شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت10 گذر ازطوفان✨ تعریف های معصومه باعث شد ضربان قلبم بالا بره و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت11
گذر ازطوفان✨
ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو برداشتم کمی مایع روش ریختم شروع به شستن ظرفها کردم
صدای بازشدن در هال باعث شد سرم رو بچرخونم معصومه با لبخند داخل اومد آستین های مانتوش رو بالا زد
_ظرفهارو بزار جلوی دست من آب بکشم
_دستت درد نکنه خودم میشورم
_دوست ندارم وسط اون همه دود سیگار و تریاک بشینم دوتایی بشوریم زودتر تموم میشه
کمی کنار رفتم با آستینم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم
_پس توی خونه تون بوی دود رو چطوری تحمل میکنی ؟
_اتاقی که یه درش به طرف حیاط باز میشه دیگه در اختیار بابا ومهموناشه
_همونی برای پذیرایی از مهمون ازش استفاده میکردید؟
_آره بقول مامان بخاطر اینکه خودمون توی دود مواد خفه ومریض نشیم باید بیخیال اتاق بشیم
چند ثانیه سکوت کرد و دوباره ادامه داد
_شام امشب هم مثل خونه پدرجون بخاطر بدجنسی عمه باحال گرفته وسکوت خورده شد فضا حیاط چقد سنگین شده بود
لبخند تلخی زدم
حیف نمیتونم مثل پریسا بهش اعتماد کنم وگرنه براش تعریف میکردم چه شب و روزهای وضع خونه چقد تلخ و دلگیر میشه
با تکون خوردن بازوم از فکر بیرون اومدم
نگران پرسید
_ناراحتت کردم؟
_نه چیزی که نگفتی حرفت درسته جو حیاط سنگین بود
_نمیدونم چرا عمه انقد بدجنسه فکر نکنی میخوام پیش تو الکی بدش کنم زمان مجردیشم همینطور بود هر وقت میرفتیم خونه پدر جون از زیر کار درمیرفت آخر سرهم ازهمه خسته تر بود ادعا داشت کل کار ها روخودش انجام داده الانم که بهانه ش شده بارداریش
چه دل خوشی داره نمیدونه اینجا کلا فقط میخوره ومیخوابه دستور میده وغر میزنه
_ترانه میخوام کمکت کنم ولی باید بهم قول بدی دردسر برام درست نشه خودت که میدونی عمه چطوره بفهمه بدمیشه
لبخندی زدم
_ممنون خودتو توی دردسر ننداز امشب که بابا جوابش رو داد خیالم راحت شد دیگه نمیتونه تکرارش کنه
_هنوز جنسش رو نشناختی خواستگار قبلی یادت رفت چقد زیر گوش بابات خوندن شوهرش بده، این یکی نمیخوام بگم بچه بدیه نه اتفاقا خیلی پسرخوبیه ولی آهو یه فکرای دیگه برات داره حواست باشه خام حرفای عمه م نشی منم از این به بعد هرچیزی بشنوم یا باخبر بشم فکرای توی سرشه هرطوری شده بهت خبر میدم
_خودم حواسم هست نگران نباش ،قصد ازدواجم ندارم میخوام درس بخونم برم دانشگاه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت11 گذر ازطوفان✨ ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت12
گذرازطوفان✨
بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای میوه رو جمع کردم روی اپن گذاشتم سمت اتاقم رفتم هنوز دستم به دست گیره در نرسیده بود که با حرف ناز بانو متوقف شدم
_روی اپن بهم ریختی ظرفهارو نشسته کجا میری
اینارو بشور بعد برو بخواب
در اتاق رو باز کردم بی توجه به دستوری حرف زدنش گفتم
_خوابم میاد نمیتونم سر پا وایسم خودت میتونی جمعشون کن بشور نمیتونی هم صبح خودم میشورمشون شب بخیر
برای اینکه صدای غر غر کردنش رو نشونم در رو بستم رختخوابم رو برداشتم وسط اتاق پهن کردم سرم رو روی بالشت گذاشتم از شدت خستگی پلک هام سنگین شد چشم هام رو بستم وخواب رفتم
باصدای ضربه زدن دست نیلو به در اتاق چشم هام رو باز کردم و خمیازه ای کشیدم دستم رو روی زمین گذاشتم بلند شدم
در رو باز کردم جلوی پاش زانو زدم ودستش رو گرفتم
_فسقلی چرا نمیزاری من بخوابم
_بیا
صدای ناز بانو که کل خونه رو روی سرش گذاشته بود بلند تر شد
_سلام خانم خوش خواب چه عجب بیدار شدی بیا این ظرفارو بشور میخوایم صبحانه بخوریم
_سلام مگه ساعت چنده ؟
_هشت ونیم وقتی بیکار میشینی توی خونه باید ساعت هم یادت بره
ای وای الان پریسا میرسه
_رختخوابمو جمع کنم میام
سجاده ای که بعد از نماز صبح گوشه اتاق مونده بود روجمع کردم تند تند اتاق مرتب کردم لباس هام رو پوشیدم سمت صندوق گوشه اتاق رفتم درش رو باز کردم پولی که قایم کرده بودم رو برداشتم بیرون رفتم
روسریمو روی اپن انداختم ظرفهارو یکی یکی روی سینک ظرف شویی گذاشتم مشغول شستن ظرف ها شدم
قوری رو روی سماور گذاشتم شعله ش رو کم کردم باصدای بلند شدن آیفون یه تیکه از نون وپنیر از وسط سفره برداشتم لقمه گرفتم روسریم برداشتم
ناز بانو نگاهی به سرتا پام انداخت
_خبریه لباس پوشیدی ؟
_میرم بیرون کار دارم
_کور نیستم میخوای بری بیرون کجا میری؟
چه گرفتاری شدم از دستش بگم میخوام برم دنبال کار برگردم دیونه م میکنه کار چی شد بهتره بگم میخوام برم مدرسه
_میرم دنبال کارای ثبت نام مدرسه
_چایی درست کردی؟
_آره آماده ست
_زود برگرد بدون نهار نمونیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت12 گذرازطوفان✨ بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای م
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت13
گذر از طوفان✨
در حیاط رو باز کردم پریسا نگاهی به سر تا پام انداختم به مانتوم خیره شد
_سلام چی شده؟
_علیک سلام مانتوت چرا خیسه
مانتوم رو بادست کشیدم ونگاهش کردم
_ظرف هارو شستم عجله کردم دیر نشه حواسم به مانتوم نبود صبرکن برم عوضش کنم بیام
قبل از اینکه وارد حیاط بشم دستش رو دراز کرد در روبست
_عه میخواستم برم داخل لباس عوض کنم
_تو کلا تو باغ نیستی بهت نمیگفتم حواست به مانتو نبود الانم هوا گرم زود خشک میشه بریم شاید معجزه شد امروز یه کاری پیدا کردیم
_خدا از دهنت بشنوه زودتر برم سرکار از دست نق زدن های ناز بانو هم راحت میشم
_تقصیر خودته وگرنه من حاضرم یه کاری کنم تار ومار بشه دیگه جرات نکنه حرف بزنه
_اون وقت چطور توی صورت بابام نگاه کنم ؟
_به بابات بگو چه مار هفت خطیه تا خودش بندازش بیرون خیال همه راحت بشه
_نیلو روچکار کنیم؟الکی که نمیشه زندگیشو بهم بریزیم
_اون داره تو رو آزار میده و اذیت میکنه الکی نیست؟حقته؟
_نه حقم نیست ولی الان بچه داره نمیخوام سرنوشت بچه هاش بد بشه
وسط حرف زدنمون دست برای تاکسی که رد میشد بلندکرد وگفت
_مستقیم
چند قدم پایین تر روی ترمز زد با بدو سمت ماشین رفتیم در باز کرد وسوار شدیم
_دخترم کجا میرید؟
پریسا قبل از اینکه من جواب بدم گفت
_سرچهار راه اول پیاده میشیم
راننده سرش رو تکون داد ماشین رو راه انداخت
پریسا دستشو روی دستم گذاشت و با صدای آرومی گفت
_من که دلم نمیخواد ناراحتت کنم ولی وقتی میبینم اذیت میکنه حالم بدمیشه
لبخندی به نگرانیش زدم
_میدونم ولی فعلا چاره ای ندارم باید تحمل کنم
فقط با قبول شدن برای دانشگاه میتونم ازدستش راحت بشم پس باید فعلا صبرکنم
_تا اون موقع من سکته نکنم خوبه
_خدانکنه دیونه این چه حرفیه میزنی
پولی که توی دستش بود رو سمت راننده گرفت
_ممنون آقا کنار دکه جلویی پیاده میشیم
کرایه رو گرفت و توقف کرد
-بفرمایید
پشت سرهم از ماشین پیاده شدیم سمت دکه رفتیم پریسا روز نامه هارو یکی یکی کنار زد یکی از روزنامه های نیازمندی رو برداشت
یه دو هزار تومنی از کیف پولش بیرون آورد
_کرایه رو تو حساب کردی من باید پول روزنامه رو بدم
_روزنامه بعدی رو توحساب کن
دستم رو کشید به طرف نیمکت های که پایین تر از دکه بودن رفتیم ونشستیم
روزنامه رو باز کرد مشغول خوندن آگهی های استخدام شدیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت13 گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم پریسا نگاهی به سر تا پام ا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت14
گذر از طوفان✨
پریسا زیپ کیفش رو باز کرد خودکاری بیرون آورد شروع به خوندن نیازمندی ها کردیم
انگشتش رو روی کادر مستطیلی گذاشت
_این چطوره ؟بنظرت دوتایی میتونیم از پسش بر بیایم
به متن خیره شدم باصدای آرومی خوندمش
_یه پرستار وآشپز میخوان برای نگهداری یه پیر زن وپیرمرد ،اگر دوتامون استخدام کنه اره میتونیم
با خودکار دورش رو خط کشید
_فعلا این یکی رو درنظر داشته باشیم بقیه رو هم بخونیم که پشت سرهم زنگ بزنیم بهشون آدرس بگیریم
چند دقیقه آگهی ها رو خوندیم
_این صفحه که فقط همین یکی رو برای ما داشت ببینیم صفحه بعد چه خبره
صفحه روز نامه رو ورق زد با خودکار روی یکی از آگهی ها زد
_اینو ببین اینم خوبه
_نظافت منزل ونگهداری از بچه تا بعدازظهر،برای مهر که نمیتونیم بریم نهایتش همین دوماه نیم میشه
_فعلا از بیکاری که بهتره اگر حقوقش خوب باشه
_آره اینم حرفیه علامتش بزن
یهوی صدای پریسا بلند شد
_ما چرا تاحالا نرفتیم آموزش تزریقات و پانسمان یاد بگیریم این درمانگاه استخدام داره
_یواش ترسوندیم چرا داد میزنی خب فعلا که بلد نیستیم بعدشم باید اول هزینه ثبت نام و آموزش دوره شو داشته باشیم اون وقت به فکر یاد گیریش باشیم
_اولین فرصت باید بریم یاد بگیریم این شرکته هم خوبه ها ولی نگفته چند نفر میخواد
_کدوم شرکت ؟
باخودکار دورش داریره بزرگی کشید
_برای انجام کارای نظافت استخدام دارن ساعت کاریشم عصر میشه
_اگر کارهاش سخت نباشه خوبه ولی شاید ما نتونیم
_یعنی چی ؟
_منو تو میتونیم کمد و وسایل سنگین جابجا کنیم؟
_معلومه خوب نمیتونیم ولی شاید سخت نباشه فعلا بریم بپرسیم چه کاریه بعد بهش فکر میکنیم
_باشه ولی اگر یه نفر بخوان من تنها نمیرم
_خب شاید دو نفر نخوان اول کار تو درست بشه بعد منم کاری پیدا میکنم
_داخل یه شرکت تنها نمیرم میترسم
_خاک توسر من نمیخورنت که، بعد خیال داری دانشگاهم بری یا فکر کردی بخاطر تو کلاس های دختر وپسر از هم جدا میکنن
_نخیر دانشگاه شرایطش با محیط کار فرق میکنه
_هیچ فرقی نمیکنه باید یاد بگیری توی جامعه باشی
_باشه استاد فعلا نگاهی به آگهی ها بنداز اگر نیست بریم زنگ بزنیم آدرس این چند تارو بگیریم
_آفرین دختر خب همینطور به حرفم گوش بدی پله های ترقی رو طی میکنی
زدم زیر خنده
_نمک نریز بریم؟
_این آشپزخونه هم آشپز میخواد هم خدمتکار برای شستن ظرفها
_شدچهارتا خوبه دیگه بریم بقیه روهم بعد نگاه میکنیم
از روی نیمکت بلند شدیم نگاهی به اطراف انداخت
_اینجا مخابرات نداره باید بریم همون جایی که قبلا میرفتیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت14 گذر از طوفان✨ پریسا زیپ کیفش رو باز کرد خودکاری بیرون آورد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت15
گذر ازطوفان✨
کنار یکی از باجه های تلفن همگانی وایسادیم پریسا سمت تلفن رفت وبرش داشت
_شانس ما اینم که خرابه
به درخت داخل پیاده رو تیکه زدم ونشستم
_وای پاهام دیگه توان راه رفتن ندارن یک ساعت داریم دنبال مخابرات وتلفن همگانی میگردیم چرا قحط اومده
_تنها راهی که داریم بریم همون مغازه ای که رفتیم آدرس بگیریم از همونجا زنگ بزنیم
_نه اون خیلی بی انصاف بود دقیقه ای دویست وپنجاه تومن پول ازمون میگیره الان کلا دوتایی مون باهم بیست هزار داریم پول کرایه برامون نمیمونه
_راه دیگه ای نداریم نمیشه از خونه هم زنگ بزنیم ،فقط آدرس هارو میگیرم که هزینه تماس زیاد نشه
_باشه بریم حالا استخدام بشیم خوبه که بعید میدونم
سمتم اومد دستم رو گرفت و راه افتادیم
_چرا فال بد میزنی دعاکن یکیشون قبول کنه که دیگه لازم نشه هر روز بیایم روزنامه بخریم اینطور دنبال تلفن بگردیم
_من که از خدامه همین امروز بگن بیا شروع به کارکن ،ولی وقتی اولش انقد اذیت شدیم خدا آخرشو بخیر کنه
_چند روز دنبال کار میگردیم شد که چه بهتر نشد میگم پونه اون یکی دار قالی که داخل انباره بیرون بیاره شروع میکنیم یکی از سفارش های که گرفته رو انجام میدیم
_اولا دست من مثل شماها تند نیست برای بافت فرش بعدشم تا تحویل دادنش پولی بهمون نمیدن اون وقت پول ازکجا بیارم
_میگم به صاحب فرش بگه اول کار یه درصدی از پول بده بهمون
_اگر قبول کنن اینطور که خیلی عالیه
کنار در مغازه وایسادیم کیفش رو باز کرد خودکار وروز نامه روبیرون آورد به داخل مغازه رفتیم
از شدت خستگی روی صندلی که گوشه مغازه بود نشستم
پریسا چند قدم جلو رفت وسلام کرد وجواب گرفت
_ببخشید میخوایم از تلفن اینجا زنگ بزنیم
صاحب مغازه تلفن رو روی شیشه ویترین گذاشت
_بهتون گفتم به راحتی تلفن عمومی پیدا نمیکنید
_چند جا رو بلدیم ولی رفتیم مخابراتش تعطیل بود مجبور شدیم برگردیم اینجا زنگ بزنیم
تلفن رو برداشت یکی یکی شماره هارو پشت سرهم گرفت باتند تند حرف زدن آدرس هارو پرسید و یاد داشت کرد یه ده هزار تومنی روی شیشه ویترین گذاشت
_بفرمایید هزینه رو حساب کنید
پول رو برداشت نگاهی به دوتامون انداخت یهوی گفت
_دنبال کار میگردید؟
قبل از اینکه حرفی بزنم پریسا گفت
_برای خودمون نیست
_آها خواستم بهتون کار معرفی کنم
_چه کاریه؟حقوقش چقده؟
_فروشنده خانم برای مغازه لبنیات میخوایم اگر خواست آدرس اینجا بدید بیاد شرایط براش توضیح بدم
_آها باشه ممنون
هزینه رو حساب کرد بقیه پول رو برداشت از روی صندلی بلند شدم از مغازه بیرون رفتیم
_چه روی داشت مردک پررو
_عه خوب خواست کمک کنه
_کسی قصد کمک کردن داشته باشه آدرس محل کار میده نه بگه خودشو بفرستید اول باهاش حرف بزنم
شونه مو بالا انداختم
_اینم حرفیه ،آدرس همه رو گرفتی ؟
_آره اول بریم برای این پرستاریه گفت زود بیاید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت15 گذر ازطوفان✨ کنار یکی از باجه های تلفن همگانی وایسادیم پریسا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت16
گذر از طوفان✨
بعد از کلی پرس وجو آدرس خونه ای که پرستار میخواستن رو پیدا کردیم جلو در خونه ویلایی که مشخص بود خیلی بزرگه وایسادیم
_ترانه از محله و خونه شون معلومه خیلی پولدارن
_آره درخونه شون ببین چقد قشنگه و با کلاسه
انگشتش رو روی دکمه زنگ آیفون گذاشت بعد از چند دقیقه صدای خانمی پخش شد
_کیه؟
_سلام برای کار پرستاری آگهی داده بودید باهاتونم تماس گرفتم
_سلام بفرمایید بیاید بالا
در رو هول داد همزمان باهم داخل رفتیم
_وای اینجا رو ببین چقد با صفاست انگار اومدیم وسط بهشت
_چه گل وگلدون های قشنگی استخر گوشه حیاط ببین خوشبحال بچه هاشون
_تاب و میز وصندلی اون بالا رو ببین اگر استخدام بشیم میتونیم وقتهای که بیکاریم بیایم بشینیم وسط حیاط کیف کنیم
باصدای چرا داخل نمیاید خانمی که چند دقیقه پیش صداشو شنیده بودیم چشم از نگاه کردن به حیاط برداشتیم
سمت در ورودی چرخیدیم
نگاهی به دوتامون انداخت
_خانم منتظرتونه
به طرف پله ها رفتیم پشت سرش وارد خونه شدیم
دستش رو سمت مبل های گوشه بالا پذیرایی دراز کرد وگفت
_بشینید اونجا برم خانم روصداکنم بیاد
هر قدمی که جلوتر میرفتیم چشم هامون بیشتر گرد میشد تک تک وسایل خونه رو با نگاهمون رصد کردیم روی مبلی که کنار پنجره بود نشستیم
پریسا رو به پنجره چرخید پرده سفید حریر زیبایی که آویزون بود رو کنار زد با صدای که هیجان توش موج میزد زد گفت
_بیا حیاطشون از اینجا نگاه کن چقد با صفا و محشره من که عاشق فضای خونه شون شدم
رفتم کنارش من هم محو تماشای حیاط زیبا خونه شون شدم
باصدای بسته شدن در ترسیدم با بدو سمت مبل ها برگشتم ونشستم آروم پریسا رو صدا زدم
_چت شد، بیا از دیدن این منظره دلبر لذت ببر
_بیا بشین زشته کنار پنجره باشیم
_ترسو خانم مگه میخوایم از حیاطشون بخوریم
_نه ولی نباید یه طوری رفتار کنیم بهمون بخندن
_مگه دلقکیم کسی بخواد بهمون بخنده
_نه حالا بشین رفتیم بیرون هرچقد دلت خواست نگاه کن
با صدای راه رفتنی که توی خونه پیچید شد ساکت شدیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت16 گذر از طوفان✨ بعد از کلی پرس وجو آدرس خونه ای که پرستار میخ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت17
گذر از طوفان✨
خانم جوانی باصورت مهربون سمتمون اومد با دیدنمون لبخند روی لبش نشست
از روی مبل بلند شدیم وسلام کردیم
با خوشرویی جوابمون رو داد
_برای استخدام پرستار اومدید؟
پریسا لبخند ملیحی زد
_بله
از جوابی که شنید خنده ش گرفت
_شما دوتا بچه میتونید کارای پرستاری انجام بدید! اصلا سن شما برای کار کردن نیست
قبل ازاینکه پریسا جواب بده گفتم
_شما بگید چکارهای باید انجام بدیم بدون نقص همه رو انجام میدیم
کسی که دبیرستانی باشه بچه س؟
_آره دختر جون شما باید فعلا درستونو بخونید الانم فصل استراحت وکلاس های تابستونیه
کار پرستاری برای کسی که تجربه شو داشته باشه یه کار راحت هم نیست سختی های زیادی داره
الان میگم میوه وشیرینی بیارن براتون بخورید بعدش آژانس براتون بگیرم برید خونه دیگه م دنبال کار نگردید
پریسا بانگاهش ازم خواست حرف نزنم چند قدم جلوتر رفت
_خانم شما بگید ماباید چه کاری انجام بدیم همین الان ازمون امتحان بگیرید اگر نتونستیم خودمون میریم
_عزیزم این کار برای بچه ها نیست مادر من احتیاج به مراقبت داره باید کسی پرستارش بشه بتونه همه ی کارهاشو انجام بده باید مراقب پدرمم باشه غذاهای پدرم باید رژیمی درست بشن سرساعت قرص و داروهاش روبخوره
وکلی کار دیگه
_شما اجازه بدید ما یه هفته امتحانی دوتامون کارهای که میخواید رو انجام بدیم راضی نبودید حقوق بهمون ندید
_یه هفته که سهل بگید یک ساعت هم اجازه نمیدم
این دست وبدن ظریف شما اصلا نباید کار کنن
پریسا رو کنار زدم وجلوتر رفتم
بغض یهوی به گلوم نشست
_بجز پرستار خدمتکارهم خواستید اونو که دیگه میتونیم انجام بدیم
صدای بغض آلودم باعث شد ناراحت بشه با چهره نگرانی گفت
_دختر چرا بغض میکنی دلم گرفت خدمتکار هم بخوایم برای شمادوتا نمیشه
چشم هام پر اشک شد وصدام پر از التماس
_بخدا الکی اینجا نیومدیم باید کار کنیم وگرنه نه این همه راه رو می اومدیم نه وقت شمارو میگرفتیم
لحن صداش رنگ دلسوزی گرفت
_چرا باید کار کنید خانواده هاتون مجبورتون کردن؟
پریسا جلو اومد دستم رو گرفت
_اومدیم دنبال کار حالا که برای ما نیست خدانگهدار
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت17 گذر از طوفان✨ خانم جوانی باصورت مهربون سمتمون اومد با دیدنمو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت18
گذر از طوفان✨
پریسا در حیاط رو بست نگاه متاسفی بهم انداخت
–الان چه وقت گریه و زاری بود ؟کی به تو گفت به التماس وخواهش بی افتی ؟
صداش رو بلند تر کرد با ناراحتی ادامه داد
_مگه نگفتم خودم حرف میزنم
با پشت دستم اشکهای روی صورتم رو پاک کردم
_جای من نیستی پس نمیتونی درکم کنی هرچقدم برات توضیح بدم بی فایده س شرایطمون مثل هم نیست اونی که باید در به در دنبال کار باشه منم نه تو پس خودتو اذیت نکن روزنامه رو بده خودم میرم دنبال آدرس های بعدی یا یکیشون دلش برام میسوزه قبول میکنه بهم کار بده یا مثل اینجا بهم میگن بچه ای برو
توام باهام نیا که اگر به خواهش و تمنا افتادم بهت برنخوره
سرش رو متاسف تکون داد و دستش رو بلند کرد محکم توی سر خودش زد
_خدایا همه دوست دارن این خل وچل هم شده رفیق من
عصبی سمتم اومد
_آخه خنگول من چی به تو بگم چرا هر چی میگم تو کله ت نمیره اگر تو زار نمیزدی شاید میتونستم باحرف زدن راضیش کنم از ترس اینکه یهوی به دست و پای این خانمه نیفتی دستتو گرفتم اومدیم بیرون که بدترش نکنی
انگشت اشاره شو تهدید وار جلوی صورتم تکون داد
_این سه آدرسی که میخوایم بریم یه کلمه حرف بزنی یا اشک بریزی همونجا یه کتک مفصل بهت میزنم
این کار نشد هزار کار دیگه هست قرار نیست بخاطر کار کردن خودتو کوچیک کنی اون وقت صاحب کار پررو میشه پس صبرکن خودم بلدم چکار کنم
_اگر اونا هم نخواستن چه خاکی توی سرم بریزم؟دو هفته دیگه سرماه میشه من یه ریال ندارم قرض ها رو پس بدم
_اگرم قبول کنن استخدام بشیم سر دو هفته حقوق نمیدن
_میدونم ولی میتونم ازشون مهلت بگیرم تا وقتی حقوق بگیرم
_پول قرض رو هم درستش میکنیم فعلا بیا بریم این آشپزش خونه ببینیم شرایط کاری اونجا چیه
موافقی تا سر خیابون بدو ایم؟
_باشه بریم
با بدو و نفس نفس زنان رسیدیم سر خیابون به طرف ایستگاه اتوبوس رفتیم روی صندلی ها نشستیم نفس عمیقی کشیدم وگفتم
_بنظرم با اتوبوس بریم که پولمون برای کرایه کم نیاد
_آره مجبوریم امروز همه مسیر ها رو با اتوبوس بریم و برگردیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت18 گذر از طوفان✨ پریسا در حیاط رو بست نگاه متاسفی بهم انداخت –
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت19
گذر از طوفان✨
جلو مجتمع چند طبقه ای وایستادیم پریسا نگاهی به تابلوهای نصب شده انداخت
_چرا هیچ کدوم از تابلوها برای غذای آماده ایرانی نیست
