eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
11.2هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1 گذر ازطوفان✨رمان اشتراکیه باز شدن باشتاب در باعث شد تا ترسید
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ _بچه های خواهر وبرادر من دارن درس میخونن شوهرشون نمیدن فکر نکن همه مثل من دلسوزت هستن هرکسی دیگه جای من بود همون اول یه کاری میکرد جمع کنی از این خونه بری یا میگفت به بابات بچه ت نباید پیش ما باشه پوزخندی زدم _اگر ببینی منم دارم درس میخونم قصد ازدواجم ندارم بعدشم کاش به بابام گفتی بودی دخترت نباید پیش ما باشه تا جوابش رومیشنیدی _خب خب فکر کردی حواسم بهت نیست اون دوست ور پریده ت داره بهت درس زبون داری میدی تازگی ها پرو وحاضر جواب شدی الانم پاشو یه چیزی برای شام درست کن برم به سودابه خانم زنگ بزنم فردا بیاد دنبالت باهاش بری سرکار دو ریال برای بدهی ها جمع کنی با اخم بهش زل زدم _اولا در مورد دوست من درست حرف بزن درثانی با اون وروره جادو جایی نمیرم، کل کارها رو من انجام بدم اون وقت چندرغاز بزاره کف دستم بقیه حقوقم رو ببره اون چندهزار تومنی هم که بهم میده شما براش دندون تیز میکنی میبریش کمی تن صداش روبلند کرد _بجهنم که با سودابه نمیری پس پاشو برو دنبال کار تا پیدا نکردی هم بر نمیگردی خونه فهمیدی _خونه بابای خودمه هر وقت دلم بخواد میام ومیرم فعلا هم کار نیست رو اعصاب من راه نرو وسط حرفم پرید وطلبکار گفت _کار نیست به من چه ربطی داره برو از خودت مایه بزار اونطوری دیگه نمیخواد دنبال کارهم بگردی قصد بیرون رفتن از اتاق رو نداره عمدأ هم اومده من رو بد خواب کنه بلندشم برم پیش پریسا ببینم چه خاکی باید توی سرم بریزم گلسرم رو برداشتم موهام رو مرتب کردم به طرف کمد رفتم روسری مانتوم رو برداشتم در رو محکم بهم کوبیدم صدای معترضش بلند شد _در کمد روشکستی به غیض نگاهش کردم _وسایل اتاق خودمه میخوام بشکنه بدون توجه بهش از کنارش رد شدم بیرون رفتم کفش هام رو از روی جاکفشی برداشتم وپوشیدم روسریم رو روی سرم مرتب کردم سمت حوض وسط حیاط رفتم برای اینکه خواب از سرم بپره چند مشت آب به صورتم زدم با آستین مانتوم صورتم رو خشک کردم از خونه بیرون رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت2 گذر ازطوفان✨ _بچه های خواهر وبرادر من دارن درس میخونن شوهرشون
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ انگشتم رو روی زنگ آیفون خونه پریسا اینا گذاشتم صدای کیه گفتنش پخش شد _منم چندلحظه بیا جلوی در کارت دارم _عه اتفاقا الان میخواستم بیام پیشت بیا داخل جلوی در چرا‌ _فعلا بیا جلوی در _باشه اومد در رو باز کرد چند دقیقه بعد باصدای کشیده شدن دمپایی روی زمین چرخیدم کمی در رو به عقب هول دادم مثل همیشه شاد وشنگول در رو تا آخر باز کرد _بیا تو کسی نیست فقط مامان وآبجی خونه ن _حوصله ندارم اگر کاری نداری بریم پارک پشت خونه بشینیم _کاری که ندارم تا الان به پونه کمک کردم چایی درست کردم دم بکشه بخورم خستگیم در بره بیا داخل یه چایی بخوریم بعد میریم _همین جا میشینم برو چاییت بخور دستم رو گرفت و محکم کشید _من حاج صادق نیستم نازت رو بخرم ها بشین روی تخت گوشه حیاط برم یه چیزی بیارم بخوریم ببینم چی شده انقد دمغ شدی لبخند تلخی زدم و روی لبه تختی گوشه حیاطشون کنار باغچه وگل ها گذاشته بودن نشستم وآهی