود.
گفت:
"اول باید شیخ عاصف گوشمالی شود تا شیوخ بلاد دور افتاده هم جرات نکنند مقابل شیخ مزعل بایستند."
ترکان خاتون گفت:
"معقول این است که دست به کار جمع آوری مالیات بشوی. اول مطرود را برای جمع کردن مالیات محمره بفرست!"
"مطرود !؟...چرا مطرود؟"
"این ثامری سرگردان، نبض ویلسون را توی دستش دارد، میتوانی از او استفاده کنی، ولی هیچ وقت به اش اعتماد نکن."
مزعل تازه به یاد آورد که مطرود به همراه خزعل به شکار رفته است. همراهی آن ها با یکدیگر می توانست مقدمه توطئه های آینده علیه او باشد.
گفت:
"نبض ویلسون!؟...مطرود کجاست؟"
مطرود و خزعل که از شکار برگشتند، یکی از مردان جلو دوید و افسار اسب خزعل را گرفت و گفت:
"شیخ الشیوخ بی شماست. خیلی هم عصبانی است."
مطرود به تندی پایین پرید. افسار اسب را به مرد داد و به داخل تالار دوید. مزعل روی مخده بالای تخت تکیه داده بود و قلیان می کشید. مطرود سلام کرد، اما مزعل پاسخ نداد و خیره به او نگاه کرد. مطرود جلوتر رفت.
"بنشین!"
مطرود آرام و ترسیده نشست.
"خطایی کردم شیخ مزعل؟"
"اگر خطایی نکردی چرا می ترسی؟"
مطرود گفت:
" این ترس از هیبت نگاه شماست."
همین کافی بود که مزعل کمی آرام شود. گفت:
"تو سال ها مباشر مورد وثوق پدرم بودی."
"فقط نوکر وفاداری بودم و خواهان خیر و صلاح شیخ الشیوخ."
"پس بگو ببینم با پیشنهاد مستر ویلسون خیر و صلاح ما در چیست؟"
مطرود باید فکر می کرد تا پاسخی بدهد که مزعل دوست داشت بشنود. اما مجالی برای فکر کردن نداشت. فقط باید با احتیاط نظر می داد.
گفت:
"شما خوب واقفید که اگر جهاز انگلیسی به ناصری برسد، باعث آبادانی و رونق این بلاد می شود، فقط یک مانع هست که ممکن است شیوخ طوایف توهم کنند که شما دست انگلیسی ها را توی خوزستان باز گذاشته اید در حالی که شیخ جابر چنین کاری نکرد."
مزعل گفت:
"پس تو موافقی، درسا مثل ترکان خاتون."
"ایشات هم خیر و صلاح شیخ الشیوخ را می خواهند.
ادامه دارد....
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر مراقب نباشید رسانه ها باعث خواهند شد تا از افراد تحت ستم متنفر باشید و افراد ستمگر را دوست بدارید...
به بهانه حمله تروریستی به مسجد مسلمانان در نیوزلند 😔
#نیوزلند
#اسلام_هراسی
#حمله_تروریستی
@javane_enghelaby
از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشتههای دور باشد نه مسائل روز؟ ... میخواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراسافکنی و نفرتپراکنی، اینبار با شدّتی بیسابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟ چرا ساختار قدرت در جهان امروز مایل است تفکر اسلامی در حاشیه و انفعال قرار گیرد؟ مگر چه معانی و ارزشهایی در اسلام، مزاحم برنامهی قدرتهای بزرگ است و چه منافعی در سایهی تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین میگردد؟ ۱۳۹۳/۱۱/۱
بازخوانی بخشی از نامه امام خامنه ای (مد ظله العالی) به جوانان اروپا و آمریکا
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
توانستیم سال ۹۷ را با موفقیت به پایان برسانیم یعنی:
ملت شریف ایران یادتان هست می توانستید گوشت بخرید؟ ما موفق شدیم قیمت گوشت را قدری بالا ببریم که شما خوابش را هم نبینید...
یادتان می آید دم عید آجیل توی خانه هایتان بود؟ ما موفق شدیم قیمت آجیل را به جایی برسانیم که شب عید با مهمان هایتان سماق بمکید...
یادتان می آید میخواستیم عزت را به پاسپورت ایرانی برگردانیم؟ اما موفق شدیم طوری عزت را به لجن بکشیم که هرجا رفتید تحقیرتان کنند...
یادتان می آید قسم خوردیم خدمتگذارتان باشیم؟ حالا موفق شدیم کاری کنیم که مسئولین بر گرده تان سوار شوند...
یادتان می آید وعده دادیم صد روزه اقتصاد را درست کنیم؟ خوشبختانه موفق شدیم طوری اقتصاد را فلج کنیم که کارخانه های ایرانی بعد از ۸۰ سال تولید از کار بیفتند...
