شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت15 گذر ازطوفان✨ کنار یکی از باجه های تلفن همگانی وایسادیم پریسا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت16
گذر از طوفان✨
بعد از کلی پرس وجو آدرس خونه ای که پرستار میخواستن رو پیدا کردیم جلو در خونه ویلایی که مشخص بود خیلی بزرگه وایسادیم
_ترانه از محله و خونه شون معلومه خیلی پولدارن
_آره درخونه شون ببین چقد قشنگه و با کلاسه
انگشتش رو روی دکمه زنگ آیفون گذاشت بعد از چند دقیقه صدای خانمی پخش شد
_کیه؟
_سلام برای کار پرستاری آگهی داده بودید باهاتونم تماس گرفتم
_سلام بفرمایید بیاید بالا
در رو هول داد همزمان باهم داخل رفتیم
_وای اینجا رو ببین چقد با صفاست انگار اومدیم وسط بهشت
_چه گل وگلدون های قشنگی استخر گوشه حیاط ببین خوشبحال بچه هاشون
_تاب و میز وصندلی اون بالا رو ببین اگر استخدام بشیم میتونیم وقتهای که بیکاریم بیایم بشینیم وسط حیاط کیف کنیم
باصدای چرا داخل نمیاید خانمی که چند دقیقه پیش صداشو شنیده بودیم چشم از نگاه کردن به حیاط برداشتیم
سمت در ورودی چرخیدیم
نگاهی به دوتامون انداخت
_خانم منتظرتونه
به طرف پله ها رفتیم پشت سرش وارد خونه شدیم
دستش رو سمت مبل های گوشه بالا پذیرایی دراز کرد وگفت
_بشینید اونجا برم خانم روصداکنم بیاد
هر قدمی که جلوتر میرفتیم چشم هامون بیشتر گرد میشد تک تک وسایل خونه رو با نگاهمون رصد کردیم روی مبلی که کنار پنجره بود نشستیم
پریسا رو به پنجره چرخید پرده سفید حریر زیبایی که آویزون بود رو کنار زد با صدای که هیجان توش موج میزد زد گفت
_بیا حیاطشون از اینجا نگاه کن چقد با صفا و محشره من که عاشق فضای خونه شون شدم
رفتم کنارش من هم محو تماشای حیاط زیبا خونه شون شدم
باصدای بسته شدن در ترسیدم با بدو سمت مبل ها برگشتم ونشستم آروم پریسا رو صدا زدم
_چت شد، بیا از دیدن این منظره دلبر لذت ببر
_بیا بشین زشته کنار پنجره باشیم
_ترسو خانم مگه میخوایم از حیاطشون بخوریم
_نه ولی نباید یه طوری رفتار کنیم بهمون بخندن
_مگه دلقکیم کسی بخواد بهمون بخنده
_نه حالا بشین رفتیم بیرون هرچقد دلت خواست نگاه کن
با صدای راه رفتنی که توی خونه پیچید شد ساکت شدیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت16 گذر از طوفان✨ بعد از کلی پرس وجو آدرس خونه ای که پرستار میخ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت17
گذر از طوفان✨
خانم جوانی باصورت مهربون سمتمون اومد با دیدنمون لبخند روی لبش نشست
از روی مبل بلند شدیم وسلام کردیم
با خوشرویی جوابمون رو داد
_برای استخدام پرستار اومدید؟
پریسا لبخند ملیحی زد
_بله
از جوابی که شنید خنده ش گرفت
_شما دوتا بچه میتونید کارای پرستاری انجام بدید! اصلا سن شما برای کار کردن نیست
قبل ازاینکه پریسا جواب بده گفتم
_شما بگید چکارهای باید انجام بدیم بدون نقص همه رو انجام میدیم
کسی که دبیرستانی باشه بچه س؟
_آره دختر جون شما باید فعلا درستونو بخونید الانم فصل استراحت وکلاس های تابستونیه
کار پرستاری برای کسی که تجربه شو داشته باشه یه کار راحت هم نیست سختی های زیادی داره
الان میگم میوه وشیرینی بیارن براتون بخورید بعدش آژانس براتون بگیرم برید خونه دیگه م دنبال کار نگردید
پریسا بانگاهش ازم خواست حرف نزنم چند قدم جلوتر رفت
_خانم شما بگید ماباید چه کاری انجام بدیم همین الان ازمون امتحان بگیرید اگر نتونستیم خودمون میریم
_عزیزم این کار برای بچه ها نیست مادر من احتیاج به مراقبت داره باید کسی پرستارش بشه بتونه همه ی کارهاشو انجام بده باید مراقب پدرمم باشه غذاهای پدرم باید رژیمی درست بشن سرساعت قرص و داروهاش روبخوره
وکلی کار دیگه
_شما اجازه بدید ما یه هفته امتحانی دوتامون کارهای که میخواید رو انجام بدیم راضی نبودید حقوق بهمون ندید
_یه هفته که سهل بگید یک ساعت هم اجازه نمیدم
این دست وبدن ظریف شما اصلا نباید کار کنن
پریسا رو کنار زدم وجلوتر رفتم
بغض یهوی به گلوم نشست
_بجز پرستار خدمتکارهم خواستید اونو که دیگه میتونیم انجام بدیم
صدای بغض آلودم باعث شد ناراحت بشه با چهره نگرانی گفت
_دختر چرا بغض میکنی دلم گرفت خدمتکار هم بخوایم برای شمادوتا نمیشه
چشم هام پر اشک شد وصدام پر از التماس
_بخدا الکی اینجا نیومدیم باید کار کنیم وگرنه نه این همه راه رو می اومدیم نه وقت شمارو میگرفتیم
لحن صداش رنگ دلسوزی گرفت
_چرا باید کار کنید خانواده هاتون مجبورتون کردن؟
پریسا جلو اومد دستم رو گرفت
_اومدیم دنبال کار حالا که برای ما نیست خدانگهدار
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت17 گذر از طوفان✨ خانم جوانی باصورت مهربون سمتمون اومد با دیدنمو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت18
گذر از طوفان✨
پریسا در حیاط رو بست نگاه متاسفی بهم انداخت
–الان چه وقت گریه و زاری بود ؟کی به تو گفت به التماس وخواهش بی افتی ؟
صداش رو بلند تر کرد با ناراحتی ادامه داد
_مگه نگفتم خودم حرف میزنم
با پشت دستم اشکهای روی صورتم رو پاک کردم
_جای من نیستی پس نمیتونی درکم کنی هرچقدم برات توضیح بدم بی فایده س شرایطمون مثل هم نیست اونی که باید در به در دنبال کار باشه منم نه تو پس خودتو اذیت نکن روزنامه رو بده خودم میرم دنبال آدرس های بعدی یا یکیشون دلش برام میسوزه قبول میکنه بهم کار بده یا مثل اینجا بهم میگن بچه ای برو
توام باهام نیا که اگر به خواهش و تمنا افتادم بهت برنخوره
سرش رو متاسف تکون داد و دستش رو بلند کرد محکم توی سر خودش زد
_خدایا همه دوست دارن این خل وچل هم شده رفیق من
عصبی سمتم اومد
