eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ ❤️ چون نوجوان دوست دارد مورد علاقه و محبت و توجه دیگران قرار بگیرد، هرچه خوش اخلاقی و محبت و ارتباط قلبی بیشتر باشد، در جذب نوجوان موفق تر خواهیم بود و تبعیت، همرنگی، همراهی و همدلی او با رفتار ما مثل اقامه بیشتر خواهد شد. ❤️ هیچ عاملی به اندازه محبت در نرم کردن دلها و ایجاد جوّ صمیمی و آمیخته با تفاهم موثر نیست چون محبت سبب آرامش روانی انسان می‌شود. 📚 ، شیوه‌های ترغیب و جذب به نماز، صفحه ۹۰. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
❣ تربیت دینی فرزند ❣ 💎 مرحوم حاج اسماعیل دولابی می‌فرمود: پدر و مادر مواظب باشند محبت بچه به آنها، در اثر فشاری که برای عمل به عبادات و احکام به او وارد می‌آوردند لطمه نخورد. 💎 اگر پدر و مادر نماز خواندن فرزندشان را دوست داشته باشند، خود فرزند خوان می‌شود. نیاز به فشار آوردن زیاد نیست. و اگر از آنها منزجر شود، از دین و عمل به احکام نیز خواهد برید. 💎 اگر محبت بچه محفوظ ماند، اگر چند روزی هم در عمل به احکام شرع سستی کند، جای نگرانی نیست. آخرالامر به آغوش دین باز می‌گردد و با رغبت به احکام مقید می‌شود. 💎 عمل با اکراه و بدون رغبت، نه تأثیر سازنده دارد و نه ثواب و اجر. بگذارید فرزندانتان با رغبت به سمت دین و عبادات بیایند. 💎 گیاهان و درختان را در فصل زمستان هرس می‌کنند و شاخه‌های اضافی اش را می‌زنند. اگر در بهار بزنند درخت آسیب می‌بیند و جای شاخه کنده شده سیاه و خشک می‌شود. در نهی از منکر هم باید وقتی فرد در حالت خنکی و آرام است به او تذکر داد. 💎 اگر در گرمای کار تذکر بدهی، مؤثر نخواهد بود و چه بسا موجب لجاجت او شود و محبتش به خدا و اولیا و خودت هم لطمه ببیند. بچه‌ها خوب اند، قشنگ اند آنها خیلی نهی نکنید، دائم به آنها امر و نهی نکنید چون فطرتشان خراب می‌شود. 💎 جوانان این زمان، تحریک را دوست ندارند. کار بعضی ها، بی نماز کردن مردم است. آنها با امر و نهی زیاد و مردم آزاری، تارک الصلوة درست می‌کنند. مقدس مآبها و افراد سخت گیر کارها را خراب تر می‌کنند. 💎 به نظر من اصلا به بچه دست نزن. خودت درست راه برو، بچه که در کنار توست همین که تو را می‌بیند، برای ساخته شدنش کافی است. چقدر ائمه علیهم السلام فرمودند: مردم را با عملتان و نه با زبانتان به راه دین دعوت کنید. 👌 البته طبق روایات پدر و مادر ، امر و نهی زبانی هم بایستی داشته باشند ولی بیشتر دعوت با رفتار باشد. 📚 کشکول فرحزاد ، جلد ۱ ؛ خلاصه ای از صفحه ۱۲۰. کانال ⭕️ @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷قسمت هفتاد و نهم: از موانع قبولی نماز؛ بی توجهی به حاجت مومن۳ 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
ماه رمضان، ماه زیاد دعا کردن است. فرمودند برای تعجیل در فرج، زیاد دعا کنید. البته فراموش نکنیم که در راستای دعا، باید اعمالمان هم مناسب دعایمان باشد مخصوصا اعمالی که جنبه اجتماعی دارند. مهم ترین جنبه اجتماعی اعمال ما هم علاوه بر شرکت در انتخابات، رأی به فردی است که بهتر بتواند زمینه ظهور را فراهم نماید.خدایا توفیق دعا برای تعجیل در فرج و عمل متناسب با این دعا را به حق امام حسن علیه السلام به ما بفرما.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210410-WA0030.mp3
4.15M
💠 تحدیر قران کریم 💠 🎙با صوت دلنشین استاد معتز آقایی ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝ 💠خادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝تربیت‌نسل‌منتظر🏝 🦋انتظار های کوچک همراه با تلاش ✍برای فهم انتظار برای کودکان همیشه می‌شود از ساده ترین راه ها با کوتاه ترین زمان ها، معنای درست انتظار را به فرزند فهماند. مثلا اینکه بداند برای مهمانی رفتن باید منتظر باشد و این انتظار همراه با یک تلاشی باید باشد. 👌اگر فقط منتظر باشد و حاضر نباشد هم نمی‌تواند مهمانی رود. *حاضر بودن شرط انتظار است و تلاش و در جا ننشستن از شروط انتظار است.* ⚡انتظار از آن مفاهیمی است که باید خیلی خیلی ساده در اختیار کودکان قرار بگیرد. یک ساعت برای کودک گاه ماه هامی‌گذرد. پس برای مفهوم انتظار به اون انتظار های طولانی پیشنهاد ندهید، چون او را از انتظار ناامید می‌کند. # 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
