eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه 1⃣ ♨️ شهید (که بعد از مسلمان شدنش خود را نامید) فرزند سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک‌های خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد. ♨️ او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه آمریکا با درجه دکترا فارغ التحصیل شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💢 اجداد با راه‎اندازی کارخانه فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن‎جا بنا گذاشتند که امروزه سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانک‎‎ها و بیمه‎ها، باشگاه یوونتوس و... هستند. پدر و مادرش یک پرنسس است. ♨️ گفته می شود هدف اصلی در وصلت با خانواده تلاش براي تصاحب اموال ميلياردی اين خانواده بود به همين دليل بعدها نيز به عقد يک به نام « » در مي‌آيد، که اين ازدواج با وجود چهار فرزند به طلاق می انجامد و ازدواج مجدد خواهر با يک صورت می گيرد و از این‎جا به بعد، یک نوع رقابت بین و در مورد فرزندان به‎وجود می‎آید. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ بی اهميتی ثروت براي و تمايلش به ، موجب می شود که حاضر نشود را به او بسپارد؛ لذا پسر برادرش که يک بود را به‎عنوان جانشین تعيين می کند. اما چيزی نمی گذرد که خبر مرگ پسرعموی بر اثر سرطان ناشناخته‎ای مي‌پيچد. اين مرگ نيز از مرگ‌های مشکوک خانواده بود؛ چرا که اگر وی به عنوان وارث اموال زنده می ماند، مدیریت اين ثروت عظيم به یک مسیحی تعلق می گرفت و این خلاف خواسته‌ بود. @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه #شهید_ادواردو_آنیلی #قسمت 1⃣ ♨️ شهید #ادواردو_آنیلی (که بعد از مسلمان شدن
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه 2⃣ 💢 شرح مسلمان شدن و معجزه ♨️ شرح شدنش را چنین می‌گوید: «زمانی که در دانشگاه نيويورک درس می خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به و کنجکاو شدم که ببینم در چه چیزی آمده است. آن‌را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و ر ا به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته بشر باشد، اين بود که بسيار تحت تاثیر قرار گرفتم اين شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم.» 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ اولین آشنایی با و ایران از طریق یکی از مصاحبه‌های دکتر ، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سال‌های ۵۸ تا۶۱) بوده که از طريق تلويزيون ايتاليا پخش شده که پس از شنيدن اين مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ايران در ايتاليا مراجعه کرده و همين باعث ارتباط با ايران شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💯 درباره اولین ملاقاتش با مي‌گويد: «بعد از یک میزگرد مطبوعاتی که برگزار کردیم به عنوان رایزن مطبوعاتی سفارت ایران، یک روز یک‌شنبه در حالی که من در اقامتگاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که یک جوان ایتالیایی آمده و می‌خواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر می‌شود به او بگویید فردا برای ملاقات بیایند. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می‌گوید هر در بسته‌ای را می‌گشاید. من هم گفتم در را باز کنند و خودم هم رفتم به استقبالش. جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را معرفی کرد. من بدون این‌که انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانوادهِ معروف نسبتی دارید و او گفت که من پسرش هستم. گفتم تو اگر واقعا پسر هستی پس چرا با این موتور دست دوم آمده‎ای؟ گفت این مال نگهبان‎مان است و من با این آمده‎ام تا شناخته نشوم. من مصاحبه شما را دیدم و هستم، گفتم چه زمان شدی؟ گفت چهار سال قبل. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ وی مي‌افزايد: « شرح شدنش را برايم گفت و درخواست کرد که با هم دوست باشیم، از آن به بعد هر وقت که به شهر رم می‎آمد - منزلش در شهر تورینو بود - به من هم سر می‎زد. و چند جلسه از ديدارهايمان نگذشته بود که شد.» 💯 مي‌گويد: «وقتی برایش راجع به توضیح دادم، مشتاق شد و بعد از شدن و ذکر ، نام او را « » گذاشتیم. بار اول که به ایران آمد، خدمت حضرت (ره) رفت. در آن ملاقات، حضرت ‎الله_خامنه‎ای، آقای ، و حضور داشتند.»  🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ چند بار به ایران سفر کرده و زیارت حرم (ع) مشرف شده بود. در یکی از این سفرها در هفتم فروردین 1360 در به امامت شرکت می‌کند. 💯 در همین سفر با بنيان‌گذار ايران دیدار کرده و حضرت پیشانی را می‌بوسد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ با اینكه به دلیل موقعیت مالی و سیاسی خانوده‌اش با بسیاری از سیاسی و مذهبی جهان ملاقات كرده بود، در ملاقات با حضرت (ره) به شدت شیفته سادگی، عظمت و معنویت ایشان شده بود. این ارتباط عملاً مسیر زندگی را عوض كرد. 💯 خبرنگار روزنامه لاستامپا ایتالیا می‌گوید: «وقتی از ملاقاتش با حضرت امام(ره) و تحت تاثیر قرار گرفتنش صحبت می‌كرد، من احساس كردم كه (ره) او را سحر كرده است. @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه #شهید_ادواردو_آنیلی #قسمت 2⃣ 💢 شرح مسلمان شدن #ادواردو و معجزه #قرآن ♨️ #
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه 3⃣ 💢 اعمال فشار به برای بازگشت به ♨️ خانواده برای آنکه را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند. به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند که به گفته ، همه کارکنان آن بودند. به خاطر ترس از درمان‌های شستشوی مغزی در آن تيمارستان سعی کرد تا از آنجا فرار کند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💢 فعالیت‎‎های در ایتالیا ♨️ به عنوان فرزند ارشد با اعمال نفوذش سعی داشت در قراردادی با يکی از کانال‌های تلويزيونی ايتاليا فیلم مستندی راجع به کشور‎های بسازد و تهيه کنندگی آن را نيز خودش به عهده بگيرد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 درباره وی می‌گوید: « نمی توانست در قبال توهين به مقدساتش سکوت کند،‌ وی همچنین در برابر جنایات در طاقت نمی‎آورد و به نخست‎وزیر و رییس‎جمهوری و حتی سران کشور‎های دیگر زنگ می‎زد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می‎شد که من به او گفتم داری با این کار‎ها رو جلو می‎اندازی. دست از سر تو بر نخواهند داشت، از این کار‎ها پرهیز کن.» @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه #شهید_ادواردو_آنیلی #قسمت 3⃣ 💢 اعمال فشار به #ادواردو برای بازگشت به #مسیح
شهید جهاد مغنیه: 🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه 4⃣ 💢 راز شهادت و توطئه (۱) ♨️ ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹) جسد در زیر پل « » پیدا شد، ظاهر قضیه نشان می‌داد که وی از روی پل به پائین پرت شده ‌است. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💯 مي‌گويد: « تصميم داشت با ايجاد تغييراتی اساسی در قسمت مديريت تجاری شركت فيات به زد و بندها پايان دهد. نكته ديگر اين است كه به غير از دادستانی ايتاليا، گزارش اداره پليس جنايی ايتاليا در دست من است كه با ارائه شواهدی سعی كرده‌اند قتل او را يك جلوه دهند. شواهد صحنه همگی حكايت از غيرواقعی بودن دارند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ به عقيده من كسی از آشنايان يا افرادی كه در منزل آنها رفت و آمد می كرده‌اند، را در خانه به رسانده و سپس جنازه او را به زير پل انتقال داده‌اند. 💯 جالب این‌جاست كه برادر سناتور نیز در سن ۳۶ سالگی به مشكوكی در سال‌های دور كشته شده و سهم او بین بقیه تقسیم گشته بود. شورای نیز "" وی که از پدری بود را به جانشینی انتخاب كرد. این انتخاب را به شدت ناراحت كرد. او این بار سكوت نكرد و حتی با قدرت در مقابل كه تصمیم داشتند نام خانوادگی را به تغییر دهند، ایستاد و اجازه این كار را نداد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ وی مصاحبه‌ای با روزنامه « » كه متعلق به چپ ایتالیا و به لحاظ سیاسی مخالف بود انجام داد و به شدت انتقاد كرد. 💯 او در این مصاحبه گفته بود که درست بعد از تشییع جنازه پسر ، كه هنوز ۲۲ سالش نشده به سمت هیات مدیره فیات منسوب شده بوده و او فكر می‌كند که این انتخاب، یك سقوط برای دم و دستگاه در بر داشته باشد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ در دهه ۹۰ هیچ‌گونه مسئولیتی نداشت و اغلب اوقات را با مطالعه، سفر، روزنامه‌نگاری و فعالیت‌های بشر دوستانه گذراند. او را تهدید به از در صورت عدم ترك به كرده بود و او برای حفظ حاضر به گذشت از میلیاردها دلار ثروت شده بود. او به خاطر آوردن، به شدت تحت فشار بود تا دست از بكشد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💯 او در خانه خیلی تنها بود. حتی به خاطر او را ترك كرده بود. خیلی تلاش كرد كه وی را كند، ولی علیرغم تلاش‌های او، وی نشد. وی مایل بود كه با یك دختر ازدواج كند، ولی با فشارهایی كه به او می‌آوردند و روزها و ساعت‌ها او را در منزل محبوس می‌كردند، وی به خودشو اجازه این‌كه كس دیگری را وارد این همه عذاب كند، نداد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
👊🏻 از همین اول بگم علاقه ای به نرم افزارهای خارجی که خودتو توش به نمایش بزاری نداشتم... معتقد بودم که اینجوری چیزا باعث میشه آدم بیش از حد توی مادیات و به نمایش گذاشتن ظواهرفروبره... مخصوصا نرم افزارهایی که ماشاءالله معمولا اعضاش غیرت و حیا رو خورده بودن یک آبم روش... امامتاسفانه سجاد داشت...سجاد برادرمه و دوسال بزرگتر...یعنی تقریبا هیفده... هرچی بالحنهای مختلف بهش میگم این دخترایی که یک پر شال میزارن رو سرشون و شلوار ساق نود میپوشنو دنبال نکن گوشش بدهکار نیست... جوابم رو هم همیشه اینجوری میده که اونا خودشون اینجوری میخوان...وقتی حرامه که نگاهت حرام باشه نه وقتی اونا خودشون اینجور صفحات رو درست میکنن تا نگاشون کنیم...😕 گفتم نرم افزار خارجی دوست ندارم اما فقط یکیشو داشتم.اونم برای اینکه برای تماس تصویری لازم بود...مخصوصا تو این ایام که نمیتونستیم همرو ببینیم... دیروز با سجاد بحثم شده بود...کنارم نشسته بود و هی این عکسا رو لایک میکرد...شاید پسرا باور نکنن...من دخترم اما باورکنید ماهم داریم...چیزی که خیلیا اسمشو میزارن حسادت...اما حسادت تعریفش یک چیزدیگس... دخترایاد ندارن عین پسراصداشونو کلفت کنن داد بزنن که های و هوی سرتو بنداز پایین ...چشاتو ببند...😡 دخترا مدلشون اینجوری نیست.‌‌‌..وقتی این صحنه هارو از داداششون میبینن قهرمیکن، اخم میکنن،محل نمیدن...البته دخترایی که هنوز به مرحله ی بیتوجهی نرسیده باشن... این مرحله چیزیه که حتی وقتی داداشت رو با دختر غریبه ببینی محل ندی و برات مهم نباشه...چیزی که متاسفانه خیلی جاهادیدم... منم چون هنوز اینجوری نشدم به این حالت😡پوفی کردمو از کنارش بلند شدم . وقتی دوباره نگاش کردم دیدم یک نیشخند زده و زیرچشمی نگام میکنه و به کارش ادامه میده...😏 البته این ماجرا به همین موردختم نمیشه و وقتهایی که بازنداییم شوخی میکنه رو هم شامل میشه... پ.ن: اللــــهمـ عجــل لولیک الفرج🌿 سلامتــے همه دختراے باغیرتموݩ صلواتـــــ😍 نویسنده: @jihademadmoghnieh