_آخه خنگول من چی به تو بگم چرا هر چی میگم تو کله ت نمیره اگر تو زار نمیزدی شاید میتونستم باحرف زدن راضیش کنم از ترس اینکه یهوی به دست و پای این خانمه نیفتی دستتو گرفتم اومدیم بیرون که بدترش نکنی
انگشت اشاره شو تهدید وار جلوی صورتم تکون داد
_این سه آدرسی که میخوایم بریم یه کلمه حرف بزنی یا اشک بریزی همونجا یه کتک مفصل بهت میزنم
این کار نشد هزار کار دیگه هست قرار نیست بخاطر کار کردن خودتو کوچیک کنی اون وقت صاحب کار پررو میشه پس صبرکن خودم بلدم چکار کنم
_اگر اونا هم نخواستن چه خاکی توی سرم بریزم؟دو هفته دیگه سرماه میشه من یه ریال ندارم قرض ها رو پس بدم
_اگرم قبول کنن استخدام بشیم سر دو هفته حقوق نمیدن
_میدونم ولی میتونم ازشون مهلت بگیرم تا وقتی حقوق بگیرم
_پول قرض رو هم درستش میکنیم فعلا بیا بریم این آشپزش خونه ببینیم شرایط کاری اونجا چیه
موافقی تا سر خیابون بدو ایم؟
_باشه بریم
با بدو و نفس نفس زنان رسیدیم سر خیابون به طرف ایستگاه اتوبوس رفتیم روی صندلی ها نشستیم نفس عمیقی کشیدم وگفتم
_بنظرم با اتوبوس بریم که پولمون برای کرایه کم نیاد
_آره مجبوریم امروز همه مسیر ها رو با اتوبوس بریم و برگردیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت18 گذر از طوفان✨ پریسا در حیاط رو بست نگاه متاسفی بهم انداخت –
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت19
گذر از طوفان✨
جلو مجتمع چند طبقه ای وایستادیم پریسا نگاهی به تابلوهای نصب شده انداخت
_چرا هیچ کدوم از تابلوها برای غذای آماده ایرانی نیست
_آدرسو درست اومدیم؟
_آره بابا، گفت داخل این مجتمع هستن
_زنگ یکی از واحدها رو بزن بپرس
_نه بریم داخل از قسمت نگهبانی بپرسیم
از پله هابالا رفتیم در باز شد وارد مجتمع شدیم به طرف اتاقک شیشه ای که چند آقا دور میز نشسته بودن رفتیم
پریسا روبروی پنجره کوچولوی که باز بود ایساد و سلام کرد آقا مسنی که داخل اتاقک نزدیک پنجره بود جوابش رو داد
_ببخشید غذایی آماده ایرانی طبقه چندم هستن
نگاهی به دوتامون انداخت وچند لحظه ای سکوت کرد
_اومدید غذا بخرید؟
_نه برای کار اومدیم
از شنیدن جواب متعجب تر شد
_دخترم میخوای داخل آشپزخونه کار کنی ؟خانواده ت خبرن دارن ؟اصلا با اینطور محیط های آشنا هستی؟
_بله خانوادها مون خبر دارن میخوایم بریم سرکار بامحیطش آشنا میشیم
صدای مش رحیم گفتن یکی از آقایون بلند شد
_این دوتا بچه چکار دارن؟
_دنبال یه آدرس میگردن
سرش رو به پنجره کوچولو نزدیک کرد وگفت
_برید زیر زمین اونجا هستن ولی بنظر من بجای کار کردن برید درستونو بخونید
لبخندی زد
_ممنون درس هم میخونیم
به طرف پله های که مسیر زیر زمین بود رفتیم
پام روی اولین پله گذاشتم دلهره عجبی سراغم اومد دست پریسا رو گرفتم آروم صداش زدم
_جانم؟دستت چرا انقد سرده!
