eitaa logo
شهید جهاد مغنیه
90 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
890 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
🚫چهار خوردنی غیر مجاز در طول عمر. 1- حسرت زندگي ديگران: يکي از خوردني هاي بسيار خطرناک حسرت است. چقدر ناراحت کننده است وقتي انسان مي بيند که عده اي مدام در حال حسرت خوردن به زندگي اين و آن هستند که خوش به حال فلاني، چه خانه🏠 و زندگي و شرايط خانواده اي 👨‍👩‍👧‍👦دارد و بدين شکل روح و روان خود را رنجور و بيمار کرده اند و روز به روز وخامت حالشان بيشتر مي شود. 2- حق دیگران🤭 متاسفانه عده اي بدون توجه به عواقب خطرناک استفاده از اين خوردني غيرمجاز به راحتي، حق ديگران را مي خورند و اين حق مي تواند از موارد ساده اي مثل گرفتن نوبت يک نفر در صف نانوايي👥👥 و عدم رعايت حق تقدم در رانندگي 🚗باشد تا مواردي همچون عدم پرداخت بدهي ها و تعهدهاي مالي💵💰 که اکنون در بازار کسب و کار شاهد آن هستيم. 3- غصه: يکي ديگر از خوراکي هاي مسموم، غصه است. کم نيستند کساني که عليرغم هشدارهاي فراوان، اندوه و غصه ي گذشته را مي خورند که چرا چنين و چنان شد و کاش فلان اتفاق نمي افتاد. ☹️ يادتان باشد غصه خوردن علاوه بر آنکه امروز شما را تباه و فاسد مي کند سلامت جسم و روان شما را نيز به طور جدي به خطر مي اندازد. 4- فريب دنيا:🌎 يکي از خوردني هاي آلوده و بسيار شايع نيز اين است که انسان فريب زرق و برق چندروزه⏳ ي دنيا را بخورد و چنان مجذوب و شيفته و دلباخته ي دنيا شود و براي گرفتن سهم بيشتري از دنيا، به گونه اي تقلا و خودکشي کند که انگار عمر جاويدان دارند و تا ابد زنده خواهد ماند.اينها که از اين خوردني ها، بي مهابا استفاده مي کنند معمولاً اطرافيان، مرگ،💀 قيامت😞 و خدا 💞را يک جا فراموش مي کنند. @jihadmughnieh
📋 | میوه ممنوعه 🍎 👀 نیم‌نگاهی به آثار گناه بر انسان در بیانات رهبر انقلاب 🎁 لذّتی که انسان را از راه خدا باز دارد، مثل غذای مضرّی است که کسی می‌خورد و او را به مرگ نزدیک می‌کند. @nojavan_khamenei @jihadmughnieh
✍ تقوا یعنی این... زیر سایۀ درخت مشغولِ بازی بودیم .یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود😋🍎. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچه‌ها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمی‌دونم صاحبش راضی هست یا نه ، نمی خورم...☝️ 📚منبع: کتاب زنگ عبور ، صفحه 111 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Modafeaneharaam @jihadmughnieh
❓چه عواملی باعث بی غیرتی مردا میشه که به بی حجابی همسرشون تن میدن؟ ⚜برای ما که انقد حجاب واسمون اهمیت داره خیلی جای تعجبه که چطوری مردان به بی حجابی همسرشون راضی میشن،حتی بعضی خانم ها میگن که همسرشون ازشون میخواد که آرایش کنن و بی حجاب باشن. چیزی که مهم اینه که بدونیم بعضی از این افراد بی غیرت از اول اینجوری نبودن و مرحله به مرحله پیشرفت کردن 💥بعضی عواملی که باعث بی غیرتی مردا میشه رو باهم مرور می کنیم: ۱. گوش دادن موسیقی مبتذل🎶 ۲. عادی کردن روابط زن و مرد در رسانه ۳. اینستاگرام،ماهواره📡 ۴. ترک نماز و سستی اعتقادات مذهبی ۵. استعمال مشروبات الکلی🥂 ۶. اعتیاد به مواد مخدر🚬 ۷. معاشرت با افراد بی بند وبار 💠پیامبـر اڪرم(ص): 《خداوند هفت نفر را لعنت ڪرده یکی از آنها مردی است ڪه نسبت به پوشش و عفت همسرش بی‌توجه است》 📚مستدرک‌الوسایل،ج۱۴،ص۲۹۱ @jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 اطلاع‌نگاشت | اصلاح اقتصاد؛ اولویت مجلس یازدهم 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیامی به مناسبت افتتاحیه‌ی دهمین دوره مجلس شورای اسلامی صادر کردند؛ ایشان ضمن یادآوری مسئله اصلی کشور، توصیه‌هایی در این زمینه بیان نمودند که در این اطلاع‌نگاشت مرور میشود. 💻 @Khamenei_ir
