eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
باباحسین؛ یه نگاهی به دلِ‌مون بنداز! نوکرتون بجز شما کسیو نداره ما به‌شدت حرم لازمیم . . نیازمندِ بغل‌کردنِ ضریح‌تونیم! رسیدیم به اون مداحی که میگفت؛ بغل وا کن که پناهِ خودمی؛ بغل وا کن تکیه‌گاهِ خودمی . .💔:)!
فكيف أخافُ من شيءٍ؟ وأنتِ الأمنُ لو يأتي زمان الخوف پس چگونه از چیزی بترسم؟ چون زمانِ ترس فرا رسد، تو امنیتی 💚✨
هدایت شده از دُرنـجف
*کسی که گهواره ات را تکان داد؛ میتواند با دعايش دنیایت را هم تکان بدهد؛ مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش، كه برای خوشبختی ات محتاج دعای خيرش هستی
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت831 گذر از طوفان✨ بعد از خوردن نهار از رستوران بیرون اومدیم و س
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ نزدیک های سر خیابون سرعتش رو کم کرد _نورا ببینمت بی حوصله سرم رو چرخوندم چند ثانیه نگاهش کردم سرم رو پایین انداختم _چراناراحتی؟ جوابی ندادم به صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم _از من دلخوری چرا جواب نمیدم هم بیخیال سوال پرسیدن نمیشه ،باتوقف ماشین چشم هام رو باز کردم چرا اینجا وایساده فکر کردم رسیدیم، دستش رو روی بازوم گذاشت _نورا منو ببین کلافه سرم رو چرخوندم _جان طاها چته از شنیدن حرفش شوکه شدم و چشم هام گرد شد چی گفت! چرا قسم جان خودش روداد، چی فکر کرده نفس عمیقی کشید _اینطوری که نمیتونم برسونت خونه بگو ببینم چته ؟ آروم لب زدم _هیچی فقط دوست دارم زودتر برسم خونه انقدم سوال جوابم نکنی _انقد تحمل کردن من برات سخت شده؟ نوچی کردم الان یه کاری میکنه تند جوابش روبدم دلخور بشه کاش وقتی که حوصله ندارم هیچ حرفی نزدیم _میشه حرکت کنی؟داره دیر میشه میخوام قبل از برگشتن عمه برسم خونه _جوابم رو بده تا حرکت کنم چه جوابی بهش بدم چرا وقتی نمیخوام جواب بدم از دست پیله شدن بر نمیداره _نورا وسط حرفش پریدم _خواهش میکنم بیخیال سوال پرسیدن بشو بزار یه روز دیگه الانکه زیر گریه بزنم نگاهش رنگ ناراحتی گرفت _باشه پس شب زنگ میزنم حرف بزنیم _امشب نه بزارید برای چند روز دیگه نفسش رو محکم بیرون فرستاد _باشه من که دوست ندارم تو رو اذیت کنم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ممنون از انرژی که بهم میدید😍🙏🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
دلیل ارسال نشدن پارت صبح😢 هنوز نرسیدم خونه😩 شب دوتا ارسال میشه 🌸
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی توصیه شده هر روز زیارت عاشورا بخونیم ✨
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت832 گذر ازطوفان✨ نزدیک های سر خیابون سرعتش رو کم کرد _نورا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نزدیک های سر کوچه توقف کرد دستش رو دراز کرد پاکت خرید ها رو از روی صندلی عقب برداشت سمتم گرفت _لباس هات یادت نره نفس عمیقی کشیدم _ممنون _خواهش میکنم ،نمیخوای بگی یهو چت شد سرم رو روبه بالا تکون دادم _چیزی نیست یه کم دلم گرفته _از من؟ برای اینکه بحث عوض کنم گفتم _ از صبح تا الان هشت ساعته بیرونم تا عمه برنگشته برم _خب میگفتی زودتر برت گردونم _نمیدونستم سر راه میریم خونه سر بزنی دوساعت هم اونجا بودیم برای همین دیر شد نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد _درست میگی در ماشین رو باز کردم _نورا؟ چرخیدم _بله؟ _رفتی داخل خونه پیام بده آب دهنم رو قورت دادم _باشه میگم رسیدم،خداحافظ _مواظب خودت باش خدا نگهدار در ماشین رو بستم با قدم های بلند سمت کوچه رفتم نفس نفس زنان جلوی در رسیدم و بازش کردم به جلوی در راهرو خیره شدم،کفش های عمه که نیست مگر داخل جا کفشی گذاشته باشش آروم در راهرو رو باز کردم و داخل رفتم در جا کفشی رو باز کردم نفس راحتی کشیدم خوبه فعلا نیومده در هال رو باز کردم و داخل رفتم به محض بستن در نیلو گفت _بابا آبجی اومد از روی تخت بلند شد _سلام باباجان چند بار به گوشیت زنگ زدم جواب ندادی نگران شدم دیگه میخواستم زنگ بزنم پریسا که اومدی وای خداروشکر به پریسا زنگ نزده،صبح یادم رفت بگم با فروغی میرم جلسه، بابافکر کرده رفتیم شرکت سرکار بودم _سلام باباجون ،گوشیم روی سکوت بوده ببخشید صبح یادم رفت بهتون بگم _خداروشکر صحیح وسالم هستی ترسیدم یه وقت تصادف نکرده باشید خاک تو سرمن که باعث نگران شدن بابا شدم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت833 گذر از طوفان✨ نزدیک های سر کوچه توقف کرد دستش رو دراز کرد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سشوار رو برداشتم خواستم روشنش کنم که پشیمان شدم موهام رو با حوله و گرمای بخاری خشک کنم ،بابا با صدای سشوار بد خواب میشه تند تند شروع به خشک کردن موهام کردم گلسرم رو برداشتم موهام رو جمع کردم و بستم عمه چرا امروز دیر اومده، یه زنگ بزنم ببینم کجاست اصلا امشب میاد یانه در اتاق رو بستم شماره عمه رو گرفتم بعد از چند لحظه صداش پخش شد _سلام ترانه جان _سلام عمه خوبی ؟کجایی؟ _ممنون عزیزم اومده یه سر بزنم به آقاجون اینا منتظرم عمو سلمان برسه بیام پیشتون اگر تا یه ربع دیگه نیاد با آژانس میام _عجله نکنید عمه هر وقت عمو اومد بیاید منتظرتون بودیم خواستم ببینم امشب هم میاید پیشمون _آره عزیزم میام ،باید زودترم می اومدم چند روزه به نیلو قول دادم پیتزا درست کنم خواستم برای شام پیتزا درست کنم از ساعت سه داداش میگه الان میام هنوز نیومده خدارو شکر این یه بار دیر اومدن عمو به نفع من نشد وگرنه عمه میپرسید کجابودم و خرید ها رو میدید میگفت کجا خریدی چقد خریدی گلوم رو صاف کردم و گفتم _عمه الان خودم مواد پیتزا رو آماده میکنم تا شماو عمو برسید آماده بشه _ببخشید عزیزم دستت دردنکنه _خواهش میکنم خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم از اتاق بیرون رفتم وسایل پیتزا رو روی اپن چیدم و مشغول درست کردن موادش شدم شعله گاز رو بیشتر کردم و مواد گوشتی رو داخل ماهیتابه ریختم شروع به همزدن کردن شعله رو کم کردم سمت یخچال رفتم درش رو باز کردم بسته خمیر آماده ای که فروغی خریده بود رو بیرون آوردم چرا یادم رفت بهش بگم رسیدم الان فجر میکنه عمدإ نگفتم خمیر رو کنار بقیه وسایل گذاشتم از آشپرخونه بیرون رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
هدایت شده از دُرنـجف
صبحِ محشربہ جوابِ سخنِ لَم یَزَلے بےتأمل زِسویدا،بِڪِشم صوِِٺ جلے بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علے اَنَامِن زمره ے عشّاقِ حسینِ بنِ علے
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت834 گذر از طوفان✨ سشوار رو برداشتم خواستم روشنش کنم که پشیمان ش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ گوشی رو از روی میز برداشتم و قفلش رو باز کردم داخل پوشه پیام ها رفتم و برای فروغی نوشتم _یادم رفت بگم رسیدم پیام رو فرستادم چند دقیقه ای منتظر جوابش شدم گوشی رو قفل کردم و برای ادامه آشپزی بیرون رفتم نیلو پشت سرم وارد آشپزخونه شد روی پنجه پاهاش وایساد که محتوای داخل ماهیتابه رو ببین ولی موفق نشد _آبجی غذامون چیه؟ لبخندی بهش زدم _پیتزا دستهاش رو بهم کوبید _آخ جون چه غذای خوشمزه ای خندیدم با صدای پایینی گفتم _آروم تر بابا جون خوابه دستش رو جلوی دهنش گرفت ریز ریز خندید _ببخشید وسایل رو یکی یکی روی خمیر ریختم ماکروفر رو روشن کردم دوتا دیگه از پیتزا هارو داخل ماهیتابه گذاشتم که با شعله گاز درستشون کنم باصدای زنگ آیفون از آشپزخونه بیرون رفتم نگاهی به صفحه مانیتور انداختم چرا کسی معلوم نیست، گوشی رو برداشتم _کیه؟ عمو جلو اومد _باز کن ترانه جان کلید باز کردن رو زدم عمه و عمو داخل اومدن بابا خواب آلود روی تخت نشست _کی بود؟ _عمه و عمو اومدن _ساعت چنده؟امشب چقد دیر اومد _هشت ،منتظر عمو سلمان بوده بابا متاسفم سرش رو تکون داد _سلمان دیگه نمیشه روش حساب باز کرد سر ساعت و منتظر بودن کلا یادش میره آروم خندیدم در هال رو باز کردم و با عمه و عمو احوال پرسی کردم و برگشتم داخل آشپزخونه نیلو لی لی کنان وارد آشپزخونه شد _آبجی آماده نشد؟ _چرا عزیزم الان برش بزنم سفره رو میندازم لبخند عمیقی روی لبش نشست انگشتهاش رو جمع کرد و گفت _میشه یه تکه کوچیک بهم بدی؟ خنده صدا داری کردم یکی از پیتزاهارو برش زدم یه دونه رو روی بشقاب گذاشتم و دستش دادم تکه کوچیکی که براش گذاشتم رو برداشت و کمی ازش خورد و لبخندی روی لبش نشست _به به چقد خوشمزه و لذیذه با این حرفش یاد غذا خوردن فروغی و تعریف کردنش از دست پختم افتادم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
🤲کسی که برای بسیار دعا می کند چنان است که ۹ هزار سال خداوند را عبادت کرده، هر روزش روزه و هر شبش مشغول به نماز. مکیال المکارم جلد ١ آخر بخش ۵
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر خودت واجب کن روزی یک ساعت راه رفتن در خیابان را...
*شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست* ❗️ حرفی‌زیبا‌از‌شهیده‌زینب کمایی 🪴. . .
هدایت شده از  حضرت مادر
✨ *وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ‌ أَوِ‌اجْهَرُوا بِهِ‌ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌ بِذَاتِ‌ الصُّدُورِ آنچه در دلت هست چه بلند بلند به کسی بگویی چه در دلت نگه داری کسی هست که اول تا آخرش را میداند مواظب دلت باش...!♥️ سـوره‌مـلک
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت835 گذر از طوفان✨ گوشی رو از روی میز برداشتم و قفلش رو باز کردم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ با ضربه ای که به در خورد سرم رو بلند کردم فروغی داخل اومد نگاهش توی اتاق چرخید _سلام خوبی؟خانم خجسته کجاست؟ _سلام ممنون ،رفت پیش خانم ملک لیست هارو تحویل بده کار های جدید رو بیاره _کسری گیر داده خانم خجسته برگرده بالا تند گفتم _یعنی میخوای بگی پریسا بره بالا بی صدا خندید _نه، چرا زود جوش میاری و چپ چپ نگاه میکنی، بهش قول دادم نمیفرستمش بالا به کسری هم گفتم نمیشه مگر به روزی خودش بگه میخوام برگردم محکم گفتم _عمرأ نمیگه جلوتر اومد دست هاش رو روی میز گذاشت به چشم هام خیره شد _توام که از خدا خواسته وخوشحالی که دوستت پیشته _آره ،بایدم خوشحال باشم _منم این وسط اصلا مهم نیستم چرا مهم باشه ! اصلا بودن پریسا چه ربطی به فروغی داره بشکنی جلوی صورتم زد _تنها تنها کجا میری سیر میکنی منم با خودت ببر نگاه پر از حرصی بهش انداختم به دستهاش اشاره کردم _الان یکی از در بیاد داخل پیش خودش فکر میکنه چه خبر شده که آقای فروغی اینطوری به خانم نیکجو زل زده انقد نزدیک شده دست هاش رو برداشت روی صندلی کنار میز نشست _یه سوال میپرسم راستشو بهم بگو بدون طفره رفتن چی شده چه سوالی میخواد بپرسه _نورا از فکر بیرون اومدم و نوچی کردم _چرا اینجا به اسم صدام میکنی یکی بشنوه بد میشه _خب فعلا که کسی نیست،حواسم هست جوابمو میدی یا نه؟ _چه سوالی؟در مورد کار ؟ _نه،دیروز یهوی چت شد؟دیشب چند ساعت منتظرمت بودم انقد جواب ندادی خواب رفتم دیشب بعد از شام مشغول درس و تست زدن شدم حواسم به پیام و زنگ های رو صفحه نبود فروغی پیش خودش فکر کرده عمدأ جواب ندادم یا بخاطر رفتار دیروزم بوده و ازش ناراحت بودم ،در صورتی که ناراحت شدنم بخاطر فروغی نبود تا الان هر اتفاقی افتاده بدون نظر پرسیدنم نبوده بخوام کسی رو مقصر بودنم بی انصافیه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا