eitaa logo
جوان انقلابی
89 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر » باید از میان شما ،جمعی دعوت به نیکی ، و امر به معروف ونهی از منکر کنند... آل عمران ،۱۰۴ @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست... سید حمیدرضا برقعی ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها) تبریک و تهنیت 🌹🌹🌹 @javane_enghelaby
هیسسسسس! وزارت ارشاد خوابه... نه خواب نیست، خودش رو به خواب زده. واسه همینم هست که هیچ جوره قصد بیدار شدن نداره... یکی از آثار خواب آقایون رو هم در بالا مشاهده میکنید: تصویری از موزیک ویدیوی پاره سنگ مهدی یراحی که از ابتدا تا انتهاش توهین به شهدا و دفاع مقدس هست و شهدای عزیزمون رو با سربازان روسی و نازی یکی دونسته... شهدا! این مسئولینی که میبینید پا روی خونتون میزارن و بعضیام مثل آقایون وزارت ارشاد توهین به شما و آرمانتون رو زیر سیبیلی رد میکنن، حرجی بهشون نیست، چون خیلی هاشون با برنامه اومدن روی کار تا فقط ارزش هارو تخریب کنن... اما اونایی که امام بهشون امید داشت ماییم. یه جوری خائنا رو رسوا میکنیم که مجبور شن با قیافه زنونه از مملکت فرار کنن! #وزارت_ارشاد #توهین_به_شهدا #رسوایی @javane_enghelaby
شب دوم زائرعلی گفت: " او را بردند، شک ندارم کار غضبان بني لام است." صالح سوار بر اسب شد و تاخت. بدران برخاست. سوار بر اسب شد و در حالی که افراد خود را فرا می خواند، به دنبال صالح تاخت . "دنبال من بیاید!" یاران و صالح و ثامر و بقیه به سرعت تاختند. بدران جلوتر از بقیه می رفت. از دور سواران طايفه بني لام را دیدند. بدران دید که وریده روی اسبی با طناب بسته شده بود، افراد بدران تندتر تاختند و به دشمن نزدیک شدند. بدران تفنگ خود را آماده کرد و نشانه رفت. یکی از مردان بني لام را زد. ثامر نیز یکی دیگر را زد. مردان بنی لام با تیر و کمان تیراندازی می کردند. بدران در میان آنها غضبان بني لام را شناخت که تفنگ داشت و شلیک می کرد. تیری به بازوی صالح اصابت کرد. مردان بنی لام یکی یکی افتادند. افسار اسب وریده به اسب غضبان بسته شده بود و به دنبال او می دوید. غضبان که دید همه افرادش یکی پس از دیگری کشته می شوند، با شمشیر افسار اسب وریده را قطع کرد و گریخت تا جان خود را نجات دهد. اسب وریده رم کرده بود و سرگردان می دوید. بدران به سمت اسب وریده تاخت. افراد بدران تا مسافتی دشمن را تعقیب کردند. ثامر به آنها فرمان بازگشت داد. "برگردید، برگردید!" بدران همچنان به دنبال اسب وریده می تاخت، از اسب جلو زد و در چرخشی سریع افسار اسب را گرفت و آن را نگه داشت. به تندی از اسب پیاده شد و طناب، دست و پای وریده را باز کرد. وریده بی حال از روی اسب افتاد. آرام چشم باز کرد و بدران را بالای سر خود دید. کم کم بقیه افراد به دور آنها جمع شدند. وریده صالح را نیز کنار بدران دید که زخمی شده بود.انگار خیالش راحت شده بود که می تواند کاملا از حال برود... ادامه دارد.... @javane_enghelaby
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: برای چشم با ایمانی که عصیان خداوند رامی بیند، روا نیست آن چشم به هم خورَد تا این که وضعیت را تغییر دهد. وسائل الشیعه، ج١٦
شب سوم / حکم سلطان صاحبقران همه بزرگان عشيرة محيسن در تالار بزرگ کاخ فيليه جمع بودند. روی تخت شیخ جابر شمشیر اجدادی، خلعت و یک جلد قرآن کریم قرار داشت. مولا محمره که پیرترین فرد عشیره بود، برخاست. قرآن را از روی تخت برداشت و رو به بقیه ایستاد. بر قرآن بوسه زد. شیخ محمد و مزعل و خزعل کنار یکدیگر نشسته بودند. مطرود نیز همه چیز را با دقت زیر نظر داشت. مولا محمره گفت: "من به نیابت از همه شیوخ عشيره محيسن، بعد از شیخ جابر، شیخ محمد پسر ارشد او را به شیخ الشيوخی خوزستان منصوب می کنم." شیخ محمد برخاست و روبروی او ایستاد و بر قرآن بوسه زد. مولا محمره گفت: "بگو به حرمت کلام الله سوگند میخورم که از عشيرة محيسن و بنی کعب در مقابل همه دشمنان دفاع کنم." شیخ محمد گفت: "به حرمت کلام الله سوگند میخورم!" "بگو به حرمت این قرآن قسم میخورم برای اتحاد همه طوایف خوزستان، مساعی خود را به کار گیرم." "سوگند می خورم!" "بیا جلوتر" شیخ محمد جلوتر رفت. مولامحمره بار دیگر بر قرآن بوسه زد و آن را جلو شیخ محمد گرفت. او نیز بوسه زد. مولا محمره قرآن را روی تخت گذاشت و خلعت شیخ جابر را برداشت و بر دوش شیخ محمد گذاشت. بعد شمشیر اجدادی را از روی تخت برداشت. مزعل و خزعل با یکدیگر پچ پچه می کردند و هر دو به در ورودی نگاه می کردند. انگار منتظر واقعه ای بودند. مولامحمره بر شمشیر بوسه زد. آن را جلو شیخ محمد گرفت و او نیز بوسه زد. می خواست شمشیر را به دور کمر شیخ محمد ببندد که در بزرگ تالار باز شد. ترکان خاتون با پلنگ خود وارد تالار شد: "صبر کنید!" مولا محمره دست نگه داشت. توجه همه به ترکان خاتون جلب شد. مزعل و خزعل با لبخند به یکدیگر نگاه کردند. ترکان خاتون رو به شیخ محمد گفت: "هنوز خاک گور شیخ جابر سرد نشده، بیعت جمع میکنی؟" شیخ محمد گفت: "طوایف خوزستان صاحب می خواهند، دشمنان از هر طرف ثل گرگ دندان تیز کرده اند." ترکان خاتون گفت: "کی گفته تو صاحب خوزستانی؟!" مزعل بلند شد. گفت: "هنوز عشيرة محيسن شيخ الشيوخ خوزستان را انتخاب نکرده اند." ادامه دارد.. @javane_enghelaby
37.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرین کارت قرمز با این حجم از فرهنگ و تمدن باید هم به دنیا آوردن بچه تو این کشور افتخار داشته باشه 😏 #سلبریتی_بیسواد @javane_enghelaby
امام خامنه ای (مد ظله العالی): آمریکایی‌ها می‌گویند تحریم‌ها بی‌سابقه است؛ بله! ان‌شاءالله شکست شما هم بی‌سابقه است! #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
امام علی علیه اسلام: و برخی از آنها منکر را با زبان و قلب، و دست انکار نمی‌کند، پس او مرده ایست در میان زندگان. نهج البلاغه حکمت٣٧٤
رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند؛ منزل، هتل. خوابیده بود، همان جا در فرمانداری، با عمامه زیر سر و روانداز عبا. خاطره ای از شهید دکتر بهشتی #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای زیباکلام! با دوچرخه بریم به جنگ دشمن؟! #زیباکلام #موشک #دوچرخه @javane_enghelaby
امام کاظم عليه السلام : بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، وگرنه نابكاران شما، زمام كارهايتان را به دست مى گيرند، آنگاه نيكانتان دعا كنند، ولى دعايشان مستجاب نشود. تهذيب الأحكام، ج٦ @javane_enghelaby
شب سوم مولا محمره گفت: همه شيوخ عشیره این جا جمع هستند. ثانیا، تا به حال مگر شیخ الشيوخ انتخاب شده؟ چرا بدعت می کنی مزعل، طبق سنت کهن، پسر ارشد جانشین پدر می شود. والسلام ترکان خاتون گفت پسری که از همسر بادیه نشین باشد؟ شیخ محمد خشمگین گفت: "غیر از شما، هرکس دیگر این حرف را میزد..." خزعل به تندی بلند شد. گفت: "چه خوب به وصیت شیخ الشیوخ عمل میکنی! این جور حرمت بانوی فیلیه را نگه می داری؟!" در همین هنگام، حداد آشفته و گریان به درون تالار دوید و با لال بازی می خواست چیزهایی به شیخ محمد و ترکان خاتون بگوید، اما هیچ کس متوجه حرف او نمی شد. با اشاره و داد و فریاد به شیخ محمد فهماند که به بیت زائر على حمله شده و پدر و صالح زخمی شده اند. شیخ محمد گفت: "غضبان بني لام حمله کرده، زائرعلی زخمی شده." ترکان خاتون گفت: "بیت زائر على زبان دارتر از تو نداشت، برای پیغام فرستادن؟!" مزعل گفت: "توی مجلس تعیين شيخ الشيوخ، این گنگ چل را کی داخل