دختر ۱۴ ساله دوست پسر۳۰ ساله پدر ۳۷ ساله ماجرا رو شنیدین اما مطمئن باشید اگه داستان هرجووور بود بازم یک جواب داشتیم برای گفتن... اگه پدر کاری نمیگرفت: چه پدربی غیرتی😕 اگه دخترشو نمیداد: چه پدر بی احساسی😖 اگه دخترو میداد: ازدواج تو سن بچگی😏 رفقا ما بعضی وقتها زندگی رو برای هم تلخ میکنیم... بعضی وقتها این افکار ماست که داس روی گردن بقیه میزاره...😔 حرفهای خاله زنکی و فشار های روحی که باعث اتفاقات و انجام کارهای خطرناکی به خاطر آبرو میشه... ✅وقتی حرف زدنمون دردی رو دوا میکنه حرف بزنیم. 🔥وقتی دردی دوا نمیکنه کنیم. باغیبت و نیش و کنایه هیچ کاری درست پیش نرفته...اینکارو بزاریم کنار @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
دختر ۱۴ ساله دوست پسر۳۰ ساله پدر ۳۷ ساله ماجرا رو شنیدین اما مطمئن باشید اگه داستان هرجووور بود با
یکی از اشتباهات ما همینه که وقتی یک منکر رو میبینیم . . . نمیریم و بالطف و مهربانی باخودِفرد حرف بزنیم...😔 فک میکنیم بهمون میگن فضول🤔 ولی اگه غیبت کنیم که واقعافضولی کردیم... درحالیکه حرف زدن و نصیحت کردن درواقع یک عمل است🙃ودر۹۰٪مواقع نتیجه داره... بقیه هرچی میخوان بزارن...✋ 📛درعوض میریم غیبت طرف رو🔥میکنیم و کل دنیارو خبردار میکنیم که فلانی اینکاررو کرده... ⛔️فک نکنیم کارهامون عوارض سوء نداره... . ✅وقتی و درجایی حرف بزنیم که داره @jihadmughnieh
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ صدایی در سکوتم نشست :《نرجس!》♡ سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد.😲😳 آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد.😶 چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد : 《نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟》 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم وحرارت سرانگشت عاشقش را روی صورتم حس میکنم.☺️❤️ با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود. چانه ام روی دستش میلرزید و میدیداز این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید وعاشقانه به فدایم رفت : 《بمیرم برات نرجس! چه بالیی سرت اومده؟》 ومن بیش ازهشتادروز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم این همه مردصدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب حضرت زهرا(س)را صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود،دستان مردانه اش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشکچشمانم التماسش میکردم و او از بالیی که میترسیدسرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته تر میشد. 😵 میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :《دیشب باگوشی توپیام دادکه بیام کمکت!》🙄 و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید،نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم:《قبل از اینکه دستش به من برسه،مُرد!》 