eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام خدمت همراهان همیشگی 😊 دوستان خرید و بسته بندی گوشت در شب ولادت انجام و توزیع شد عزیزانی که در این کار خیر کمکمون کردید خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده و دلتون شاد کنه اجرتون با حضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
دیشب مسیر پیاده رویی مسجد جمکران نائب الزیارة همه اعضای عزیز بودیم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت718 گذر از طوفان✨ با اومدن سه برادر فروغی، من و پریسا از روی صن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن کار پرونده ها برادران فروغی از اتاق بیرون رفتن پریسا از روی صندلی بلند شد و کش قوسی به بدنش داد _آخیش تموم شد پرونده ها چقد ریزه کاری داشتن _یکساله داریم کم کاری های شفقت رو جمع میکنیم هنوز تموم نشده _اگر من بجای فروغی اینا بودم میگفتم دیگه سر کار نیاد باصدای زنگی گوشی که توی اتاق پخش شد گفتم _زنگ گوشیتو عوض کردی؟ _نه الان میخواستم بپرسم گوشی تو داره زنگ میخوره صداش از سمت میز تو میاد به طرف میز رفتم پوشه های روی میز رو برداشتم با گوشی که عکس فروغی روی صفحه بود روبرو شدم حواسش کجا بوده گوشیشو جا گذاشته برش داشتم _گوشی فروغی جا مونده _عه این یه چیزیش شده ،گوشی ببر بهش بده برنگردن چند تا پرونده دیگه رو پیدا کنن بگن درستشون کنید خنده صدا داری کردم _کی یه چیزیش شده؟ _فروغی، فکر کنم یه ضربه ای خورده که دستش مجروح شده ولی نمیدونم چرا فراموشی گرفته با خنده گفتم _آها حتما پرونده ها رو روی هم گذاشته حواسش نبوده گوشیش روی میزه برش داره گوشی رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم نگاهی به داخل سالن انداختم خانم شفقت و خوشنام کجا رفتن ضربه ای به در اتاق مدیریت زدم _بله همیشه میگفت بفرمایید معلومه خیلی خسته شده که بی حوصله گفت بله در اتاق رو باز کردم کل اتاق رو رصد کردم آروم گفتم _آقای فروغی ؟ با بسته شدن در اتاقی که قبلا بایگانی بود و یه درش داخل اتاق مدیریت بود چرخیدم _گوشی رو بالا آوردم _گوشیتون جا گذاشتید نقشه های که دستش بود رو روی میز گذاشت _انقد خسته شدم ندیدم برش دارم _نه پرونده ها رو گذاشته بودید روش اگر زنگ نمیخورد منو خانم خجسته هم متوجه نمیشدیم دست پانسمان شده ش رو روی میز گذاشت صفحه گوشی رو باز کرد _بابا زنگ زده با لحن شوخی گفت _جواب میدادی از حرفش تعجب کردم _جواب پدرتون میدادم!بعد نمیگفت گوشی پسرم دست شما چکار میکنه؟ بین خنده ش گفت _بلاخره که باید با هم آشنا بشید _آشنا شدیم ،روزی که داخل سالن با من و خانم خجسته احوال پرسی کرد یادتونه رفته لبخند زد _نه یادم نرفته، منظورم آشناتره "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت719 گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن کار پرونده ها برادران فروغی از
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ لبخند ملیحی زدم _میشه یه سوال بپرسم؟ _چرا نمیشه بپرس _پنجشنبه میخواید کجا برید که ربطی به کارهای شرکت هم نداره دستش رو زیرچونه ش گذاشت بهم زل زد _گفتم که صبرکن ببینم درست میشه بهت میگم _آخه وقتی ربطی به کار نداره چرا من همراهتون بیام ؟ _دوست ندارم تنها برم _خوب کسی دیگه رو ببرید مثلا خواهرتون خنده ریزی کرد _نمیشه لبم رو پایین کشیدم _چرا نمیشه؟ _چون دوست دارم شما همراهم باشی چند ثانیه سکوت کردم و گفتم _اگر دوست نداشته باشم بیام؟ نگاه مهربونش توی صورتم چرخید _اگر من ازت خواهش کنم بیایی چی؟بازم نمیایی؟ این چند وقت خیلی خوبی در حقم کرده اگر بگه کجا میره باهاش میرم حداقل بدونم چه جاییه _خب حداقل بگید کجاست ابروهاشو بالا انداخت _گفتم که صبر کن _آخه وقتی نمیدونم کجا میخوایم بریم چطوری قبول کنم؟ چند ثانیه مکث کرد و گفت _یه کار خیلی مهم که میخوام انجامش بدم وقتی میگه مهم دروغ که نمیگه با دست سالمش نقشه ها رو سمت خودش کشید _حالا میایی یا بازم باید ناز بکشم؟ یهوی خنده م گرفت _ناز کشیدن لازم نیست میام به نقشه ها اشاره کردم _کمکتون کنم؟ _نه عزیزم برو استراحت کن چیزی به رسیدن خانم خزایی نمونده از کلمه عزیزمش جاخوردم ولی سعی کردم عکس العملی نشون ندم با ضربه ای که به در خورد فروغی اجازه ورود داد نگاه هر دو تامون سمت در رفت و پریسا توی چهار چوب ظاهر شد _خانم خزایی رسیده اگر کاری هست بگم صبر کنه سرم رو تکون دادم _نه بریم رو به فروغی با اجازه ای گفتم زیر لب گفت _مواظب خودت باش "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
آقاےعشق تولدت مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت720 گذر از طوفان✨ لبخند ملیحی زدم _میشه یه سوال بپرسم؟ _چرا ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان ✨ سوار ماشین شدیم همزمان با حرکت خانم خزایی پریسا گفت _یه گوشی تحویل دادن رو چقد لفت دادی برای اینکه بیخیال بحث بشه گفتم _فروغی داخل اتاق نبود _کجا رفته بود؟ _اتاق بایگانی قبلی رفته بود دنبال چندتا نقشه _خوب شد اومدم دنبالت وگرنه احتمالا میخواستی بشینی کمک کنی کار فروغی تموم بشه آروم خندیدم _اگر میگفت کمک کن نمیشد بگم نه نگاه چپ چپی بهم انداخت _چند وقت پیش کی بود با فروغی کل کل میکرد میخواست جنگ جهانی راه بندازه پشت چشمی براش نازک کردم _خب مقصر بود خنده صدا داری کرد _والا توام بد شمشمیر از رو بسته بودی به شوخی گفتم _خجالت نکشی از من طرف داری نمیکنی _تنها کسی که خیلی طرفداری ازت کرده منم پس حرف نباشه به لحن شوخیش خندیدم بعد از چند دقیقه سکوت پریسا گفت _ترانه حواست به نیلو هست؟ سرم رو به دو طرف تکون دادم _این روزا حواسم به هیچکی و هیچ چیزی بجز بابا نیست ،نازبانو هم که بلد نیست بچه رو تربیت کنه رو اعصابمه _فکر نکنی بخاطر خریدن یه شیر کاکائو و کیک این حرفهارو میزنم اگر حواست به تربیت و بزرگ شدن نیلو نباشه یه طوری بزرگ میشه که انتظار داره هرچی میخواد همون لحظه براش فراهم بشه و نمیتونه با شرایطی که توش قرار داره کنار بیاد اینطوری اول خود نیلو ضربه میخوره و بعد خودتون اینارو هم نگفتم که بخوام دخالت کنم ولی این نوع بزرگ شدن برای خود نیلو ظلمه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت721 گذر از طوفان ✨ سوار ماشین شدیم همزمان با حرکت خانم خزایی پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نفس کلافه ای کشیدم روی صندلی جابجا شدم و گفتم _همه حرفات درسته و بجا فعلا بخاطر اینکه ناز بانو بیشتر از این روی اعصاب همه راه نره مجبورم بعضی وقتها در مقابل خواسته های نیلو کوتاه بیام دیشب به بچه گفته عموت اومد با ترانه برید براتون خرید کنه توقع داره خانواده بابا هرچی ناز بانو میگه نه نگن و کل زندگیشون رو دو دستی بیارن بدن به ما پریسا سرش رو متاسفم تکون داد _بنظرم باید یه برخورد چکشی محکم بکنی که دست از این حرفها و کارهای مسخره ش بکشه ،ببخشید ها اینطوری نیلو خیلی بد تربیت میشه خدا به بابات صبر بده با این خل و چل و زنجیره ای که زنش شده ناخواسته از حرف آخرش خنده م گرفت خانم خزایی به شوخی گفت _چی میگید و میخندید با صدای بلند حرف بزنید منم بشنوم پریسا لبخندی زد _ما بجز حرف درس و مشق و مدرسه و کار حرف دیگه ای نداریم بزنیم خانم خزایی به شوخی به پریسا گفت _خیلی محترمانه گفتی نمیخوایم شما بشنوی باخنده گفت _نه بابا این چه حرفیه دیگه با صدای بلند حرف میزنیم سمتم چرخید _پنجشنبه ساعت چند بریم؟ از حرفش جا خوردم یعنی فروغی به پریسا هم گفته بیاد با تعجب گفتم _کجا قرار بریم؟ _مگه خودت نگفتی بریم سر مزار دستم رو بلند کردم و آروم به پیشونیم زدم _وای اصلا یادم نبود اگر پنجشنبه نتونستم میایی جمعه بریم ؟ _آره محمد هم هستش میبرمون،پس تو خبر بده کی بریم _باشه حتما خانم خزایی بین حرف زدنمون گفت _پریسا داداشت بچه بزرگه؟ _نه خواهرم بزرگتره _زنده باشن _ممنونم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