فرستاد؟! " مطرود بلند شد و حداد را که گیج به همه نگاه می کرد، به بیرون هدایت کرد. شیخ محمد جلو او را گرفت. گفت: "ولش کن بیچاره را في الحال دفاع از بیت زائر على واجب تر از تعیین قشون فيليه را جمع کن، برای شيخ الشيوخ است." بعد رو به مزعل گفت: "به جای مرافعه، برو عساکر و قشون فيليه را جمعی گوشمالی بنی لام مهيا بشوند" خزعل جلو آمد. گفت: "عساكر فقط به سرداری شیخ الشيوخ باید مهیا بشوند، اول تکلیف جانشینی پدر را معلوم کنید. " مولا محمره گفت: "تو چرا جوش میزنی خزعل ؟! توی این مرافعه تکلیف تو یکی معلوم است، حرف مزعل حکم دیگری دارد." نوراخانم وارد تالار شد و برای اولین بار چنان صدایش بالا رفت که حتی ترکان خاتون هم جا خورد. "من اجازه نمی دهم پسرانم برای تقویت بنیه شیخ محمد جانشان را حرام کنند!" همه رو به نوراخانم برگشتند. شیخ محمد گفت: "من به کلام خدا و حرمت شمشیر قسم خورده ام. شیخی به شرافت است نه منصب!" و رو به حداد کردن "برویم!" شیخ محمد بیرون رفت. حداد نیز به دنبال او بیرون رفت. سپس ترکان خاتون نگاهی به تک تک شیوخ انداخت. پلنگ از کنار صاحبش تکان نمی خورد. انگار منتظر فرمان بود. ترکان خاتون مطرود را صدا زد. مطرود جلو رفت. دنبالم بیا کارت دارم! ادامه دارد... @javane_enghelaby
چهل سال پیش، یه مرد بزرگ رهبرمون شد و با اقتدار و درایتش جنگیدیم و شاه ظالم و اشرافی رو از مملکتمون بیرون کردیم... شاهی که توی همه کارها چشمش به دهان آمریکا بود و بدون اجازه اون احمق های درجه یک آب نمیخورد. آمریکا هم حسابی کیفش کوک بود از داشتن یک عروسک کوکی بله قربان گو. تا اینکه چشم های باز و بصیر امام جوونا رو از خواب بیدار کرد. اونا هم جونشون رو کف دست گرفتن و با همه وجود اومدن تو میدون برای مبارزه... حالا امروز همچنان یک مرد بزرگ رهبرمونه. مردی که ابرقدرت های پوشالی از اقتدارش وحشت دارن. مسئولانی هم داریم که همونقدر منفعلند در مقابل دشمن و دارن دست شاه رو توی اشرافی گری میبندن. ویلاهای شش هزار متری میسازن برای خودشون و روز به روز بیشتر از مردم فاصله میگیرن. اما جوونامون همون جوون های دهه پنجاهن. بیدار و جان بر کف و متحد. مسئولین شاه صفت هم بدونن این مال و منال دنیا براشون نمی مونه و یه روزی میرسه که مثل محمدرضا مجبور میشن ویلاها و پورشه هاشون رو رها کنن و از مملکلت بذارن برن... @javane_enghelaby
امام خامنه ای(مد ظله العالی): امروز دشمنان سعى میکنند چهره‌ى خاندان خبیث پهلوى را - رژیم فاسدی که کشور ما را سالهاى متمادى به عقب انداختند و دچار مشکلات عظیم کردند - آرایش کنند... امروز چشم دوختند به نسلهاى بعدى. تا وقتى شما جوانهاى خوب و مردم مؤمن در میدان هستید، باانگیزه و با بصیرتید، آگاهید که چه کار دارید میکنید، البتّه نخواهند توانست. #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد... سید حمیدرضا برقعی @javane_enghelaby
امام زينَ العابدينُ عليه السلام : منافق از بدى باز مى دارد، امّا خود باز نمى ايستد و به كارهايى فرمان مى دهد كه خود عمل نمى کند. کافی، ج٢ @javane_enghelaby
دوم دبستان بود که خانه‌مان را عوض کردیم و به اینجا آمدیم. خواهرهایش به حسین پول دادند و او را فرستادند که برای همه بستنی عروسکی بخرد. حسین با همان پول اشتباهی بستنی مگنوم برداشته بود. خانه که آمد خواهرها گفتند: «حسین تو از خودت پول گذاشتی؟ چون این بستنی‌ها گران‌تر است.» بلافاصله پول گرفت و پول اضافه را به مغازه برد. مغازه دار می‌گوید: «تو پسر کی هستی؟ چون معمولا اینطور موقع‌ها بچه‌ها پول اضافی را توی جیبشان می‌گذارند.» اما حسین گفته بود نه این پول حرام است. خاطره ای از شهید مدافع حرم حسین معزغلامی #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک @javane_enghelaby