_آدرسو درست اومدیم؟
_آره بابا، گفت داخل این مجتمع هستن
_زنگ یکی از واحدها رو بزن بپرس
_نه بریم داخل از قسمت نگهبانی بپرسیم
از پله هابالا رفتیم در باز شد وارد مجتمع شدیم به طرف اتاقک شیشه ای که چند آقا دور میز نشسته بودن رفتیم
پریسا روبروی پنجره کوچولوی که باز بود ایساد و سلام کرد آقا مسنی که داخل اتاقک نزدیک پنجره بود جوابش رو داد
_ببخشید غذایی آماده ایرانی طبقه چندم هستن
نگاهی به دوتامون انداخت وچند لحظه ای سکوت کرد
_اومدید غذا بخرید؟
_نه برای کار اومدیم
از شنیدن جواب متعجب تر شد
_دخترم میخوای داخل آشپزخونه کار کنی ؟خانواده ت خبرن دارن ؟اصلا با اینطور محیط های آشنا هستی؟
_بله خانوادها مون خبر دارن میخوایم بریم سرکار بامحیطش آشنا میشیم
صدای مش رحیم گفتن یکی از آقایون بلند شد
_این دوتا بچه چکار دارن؟
_دنبال یه آدرس میگردن
سرش رو به پنجره کوچولو نزدیک کرد وگفت
_برید زیر زمین اونجا هستن ولی بنظر من بجای کار کردن برید درستونو بخونید
لبخندی زد
_ممنون درس هم میخونیم
به طرف پله های که مسیر زیر زمین بود رفتیم
پام روی اولین پله گذاشتم دلهره عجبی سراغم اومد دست پریسا رو گرفتم آروم صداش زدم
_جانم؟دستت چرا انقد سرده!
_بیا برگردیم هنوز داخل نرفتیم استرس و ترس بجونم افتاده ، مجتمع به این بزرگی اینا چرا زیر زمین رو برای کارشون انتخاب کردن
انگشت اشاره ش رو روبه دوربین های نصب شده روی سقف گرفت
_اینجا نگهبانی داره حراست داره شاید چون کارشون آشپزی مجبور شدن بیان زیر زمین رو اجاره کنن وقتی زنگ زدم خانمی که تلفن روبرداشت گفت تازه جابجا شدن
حالا تصمیم با خودته دوست داری بریم ببینیم وضعیت داخل آشپزخونه شون چطوره اگرم نمیخوای بر گردیم بریم سراغ آدرس بعدی
_مطمئنی کارمند خانم هم دارن؟
_صبح که یه خانم جواب داد دیگه نمیدونم میخوای تو وایسا همین جا یا برو روی صندلی های کنار نگهبانی بشین تا من برم ببینم اونجا چه خبره وبیام
پریسا بخاطر من داره همراهی میکنه این انصاف نیست بزارم تنها بره
چشمام روبستم وچند تا صلوات فرستادم ونفس عمیقی کشیدم
_با هم بریم
نگاه مهربونی بهم انداخت دستم رو گرفت پا به پای هم پله هارو پایین رفتیم
انگشتش رو روی دکمه زنگی که روی در ورود نصب شده بود گذاشت صدای کیه گفتن خانمی پخش شد
_ببخشید برای آگهی که زده بودید اومدیم
در باز شد
_بفرمایید
باصدای آرومی گفت
_یه خانم هم هست نگران نباش حالا بریم داخل شاید بیشترهم باشن
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت19 گذر از طوفان✨ جلو مجتمع چند طبقه ای وایستادیم پریسا نگاهی به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت20
گذر از طوفان✨
وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم چیده شده بود شدیم به دختر جونی که روی صندلی کنار سالن نشسته بود سلام کردیم پشت چشمی برامون نازک کرد وجوابمون رو داد و گفت
_برای کدوم استخدامی اومدید
پریسا نگاهی به دور ور انداخت
_شما مسئول اینجا هستید؟
از اینکه جواب سوالش رو نگرفته بود بهش برخورد با حرصی که توی صورتش تابلو بود جواب داد
_نخیر آقای صامتی وخانمشون مسئول اینجان چند لحظه صبر کنید الان میان
پریسا بهم نزدیک تر شد باصدای آرومی کنار گوشم گفت
_اگر استخدام بشیم حال این بچه پررو رو میگیرم هنوز هیچی نشده چشم و ابرو میاد برامون انگار رئیس اینجاست