_بیا برگردیم هنوز داخل نرفتیم استرس و ترس بجونم افتاده ، مجتمع به این بزرگی اینا چرا زیر زمین رو برای کارشون انتخاب کردن
انگشت اشاره ش رو روبه دوربین های نصب شده روی سقف گرفت
_اینجا نگهبانی داره حراست داره شاید چون کارشون آشپزی مجبور شدن بیان زیر زمین رو اجاره کنن وقتی زنگ زدم خانمی که تلفن روبرداشت گفت تازه جابجا شدن
حالا تصمیم با خودته دوست داری بریم ببینیم وضعیت داخل آشپزخونه شون چطوره اگرم نمیخوای بر گردیم بریم سراغ آدرس بعدی
_مطمئنی کارمند خانم هم دارن؟
_صبح که یه خانم جواب داد دیگه نمیدونم میخوای تو وایسا همین جا یا برو روی صندلی های کنار نگهبانی بشین تا من برم ببینم اونجا چه خبره وبیام
پریسا بخاطر من داره همراهی میکنه این انصاف نیست بزارم تنها بره
چشمام روبستم وچند تا صلوات فرستادم ونفس عمیقی کشیدم
_با هم بریم
نگاه مهربونی بهم انداخت دستم رو گرفت پا به پای هم پله هارو پایین رفتیم
انگشتش رو روی دکمه زنگی که روی در ورود نصب شده بود گذاشت صدای کیه گفتن خانمی پخش شد
_ببخشید برای آگهی که زده بودید اومدیم
در باز شد
_بفرمایید
باصدای آرومی گفت
_یه خانم هم هست نگران نباش حالا بریم داخل شاید بیشترهم باشن
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت19 گذر از طوفان✨ جلو مجتمع چند طبقه ای وایستادیم پریسا نگاهی به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت20
گذر از طوفان✨
وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم چیده شده بود شدیم به دختر جونی که روی صندلی کنار سالن نشسته بود سلام کردیم پشت چشمی برامون نازک کرد وجوابمون رو داد و گفت
_برای کدوم استخدامی اومدید
پریسا نگاهی به دور ور انداخت
_شما مسئول اینجا هستید؟
از اینکه جواب سوالش رو نگرفته بود بهش برخورد با حرصی که توی صورتش تابلو بود جواب داد
_نخیر آقای صامتی وخانمشون مسئول اینجان چند لحظه صبر کنید الان میان
پریسا بهم نزدیک تر شد باصدای آرومی کنار گوشم گفت
_اگر استخدام بشیم حال این بچه پررو رو میگیرم هنوز هیچی نشده چشم و ابرو میاد برامون انگار رئیس اینجاست
_آروم باش بهش اهمیت نده کاش ما استخدام بشیم اینم ادا و اصول بیاد ما توجه نمیکنیم
_فعلا کاریش ندارم تا بعد
با ورود خانم وآقایی در حال حرف زدن بودن دختره صداشو بلند کرد
_آقای صامتی اینا برای کار اومدن
وسط حرف زدنشون ساکت شدن هر دو تا نگاهی بهمون انداختن
_برای چه کاری اومدید؟
_شستن ظرفها ،اگر کار دیگه ایم بخواید بلدیم
_مثلا چه کار دیگه ای؟
_درست کردن دسر یا کمک به سر آشپز یا بسته بندی غذاها
_قبلا جایی کار کردید ؟
_نه
_میتونید چک یاسفته بیارید ؟
قبل از اینکه پریسا حرف بزنه باصدای بلندی گفتم
_چک وسفته چرا بیاریم
پریسا آروم به پهلوم زد
_عه چرا میزنی
_حرف نزن
صامتی وخانمش از رفتارمون خنده شون گرفته بود پریسا گلوش روصاف کرد
_اگر چک یا سفته داشتیم دنبال کار نمیگشتیم
_پس باید یه کسی که برای ما معتبر باشه معرفیتون کنه
نگاهی متعجبی بهشون انداختیم
_برای ظرف شستن این همه سخت میگیرید !؟
_نمیتونیم همینطور کسی رو استخدام کنیم