یادتان می آید برای وضعیتتان اشک تمساح ریختم؟ حالا که به لطف برجام و دولت تدبیر همه زیر خط فقرید، لکسوس سوار میشویم، توچال میرویم، بیت المال را با بچه هایمان هپل هپو می کنیم و به ریش شما هم قاه قاه می خندیم...
ملت شریف ایران ، یادتان می آید...؟؟!!
#جهانگیری
#وقاحت
#بی_کفایتی
#ارباب_وعده_ها
#تقریبا_هیچ
@javane_enghelaby
دشت ما گرگ اگر داشت نمی نالیدیم
نیمی از گله ما را سگ چوپان خورده...
@javane_enghelaby
#برگ5⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب چهارم
"خوب ، جواب طوایف خوزستان چیست؟"
حالا وقتش بود تا مزعل را هم به سمت توافقات خودش با مستر ویلسون و معین التجار متمایل کند. گفت:
"جسارتا برای آن راه حل دارم."
"بگو؟!"
مطرود کمی راحت تر نشست و گفت:
"شما اعلام کنید که به جز جهاز تجاری، هیچ جهاز جنگی حق عبور ندارد. از انگلیسی ها هم بابت سهم التجاره خراج بگیرید به نفع مسلمین...
یک به ده خوب است؟"
مزعل خندید. گفت:
"پیداست همه قرارها را هم گذاشته ای، و اگر تجار داخله معترض شدند؟"
مطرود گفت:
"حکم کنید تجار مسلمین بدون دادن سهم التجاره، می توانند با جهاز انگلیسی جنس و کالا به ناصری و محمره وارد کنند."
مزعل پرسید:
"این پیشنهاد خودت است یا معین التجاره؟"
"از عقل ناقص حقیر است، این حکم، شیوخ طوایف را هم ساکت می کند."
"و خزعل را هم از رفتن به تهران آسوده می کند!"
مطرود گفت:
"این منت همیشگی شما بر سر شیخ خزعل می ماند... جسارتا سهم حقیر هم بسته به کرامت شیخ الشیوخ است."
"ترکان خاتون می گفت، مطرود را برای جمع آوری مالیات محمره روانه کنم، همین کافی نیست؟"
"بانو حسن ظن دارند، ولی من مسئولیت های سنگین تر از این هستم."
مزعل گفت:
"موافقت مرا به ویلسون اعلام کن، با معین التجار هم هر موافقی کرده ای، سهم شیخ فیلیه است، مالیات محمره هم بماند تا بعد."
مطرود جا خورد. گفت:
"معامله با معین التجاره!؟ حاشا و کلا، نمک شیخ الشیوخ را بخورم و..."
"برو بیرون تا قیر مذاب توی حلقت نریختم،... بیرون!"
مطرود بیش از آن که بترسید، دلخور شد و بیرون رفت.
ویلسون در اتاق تلگراف خانه رو به پنجره ایستاده بود و متنی را برای متصدی تلگراف می خواند و از پنجره بیرون را نگاه می کرد که یک کشتی لنچ با پرچم انگلیسی از کارون عبور می کرد.
"با احترامات فائقه به عرض پادشاه می رساند، به دلیل آن که شیخ خزعل به مثابه دست راست شیخ الشیوخ خوزستان، در حال رتق و فتق امور این بلاد حساس است و آمدن ایشان به دربار شاهانه کمیت امور را لنگ می کند، به همین خاطر شیخ محمد، پسر بزرگ شیخ جابر راهی تهران شده و عنقریب به پابوس سلطان صاحبقران خواهد رسید. گرچه ایشان ممکن است گلایه هایی داشته باشد، اما می تواند همان جا بماند تا برای نوکری آستان مبارک مقبول واقع شود. ویلسون_خوزستان_سنه۱۳۱۲ هجری قمری"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص در همه جا مایه اذیت هستند و بیشترین هزینه رو در هنگام آسایش و راحتی دارند. از انصاف و عدل بدشون میاد و در مشکلات و بلایا از همه کم صبر تر و نق زدن تر هستن...