_آروم باش بهش اهمیت نده کاش ما استخدام بشیم اینم ادا و اصول بیاد ما توجه نمیکنیم
_فعلا کاریش ندارم تا بعد
با ورود خانم وآقایی در حال حرف زدن بودن دختره صداشو بلند کرد
_آقای صامتی اینا برای کار اومدن
وسط حرف زدنشون ساکت شدن هر دو تا نگاهی بهمون انداختن
_برای چه کاری اومدید؟
_شستن ظرفها ،اگر کار دیگه ایم بخواید بلدیم
_مثلا چه کار دیگه ای؟
_درست کردن دسر یا کمک به سر آشپز یا بسته بندی غذاها
_قبلا جایی کار کردید ؟
_نه
_میتونید چک یاسفته بیارید ؟
قبل از اینکه پریسا حرف بزنه باصدای بلندی گفتم
_چک وسفته چرا بیاریم
پریسا آروم به پهلوم زد
_عه چرا میزنی
_حرف نزن
صامتی وخانمش از رفتارمون خنده شون گرفته بود پریسا گلوش روصاف کرد
_اگر چک یا سفته داشتیم دنبال کار نمیگشتیم
_پس باید یه کسی که برای ما معتبر باشه معرفیتون کنه
نگاهی متعجبی بهشون انداختیم
_برای ظرف شستن این همه سخت میگیرید !؟
_نمیتونیم همینطور کسی رو استخدام کنیم
_پس لطف کنید دفعه بعد که آگاهی زدید همه شرایطتتون بنویسید کسی این همه راه رو الکی نیاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت20 گذر از طوفان✨ وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت21
گذر از طوفان✨
خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهرش حرفی زد با لبخند و تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد
_میتونید دو شیفت کار کنید؟
باحرفی که زد روزنه امیدی توی دلم روشن شد
_ساعت کاریتون چند تاچنده؟
_صبح ساعت یازده تا دو ونیم ظهر،عصر شش تا ده و نیم شب
_صبح رو میتونیم بیایم
_ما کسی رو میخوایم هر دو شیفت رو باشه
یه شماره تماس بنویسید اگر کسی برای شیفت عصر تا شب اومد برای صبح به شما زنگ میزنیم
_شماره تماس نداریم چند روز دیگه بیایم سر بزنیم خوبه؟
_میشه دلیل کار کردنتون رو بهم بگید؟
_همه کار میکنن پول در بیارن
باهر جوابی که پریسا میداد خنده خانم آقای صامتی بیشتر میشد
وسط حرف زدن شوهرش گفت
_میتونید از فردا شروع کنید
پریسا آروم گفت
_دارن مسخره مون میکنن
_نمیدونم از خنده شون حرصم گرفته
_منم بخاطر همین رفتارشون شک افتادم
صدای تک سرفه صامتی باعث شد سکوت کنیم
_مگه دنبال کار نمیومدید
_بله ولی انگار شما قصد ندارید بهمون کار بدید
_چرا همچین فکری کردید؟
_خودتون باشید کسی بخنده بگه بیاید سرکار شک نمی افتید
_همین رفتار و زبونت باعث شده خانمم خوشش ازتون بیاد وگرنه من نمیخواستم قبول کنم الان بخاطر همسرم یک هفته امتحانی اجازه میدم اینجا کار کنید راضی بودم باهاتون قرار داد میبندم حالا فردا میتونید بیاید ؟
ذوق زده نگاهی به همدیگه انداختیم
_بله میتونیم
_فردا ساعت ده و نیم اینجا باشید
دهنم رو سمت گوش پریسا بردم
_بپرس حقوقش چقده
_فردا بپرسیم بهتره الان میگه هول هستیم
_آخه اگر حقوقش کم باشه نمیتونیم بیایم
_درست میگی الان میپرسم
_ خانم میشه بگید حقوق این کار چقده؟
دوباره خندید
_آره عزیزم چرا نمیشه ،اگر هر دو تا شیفت روبیاید ماهی یک میلیون و دویست ولی یک شیفت بیاید نصفش میشه
ششصد تومن زیاد نیست ولی فعلا همین غنیمته
_بگو فردا صبح میایم
_فردا ده و نیم میایم
_منتظرتونیم فقط یه فتوکپی از شناسنامه بایه قطعه عکس بیارید وقتی فرم استخدام پرکنید باید روی پرونده بزاریم
_باشه چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