eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.5هزار دنبال‌کننده
80.4هزار عکس
15.6هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رب این لاله نگهدار ز نیرنگ حسودش! که به راه تو گذشته است ز هر بود و نبودش ... 📸 اوایل دهه ۶۰ - تبریز تصویر اعزام رزمنده نوجوان به جبهه عکاس: حسین جباری پور هریس
« هر بار که بچه ها به می رفتند، تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم. حالا دیگر هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، هاتون نباید یه ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک عمل کنه.» بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم. پشت صخره ای پنهان شدم٬ کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای و که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد: « ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. » 📔 منبع : کتاب ، صفحه ۶۵
🏷 !! . ▫️برادر عباسی : « عقیل در جبهه تمام نمازهایش را به موقع و اول وقت می خواند. یک بار صبح بیدار شدم دیدم عقیل صورت برافروخته ای داره و بسیار ناراحت و غمگینه . تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که عقیل اینجوری ناراحته. پرسیدم: « عقیل چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ » دیدم با صدایی گرفته و ناراحت می گه: « نماز امروزم قضا شد.» با خنده گفتم: « عقیل جان! من خودم برای نماز صبح بیدارت کردم و نمازت را اول وقت، روبه روی من خوندی.» در جوابم گفت: « من نماز صبح را خوندم، اما نماز شب و نافله ی صبح را نخوندم و برای همین ناراحتم. . 🌷 عقیل ( مسئول محور در ویژه ۲۵ ۱۳۴۴ ۱۳۶۵ ام الرصاص
📸 به این عکس‌ها ،خیره شو خیره شو به اون روزهای پر از خاطره ... اینجا شلمچه است عملیات کربلای پنج... دقیقا سر پُلی بنام کانال پرورش ماهی، من یه چیزی می‌گم شما یه چیزکی خواهید شنید.یه گذرگاه پُر مهلکه که به تعبیر خودمونی ، مَرد می‌خواست از آنجا رد بشه... نمیدونم چرا بعضی‌ها چشم بر این همه زیبایی می‌بندند و زود طرح مسئله سن و سال می‌کنند . به قول خودشان از دید حقوق بشری به موضوع نگاه می‌کنند و دایه‌ی دلسوزتر از مادر میشن ، آه و اشک سر داده که نمی‌بایست راهشان می‌دادند! اگر ما توان و استعداد داشتیم بجای این حرف‌ها در پی شناسایی ژن تحول درونی آنان بوده و کشف می‌کردیم. راز و رمزها را بدست می‌آوردیم و تکثیر در زمان‌ها می‌کردیم این شور و شوریدگی را... او سرباز حاج قاسم بود در کربلای پنج. شما را دعوت به دیدن احسن الخالقین الهی می‌کنم... حالا حالا مونده تا حوزه های ما تا دانشگاه‌های ما چنین خروجی داشته باشند. بیشتر روی لقمه های حلال پدری بیشتر روی شیر پاک مادری حساب باز می کنیم... 📝 حاج‌کاظم فرامرزی
وَاخْتِمْ لِي بِالسَّعَادَهِ فِيمَنْ خَتَمْتَ... خداوندا سرنوشت مرا به سعادت ختم كن؛ در زمره آنان كه سعادتمند شدند...
شهدا ... آخر تیپیولوژی بودن یه تیپی زدن ، که خدا نگاهشون کرد (ع) ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ ولادت : 13/تیر/1339 شهادت : عملیات آزادسازی بیت المقدس یکی از 23 گردان لشکر امام حسین علیه‌السلام در عملیات بیت المقدس، گردان امام سجاد علیه‌السلام بود که فرماندهی آن را شهید ˈزال یوسف پور،ˈ معاون آموزشی پادگان غدیر دانشکده افسری امام حسین(ع) اصفهان برعهده داشت شهید خرازی، فرمانده تیپ امام حسین(ع) در باره شهید زال گفت: «شجاعت اين شهيد، ستودني بود و از همه شجاع تر بود بطوري كه لشكر امام حسين در هر عمليات سختي كه قصد ورود داشت بخاطر شجاعت شهيد زال از ايشان استفاده مي كرد و او هميشه جزو اولين ها بود». خاطره ای از شهید: قبل از رفتن به جبهه، براي عمليات بيت المقدس همان عملياتي كه در آن شهيد شد، به من گفت: مي خواهم به جبهه بروم اما مبلغي بدهي دارم و خيالم از اين بابت آسوده نيست، گفتم: به من بگو خودم حل مي كنم، گفت: نه خودم بايد اين مساله را حل كنم، ژياني داشت كه تنها دارايي اش بود كه آن را هم با شهيد 'جلال افشار' بطور شراكت خريده بودند. آن را خريدم، وقتي بدهي هايش را برايم گفت، دقيقا با قيمت ژيان برابري مي كرد با اين كار خيالش راحت شد و با خاطري آسوده، به سوي بارگاه احديت رهسپار شد. _راوی: همرزم شهید
اگر مختصر بخواهیم از وضعیت جبهه برای این مردان کوچک بگوییم: خاکِ سرد استراحتگاه‌شان بود فقط یک دست لباس خاکی را هفته‌ها بر تن داشتند..! غذایی که خیلی به‌شان مزه می‌داد سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آبپز بود..! 📸 این عکس اثری از «مهدی جانی‌پور» است که در بهمن ماه ۱۳۶۱ در فکه، طی عملیات والفجر مقدماتی از دو رزمنده نوجوانی که در حال صرف غذا هستند، گرفته شده است.