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ «قلب امید»
خیلی قشنگ بود 😍 نامه امام خامنه ای (روحی فداه) به جوانان اروپا به صورت شعر
با صدای علی اکبر قلیچ
@javane_enghelaby
4_977772991679037800.mp3
3.45M
مولای قنبر، میزان داور، به روز محشر مولانا حیدر
حسین طاهری
عیدتون مبارک 🌸🌸🌼🌼🌹🌹
@javane_enghelaby
#برگ6⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب چهارم
کاروانی از شترها و قاطرها، از مقابل پنجره عبور کرد و نگاه ویلسون را پوشاند. از احتیاط ساربان پیدا بود کاروان بار ارزشمندی دارد. کمی جلوتر کاروان در حاشیه کارون ایستاد. بدران سوار بر اسب پیشاپیش کاروان بود و ثامر و دیگران هم د کنارش به تماشای کشتی انگلیسی ایستاده بودند. قاطر ها هم که در واقع هدایایی برای خواستگاری وریده بود، توقف کردند. ثامر کنار بدران رسید و ایستاد و گفت:
" جهاز انگلیسی در کارون چه می کند؟"
بدران گفت:
" از بی لیاقتی شیخ مزعل است که انگلیسی ها جسور شده اند."
"به هیبتش نمی آید که جهاز جنگی باشد."
بدران گفت:
"جهاز تجاریست، مال برادران لنچ، حتما توافقاتی با مزعل کرده اند."
ثامر گفت:
"این جور که پیداست، باید خواستگاری با مراسم هم پیمانی دو طایفه همراه شود، مزعل خیلی زود دشمنی با طوایف را شروع کرد."
و کاروان به راه افتاد و وقتی به شوش رسید، بچه های ریز و درشت و دختران و پسران قبیله، هلهله کنان پیشاپیش کاروان دویدند و آن را به سمت خانه زائر علی هدایت کردند. زن ها و دخترها با رخ پوشیده بر روی بام ها، شتران و قاطرها را نگاه می کردند و سعی می کردند بفهمند چه هدایایی بار آن هاست. کاروان پس از گذشتن از چند گذر به جلو خانه زائر علی رسید. در خانه باز شد و صالح بیرون آمد. بدران با دیدن او از اسب پیاده شد. صالح وبدران که یکدیگر را در آغوش گرفتند، جماعت روی بام ها فهمیدند، کار تمام است و کل کشیدند. صالح آن ها را به داخل خانه هدایت کرد. وریده از بالای بام در کنار چند دختر دیگر پنهانی نگاه می کرد. وقتی بدران و کاروانش ولرد خانه شدند، وریده هم سریع پایین رفت و در اتاقی منتظر ماند. دختران هم در حالی که در گوشی با یکدیگر حرف می زدند و می خندیدند، او را همراهی کردند. یکی از دخترها لای در اتاق را باز کرد. شیرینی و شربت روی تختی بزرگ پای نخل وسط حیاط مرتب چیده شده بود و دو نفر کنار تخت ایستاده بودند. دختر لای در را بست و حرف های دخترها شروع شد:
" پس کی شیرینی ها را تو می برند؟"
"خیلی طول کشید!"
"نکند شیخ مخالفت کند!"
"زبانت را گاز بگیر دختر!"
" از چشم تنگی اش است."
وریده همه را ساکت کرد:
"ساکت می شوید یا همه تان رت بیرون کنم؟!"
یکی از دخترها دوباره در را باز کرد و خبر داد که شیرینی ها را بردند. همه از جا پریدند. وریده هم بلند شد. در اتاق باز شد و مادر وریده به اتاق آمد. دخترها همه بیرون رفتند و کل کشیدند. مادر پیشانی وریده را بوسید.
" ان شاءالله سفید بخت بشوی دختر!"
او هم دست های مادر را بوسید و مادر دست وریده را گرفت و از اتاق بیرون رفتند. پیر زنی سینی شربت را آورد و به دست وریده داد. پیشانی اورا بوسید. وریده به طرف اتاق پذیرایی رفت و دید که بدران بالای اتاق کنار زائر علی نشسته بود. دیگر هیچ کس را ندید، نه ثامر و صالح را و نه حداد و مسعد و گروه ریش سفیدان قبیله را که دور تا دور اتاق نشسته بودند و یکی میان آنان شیرینی پخش می کرد. پدر گفت:...
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن مچکریم!
عدو به این قشنگی سبب خیر میشه، اونوقت یک سری به ظاهر دوستان در داخل یه جوری به دشمن گرا میدن و میگن تحریما تو این چهل سال کمر ملتو شکسته، که آدم دوست و دشمنو قاطی میکنه
از دشمنان برند شکایت به دوستان/ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم...؟
البته یک سری از دوستان نادان...
#دوست_نادان
#احمق_های_درجه_یک
@javane_enghelaby
امام خامنه ای (مد ظله العالی): آنچه مسلم است، این است که اینها مظهر تلاش در راه خدا و دین او بودند. «اشهد انّک جاهدت فی اللَّه حقّ جهاده و عملت بکتابه و اتّبعت سنن نبیه صلی اللَّه علیه و آله»؛ شهادت میدهیم که او جهادِ در راه خدا را به صورت شایسته انجام داد. این، چیزی است که ما در زیارت امیرالمؤمنین و بقیهی ائمه (علیهمالسّلام) میخوانیم. این جهاد همیشه بر دوش ما هست. جهاد علمی، جهاد عملی، جهاد در دوران جنگ، جهاد در دوران صلح، جهاد با نفس، جهاد با دشمن بیرونی، جهاد با مال، جهاد با جان، جهاد با زبان؛ اینها درس است. ۱۳۸۵/۰۵/۱۷
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
6352898_646.mp3
5.16M
ببار ای باروون ببار
بر دلم خون گریه کن خون ببار
در شب تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارووون...