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین(ع)داشتم که میان گریه زمزمه کردم: 《مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (ع) امانت سپردی؟ به خدا فقط یه قدم مونده بود...》 😖 از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید: 《زخمی بود، داعشی ها داشتن فرارمیکردن و نمیخواستن اونو باخودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منوندیدن!》😁 @jihadmughnieh
(ص)❤️ بهترین الگوی آقا کیست؟ @jihadmughnieh
*‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ . یک روز که چشم هایش درگیر آسمان و زمین هست🌎 و در جستجوی خیال خویش دارد پرندگان را می شمارد ، ناگاه یادش می آید که فضایی هم هست به نام مجازی !📱 درباره اش بسیار شنیده و از آنجایی که معتقد هم هست ، سخنان آقا درباره مهم بودن این فضا در ذهنش مرور می شود . تصمیم میگیرد ، آن هم یک تصمیم سازنده ، اینکه بیاید و در فضای مجازی ، به اصطلاح سنگری برای خود دست و پا کند .✌️ اما سنگرِ که فایده ای ندارد...😕 دوباره در خود فرو می رود و بالاخره فکری به خاطرش خطور می کند ، اینکه باید در زمینه حجاب فعالیت کنم ! و تولید محتوا هم داشته باشم !🙂🎞💽 . سراسیمه گوشی اش را بر می دارد و برای آن فلان رفیق عکاسش 📸زنگ می زند: از چه نشسته ای که فضای مجازی فرهنگی هست آن هم از نوع حجاب🧕 که بی حجابان دارند فراوان می شوند و روایت ماجرا و خداحافظ . . حالا می نشیند و فکری می کند به حال ملزومات عکاسی📷 ، در اتاق می چرخد ، یک پیکسل پیدا می کند فکر کنم عکس یک شهید❣ باشد یا ”” هست احتمالا ! یک کیف زیبا هم دارد که گل های قرمز روی آن فرش شده اند ! کیف را هم می گیرد ، چون حیف هست!👜 و یا اینکه اصلا مگر بدون انگشتر و ساعت⌚️ می شود تبلیغ حجاب کرد؟ نه والا ، نمی شود! خلاصه را هم می گیرد ! می رود مرحله بعد و اکنون نوبتی هم باشد نوبت هست و اولین مکانی که به ذهنش می رسد ، گلزار شهداست❣ ، امروز را قرار بر اینجا می گذارند حالا شاید فرداها دریا 🌊، جنگل 🏔، پارک ⛲️، میدان ، قبرستان ، و یا هرجایی دیگر... . می روند و می رسند به گلزار شهدا ... خب فلانی دوربینت را در بیاور که کنون نوبت تِرکاندن ماست !😎 زاویه ها را در ذهنش می چیند ، ابتدا می رود بالای 💕 به حالت فاتحه ، عکسی از او می گیرد. بعدی ، پیکسل را می آورد جلوی چهره اش ، و دیگری فوکوس می کشد روی پیکسل که نکند صورت او معلوم شود ، که یکهو زشت باشد!!!!!! بعدی ، در میان قبر ها راه می رود و از پشت سر ، عکسی می گیرد 📸، تازه کیف گلدار هم مانده ، یک گل سرخ در دست🌹 ، همان دستی که انگشتر💍 و ساعت تزییناتش را به عهده دارد ، و بک را هم نصف کیف و نصف گلزار قرار می دهد ، ذوق عکاسی هم که الحمدالله عالی...😒 . خندان و شاد و سرخوش از اینکه بالاخره آنها هم زده اند ، مسیر خانه 🏘را طی می کنند ، البته رَمِ عکس ها را هم از رفیقِ عکساش می گیرد ،به خانه که رسید می رود و می نشیند به پشت لب تاپ عکسها را گلچین می کند ، ادیت می کند و به به و چه چه که قرار است فوج فوج از بی حجابان به حجاب بگرایند.🧕🧕 یادش می آید که ای وای ، حالا کجا باید اینها را منتشر کنم؟ احتیاج به یک رسانه عکس محورِ بدون فیلتر دارد و البته پر رفت و آمد 🙄، و از آنجایی که در میان صحبت دوستان ، از اینستاگرام و دیده شدن ، شنیده بود ، را انتخاب می کند.