👊🏻 نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل میشنون😒پاک کنن. من هم توی همون جمع بودم اما سجادرفت چفت زنداییم نشست...زندایی جوان ماهم از خداخواسته به بهانه ی پاک کردن سبزی شروع کرد به شوخی و خنده...😂😅 خنده اونا هماناو خشم وافسوس من... یه ربع زیرچشمی نگاشون کردم بعد ازجام بلند شدم رفتم بینشون واستادم... درحالیکه لبخندمیزدم☺️سجادو با پام هل دادم و گفتم برو اونور تر میخوام بشینم. _وا اینهمه جا خب برو اونور بشین!!! _نه اینجا بهتره... _چه بهتری ای داره؟ _چقدسوال میپرسی برو اونور دیگه😒 زنداییم یکم متفکرانه نگام کرد و خودشو یکم کنار کشید.‌..حقاکه یه سانت با داداش ما فاصله داشت ولی من از فرصت استفاده کردم خودمو تو همون یک سانت جا کردم... راستشو بخواین آدم میترسه...اینجورچیزاپسر سر به راهوخجالتیو از راه به در میکنه...😔چی برسه به داداش من که یکسره برا کارش یا مدرسه بادوستهاش یا...تو خیابون و کوچه هاست‌‌...🙃 یبار مدرسه برامون اردو گذاشته بود. فردا از اردو برگشتیم و باید اولیاء صبح زودمیومدن دنبالمون...فکرکردم بابا یا مامانم میاد اما تا از پنجره دیدم سجاد داره از در وارد میشه سریع لباسمو پوشیدم و وسایلمو برداشتمو رفتم دم درسالن...بایدمیرفت دفتر و به معاون اطلاع میداد...من دم کلاس بودم که زهرا از کلاس اومد بیرون تا اومد بیرون هلش دادم توکلاس گفتم -نهههههههه وحشت زده نگام کرد - چیشده؟😦 -هیچی...خیلی بی دقتی...اگه الان یک مرد تو مدرسه باشه میخوای چیکار کنی؟ یکم نگام کرد -باشه😥 رفت توچادرشوسرش کرد و بعدرفت بیرون سجاد اومد بیرون...سریع در کلاسو بستم رفتم گفتم -بریم داداش من اومدم... -اوه چه آماده هنوز میخواستم صدات کنم -ما اینیم دیگه😉 اللهم عجل لولیک الفرج🌿✨ نویسنده: @jihademadmoghnieh
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
خوش‌بہ‌حاݪ‌دݪ‌من‌! مثݪ‌تودار‌دآقـا! •{🕊💚🌱}• ࢪنگ‌خدایے✨
آهسته و با لحنی خاص می گویم: اقا؟ دست خانومتو نمیگیری؟ متوجه دستم میشود. چرایی محکم میگوید و بااحتیاط دستش را سمت دستم می اورد. دلم برایش پرمیگیرد. چقدر دوست داشتنی است. چقدر خجالتی. چهارانگشتم را میگیرد و چشمانش را یک دفعه میبندد. تبسمی گرم لبانش را می پوشاند. ل*م*س انگشتانش خونم را به جوش می اورد. چشمانش را باز می کند. پله ی اخر را پایین می ایم و درست مقابلش می ایستم. س*ی*ن*ه به س*ی*ن*ه و صورت به صورت! دستش را کمی بالا می اورد و تمام دستم را محکم میگیرد و نرم فشار میدهد. سرش را خم می کند و کنار گوشم بالحنی بم و لرزان میگوید: تموم شد. محیای یحیات! چه قشنگ. یک طور خاصی میشوم از ان همه نزدیکی. سرم را عقب میکشم و با شیطنت می پرانم: پس مبارکت باشم اقا! یلدا یکدفعه میگوید: خان داداش نمیخوای صورت عروستو خوب ببینی؟! چشمانت برق عجیبی میزنند. دستهایت را بالا می اوری و تور را ارام ازروی صورتم کنار میبری. دیگر هیچ چیز بین ما نیست، هیچ چیز. حتی به قدر یک نفس بینمان فاصله نمی افتد. مگر نه؟! خیره و مجذوب بااسترس دلنشینی میخندی. ✋❗️ https://eitaa.com/joinchat/347406390C457ee70d0c https://eitaa.com/rang_khodayi/5060 لینک پاࢪت اول رمان قبله من⇧ ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