وفات حضرت زینب (سلام الله علیها) تسلیت 😔
@javane_enghelaby
– آقای دکتر استان گلستان رو سیل برده، کل شهرا رفتن زیر آب...
– پس جمع کنید بریم قشم!
ته واکنش رئیس جمهور به بحران وطنی
#بی_کفایتی
#سیل_گرگان
#خواب_ناز
@javane_enghelaby
#برگ7⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب چهارم
"به مبارکی این وصلت میمون، شب عید مبعث هفت شب جشن عروسی به پا می کنیم."
و مادر به وریده سقلمه زو که داخل شود. وریده با سینی شربت وارد شد. توجه همه به او جلب شد. پشت سر وریده مادر وارد اتاق شد. وریده سینی را جلو پدر و بعد جلو بدران گرفت. بعد به سراغ صالح رفت و بعد از آن حداد خندان بلند شد و سینی را از وریده گرفت و به بقیه شربت داد. نگاه وریده و بدران به هم چفت شد و چند لحظه ثابت ماند. بعد وریده از اتاق بیرون رفت. به دنبال او مادرش بیرون رفت. بدران همچنان مات مانده بود. زائر علی روی پای او زد:
" شربت سکنجبین با لیموی تازه است."
بدران به خود آمد و شربت نوشید.
خبر خواستگاری بدران از وریده وقتی به فیلیه رسید که مزعل کیفور نامه ناصرالدین شاه بود و این اقدام ویلسون را که شیخ محمد را در دربار تهران به گروگان شیخ الشیوخی او را نگه داشته بودند، تحسین می کرد. مطرود داشت با تمام احترام نامه را قرائت می کرد و ترکان خاتون با تبختر گوش می کرد و دست به گل و گوش پلنگ می کشید و به خزعل لبخند می زد
"... و اما در خصوص طوایف متمرده، اکیدا حکم می کنم که شیخ الشیوخ خوزستان اختیار تام دارد، بای شکل کان، مالیات حقه دولت را از آنان بگیرد و در خصوص رفتار با طوایف متمرده کاملا مختار است، ولو به بهای ریختن خون تمامی آحاد آن طایفه."
مطرود هنوز تاریخ و حکم را نخوانده بود که خبر چین فیلیه وارد شد.
توجه همه به او جلب شد. مطرود جلو رفت. مرد چیزی به مطرود گفت و با احترام خارج شد. مطرود رو به مزعل گفت:
"خبر داده اند که بدران با تحفه و هدایای در خور به خواستگاری وریده دختر زائر علی رفته و گویا شیخ زائر علی هم خواستگاری او را قبول کرده."
مزعل شانه بالا انداخت و خواست از تالار بیرون برود که ترکان خاتون او را متوجه اهمیت خبر کرد.
"اگر این وصلت انجام شود، دو طایفه با هم متحد می شوند."
مزعل ایستاد و رو به ترکان خاتون کرد و گفت:
"اگر هزار طایفه هم با هم متحد بشوند، شیخ مزعل همه را ادب می کند...این قدر جسور شده اند که طبل جنگ می زنند!"
خزعل گفت:
" پیکی به حویزه روانه کن تا حکم شاه را برایشان بخواند."
ترکان خاتون تصدیق کرد و گفت:
"اصلا حکم شاه را توی همه خوزستان منتشر کن، همه جا جاربزن تا همه بدانند."
مزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت و فکر کرد باید اقتدار خود را نه به مردم خوزستان، که به خزعل و ترکان خاتون نشان دهد. گفت:
" اسبم را با بیست تفنگچی آماده کنید، اول یگبه سراغ شیخ عاصف می روم، وای به روزگارش اگر تمرد کند."
مزعل که با سواران تفنگ بر دوش به سمت حویزه حرکت کرد، مطرود فرصتی یافت تا سری به ویلسون بزند و خبرهای تازه را به او برساند.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقشه جدید دشمن
غرب و آمریکا به این نتیجه رسیده اند که باید کاری کنند تا ملت ایران اراده نکند...
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و آنچه از رنج و مصائب به شما میرسد همه از دست (اعمال زشت) خود شماست در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو میکند.
شوری، ۳۰
@javane_enghelaby