کشیدم حاج صادق از وقتی مامان توران رفت کلا بهم ریخت حواسش بخودشم نیست وای بحال ناز کشیدن من باصدای پریسا از فکر در اومدم _تنها تنها کجا سیر میکنی پیاده شو باهم بریم تک خور نباش از ادا و اصول هاش ولحن حرف زدنش خنده م گرفت _آها بخند هر دفع میبینمت میخوام افسردگی بگیرم آه سنگینی کشیدم _چکار کنم پیش تو نیام کجا برم اصلا مگه کسی رو دارم _آره خدا رو داریم روح مامان مهربونت که شک ندارم هر لحظه وثانیه کنارته رو داری من و وخانواده مو داری حاجی رو یادم رفت اون هست بغض به گلوم نشست وناخواست اشک چشم هام سرازیر شد _خسته م دیگه نمیکشم همه حرفهای که میزنی درسته ولی الان رو هوا معلقم به هر دری میزنم بسته س کاش من بجای مامانم میمردم اونطوری زندگی بابامم بهم نمیریخت باچشم های پر از اشکش جلو اومد و بغلم کردم _خل وچل چرا اینطور میکنی اشک منم در آوردی حالا یکی بیاد فکر میکنه شکست عشقی خوردیم وسط گریه و بغض زدم زیر خنده _خیلی مسخره ای کمی ازم فاصله گرفت اشکهای روی گونه م رو پاک کرد وصورتم روبوسید _چکار کنم باید اینطور رفتارکنم حداقل کارمون به تیمارستان نکشه حالا تعریف کن ببینم فتنه خانم باز چکار کرده _گیر داده چرا نمیری سرکار چند روز دیگه بدهکارا بیان در خونه خودت باید جواب بدی وکلی حرف چرت پرت دیگه _خب درست تعریف کن _میگه همش میخورم ومیخوابم ازشنیدن حرفم چشماش باز شد _جوابش روندادی ؟ _چرا ولی کم که نمیاره بعد اون به من میگه زبونم دومتره نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
دوستانی که برای نذری گوشت روز شهادت امام رضا (ع)به نیت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج همراهمون بودید وارد کانال بشید تصاویر پخش وبسته بندی نذری هارو ببینید ممنون از همراهیتون اجرتون باحضرت زهرا(س) 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت3 گذر ازطوفان✨ انگشتم رو روی زنگ آیفون خونه پریسا اینا گذاشتم ص
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ _سه ساله دارم بهت میگم ترانه دم این رو قیچی کن گوش ندادی الان داره میتازونه _چکارکنم وقتی اومد وسط خونه وزندگیمون تو شوک از دست دادن مامانم بودم بعدشم انقد حرفه ای جلوی همه فامیل فیلم بازی میکنه همه خوشحالن که چه زن بابای دارم من چقد هوام رو داره نمیدونن گرفتار چه موجود سمی شدم _چند ماه پابه پای درس وامتحان ها کار کردی وقرض پس دادی نمیدونم این داره چکار میکنه که این بدهی ها تموم نمیشه ویه چیزی که خیلی ذهنم رو مشغول کرده کرایه مغازه و پول محصولات کشاورزیتون رو چکارش میکنه _زمین هارو انداخته زیر دست فک وفامیلش کرایه مغازه روهم سرهفته میگه خرج خونه و مواد شد ولی دروغ میگه _پس فکر کردی راست میگه حاضرم قسم بخورم این چند سال کلی پس انداز کرده عمدن هم میره از فروشگاه و میوه فروشی قرضی خرید میکنه که ننه غریبم بازی دربیاره که پول نیست تو رو هم توی فشار بزاره زن یکی از فامیل های بیشعورشون بشی _اتفاقا امروز بازم اسم اون پیر پاتال آورد عصبانی شدم _با مواد دادن به بابات و هر هفته مهمونی گرفتن وجمع کردن برادرهاش کاری کرد حاجی رو باخاک یکسان کنه الانم داره برای زمین زدن تو نقشه شوم میکشه ولی نمیدونه تا من هستم نمیتونه هیچ غلطی بکنه _ دلیل این همه آزار و اذیت کردنش رو نمیفهمم _چون زیادی پاستوریزه و خنگی اگر بابات مثل قبل سرحال بود و سر کارش