_پس لطف کنید دفعه بعد که آگاهی زدید همه شرایطتتون بنویسید کسی این همه راه رو الکی نیاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت20 گذر از طوفان✨ وارد سالنی که پر از کارتون وسایل های که روی هم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت21
گذر از طوفان✨
خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهرش حرفی زد با لبخند و تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد
_میتونید دو شیفت کار کنید؟
باحرفی که زد روزنه امیدی توی دلم روشن شد
_ساعت کاریتون چند تاچنده؟
_صبح ساعت یازده تا دو ونیم ظهر،عصر شش تا ده و نیم شب
_صبح رو میتونیم بیایم
_ما کسی رو میخوایم هر دو شیفت رو باشه
یه شماره تماس بنویسید اگر کسی برای شیفت عصر تا شب اومد برای صبح به شما زنگ میزنیم
_شماره تماس نداریم چند روز دیگه بیایم سر بزنیم خوبه؟
_میشه دلیل کار کردنتون رو بهم بگید؟
_همه کار میکنن پول در بیارن
باهر جوابی که پریسا میداد خنده خانم آقای صامتی بیشتر میشد
وسط حرف زدن شوهرش گفت
_میتونید از فردا شروع کنید
پریسا آروم گفت
_دارن مسخره مون میکنن
_نمیدونم از خنده شون حرصم گرفته
_منم بخاطر همین رفتارشون شک افتادم
صدای تک سرفه صامتی باعث شد سکوت کنیم
_مگه دنبال کار نمیومدید
_بله ولی انگار شما قصد ندارید بهمون کار بدید
_چرا همچین فکری کردید؟
_خودتون باشید کسی بخنده بگه بیاید سرکار شک نمی افتید
_همین رفتار و زبونت باعث شده خانمم خوشش ازتون بیاد وگرنه من نمیخواستم قبول کنم الان بخاطر همسرم یک هفته امتحانی اجازه میدم اینجا کار کنید راضی بودم باهاتون قرار داد میبندم حالا فردا میتونید بیاید ؟
ذوق زده نگاهی به همدیگه انداختیم
_بله میتونیم
_فردا ساعت ده و نیم اینجا باشید
دهنم رو سمت گوش پریسا بردم
_بپرس حقوقش چقده
_فردا بپرسیم بهتره الان میگه هول هستیم
_آخه اگر حقوقش کم باشه نمیتونیم بیایم
_درست میگی الان میپرسم
_ خانم میشه بگید حقوق این کار چقده؟
دوباره خندید
_آره عزیزم چرا نمیشه ،اگر هر دو تا شیفت روبیاید ماهی یک میلیون و دویست ولی یک شیفت بیاید نصفش میشه
ششصد تومن زیاد نیست ولی فعلا همین غنیمته
_بگو فردا صبح میایم
_فردا ده و نیم میایم
_منتظرتونیم فقط یه فتوکپی از شناسنامه بایه قطعه عکس بیارید وقتی فرم استخدام پرکنید باید روی پرونده بزاریم
_باشه چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت21 گذر از طوفان✨ خانم صامتی همون طوری که میخندید کنار گوش شوهر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت22
گذر از طوفان✨
پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین پله نشستم
_پریسا ساعت چنده؟
_دوازده و نیم، خسته شدی؟
_کمی ،چند لحظه بشین
_بلند شو بریم روی نیمکت های وسط بلوار بشینیم اینجا محل رفت وآمد زشته وسط راه مردم باشیم
بلند شدم با دستم خاک پشت مانتوم رو تکوندم
_مانتوم تمیز شد یا هنوز خاکی ؟
_نه تمیزه بریم تا چراغ سبز نشده از خیابون رد بشیم
باقدم های تند سمت بلوار رفتیم روی نیمکتی که زیر درخت بود نشستیم
_کمی استراحت کنیم بعد بریم شرکت فروغی
_فروغی کیه؟
_همین شرکتی که برای کارای نظافت استخدام دارن
_مسیرش دوره یا نزدیک؟
_دوره فک کنم دو ساعت ولی با تاکسی بریم زودتر میرسیم امروز پولمون کمه باید با اتوبوس بریم
_وای دوساعت رفت دوساعت برگشت اینطوری دیر میرسیم خونه
_برگشت با ماشین داییم بر میگردیم
با تعجب نگاهش کردم
_مگه داییت خبر داره داریم میریم کجا؟
صدای خنده ش بلند شد
_نه ،شرکته نزدیک خونه مادر بزرگمه
دستم رو روی سرم گذاشتم
– ای وای باید بریم تهران؟
_آره چته تو انگار میخوایم بریم کجا داری سکته میکنی
_ناز بانو گفت برای نهار خونه باشم باید غذا درست کنم
_بی جا کرده خودش یه کوفتی رو درست کنه وقتی حرف اضافه میزنه که بری سرکار پس کارای خونه رو انجام بده
_خدا امروز رو بخیر کنه
_تو نترسی بخیر میشه بلند شو بریم
_از خونه تا اینجا چندساعت توی راهیم ؟
_پیاده بیایم یک ساعت باماشین کمتر
_باید فعلا پیاده بیایم سرکار هزینه ای برای کرایه نداریم
_کمی پس انداز دارم نگران نباش
_نگران رفت و آمد نیستم استرس پولی که برای قرض باید بدم رو دارم
نفس کلافه ای کشید
_چقد قرض گرفته ؟
_نمیدونم ماه قبل که یک میلیون بهش دادم
_از مغازه های که خرید کرده بپرس یه کاریش میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت22 گذر از طوفان✨ پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت23
گذر از طوفان✨
سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم از شدت ضعف وگرسنگی که سراغم اومده بود چشمام رو بستم سرم رو روی شونه پریسا گذاشتم
_خوابت میاد؟
_نه حالت تهو دارم
_چرا زودتر نگفتی یه چیزی بخریم بخوریم
_ترسیدم پول برای کرایه کم بیاریم
_نهایتش این میشد که امروز نریم فردا میرفتیم، هرجا نگهداره پیاده میشیم یه کیک یا بیسکویت بخریم
_نه بخوابم خوب میشم فقط اگر اذیت شدی بیدارم کن سرمو از روی شونه ت بردارم
_باشه بخواب برسیم بیدارت میکنم
برای اینکه از شدت ضعف و گرسنگیم کمتر بشه دستم رو روی شکمم گذاشتم
خدایا خودت کمکم کن حالم بد نشه پریسا بخاطر من اذیت نشه بدون دردسر برای استخدام بریم وصحیح و سالم برگردیم خونه و اتفاقی برای هیچکدوممون نیفته
تکون خوردن دستم باعث شد بیدار بشم وچشم هام روباز کنم
پریسا با چشم های که نگرانی توش موج میزد بهم زل زده بود
_خوبی؟
_آره رسیدیم؟
_ این ایستگاه توقف کنه باید پیاده بشیم
خمیازه ای کشیدم روسریم رو مرتب کردم با توقف اتوبوس دست از صندلی جلویی گرفتم وبلند شدم پشت سر پریسا پیاده شدم
_چند لحظه همین جا وایسا الان میام
_کجامیری؟
_صبرکن میام
به طرف دکه کنار خیابون رفت چند دقیقه بعد با یه آب میوه دوتا کیک برگشت
آب میوه وکیک رو توی دستم گذاشت
_بازش کن بخور
حتما پول کم بوده که یه آب میوه خریده کاش بهش نمیگفتم حالت تهو دارم
آب میوه رو سمتش گرفتم خودت بخورش،من کیک میخورم
اخم نمایشی کرد
_برای توخریدم خودم میخواستم دو تا میاوردم بخورش که زودتر بریم
_چقد دیگه باید بریم که به شرکت برسیم؟
_داخل همین خیابونه کنار اون فروشگاه
رد نگاه انگشتش رو گرفتم
_چه خوب حداقل این آدرسش راحت تر از اون یکی ها پیداشد
_کاش اینجا استخدام بشیم اون وقت میام خونه مادربزرگم از شر نازبانو هم راحت میشیم