اگر مختصر بخواهیم از وضعیت این مردان کوچک بگوییم: خاکِ سرد استراحتگاه‌شان بود فقط یک دست لباس خاکی را هفته‌ها بر تن داشتند..! غذایی که خیلی به‌شان مزه می‌داد سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آبپز بود..! 📸 این عکس اثری از «مهدی جانی‌پور» است که در بهمن ماه ۱۳۶۱ در فکه، طی عملیات والفجر مقدماتی از دو رزمنده نوجوانی که در حال صرف غذا هستند، گرفته شده است.
تـــو کنار منی و من از نزدیک می بوسمت این بخیـر تریـن شــب ممکن است... 📎شبــــتون شهــــدایی ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️ چہ داغی ... بر دلِ مادر نشانده ، ایـن بوسـه ی آخـر ... ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 شهیدی که رهبر انقلاب او را اعتلای‌ اسلام دانست حاج همّت عاشق‌ او بود و او را بسیجی واقعی مینامید، حاج‌احمدمتوسلیان نبوغش را دریافت و مسئولیت توپخانه لشکر ۲۷ را به او داد شهید حاج همت: «خدا گواه است که این بچه حزب اللهی یکی‌ از مفاخر اسلام بود. بیش‌از سه‌سال در جبهه حضور داشت. وقتی آمده بود به سپاه مریوان، نه بسیجی بود، نه پاسدار، یک دست لباس سرباز پوشیده بود. در این سه سال با همین یکدست لباس زندگی کرد، همان را می شست و می‌پوشید. یک جفت کفش هم داشت که کف آن ساییده شده بود. یک ریال حقوق دریافت نکرد. پولی را هم که پدر و مادرش به او می دادند با بچه ها می گذاشتند روی هم تا یک قبضه خمپاره برای توپخانه بخرند. در کردستان اول از خمپاره ۶۰ شروع کرد بعد رفت سراغ ۸۰، بعد آمد توپخانه ۱۰۵ و... همه این مهارت ها را یاد گرفت و بعد آمد روی موشک. موشک را تا آن موقع هیچ کس نمی توانست استفاده کند. انسان بسیار عجیبی بود.»
... امیر "صیاد شیرازی" ؛ مسئولان لشکر را دعوت کرده بود قرارگاه ؛ جشن نیمه شعبان جمعیّت را کنار زدم به صیاد برسم آن جلو مچم را گرفت و گفت: کجا؟ گفتم: یه عطره میخوام بدمش به صیاد گرفت و بو کرد... چشماشو بست و نفس عمیقی کشید: به به چه بویی داره! گذاشت تو جیبش..! گفتم : نمی ذارم ببری..! گفت: من به دردت می خورم! فردا که شهید بشم غصه می‌خوری‌ها! کوتاه نیامدم.... آخرِ مراسم رفت پیش صیاد گفت این عطر رو دوستم برای شما آورده ولی چون خیلی خوشبو بود نتوانستم ازش بگذرم... صیاد گرفت و بو کرد بعد دو دستی برگرداندش به حاج‌رضا و با لبخند گفت: تقدیم به شما سرباز امام زمان (عج).
انجام تکلیف زمان و مکان نمی‌شناسد! هواپیما‌های عراقی مقر اطلاعات عملیات را بمباران کردند و چند نفر از بچه‌های اطلاعات زخمی شدند. محمدحسین می‌خواست همراه زخمی‌ها برود و کمک‌شان کند؛ رو کردم بهش و گفتم: حسین تو به منطقه آشناتری، همین جا بمان و عقب نرو ... گفت: قرار نیست ما تکلیف‌مان را فقط یک جا انجام دهیم. تکلیف برای من نه زمان می‌شناسد و نه مکان و الان از همه چیز واجب‌تر انتقال این بچه‌ها به عقب است.
: در میان نخلستان‌های حاشیه‌ی اروند، پیشاپیش عید فرا رسیده است..! و هرچه به شب نزدیک‌تر می‌شویم دل‌ها را اشتیاقی عجیب، بیش‌تر و بیش‌تر در خود می‌فشارد..! آيا می‌خواهی آخرين ساعاتِ روز را در ميان خط‌ شكن‌ها باشی؟ امشب شبِ عاشوراست...! تو هم بيا و در گوشه‌ای بنشين و اين جماعت عشاق را تماشا كن بيا و بعثت ديگر باره‌ٔ انسان را تماشا كن، خداوند بار ديگر انسان را برگزيده است...