Panahian-Clip-ChegooneBayadFarzandemoonRoNamazKhoonKonim.mp3
1.65M
🏝بهترین راهکار برای اینکه بچه ها را نمازخوان کنیم🏝 🎁تشویق🤔 🔻تنبیه🤔 # 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
3⃣ هفت سال سوم دوران مشاور بودن برای والدین و حق شرکت در مشورت ها جوانی ۲۵ ساله ای بود که در آتش خانه ی گرمابه های قدیم کار می کرد گاهی کنار درب حمام می نشست و کسی از او خوشش نمی آمد. یک روز دیدند که به قدری زیبا شده که او را نشناختند، زیرا حمام کرده بود. (تامین زندگی ایجاب می کرد که گلخنتابی کند.) حالا همه ی ما این جوریم. همه مان مثل هم هستیم. همه گلخن تاب و سیاه و چرب و چرکینیم. آدم با یک دفعه و دو دفعه هم تمیز نمی شود باید هفت هشت دفعه انسان حمام برود تا تمیز شود. روح انسان خیلی ارزش دارد، از زمانی که انسان از مادر متولد می شود در گلخن است تا ۱۵ سالگی (تا قبل از سن تکلیف) از ۱۵ سالگی اگر انسان به تکلیفش عمل کند در واقع شروع به تمیز کردن خودش می کند و از اینجا به بعد دوره ی سوم زندگی او شروع می شود و او باید به جایی رسیده باشد که بتواند در امور مهم شرکت کند. ◀️ ادامه دارد...... # 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
✨دانستنی های مهدوی قرآن ۲۴ بچه های خوب سلام این آیه رو بخونید تا یه چیز جالب بگیم بهتون 😊👇 ✨وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْ‌آنَ الْعَظِيمَ (سوره حجر آیه ۸۷) *و به راستى، به تو سبع المثانى[سوره فاتحه‌]و قرآن بزرگ را عطا كرديم* 🌱گلهای تو خونه 👈اینجا منظور از قرآن العظیم یعنی امام زمان علیه السلام 👈حالا یعنی چی 🤔؟؟ یعنی اینکه اگر قرار بود قرآن کریم به شکل یک انسان در بیاد می شد امام زمانِ ما چون✨امام مهدی علیه السلام از همه ی جهت ها به دستورات قرآن عمل میکنن و به معارف و علوم قرآن آگاه هستن...پس وقتی به دستورات قرآن عمل می کنیم یعنی داریم دستورات خدا جون❤️ و امام زمانمون رو انجام میدیم و فرقی نیست😊 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
🏝تربیت‌نسل‌منتظر🏝 ✍کودک تقریبا هر روز مساله انتظار رو تجربه میکنه، فوایدش رو هم تجربه میکنه، این کار ماست که انتقال این مفهوم رو براش دائما ساده تر کنیم هر سال که بزرگ تر میشه داستان های انتظارمون مصادیق مهم تری پیدا کنن‌، تا اینکه تو ده سالگی از انتظار مردم برای ارواحنافداه صحبت کنیم. 👌اگه بچه تو طول زندگیش دائما با انتظار، تجربه های خوبی داشته که یکیش داستان های سراسر محبت آمیز شما بوده، عاشق شناخت مساله انتظار میشه. # 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
استاد_رائفی_پور_صوت_منتشر_شده_ظریف128.mp3
50.71M
🔊 صحبت‌های افشاگرانه و بسیار مهم استاد در مورد فایل صوتی منتشر شده جناب وزیر امور خارجه در رسانه‌های معاند سعودی 🔴 پاسخی به ابهامات ذهن شما در خصوص این صوت منتشر شده 🔃 بشنوید و جهت روشنگری منتشر کنید. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈سوره‌قصص👉 🏝وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ🏝 ⚘و ما اراده داشتیم که بر آن طایفه ضعیف و ذلیل کرده شده در آن سرزمین منّت گذارده و آنها را پیشوایان (خلق) قرار دهیم و وارث (ملک و جاه فرعونیان) گردانیم.⚘ 💎حضرت علي (ع)مي فرمايد: 🌟 «دنيا پس از چموشي و سركشي ـ همچون شتري كه از دادن شير به دوشنده اش خودداري مي كند و براي بچه اش نگه مي دارد ـ به ما روي مي آورد و... و سپس آيه و نريد ان نمن... را تلاوت فرمود»(۱) 💎ونيز آن حضرت در تفسير آيه شريفه فوق مي فرمايد: 🌟«اين گروه آل محمد هستند، خداوند مهدي آن ها را بعد از زحمت و فشاري كه بر آنان وارد مي شود بر مي انگيزد و به آن ها عزت مي دهد و دشمنان شان را ذليل و خوار مي كند.»(۲) ✅بنابراين، با توجه به اين دو روايت و ديگر روايات كه در ذيل آيه شريفه وارد شده مي توان دريافت كه اين آيه بشارتي است به مستضعفان كه سرانجام، روزي مهدي آل محمد ظهور خواهد كرد و همراه با مبارزه و جهاد مستضعفان بنياد ستمكاران و ظالمان ريشه كن خواهد شد و مستضعفان عزت خود را باز خواهند يافت و نجات پيدا كرده و حكومت عدل جهاني در سراسر گيتي گسترده مي شود. ۱.نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ۲۰۹. ۲. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج ۱۶، ص ۱۸، به نقل از تفسير نورالثقلين، ج ۴، ص ۱۱۰. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
⚘زيبایی‌های‌انتظارفرج(بخش‌اول)⚘ ✨زيباترين اعتقاد، اعتقاد به اين نکته‌ی مهم است که بدانيم مقصد و مقصود همه‌ی انبياء و اولياء، ظهور وجود مقدس امام زمان(عج) است. ✨دراين رابطه حضرت صادق(ع) می‌فرمايند: ✨آيا شما دوست نداريد كه حق ظاهر شود و عدالت در شهرها برقرار گردد و حالِ همه‌ی بندگان خدا نيکو شود و كلمه‌ی الهی جمع گردد و ميان دل‌هاى پريشان الفت پديد آيد و خدا در سراسر زمين معصيت نشود و حدود الهى بر خلقش اقامه و حق به صاحبش برگردد تا هيچ حقى از ترس هيچ خلقى زير پرده نماند؟ به خدا ای عمّار! كسى از شما بر اين حالِ انتظاری‌كه داريد نميرد جز آن‌كه در نزد خداى عز وجل از بسياری از حاضرين بدر و احد افضل باشد.» ✨ملاحظه کنید انتظار آگاهانه به ظهور مهدی(عج) شخصیت معنوی انسان را تا کجا متعالی می کند که از بسیاری از حاضران بدر و احد افضل می شود. ✨باز حضرت صادق(ع) در رابطه با نظر به حضرت مهدی (عج ) می ‌فرمايند: «لَوْ اَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ اَيّام حَياتي» اگر او را درک کنم همه‌ی عمر در خدمتش خواهم بود. ادامه دارد..... 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝روزپانزدهم‌ماه‌میهمانی‌خدا 👈سوره‌قصص👉 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
دور میز غذا خوری بزرگ انتهای مهمانخانه نشسته و مشغول بودند، صدایی بجز صدای بهم خوردن قاشق و چنگال به بشقاب ها بگوش نمیرسید ، عقیده ای حاج رضا به این بود که نباید موقع غذا خوردن حرف زد .همه هم بی چون و چرا تبعیت میکردند، کم چیزی که نبود بعد از حاج رسول ، پدر بزرگ گیسو ، حاج رضا بزرگ و معتمد فامیل بود. همه با آرامش غذایشان را میخوردند إلأ یک نفر که زیر نگاه خیره ی پسر عمه ی پررو و بیحیایش هر لقمه ی غذایش را باید با جرعه جرعه نوشیدن آب | پایین میفرستاد میدانست که از قصد روبه روی گیسو نشسته است تا غذا را کوفتش کند، گیسو با اخم سرش را بلند کرد و چشمانش را در چشمان قهوه ای رنگی که تا سرحد مرگ از آنها بیزار بود دوخت و سرش را به معنی چیه؟) تکان داد. کوروش هم که انگار منتظر همچین لحظه ای بود همانطور که غذایش را میجوید چشمکی زدو خیره نگاهش کرد تنها غذا را زهرمارش کرده بود بلکه روانش راهم بهم ریخته بود و گاهی از دیدن این همه وقاحت خونش به جوش می آمد و به حد انزجار میرسید. فقط با غذایش بازی میکرد، گرسنه بود اما محال بود بتواند در این موقعیت چیزی بخورد. بشقابش را عقب فرستاد و گفتة الهی شکر دستت درد نکنه مامان جون مادرش نگاهی به بشقاب گیسو انداخت و گفت : - نوش جان مادر ولی تو که چیزی نخوردی؟ این بار گیتی به حرف آمد : لابد وقتی بیرون بوده حسابی دلی از عذا در آورده که الان گشنه اش نیست. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