_پیاده شو سریع درماشین بازکردم با سرعت سمت خونه رفتم. اما قبل ازاینکه به دربرسم پیام باقدم های بلندش خودش روبهم رسوند.‌ از پشت لباسم رو کشید و مچ دستم روگرفت بافشاری که باانگشتاش به مچ دستم واردکرده بود گریه م گرفت وگفتم _پیام توروخدادستم روول کن ازشدت دردصدای گریه م بلندشد _ آی پیام... مچم داره میشکنه توروخدا اروم... دستم داره میشکنه پیام بدونه اینکه به حرفم توجه کنه درخونه روبازکرد هولم دادبه داخل هال: _فکر میکنی میتونی ازدستم فرارکنی! پریا ببین فقط چکارت میکنم دختره خیره سر مامان همزمان باواردشدنمون به داخل هال اومد سراسیمه گفت _چه خبرتونه؟ نگاهی به من انداخت و با دست توی صورت خودش رد _بچه رو چرا رو زدی! https://eitaa.com/joinchat/2196242718Cd5445224c1
دختری که باکاراش همه خانواده شو رو توی دردسرمیندازه https://eitaa.com/joinchat/2196242718Cd5445224c1
هدایت شده از دُرنـجف
کتابِ‌رساله‌ی‌حقوق‌امام‌سجاد «ع» . - غیبت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
هدایت شده از دُرنـجف
حکمت های ۱۷۲_۱۷۱.mp3
17.34M
📌 📒با موضوع: 📆 ۲۴ آذر ۱۴۰۲ 🎤 با سخنرانی: ❇️روزانه 15 دقیقه از کلام امیر لذت ببریم و دیگران را نیز دعوت کنیم تا در ثوابش شریک شویم.🌺 👇👇لیـــــــــنک دعوت 👇 📤 https://eitaa.com/mahdavi_arfae
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت722 گذر از طوفان✨ نفس کلافه ای کشیدم روی صندلی جابجا شدم و گفتم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ لباس هام رو عوض کردم از اتاق بیرون رفتم نگاهی به بابا که توی خواب عمیقی فرو رفته بود انداختم وسایل داخل هال رو جمع کردم به سمت آشپزخونه رفتم در یخچال رو باز کردم قابلمه های خالی شده رو چرا داخل یخچال گذاشته خدایا کمکم کن دیگه دارم از دست کارهای ناز بانو کم میارم قابلمه هارو بیرون آوردم روی سینک ظرفشویی گذاشتم وسایل سوپ رو از یخچال بیرون آوردم و مشغول آشپزی شدم مواد رو قاطی کردم و شعله گاز رو کم کردم و سمت ظرفشویی رفتم با صدای قربون صدقه رفتن نازبانو با شخصی که باهاش حرف میزد عصبانی شدم و اسکاج به دست از آشپزخونه بیرون رفتم _یواش تر حرف بزن، چه خبرته خونه رو گذاشتی روی سرت نمیبینی بابا خوابه اخمی کرد و انگشتش رو روی بینیش گذاشت باصدای پایینی گفت هنوز نیومدن آبرو ریزی راه ننداز دستم رو براش تکون دادم _چی میگی واسه خودت ،برو داخل اتاق با گوشی حرف بزن نگاه چپ چپی بهم انداخت و سمت اتاق رفت بعد از شستن قابلمه ها شروع به درست کردن شام کردم صدای زنگ آیفون داخل خونه پخش شد رنده رو داخل کاسه انداختم بیرون رفتم با دیدن عمو و زن عمو لبخندی زدم گوشی آیفون رو برداشتم _سلام بفرمایید داخل خوش اومدید انگشتم رو روی کلید بازشدن گذاشتم برگشتم داخل آشپزخونه شعله سماور رو زیادش کردم و مشغول آشپزی شدم زن عمو و عمه بعد از احوال پرسی اومدن داخل آشپزخونه عمه آستین مانتوش بالا زد _میخوای چی درست کنی کمکت کنم ؟ _ممنون عمه جان دیگه داره تموم میشه ناز بانو خوشحال به جمع اضافه شد و باعمه و زن عمو احوال پرسی کرد و روبه عمه گفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍 ایده های خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍 اینجا دیگه خونه دست خودته که چطور باشه 😍 مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒 https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43 جهت ایده😍😉
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ]‌ ‌ چرا به این اندازه قلب مهم است ؟‌ چرا نگفته اند :‌ فکر مومن؟! عقل مومن؟ جان‌ ِ مومن ؟‌ ‌ ‌ ‌ چرا قلب عرش خداست ،‌ ‌ حرم خداست ، خانه ی خداست ؟‌ ‌ مراقب‌قلبت‌باش♥️!‌ ‌