😕 پس از طیِ مراحل ثبت نام می رسد به نام ، خب این هم داستانی دیگر ! چه بگذارد که به تبلیغ حجاب بیآید؟🤔 چادر خاکی؟ مدافع چادر؟ ساداتِ چادری؟ کیمیاحجاب؟ یا چی؟ بالاخره روی ”مدافع چادرِ خاکی مادر” به نتیجه می رسد.(اسامی همیشه به اینها ختم نمی شود!)😒 . اولین پست را با ذکر یا زهرا ❣و با ارسال می کند ، همان که نشسته مقابل یک شهید گمنام ، که نیمه تار است ، خدا را شکر اعتقاد به تاری چهره هم دارد (اما خب فعلا!🙄) کپشن را هم می نویسد : من می خواهم با قلعه ی نفس را فتح کنم✊ همچون آن شهیدی که بود .😔🌹 . باور کنید ، من هم او را لایک خواهم کرد(با اغماض) ، عالی... هم عکس هم متن ... جای قسم نیست اما بدانید نیت واقعا خالص ... اما اندکی بیراهه و اندکی ناآگاه نسبت به آینده ... .😕 ... @jihadmughnieh
در سنگ نگاره های ایران باستان ، هیییچ کس برهنه نیست... نمیدانم کسانی که مدعی برتری ایران باستان و زرتشت بر اسلام هستند ، چگونه برهنه ( مانتو کوتاه 👚، بدون روسری و حجاب ، شلوار کوتاه👖 و... ) در بین مردم راه میروند ؟؟؟!!!! حتی خود کوروش هم اینجوری لباس نمی پوشید 😐😐😐😐 جالبه ... جالبه اینکه طرفدار ایران باستان باشی و تیپ غربی بزنی... پست های آمریکایی🇱🇷 رو لایک کنی... عیبی نداره... لابد توی یه جا نوشته شده که ایران باستان هم عاشق دشمنانش بوده و روی اعتقاداتش پا میذاشته... از اعتقادات ایران باستان هم فقط همین رو قبول دارن که گفتار نیک و کردار نیک و ... (که بهش عمل هم نمیکنن) اصن اون جاهایی که زرتشت میگه : بدکاران مجازات میشوند و یه جایی ازتون بازخواست میشه و اعمالتون رو داوری میکنن رو ... اینا رو اصننن قبول ندارن. ای بابا. ما که نفهمیدیم بالاخره کدوم طرف رو قبول دارن... اگه طرفدار آمریکا و اروپا و اینا هستی بگو و خیالمون رو راحت کن... چرا تاریخ ایران باستان رو زیر سوال می برین ؟؟؟ @jihadmughnieh
سر مرا هم بریدند.... درد نداشت.💞 «نوجوان 17 ساله ای که اخیراً(در سوریه) شهید شد، به مادرش می‌گوید :با توجه به خوابی که دیده‌ام این آخرین ناهاری است که باهم می‌خوریم مادر اجازه تعریف خواب را نمی‌دهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود : 2 شب است که خواب می‌بینم که روی سینه‌ام نشسته‌اند تا سرم از تنم جدا کنند، فریاد می‌زنم و آنوقت است که امام حسین(ع)❣ می‌آید و می‌گوید، نترس ، درد ندارد... سر من را هم بریدند، درد نداشت.» راوی : سردار شهید حاج قاسم سلیمانی❣ @jihadmughnieh
دوباره صبح جمعه،باز ظهر عصر غروب شد... نیامدی😔 چه بغض ها که درگلو رسوب شد... نیامدی💔 برای تعجیل در فرج آقاصلوات✨ @jihadmughnieh
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ . ﻭ ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ^ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ^ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎﺯ نمیکنند😂😂😂 @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
*‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