میرفت حواسش به توام بود ولی با این کاری کرد همه چی افتاده زیر دست خودش آقا صادق بینوا هم فکر میکنه زنش حواسش به دخترشه وخیالش راحته نمیدونه چه مار هفت خطی وسط زندگیش چمبره زده بعدشم اگر تو رو دک کنه دیگه ترسی برای ارث میراثت نداره الانم رفتی خونه بگو سرکار نمیری خودش رفته قرض گرفته ببره پس هم بده _من چه خونه بابام باشم چه نباشم سهم دارم از دارایش ،بهش گفتم کار نیست گفت با سودابه برو _نابغه وقتی داره زور میزنه بشی زن یه مرد چهل یا پنجاه ساله که هوو زنش بشی اونا وضعشون خوبه ارثیه تو به خودش و بچه ش میرسه باید بهش میگفتی تو و سودابه باهام برید به جهنم کارنمیکنم _مگه تو خواب ببینه زن فامیل های دیونه ش بشم ،بهش گفتم با سودابه نمیرم گفت برو از خودت مایه بزار پریسا باشنیدن حرفم چای توی گلوش پرید به سرفه افتاد سمتش رفتم با مشت وسط کتفش کوبیدم _چت شد ؟ راه نفسش باز شد و نفس راحتی کشید با تعجب گفت: _اون عفریته چی بهت گفت ؟از خودت مایه بزار؟ سرم رو به نشونه تایید تکون دادم _توچی بهش گفتی نشستیش؟ نکوبیدی توی دهنش؟ _چرا حرص میخوری ،نه اومدم پیش تو _خاک تو سر من برای این بچه مثبت بودن تو اصلا متوجه منظورش شدی؟ شونه م رو بالا انداختم _نه منظورش چی بوده؟ باحرص جوش وعصبانیت گفت _یعنی تن فروشی ،باید بهش میگفتی زنیکه فامیلات ازخودشون مایه بزارن ازجوابش شوکه شدم وضربان قلبم بالا رفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت4 گذر ازطوفان✨ _سه ساله دارم بهت میگم ترانه دم این رو قیچی کن گ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ -پریسا نیستم اگر ناز بانو رو سر جاش ننشونم نمیدونم خانواده ش با چه اعتماد بنفسی این اسم رو براش انتخاب کردن باید اسمش رومیذاشتن خار یاتیغ ،چاقو و خنجرهم برا زنده شه هر اسم وفحشی بهش میاد بجز ناز بانو با ناراحتی نفس عمیقی کشیدم -دیگه فکر نمیکردم انقد بی شخصیت وبیشعور باشه اینطوری منظوری داشته باشه فکر کرده اون هرچی بگه من سریع میگم باشه -وقتی ظرف مهمونی ها و دورهمی های که راه میندازه رو تک وتنها میشوری وقتی آشپزی میکنی وکل کارهای خونه رو انجام میدی اون اوایل که مثل کر ولال ها بودی نه جوابش رو میدادی نه اعتراض میکردی اون حسابی بهش خوش میگذشت دستور میداد و تو هم اجرا میکردی سه ساله زبونم به جای مو چمن ازش زده بیرون تازه خانم اندازه یه سر سوزن یاد گرفتی جوابش رو بدی جلوش وایسی -خب چکار میکردم من که نمیدونستم با یه مار عفی سرکار دارم دلمم نمیخواست بابام رو ناراحت ببینم -بخدا که حاجی هم راضی به این شرایطی که توش بودی نبوده ولی حرف نزدن تو باعث شده فکر کنه همه چی عالیه -نمیخوام ناراحتی بابام بیشتر بشه -وقتی بفهمه چه روزهای رو پشت سر گذاشتی بیشتر ناراحت میشه -نمیزارم هیچ وقت بفهمه -تو بی جامیکنی من که مثل تو نیستم زبون دارم از کسی هم نمیترسم خودم بهش میگم حال اون خار تیغ دارو هم میگیرم _اینطور نگو یه وقت حواست نباشه جلوش بگی شربه پا میشه آبرو ریزی میشه _اتفاقا منتظرم یه موقعیت خوب پیش بیاد چنان فتیله پیچش کنم تا عمر داره یادش نره _ول کن بگو برای کار چکار کنیم ؟ _فردا صبح بیا بریم بیرون اول میریم دکه یه روز نامه نیازمندی میخریم شروع میکنیم دنبال کار آخرش یه کاری پیدا میشه نگران نباش _این سه ماه تابستون اگر همه ش خونه باشم دیونه میشم از دستش کاش فردا یه کاری برامون پیدا بشه حداقل چند ساعتی رو خونه نباشم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت5 گذر از طوفان✨ -پریسا نیستم اگر ناز بانو رو سر جاش ننشونم نمید