آمریکا رو به افول است... وقتی میبیند با خنده های ظریف ودیکتاتوری پارلمانی لاریجانی نمیتواند حریف قدرت ایران شود، مرضیه هاشمی را در چنگال های خون آلودش اسیر میکند... بانوی زینبی من! تو با استقامتت نشان دادی که فرزند فاطمه ای و بار دیگر ثابت کردی دنیا هم جمع بشود، حریف یک نفر از شیعیان مرتضی نمی شود. شوخی نیست با غیرت ابالفضلی پنجه در پنجه شدن! این را هم آمریکای رو به افول و نوکرانش بدانند هم آب به آسیاب ریزان داخلی شان... @javane_enghelaby
گرچه این شهر شلوغ است، ولی باور کن... آنچنان جای تو خالیست، صدا می پیچد... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @javane_enghelaby
یوم لا ینفع الظّالمین معْذرتُهم و لهم اللّعنةُ و لهم سوءُ الدّار: روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا بر آن ها، و جایگاه بد نیز برای آنان است. غافر، ۵۲ @javane_enghelaby
شب سوم ترکان خاتون بیرون رفت. مطرود صبر کرد تا پلنگ هم بیرون برود، بعد به دنبال آنها رفت. شیرینی دیدارهای گاه و بیگاه مطرود با مستر ویلسون و بهره ای که از او می برد، به ترس از ترکان خاتون می ارزید. می دانست که ویلسون به خزعل امید بیشتری دارد، این را هم می دانست که حذف سید محمد خیلی کار سختی نیست، فقط نمی دانست مستر ویلسون چه خوابی برای مزعل دیده بود. رفت سراغش؛ درست وقت استراحت گروه هندی اكتشاف رسید. "سلام مستر، خسته نباشی!" ويلسون می دانست که مطرود از هر چه بگذرد از قهوه های مستر ویلسون نمی گذرد. گفت: "فنجان خالی همان جاست. برای خودت قهوه بریز!" مطرود فنجان را برداشت و پر کرد. "خبرهای داغ و تازه دارم." کنار ویلسون نشست و آهسته صحبت کرد تا ارزش خبرش بیشتر خود نمایی کند. عشيرة محيسن نزدیک بود خلعت شیخ جابر را به تن شیخ محمد کنند که ترکان خاتون اجازه نداد. همگی به اتفاق، شیخ مزعل را به شیخ الشیوخی انتخاب کردند. ویلسون پرسید: شیخ محمد اعتراضی نکرد؟ مطرود گفت: "رفت به جنگ طایفه بنی لام. ترکان خاتون هم مرا فرستاد به شما بگویم، فی الحال وقت حکم گرفتن از شاه صاحبقران است، تا شیخ محمد از میدان برنگشته کار را تمام کنید." ویلسون لحظه ای مکث کرد، بعد لبخندی زد و گفت: "شیطان شاگرد این زن عثمانی است، به اش بگو ویلسون روی قول و قرارش ایستاده، خیالش راحت باشد." مطرود بلند شد و به سمت اسب رفت. بعد یادش آمد که قهوه اش را نخورده. دوباره برگشت و داغا داغ قهوه را سر کشید و به ویلسون گفت: "سفارش مرا به ترکان خاتون بکنید!" سوار اسب شد و به تاخت دور شد و یکراست به سراغ زبیده رفت؛ نزدیک ملا ثانی به گروه چادر نشینان بادیه رسید. نزدیک که رسید همه را برانداز کرد. زنی با نوزادی به کمر پای خیک گوسفند نشسته بود و آن را تکان می داد. پیرمرد نابینایی سرش را رو به خورشید بالا گرفته بود و انگار همیشه در حال عطسه کردن بود. چند کودک عریان با بزی بازی می کردند. مطرود به طرف زن رفت و آب خواست. " آهای! کمی آب به مباشر شیخ الشیوخ بده!" زبیده فالگیر با شنیدن صدای مطرود، بیا داخل تا زبیده اقبالت را ببینید." مطرود از اسب پیاده شد و گفت: "اقبال رمال مثل انعام پادشاه برکت ندارد زبیده، ترسش بیشتر از امیدش است! " روبه روی زبیده ایستاد.زبیده در چشم های او خیره شد.... ادامه دارد.... @javane_enghelaby
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناحلة الجسم یعنی نحیف و دلشکسته میری جوونی اما مادر پیری بهونه سفر میگیری... 😔 حامد زمانی شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) تسلیت @javane_enghelaby
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: روز انتقام مظلوم از ظالم سخت تر است از روز ظلم ظالم بر مظلوم. نهج البلاغه، حکمت ۲۴۱