. روزها می گذرد ، دنبال کننده ها بیشتر می شوند🔍 ، پسند ❤️و کامنت ها رو به افزایش می روند ، راستی یک آقا پسری 👱‍♂در کامنت نوشته بود : چقدر زیبا بانو🌹 ! (زیبایی را کجا دیدی شما؟!)😏 او هم گفت : ممنون از لطفتان !☺️ عجب ! ( به نظر که آقا پسرها بیشتر به حجاب علاقه مند شدند تا بی حجاب ها !)😒 . تا یادم نرفته این را هم بگویم که چند روز پیش یک عکس نامرتبط با خودش گذاشت، یعنی ، ملت زیاد نپسندیدند آن را !😒 فکرکنم سر خورده شد و برای انتقام یک عکس بهتر با چادر از خود گذاشت تا آن را بشورد و ببرد ( اتفاقا ، انتقامِ خوبی هم گرفت ! )🙄 . خلاصه ...😔 بانوی قصه ی ما ، اتاق فکرش را راه اندازی می کند . نه ، نمی شود دیگر! عکس ها تکراری شده اند ! همه اش که مشکی 🖤باشد ، ما مذهبی ها ، افسرده و عقب افتاده ایم !😒 باید کمی رنگ را هم قاطی ماجرا کنم ، پس می رود از یک مزون لاکچریِ حجاب 😎، یک روسریِ گلدار قرمزِ خوش نقش و نگار🧕😍 می خرد .(چقدر این گل گلیهای قرمز را دوست دارم!) . نوبتی هم باشد نوبت عکاس داستان هست که بیاید و با هم بروند در پارکی جایی🏞 ، که شهدا هم نباشند😞 که اگر بی حجابی عکس را دید ، نگوید همه اش غم !😒 نیمه صورت اش را رو به افق میگیرد ، پس زمینه را نیمه آسمان 🌅و نیمه درختان پارک🌳 قرار می دهد ، و چیک!📸 . آن شب این عکس بیشتر از تمامِ پست ها ، مورد توجه قرار می گیرد و سیل لایک و کامنت روانه ی پستش می شود !🤳 هم از تعاریف 😀و هم ناخوش از انتقاد ها ☹️. این را هم بگویم که کسی در کامنتش نوشته بود : خانم به فکر دلِ ما مذهبی هایی که امکان ازدواج نداریم ، نیستید؟😔💔 آن یکی هم نوشته : زیبایی برازنده ی شماست !😘🌹 و باز هم عجب ! ( حالا که کامنت ازدواجِ بنده خدایی💍 را گفتم این را هم اضافه کنم که، چند وقت پیش ، بانو 🤩 ، عاشقِ یک آدم خوش ریشِ انگشتر به دستِ نورانی 🧔، آن هم در تاکسی!🚕 (باور می کنید؟) و آن را ، تبدیل به کرد که درچند قسمت منتشر شد !😐 ) یک اعترافی هم بکنم ، چند سال پیش یک رمان به همین سبک ها (البته دونفره اش رو ها !) نوشته بودم📝 برای خودم نه برای انتشار ، به یک دوست مجرد دادم تا بخواند ، بنده خدا درد عشقی کشید که مپرس !😭 من هم کلا پاک کردم قضیه را !😐( حتی اگر توهم باشند ، برای جار زدن !☝️) . می بینید چه شد؟ از عکس در قطعه شهدا تا جهنمِ پسندیده شدن..!☹️ . .. *‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
. می خواهم داستان را بسیار خلاصه کنم و دیگر بیش از این ریز نشوم مثلا نگویم که لاک دستت💅 دیگر به حجاب دارد؟!🤔😑 . حالا که پست ها بیشتر شدند ، و سبک نوشتاری هم از چادرم فاتح نفس✌️ ، رسید به (چادری ها)عاشق ترند! 💖 (که ما هم قبول داریم ، چون عاشقانه هایشان نه علنی است و !🙂 آخر چند روز پیش یک رفیق متاهلی گفت ، شده ام! گفتم چرا؟ 🤔 گفت : عکس هایشان را در فضای مجازی قرار می دهند و من هم هِی ، قیاس و قیاس!🙁 ( میگم بهتون مبلغ چادر!) ) . دیگر چهره اش از بند تاری ها و پیکسل و برگ☘ و گل 🌸و دست🤚 می دانید که نشان دادن چهره خودش را دارد! کم کم به نشان دادن رخ میرسد😒 . کامنت هایش را هم بسته ❌ که دیگر آنقدر مذمت نشود البته خدا لعنت کند اینستا را که نمی گذارد دایرکت را هم ببندد آخر این مذهبی های ، آنجا هم او را رها نمی کنند! هِی خواهرم ! . را برایش می فرستند.😕 اینها دیگر چه می گویند بابا! أه با کیا شدیم مذهبی!😒 (بابا جان ، اینها چه می دانند تو در راهِ تبلیغ! چادر چه مشقت هایی کشیده ای ! با خون دل آن همه دنبال کننده همراهت شده اند و با کلی فکر آن همه چشم را به خود کرده ای !نمی دانند..!)