میدانست که این طعنه تلاقی حرفهای امروزش است. حاج رضا با شنیدن صدای گیتی سربلند کرد و به گیسو نگاه کوتاهی انداخت . نگاهی که حساب کار را دست گیسو میداد.میدانست که پدرش از بیرون رفتن هایش انهم وقت و بیوقت ناراضی است سرش را زیر انداخت اما خدا میدانست که زیر نگاه مستقیم پدرش در حال ذوب شدن است صدای حاج رضا را شنیدو نفس راحتی کشید -- لابد سیر شده که نمیخوره، حرمت سفره رو نشکن درست نیست سر سفره حرف بزنی دخترم.. در دل خوشحال بود که پدرش به جای او جواب گیتی را داد، البته به اجبار ، آنهم بخاطر مهمان هایش بعداز صرف شام به کمک گینی و کیمیا ظرفها را جمع کردند و شستند. بعد از آن هم به جمع باقی اعضا پیوستند نمی دانست چرا امشب هر سِری تنها جای خالی برای گیسو باید روبه روی کوروش باشد حاضر بود روی زمین چهار زانو بنشیند اما نگاه های خیره ی او را تحمل نکند. ولی چاره ای نداشت برای اینکه بهانه بدست کسی ندهد باید عادی برخورد میکرد با شنیدن صدای عمه صديقه سر کج کرد تا او را ببیند.. -- خب خان داداش به سلامتی کی شیرینی عروسی گیتی جون رو میخوریم لبخند کجی ،مهمان لبهای گیسوشد نمیتوانست حرف دلش را بلند بر زبان جاری کند ،پس طوری که کسی نشنود زمزمه کرد (ای کارد به اون شکمت بخوره ، همین الان داشتی دولپی میترکوندی، باز حرص اون شکمتو میزنی؟؟) خودش هم نمیدانست چرا انقدر از این ایل و طایفه بدش میامد.... اما این را خوب میدانست که در دورویی و زبان بازی لنگه ندارند صدای پدرش را شنید و به سمتش سر چرخاند پدرش تسبیح دانه درشتش را در دست چرخاند و گفت : 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند. معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی میانه ی خوبی نداشت خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت. مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟ سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی بعد روبه عمه صدیقه گفت ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟ مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد. اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند. معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی میانه ی خوبی نداشت خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت. مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟ سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی بعد روبه عمه صدیقه گفت ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟ مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد. اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
عمه صديقه متوجه طعنه ی کلام گیسو شد اما به روی خود نیاورد و رو به حاج رضا گفت راستش داداش حالا که بحثش پیش اومد با اجازتون میخواستم برای بار دوم گیسو رو برای کوروشم خواستگاری کنم خونش به جوش آمده بود انگار نه انگار که گیسو تا همین چند دقیقه ی پیش گفته بود خیال شوهر کردن ندارد. قبل از اینکه پدرش حرفی بزند ، بلند شد و ایستاد روبه صديقه خانم گفت: ببخشد عمه جون من الان داشتم گل لگد میکردم؟۱ حاج رضا سکوتش را شکست و گفت: بشین دختر ، تو کار بزرگترا هم دخالت نکن کاسه ی صبرش لبریز شده بود باید تیر خلاص را میزد و این دندان کرم خورده را دور می انداخت - من تو کار بزرگترا دخالت نمیکنم ،دارم در مورد زندگی خودم حرف میزنم، عمه جون احترامتون واجب ، اما من دو سال پیش جوایم رو بهتون دادم لازم نمیدونم بازم بخوام تکرارش کنم، با اجازه در مقابل چشمان متعجب افراد حاضر برگشت و راه پله ها را در پیش گرفت وارد اتاقش شد و در را پشت سرش محکم بهم کوبید. صدای گوش خراشی ایجاد شده بود دیگر چیزی برایش مهم نبود بادا باد هر چه میخواست بشود، زودتر از اینها باید قد علم میکرد و در مقابل این قوم می ایستاد. شوخی که نبود بحث سر آینده ی یک دختر بود یک ساعتی گذشت ،طاق باز روی تختش خوابیده بود. داستانش را زیر سرش گذاشته بود و به آینده ی نامعلومش فکر میکرد به اینکه چطور ناراضایتیش را به رخ این طایفه ی زور گو بکشد و بگوید که منطق دینداری شان را قبول ندارد ، بگوید که از روی دیگرشان هم باخبر است. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