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ استکان چای رو روی سینی گذاشتم دکمه های مانتوم رو بستم _کجا چرا داری آماده میشی ؟ _برم خونه یه چیزی برای شام درست کنم تاصداش در نیومده وغرغر کردنش شروع بشه کلافه نوچی کرد _خودش شام درست کنه ‌،توام هیچ جا نمیری تازه میخوام هندوانه بیارم بخوریم _دیر برگردم خونه فردا صبح بیرون اومدنم سخت میشه _تو بهش بگی میرم دنبال کار خودش در برات باز میکنه میگه زودتر برو _آره ولی بعدش کلی ننه غریبم بازی در میاره پیش بابام،وقتی برگردم بابا ازم ناراحت میشه سرش رو به سمت آسمون گرفت وگفت _خدایا چرا یه پس گردنی محکم یه این خار تیغ دار نمیزنی _عه پریسا اینطور نگو _برای هرکی دلسوزی میکنی بکن بجز این چشم سفید باصدای باز شدن در راهر رو هر دو تاچرخیدیم پونه با ظرف جامیوه ای که هندوانه هارو داخلش چیده بود بیرون اومد سلام و احوال پرسی کرد جوابش رو دادم -ترانه خانم چه عجب افتخار دادی بعد از مدتی یه سری به ما بزنی لبخندی زدم -من که دوست دارم هر روز شما رو ببینم ولی از شرایطم خبر دارید باید ‌طوری رفتار کنم بهانه دست نازبانو ندم که پشت سر خودم وبقیه حرف در نیاره -میفهمم چی میگی حق داری عزیزم دفعه قبل که کلی حرف پشت سر داداش زده بود بابا ومامان میخواستن بیان پیش حاجی بگن چرا پشت سر محمد و ترانه توی محل حرف درست کرده ،من و پریسا نذاشتیم بیان ولی همسایه ها هم گفته بودن این دختر وپسر از برگ گل هم پاک ترهستن این حرف وحدیث ها بهشون نمیچسبه ،خیلی مواظب باش منتظره یه اشتباه کوچیک ازت ببینه اول توی محل جار بزنه و آبرو ریزی راه بندازه بعد به بهانه شوهر دادنت از خونه بیرونت بندازه دلم برای خودم سوخت و آه بلندی کشیدم پونه خودشو بهم نزدیک کرد و دستم رو گرفت -اینارو نگفتم که ته دلت رو خالی کنم فقط خواستم حواست باشه چشم وگوشت روباز کنی بقول مامان وبابا بخواد بی آبرویی راه بندازه میاریمت پیش خودمون بابا همیشه میگه ترانه مثل دخترای خودمه کافی لب تر کنه و بخواد بیاد پیش ما میرم باحاجی حرف میزنم -ممنون از لطفتون هیچ وقت مهربونی و این همه خوب بودنتون رو فراموش نمیکنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت6 گذر ازطوفان✨ استکان چای رو روی سینی گذاشتم دکمه های مانتوم رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ روسریمو روی سرم انداختم و مرتبش کردم از روی تخت پایین رفتیم پریسا معترض گفت _کجا داری شال وکلاه میکنی _برم دیگه الاناس که دیگه خودش بیاد دنبالم _الهی که پاش بشکنه یه محل از دستش نجات پیداکنن ازحرفش خنده م گرفت _هرکی پاش بشکنه این چیزیش نمیشه _من که هر روز صبح بیدار میشم تا وقتی که شب میشه نفرینش میکنم منتظرم خدا حالش رو بگیره _عه نفرین نکنی ها خیلی بده دل وقلبت کینه ای میشه حرصی نگاهم کرد بادهن کجی گفت _چرانفرین نکنم _بخاطر نیلو وبابا _خدایا از دست حاج صادق با این زن گرفتنش سرم رو بکوبم کجا که درس و عبرت بشه برای بقیه سمت در رفتم و بازش کردم _چقد غر زدی امروز برم دیگه _تقصیر زن بابا خیر ندیده تو دیگه وگرنه کسی به آرومی من روی کره زمین نیست _کم نمک بریز خداحافظ _نمک نریزم که باید از غصه خوردن به فنا بریم بروخدانگهدار فرداساعت نه ونیم میام دنبالت فقط اون عفریته نیاد جلو در که میزنم برجکش رو پایین میارم _آخرش من از دست تو سکته میکنم ببین خون بچه تو شکمش رو نمیکنی گردنمون _انقد دلم برای نیلو و این یکی که میخواد به دنیا بیاد میسوزه _یکی باید دلش برای ما بسوزه دیرشد دیگه _ ترسو خانم بدو برو در رو بستم با بدو سمت خونه رفتم کلید رو از جیب مانتوم بیرون آوردم در رو باز کردم به محض اینکه وارد حیاط شدم باصدای دادش ترسیدم سرجام خشکم زد و ضربان قلبم بالا رفت _الانم برنمیگشتی میرفتی دور زدن خوش گذرونی باعصبانیت سمتش چرخیدم باحرص گفتم _چی میگی الکی داستان میبافی پیش پریسا بودم _بی جا میکنی میری پیش این دختره چشم سفید بزار بیاد درخونه یه کاری میکنم بره و دیگه این ورا پیداش نشه پوزخندی زدم دستم رو براش تکون دادم، برو بابا آرومی گفتم روی سکوی گوشه حیاط نشست وغرغر کنان ادامه داد _هیچی برای شام نداریم بجای بربر من رو نگاه کردن برو یه چیزی درست کن من رو کشتید با این وضعی که دارم باید کاراتونم انجام بدم از شنیدن حرفش چشم هام گرد شد _تو کار میکنی؟یافقط دستور میدی باشنیدن جوابم جا خورد _خب خب توام برای یه غذا درست کردن وگرد گیری کردن زبون درازی نکن "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت7 گذر از طوفان✨ روسریمو روی سرم انداختم و مرتبش کردم از روی تخت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ لباسم رو عوض کردم و موهام رو جمع کردم از اتاق بیرون رفتم با دیدن بابا که روی کاناپه خوابیده بود آهی کشیدم سمت آشپزخونه رفتیم نگاهی به گوشت ولپه روی اپن انداختم الان چه وقت خورشت قیمه درست کردنه،ته چین درست کنم زودتر درست میشه صداش باعث شد بچرخم _بجای خیرشدن به مواد غذا دست بجنبون شروع کن غذارو درست کن _وقت برای درست کردن قیمه کمه ته چین درست میکنم _لازم نکرده وقتی اینا رو گذاشتم روی اپن یعنی قیمه درست کن تا رسیدن خلیل اینا وقت هست _باشه _حواست باشه برنج خراب نشه داداشم بدش میاد برنج شفته باشه کته ش نکنی ها یه طوری درستش کن پلوی دونه دونه بشه، سالاد شیرازی هم درست کن بعدشم مرغ رو هم کبابی خرد کن نگاه چپ چپی بهش انداختم _امر دیگه ای نداری ؟ _برای چند نفر غذا درست کردن سختی نداره که هی نق میزنی باصدای بابا حرفش رو قطع کرد _چی شده ؟چرا بحث میکنید قیافه ش رو مظلوم کردم به طرف بابا رفت _خلیل زنگ زد گفت میخوان بیان اینجا منم تعارف کردم برای شام بیان ترانه خانم چون تا الان پیش دختر حوری خانم بوده برگشته میگه من قیمه درست نمیکنم دیر وقته برای یه غذا درست کردن یه ریز داره غر میزنه آخه من با این حالم چطور آشپزی کنم وگرنه خودم که چلاق نیستم منت بکشم باتعجب بهش زل زدم صدای پریسا توی سرم پیچید _ترانه تا وقتی سکوت کنی ناز بانو روز به روز پررو تر میشه حرف بزن نزار ازسکوتت سواستفاده کنه آب دهنم رو قورت دادم باچشم های پر اشکم به بابا خیره شدم _داره الکی میگه من چند تا دست دارم؟ دوتا دستم رو بالا آوردم _همین دوتاست درسته ؟