😒😒😒😒 . خلاصه اینکه ، می آید و نام صفحه اش را تغییر می دهد ، این را در استوری می گوید که دیگران هم بدانند ، نام خودش هست!🙁 و برای اینکه از نیش و کنایه ی جماعت مذهبی هم خلاص شود ، در بیو می نویسد : ! من را قضاوت نکنید ! ( ای بابا نشستیم این همه نوشتیم ، تهش طرف مذهبی هم نبود ،البته بوده و هست اما عادی سازی برخی از موارد او را بدین جا کشانده) و عکس های بدون چادرش را پست می کند... و من مصیبت دیده شدن را آنجا درک کردم !😞 . : این روایت ، ماجرای ! بلکه هر گوشه اش مربوط به چندین و چند نفر است ... نمیدانم شمایی که این متن را می خوانید کجای این قضیه هستید ، اما بدانید، ، خیلی قوی تر از شیطان فضای واقعی است ، در چشم ها 👀مستقیم در چشم هایت گره نمی خورد 👁، اما دل ها هزار راه می روند🖤🖤🖤 ، هم اویی که تو را تعریف و تمجید می کند ، در خیابان به او نسبت ”خفه شو” یا ”برو گمشو” می دهید🤬 ، اما در مجاز تشکر هم می کنید از نظر لطفشان🌷 !😒 می دانم که نیت هایتان واقعا گاه خیر هست نیت خیرتان پدرِ دلِ خیلی از جوان مردم را در آورده ! ( دلم برای آن جوان مجردی👱‍♂ می سوزد که توقعات زندگی اش با دیدنِ عکس های شما تغییر پیدا کرده یا همان دخترک مجردِ در خانه که شاید به اندازه شما زیبا نباشد👱‍♀ اما تحت تاثیر ذائقه هایی که شما تغییر دادید قرار گرفته !)☹️ این ها را نوشتم تا آن کسی که تازه می خواهد وارد بحث تبلیغ حجاب! شود ، بداند که ممکن است ختم شود . حتی اگر اولش بگوید : من مراقب هستم !( نه ، مراقب باشید ، دست خودتان نیست ، این لایک و کامنت و تعاریف بد نفس آدم را قلقلک می دهد. شیطان است دیگر...) . 2 بعضی ها هم آدم های خوبی هستند ، خیلی بهتر از ما ، اما دچار شده اند ، اما بنشینند و فکر کنند ، که واقعا ، به انتشار این عکس ها؟! ( چند سال پیش در دختر خانمی ، همین عمل را شروع کرد ، آن موقع از این خبرها نبود ، حالا بعد چند سال ، خودش نیست اما عکس هایش دست به دست می شوند ، حتی اگر بگویید : ، واقعا توقع دارید بعد از انتشار ، کسی کپی نکند؟ خب اگر نمی خواهید ، چرا پست می کنید؟ ، اینهم یک گل به خودی حساب می شود) ‌ ۲ ! یک اعتراف دیگر هم در انتها بکنم ، شاید فکر کنید این هم یک خشک مقدس دیگر که با همه مشکل دارد ! نه ! بنده نیستم خیلی هم غرق هستم ، غرق در معایب مختلف ... ‌اما گفتم که نگویید نگفتن یا که نگویند، نگفتی ! . ‌ ... .‌ *‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
❤️💛❤️💛❤️✨✨✨✨✨✨ معنی این دعای قشنگ: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
#واجب_فراموش_شده احتمال تاثیر...🤔 @jihadmughnieh
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :《دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین(ع)بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تامن بیام!》 و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد : 《حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!》 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم : 《عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...》☺️ که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :《هیچی نگو نرجس!》