نی آب میوه رو از دهنم بیرون آوردم
_مگه به خونه مادر بزرگت نزدیکه؟
_دوخیابون پایین تر که بریم میرسیم سر کوچه شون
_برای تو عالیه
_اگر تو بیایی منم میام وگرنه باهم رفت وآمد میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت23 گذر از طوفان✨ سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت24
گذر از طوفان✨
وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم
_پریسا باید بریم طبقه چندم؟
_ طبقه اول
پله ها رو یکی یکی بالا رفتیم جلوی در قهوه ای تابلو اسم شرکت روش نصب شده بود وایسادیم
_زنگ بزن
نگاهی بهش انداختم
_من زنگ بزنم؟
_آره چرا تعجب میکنی
انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند دقیقه در باز شد خانمی که خستگی توی صورتش موج میزد بین چهار چوب در ظاهر شد و بی حوصله گفت
_بفرمایید؟
پریسا روزنامه رو بالا آورد
_سلام برای آگهی که زدید اومدیم
جوابمون رو داد دستش رو دراز کرد روزنامه روگرفته بهش خیریه شد
_ بیاید داخل در هم پشت سرتون ببنید
پشت سرش داخل رفتیم و در رو بستیم به پریسا نزدیک تر شدم وگفتم
_بنظرت این صاحب شرکته؟
_نه رئیس شرکت خانم نیست
_از کجا میدونی؟
روزنامه رو بالا آورد به اسم شرکت اشاره کرد
_پس خوبه این خانم اخمو نیست
باصدای داد خانمی که با اعتراض گفت
_شما چطوری اومدید داخل شرکت
ساکت شدیم سر جامون خشکمون زد
_باشما هستم
خانمی که در رو برامون باز کرده بود باچند پرونده از اتاق بیرون اومد
_ خانم شفقت چرا داد میزنید برای استخدام اومدن
_شما در رو براشون باز کردید ؟
مگه اینجا خونه خاله س هرکی در بزنه در رو براش بازکنید
_خونه خاله نیست خیلی رفت و آمد داخل شرکت براتون مهمه یه صندلی بزار کنار در بشین همون جا هرکی اومد اول سوال پیچش کن بعد راهش بده
_خوبه والا فروغی همه دردسر و کارای سخت رو رو دوش من انداخته بقیه کارمند ها زبونتون دراز شده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت24 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت25
گذر ازطوفان✨
پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چند لحظه چشم باز کرد وسط بحث کل کل خانم شفقت و کارمند شرکت گفت
_خانم چرا دعوا دارید، با همه مراجعه کننده هاتون اینطور برخورد میکنید.
شما آگهی استخدام زدید ما هم برای کار اومدیم وگرنه بیکار نبودیم بیایم شمارو ببینیم
با اخم بهمون خیره شد
_بچه سن شما به کار کردن نمیخوره من هم وقت ندارم هرکی از خونه باباش قهر کنه بیاد دنبال کار بهش جواب بدم مگه کار کردن الکیه که بخوام دوتا خردسالو استخدام کنم
ازلحن حرف زدنش بهمون برخورد دست پریسا رو گرفتم آروم گفتم
_بیا بریم کاری که قرار باشه این بد دهن به ما بده ارزش نداره
_صبرکن حالشو بگیرم بعد میریم
چند قدم جلو رفت دستش رو روی میزی که شفقت پشتش ایستاده بود گذاشت
_فامیلتون شفقته درسته؟
_فکر کن آره
_نمیخوام فکر کنم باید مطمئن بشم دارم با منشی حرف میزنم یا کارمند یا رئیس که ریاست بهت نمیخوره وصاحب اصلی اینجا نوشته شده اسمش فروغیه، پس اینجا پست مهمی نداری که تشخیص بدی ما به درد استخدام میخوریم یا نه