بعد چطور میشه قیمه و سالاد ومرغ برای کباب درست کنم همیشه یه بهانه برای کار نکردن داره بعد من دارم غر میزنم ونق میزنم خدمتکار که نیستم نمیتونه کار کنه یکی رو بیاره براش کاراش رو انجام بده بابا بلندشد خودش رو بهم رسوند با دستش اشک های روی صورتم رو پاک کرد صورتم رو بوسید _عزیزدلم حیف این مروارید ها نیست که از چشم های قشنگت سرازیر میشه نمیخواد شام درست کنی زنگ میزنم از رستوران بیارن _نه بابا خودم درست میکنم فقط ناز بانو جلوی دست و پای من نباشه پیشونیم رو بوسید _ممنون عزیزدل بابا هر وقت حوصله نداشتی هیچ کاری انجام نده ناز بانو که تیرش به هدف نخورده بود با اخم روی مبل روبروی آشپزخونه نشست بهم خیر شد "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت8 گذر ازطوفان✨ لباسم رو عوض کردم و موهام رو جمع کردم از اتاق ب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سیخ های کباب رو آماده کردم روی سینی بزرگی که نازبانو باکلی ادا واصول جلوی دستم گذاشته بود گذاشتم _نمیخواد ببری داخل حیاط الان داداش میاد برمیداره میبره داخل حیاط اگر گریه و زاری های الکیت تموم شده سالاد وکاسه هارو بیار بیا داخل حیاط پوزخندی زدم _توی الکی آبغوره میگیری فیلم بازی میکنی بعد به من میگی بابام هم خوب شناختت ولی دیگه گرفتار شده باحرص وجوش نگاه چپ چپی بهم انداخت _تا چند وقت پیش بلد نبودی حرف بزنی حالا برای من دم در آوردی میری پیش اون دختره خیره سر کلاس حاضر و جوابی برات بزاره وقتی کاری کردم جرات نکنه از این کوچه رد بشه میفهمه باید پاش رو از گلیمش دراز تر نکنه چند قدم جلو تر رفتم باصدای آروم وشمرده شمرده گفتم _جرات داری به پریسا یاخانواده ش حرفی بزن اون وقت شرح حال تموم اذیت کردن ها و بدجنسی هات رو کف دست عمه وخاله میزارم وقتی اونا بفهمن کل خانواده میفهمن اون وقت دیگه اشک ریختن مظلوم نمایت هم کاری برات نمیکنه مجبور میشی جمع کنی بری خونه بابات با عصبانیت وسط حرفم پرید _فکر نکن امروز بابات طرفت رو گرفت کار خیلی مهمی کردی حاجی مثل موم عسل تو کف دست خودمه بخوای با زندگی خودم وبچه هام بازی کنی اول دودش میره توی چشم بابات پس حواست به کارات وحرف هات باشه از تهدید کردنش یهوی ترس و دلهره به دلم سرا زیر شد ولی سعی کردم خونسرد و آروم باشم بی اهمیت به حرفش از کنارش رد شدم ظرف سالاد و کاسه ها رو روی سینی چیدم سینی رو برداشتم از آشپزخونه بیرون رفتم دختر خلیل با دیدنم جلو اومد _به عمه گفتم بیام کمکت گفت کاری نیست بشینم پیش بابا اینا بابا از شنیدن حرف معصومه تعجب کرد وناراحت سرش رو پایین انداخت و دوباره مشغول باد زدن زغال ها شد سینی رو روی زمین گذاشتم مشغول پرکردن کاسه ها شدم معصومه قاشق وکاسه ای برداشت شروع به کمک کردن کرد باصدای آرومی گفت _ترانه یه چیزی ازت پرسم ناراحت نمیشی ؟ سرم رو بلند کردم –بستگی داره به حرفت که ناراحت کننده باشه یانه _تو عمه رو اذیت میکنی؟ جاخوردم قاشق رو توی ظرف سالاد گذاشتم _من اذیتش میکنم؟! _طوری که پیش بابا و عمو تعریف میکرد خیلی باهاش لج میکنی چند باری هم خواستی کتکش بزنی با هرکلمه ای که میگفت باعث میشد دهنم بازتر وچشم هام گرد تر بشه معصومه دستم رو گرفت آروم کنار گوشم زمزمه کرد –تو رو خدا نگی من حرفی زدم به بابام بگه بیچاره میشم ‌،من و مامان حرفش رو باور نکردیم مامانم گفت خدا به داد ترانه برسه معلوم نیست ناز بانو چه خوابی براش دیده پیش بابا وعمو انقد اشک ریخت و زجه زد دلشون براش کباب شد عمو گفت این دختره شوهر نکنه وضعیت درست نمیشه باید حاجی راضی کنیم شوهرش بده "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت9 گذر از طوفان✨ سیخ های کباب رو آماده کردم روی سینی بزرگی که ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ تعریف های معصومه باعث شد ضربان قلبم بالا بره و زبونم خشک بشه خدایا چرا نازبانو بیخیال شوهر دادن من نمیشه این دفعه بخواد اذیتم کنه میرم خونه آقاجون چشمم رو روی همه چی میبندم بهشون میگم چقد عذابم میده دیگه م برنمیگردم خونه بابام که اینطوری دیگه خیالش راحت میشه و دست از سرم برمیداره بوی سیگار خلیل باعث شد احساس خفه گی کنم وبه سرفه بی افتم باعصبانیت سمت منتقل چرخیدم و طوری که به کسی برنخوره گفتم _میشه لطف کنید سیگارتون خاموش کنید از بوش سردرد گرفتم، جوجه کبابا هم بوی سیگار گرفتن بابا بخاطر حرفم خنده ش گرفت _خلیل جان خاموش کن دودش دخترم رو اذیت میکنه بعد شام بچه ها رفتن داخل بکش سیگار رو روی زمین انداخت زیر پاش لهش کرد وحالش گرفته شد زیر چشمی نگاه خشم آلودی بهم انداخت روبه بابا گفت _صادق ترانه که بچه نیست انقد لی لی به لالاش میزاری وقت شوهر دادنشه شاید شوهرش دلش بخواد وقت بی وقت سیگار بکشه همه بجز ناز بانو از حرفی که زد شد جا خوردیم برای چند ثانیه ای نفس کشیدن برام سخت شد بابا با ابروهای توی هم کشیده وجدی گفت _ترانه فعلا بچه س باید درسش رو بخونه دیگه نشونم کسی اسم شوهر بیاره بعدشم قرار نیست خودم یه اشتباهی کردم وتوی چاه افتادم بچه م رو بسپارم به کسی که اهل دود وخوش گذرونی باشه جواب بابا آرومم کرد لبخندی زدم ونفس راحتی کشیدم ناز بانو با اخم سینی رو جلوی دست بابا گذاشت و با ناراحتی گفت چرا سر دعوا داری داداشم که حرف بدی نزد پسر آهو خانم میخوان زنش بدن دیپلم گرفته میخواد کنکور هم بده بچه زرنگیه اهل کار و زندگیه بیکار و ول نمیچرخه یه گزینه خیلی خوبه بابا با نگاه پر جذبش به چشم های ناز بانو خیر شد وبعد از چند ثانیه سکوت گفت _ حرفی رو دوبار تکرار نمیکنم شروع به ننه غریبم بازی گریه کرد _من خرم بفکر اینم دخترت سر وسامان بگیره بعد تو بامن چطور برخورد میکنی اصلا به من چه این ور پریده شوهر میکنه یا آخرش ترشی ازش میگیری انقد نگهش دار روی دستت بمونه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت10 گذر ازطوفان✨ تعریف های معصومه باعث شد ضربان قلبم بالا بره و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو برداشتم کمی مایع روش ریختم شروع به شستن ظرفها کردم صدای بازشدن در هال باعث شد سرم رو بچرخونم معصومه با لبخند داخل اومد آستین های مانتوش رو بالا زد _ظرفهارو بزار جلوی دست من آب بکشم _دستت درد نکنه خودم میشورم _دوست ندارم وسط اون همه دود سیگار و تریاک بشینم دوتایی بشوریم زودتر تموم میشه کمی کنار رفتم با آستینم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم _پس توی خونه تون بوی دود رو چطوری تحمل میکنی ؟ _اتاقی که یه درش به طرف حیاط باز میشه دیگه در اختیار بابا ومهموناشه _همونی برای پذیرایی از مهمون ازش استفاده میکردید؟ _آره بقول مامان بخاطر اینکه خودمون توی دود مواد خفه ومریض نشیم باید بیخیال اتاق بشیم چند ثانیه سکوت کرد و دوباره ادامه داد _شام امشب هم مثل خونه پدرجون بخاطر بدجنسی عمه باحال گرفته وسکوت خورده شد فضا حیاط چقد سنگین شده بود لبخند تلخی زدم حیف نمیتونم مثل پریسا بهش اعتماد کنم وگرنه براش تعریف میکردم چه شب و روزهای وضع خونه چقد تلخ و دلگیر میشه با تکون خوردن بازوم از فکر بیرون اومدم نگران پرسید _ناراحتت کردم؟ _نه چیزی که نگفتی حرفت درسته جو حیاط سنگین بود _نمیدونم چرا عمه انقد بدجنسه فکر نکنی میخوام پیش تو الکی بدش کنم زمان مجردیشم همینطور بود هر وقت میرفتیم خونه پدر جون از زیر کار درمیرفت آخر سرهم ازهمه خسته تر بود ادعا داشت کل کار ها روخودش انجام داده الانم که بهانه ش شده بارداریش چه دل خوشی داره نمیدونه اینجا کلا فقط میخوره ومیخوابه دستور میده وغر میزنه _ترانه میخوام کمکت کنم ولی باید بهم قول بدی دردسر برام درست نشه خودت که میدونی عمه چطوره بفهمه بدمیشه لبخندی زدم _ممنون خودتو توی دردسر ننداز امشب که بابا جوابش رو داد خیالم راحت شد دیگه نمیتونه تکرارش کنه _هنوز جنسش رو نشناختی خواستگار قبلی یادت رفت چقد زیر گوش بابات خوندن شوهرش بده، این یکی نمیخوام بگم بچه بدیه نه اتفاقا خیلی پسرخوبیه ولی آهو یه فکرای دیگه برات داره حواست باشه خام حرفای عمه م نشی منم از این به بعد هرچیزی بشنوم یا باخبر بشم فکرای توی سرشه هرطوری شده بهت خبر میدم _خودم حواسم هست نگران نباش ،قصد ازدواجم ندارم میخوام درس بخونم برم دانشگاه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت11 گذر ازطوفان✨ ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذرازطوفان✨ بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای میوه رو جمع کردم روی اپن گذاشتم سمت اتاقم رفتم هنوز دستم به دست گیره در نرسیده بود که با حرف ناز بانو متوقف شدم _روی اپن بهم ریختی ظرفهارو نشسته کجا میری اینارو بشور بعد برو بخواب در اتاق رو باز کردم بی توجه به دستوری حرف زدنش گفتم _خوابم میاد نمیتونم سر پا وایسم خودت میتونی جمعشون کن بشور نمیتونی هم صبح خودم میشورمشون شب بخیر برای اینکه صدای غر غر کردنش رو نشونم در رو بستم رختخوابم رو برداشتم وسط اتاق پهن کردم سرم رو روی بالشت گذاشتم از شدت خستگی پلک هام سنگین شد چشم هام رو بستم وخواب رفتم باصدای ضربه زدن دست نیلو به در اتاق چشم هام رو باز کردم و خمیازه ای کشیدم دستم رو روی زمین گذاشتم بلند شدم در رو باز کردم جلوی پاش زانو زدم ودستش رو گرفتم _فسقلی چرا نمیزاری من بخوابم _بیا صدای ناز بانو که کل خونه رو روی سرش گذاشته بود بلند تر شد _سلام خانم خوش خواب چه عجب بیدار شدی بیا این ظرفارو بشور میخوایم صبحانه بخوریم _سلام مگه ساعت چنده ؟ _هشت ونیم وقتی بیکار میشینی توی خونه باید ساعت هم یادت بره ای وای الان پریسا میرسه _رختخوابمو جمع کنم میام سجاده ای که بعد از نماز صبح گوشه اتاق مونده بود روجمع کردم تند تند اتاق مرتب کردم لباس هام رو پوشیدم سمت صندوق گوشه اتاق رفتم درش رو باز کردم پولی که قایم کرده بودم رو برداشتم بیرون رفتم روسریمو روی اپن انداختم ظرفهارو یکی یکی روی سینک ظرف شویی گذاشتم مشغول شستن ظرف ها شدم قوری رو روی سماور گذاشتم شعله ش رو کم کردم باصدای بلند شدن آیفون یه تیکه از نون وپنیر از وسط سفره برداشتم لقمه گرفتم روسریم برداشتم ناز بانو نگاهی به سرتا پام انداخت _خبریه لباس پوشیدی ؟ _میرم بیرون کار دارم _کور نیستم میخوای بری بیرون کجا میری؟ چه گرفتاری شدم از دستش بگم میخوام برم دنبال کار برگردم دیونه م میکنه کار چی شد بهتره بگم میخوام برم مدرسه _میرم دنبال کارای ثبت نام مدرسه _چایی درست کردی؟ _آره آماده ست _زود برگرد بدون نهار نمونیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