😶 میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله های دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرماندههان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید. ❤️مردی میانسال❤️با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه ای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت ومیبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر راهم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد : 《معبر اصلی به سمت شهر باز شده!》 ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن❤️مرد❤️جا مانده بودکه حیدر رد نگاهم راخواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد : 《❤️حاج قاسم بود!❤️》 @jihadmughnieh
😂 رفتم بهزیستی طرف گفت امرتون؟ گفتم اومدم برای چند تا بچه پدری کنم،گفت خیلی عالیه رفتم به چنتا بچه گفتم درس بخونید و کتکشون زدم و کولرم خاموش کردم نمیدونم چرا زنگ زدن حراست☹😂😂 مگه ماتو خونه زنگ میزنیم حراست؟😂 @jihadmughnieh
😁 همونطور که در جریان هستید امتحانات در خونه برگزار شد. و زمینه ی تقلب هم برای بچه هایی که اهل درسخوندن نیستن فراااهم.🙄 از این روی برادر بنده هم روزی ازروزهای ماضی به من زنگ زد و گفت: _بدو جواب این سوال امتحان علوم رو برای بچه ام بگو... منم گفتم:نه داداش من☺️این حق الناسه...دروغِ عملیه... داداشم که اونجا یکم ناراحت شد اما امروز که اومدن خونمون تااا تونست منو صدا زد تا دلش خنک شد.😄 مثلا:حق الناس برو پایین😂 حق الناس بیا اینجا 😅 منم همراهی کردم باهاش تا متوجه شه اونکار اونروزم از روی بی احترامی نبود...🤗 ولی اینجور حرفهانباید باعث شه از نظرات درستمون دست بکشیم🤗 😊✋ @jihadmughnieh
#سخن_پدر چیکار کنیم که بدخواهی دیگران از ما دور شود؟🤔 @jihadmughnieh
ارزش شما🙄 به اندازه ی شخص یا چیزی است که با آن آرام میشوید...✨👌 @jihadmughnieh
⚔ در سال ۱۲۲۰ق، وهابیان پس از یک سال و نیم محاصره و در نتیجه شیوع قحطی در مدینه، شهر را به دست گرفتند.  بنابر منابع موجود، سعود بن عبدالعزیز، پس از تسلیم شدن مدینه، همه اموال موجود در خزانه‌های حرم نبوی را توقیف کرد و همچنین دستور ویران کردن همه بناها و گنبدهای مدینه و از جمله قبرستان بقیع را صادر کرد. بر همین اساس، بارگاه چهار امام شیعه و همچنین گنبد منسوب به حضرت فاطمه(س) که بیت الاحزان خوانده می‌شد، در حمله نخست وهابیان در سال ۱۲۲۰ق از میان رفت، و یا دچار خسارت جدی شد پس از این رخداد، دولت عثمانی، لشکری را برای تصرف مدینه و بازپس‌گیری آن از وهابیان فرستاد و در ذی‌الحجة ۱۲۲۷ق، حکومت بر مدینه را پس گرفت. بر همین اساس، محمود دوم، سی‌امین سلطان عثمانی، در سال ۱۲۳۴ق دستور بازسازی بارگاه‌ها را صادر کرد. وهابیان بار دیگر در صفر ۱۳۴۴ق به مدینه حمله کردند.  در این حمله، خسارت‌هایی به حرم نبوی و اماکن مذهبی وارد شد. هفت ماه بعد، در رمضان ۱۳۴۴ق، شیخ عبدالله بن بُلَیهد (۱۲۸۴-۱۳۵۹ق) که از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۵ق، قاضی القضات مکه بود، وارد مدینه شد و با استفتائی از مفتیان مدینه، حکم تخریب قبور را دریافت کرد. بدین ترتیب در ۸ شوال ۱۳۴۴ق، بقعه‌های بقیع تخریب شد. بر اساس اسناد موجود، پس از تخریب، ملک عبدالعزیز، پادشاه عربستان، در نامه‌ای به تاریخ ۱۲ شوال ۱۳۴۴ق خطاب به عبدالله بن بلیهد، اقدامات وی در این باره را تحسین کرد. @jihadmughnieh
بقیع هم حرم دار خواهد شد ان شاءالله.✋ @jihadmughnieh