بچه هم به کسی مثل شما گفته میشه البته یه بچه بی ادب که دهنش رو باز میکنه به خودش اجازه میده هر حرفی رو بزنه
الانم بارئیس اینجا کار داریم نه شما
شفت بخاطر حرفهای که شنید جاخورد کمی هول شد
_ببین دختر جون من از صبح تاحالا بخاطر کارهای شرکت با صدنفر سر کله زدم الانم خسته م این آگهی استخدام هم برای الان نیست وقتش گذشته
_پس چرا توی نیازمندی های امروز چاپ شده ؟بعد چرا زنگ زدم نگفتید استخدام ندارید؟
_حتما دفتر روزنامه اشتباه کرده ،من هم متوجه نشدم کدوم استخدام رو میگید وگرنه میگفتم نیاید
_عجب الان آقای فروغی نیستن؟
_نه یکساعت پیش رفتن
_فردا میان؟
_چطور؟
_کارشون دارم
باحالت دست وپاچگی گفت
_نمیدونم شاید بیاد
_باشه فردا بر میگردم خداکنه بیاد سرکار
پریسا با حرف هاش حال شفقت رو آشفته کرد وسمتم اومد
_ترانه بریم
پا به پای هم سمت در رفتیم و از شرکت بیرون رفتیم
_وقتی استخدام ندارن چرا فردا برگردیم؟
انگشتش رو روی بینیش گذاشت
_هیس فعلا بریم بعد حرف میزنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت25 گذر ازطوفان✨ پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت26
گذر از طوفان✨
جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت بود انداخت
_چرا زوم کردی روی تابلو ها بیا بریم
_دنبال یه شماره تلفن یا همراه گشتم زنگ بزنم بگم منشی شون چقد پررو بی ادبه ،یه تو دهنی بهش بزنن حرف زدن یاد بگیره
_بیخیال بیا بریم اینا که استخدام ندارن فردا هم این همه راه رو نیایم
_فردا نمیایم ولی این شفقت دروغ گفت استخدام ندارن مشکوک میزنه
_چرا الکی بگه استخدام نداریم؟
_همین برام سوال شده ،حواست بود تا گفتم رئیس تون کی میاد چقد هول شد
_آره شاید ترسیده میخوایم بهش بگیم منشی بداخلاقه ،نگران شد
_حیف مسیر اینجا تا خونه دوره وگرنه صبح می اومدیم برجکشو میاوردیم پایین تا حرف زدن یاد بگیره
_چرا انقد حرص میخوری کسی که اخلاقش بد باشه یه روزی چوبشو میخوره اگر با همه مثل ما رفتار کنه جواب رفتار بدش رو میبینه
_آخه پررو بود ،بعضی از منشی ها یه طوری خودشون میگیرن تند و بد با همه حرف میزنن که دکتر یا رئیسی که براشون کار میکنن اونطور حرف نمیزنن
_آره درست میگی ولی به ما چه که حرص بخوریم
_ترانه چقد خونسرد و آرامی من تحمل ندارم جواب اینجور کسی رو ندم
_چند بار بی خیال بشی توجه نکنی دیگه برات مهم نیست
_نمیشه اگر جواب ندم چند روز با خودم میجنگم چرا دو تا حرف بهش نزدم
خنده صدا داری کردم
_خدا به داد کسی برسه پیش تو اشتباه کنه
_آره تا ادبش نکنم کوتاه نمیام
به شوخی گفتم
_اگر قصد کتک زدن منم نداری بگو داریم کجا میریم
لبخندی گوشه لبش نشست
_من دنیا رو بزنم نمیتونم دوست خل چند ساله مو بزنم داریم میریم خونه مادر بزرگم
_مطمئنی داییت خونه س؟
_آره بهش گفتم، احتمالا الانم منتظرماست
_کاش خودمون برمیگشتیم زحمتش نمیدادیم
_زحمت نیست فقط من قضیه رو یه طور دیگه ای براش تعریف کردم چیزی پرسید حواست باشه سوتی ندی
_باشه اصلا حرف نمیزنم تا سوار ماشین بشم میخوام بخوابم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