کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده: من به جنگیدن افراد در میدان نگاه می کنم نه ای
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨فرمانده عاشق "قسمت دوم"
#شهید_مرتضی_عطایی در کلام #ابوطاها
آمدی. صد متری، موتورت را روی زمین رها کردی و خودت را از تپۀ کناری بالا کشیدی....
از همانجا شروع کردی بالای سر ما را آرپیجی زدن. میخواستی حجم آتشِ روی ما را سبک کنی تا بتوانیم خودمان را از #محاصره بیرون بکشیم. آرپیجی اول و دوم را شلیک کردی.
ما در آن فاصله، خودمان را کمی جمعوجور کردیم. عباس کپ کرده بود. نمیدانست چه کار کند. به زور راهیاش کردم. تمام جانم را دادم به سمت دستهای بیرمقم و حسن و هادی را کشیدم توی شیب درۀ زیر پایمان. اندازه چشمهایم دوستشان داشتم. جان میدادم برایشان ولی نمیگذاشتم پیکرشان دست دشمن بیفتد. خیالم از جایشان راحت شد. امن بود. سرِ فرصت، بچهها را میفرستادم سراغشان.
خورشید رسیده بود بالای سرم و تیغ تیز آفتاب روی زمین عمود شده بود. آتش کمی آرام شده بود. من و بچهها هم تقریبا از محاصره بیرون آمده بودیم. صدای خِرخِر بیسیم دوباره بلند شد. توی همان حالت نیمههشیارم صدا را شناختم. صدای جانشین فرمانده تیپ بود که داشت با فرمانده صحبت می کرد:
- حاجی! #ابوعلی رفت پیش #سیدابراهیم.....
همین. بیسیم ساکت شد. به گوشهایم شک کردم. مگر میشد تو رفته باشی؟! باور نکردم! موتورِ تو هنوز کنار جاده بود، اما خودت کجا بودی پس؟!
مرا با همان موتور برگرداندند عقب. با موتوری که تو آمدی، من برگشتم.....
روحمان با یادشان شاد....
منبع: مجله جنات فکه؛ مصطفی عیدی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده: من به جنگیدن افراد در میدان نگاه می کنم نه ای
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨فرمانده عاشق "قسمت سوم"
#شهید_مرتضی_عطایی در کلام #ابوطاها
جنازه جفتتان پشت تویوتا بود؛ تو و عبدالحمید. آنقدر دوید دنبالت که آخرش هم از تو جا نماند و با تو پرید. من بین شما دو تا دراز کشیدم و سرت را گذاشتم روی بازویم. 35 کیلومتر با بیمارستان فاصله داشتیم. تمام راه یکریز برایت حرف زدم. حالم دست خودم نبود. میدیدم غرق خون کنارم دراز کشیدهای، اما باورم نمیشد که رفتهای. داشتم دق میکردم. انگار بار سنگین دنیا مانده بود روی سینهام. بیسیم را بیاختیار برداشتم.
- ابوعلی! ابوعلی! ابوطاها... ابوعلی! ابوعلی! ابوطاها...
چقدر توی دلم استغاثه کردم همه چیز خواب باشد و دوباره صدای تو را بشنوم. یکی از بچهها آمد روی خط، صدایش مثل پتکی تو سرم فرود آمد. تند شدم.
- تو چرا جواب میدی؟ مگه تو ابوعلی هستی؟!
دوباره نگاهت کردم، به صورتت. آرامشات دیوانهترم میکرد. انگار خوابیده بودی با حنجرۀ غرق به خون. سرت را به سینهام چسباندم. خونِ گلویت شُره کرد روی لباسم. نگاهم را از صورتت برداشتم و رو به آسمان، اینبار با بیسیم، #عبدالحمید را صدا کردم.
- عبدالحمید! عبدالحمید! ابوطاها... عبدالحمید! به گوشی؟
از گلوی بیسیم جز صدای خِرخِری ضعیف صدایی نمیآمد. صدایم را انداختم توی سرم که: «عبدالحمید! مگه کری؟! نمیشنوی؟ چرا جواب منو نمیدی؟!» سر برگرداندم به سمت عبدالحمید. مثل تو آرام کنارم دراز کشیده بود. حنجرۀ او هم مثل تو به سرخی میزد.
#سیدرسول، فرمانده گروهانم آمد روی خط. صدای گرفته و خشدارش بلند شد: «ابوطاها! میدونی داری کیو صدا میکنی؟» جواب دادم: «معلومه که میدونم، تو نمیفهمی! با #ابوعلی و #عبدالحمید کار دارم. گیرم الان، باید جواب منو بدن.» کاش جوابم را میدادی. کاش مثل همیشه میگفتی: «جانم مهدی!» همین دو کلمه، آتش سینه گُر گرفتهام را سرد میکرد.
دوباره نگاهت کردم. داشتم کمکم باور میکردم تو را از دست دادهام. فرماندۀ بیادعا و شجاعم را که هیچوقت پشت سر نیروهایش قدم برنداشت، همیشه خطشکن بودی، نفر اول ستون. هرجا خطر بودی، سختی بود، نفر اول بود....
سرم داشت ذقذق میکرد. زبان خشکم را به زور توی دهانم چرخاندم. حس میکردم بدنم دارد سبک میشود. حس عجیبی را تجربه میکردم. انگار بین رفتن و ماندن معلق بودم. به خودم که آمدم، مرا گذاشتند روی تخت. حالا دیگر نبودنت باورم شده بود. داشت باورم میشد رفیق، همرزم و برادرم را از دست دادهام.
تو و عبدالحمید را هم آوردند گذاشتند کنار من و من فقط به روزهای بی تو بودن فکر میکردم. به چشمهای سرخ از اشک بچههای مظلوم فاطمیون که مثل ابر بهار برایت اشک میریختند. مگر میشد در غم #شهادت تو، آن هم در ظهر روز عرفه بیتاب نشد؟؟....
خون حنجر تو و عبدالحمید ثمر داد و اکبانی آزاد شد و این آزادی خونبهای مظلومیت تو بود.....
سیدحسن نصرالله رهبر حزبالله لبنان به مناسبت این آزادسازی پیام داد که تنگه احد را بچههای #فاطمیون آزاد کردند.....
این افتخار برای همیشه در تاریخ می ماند. افتخاری برای شیربچههای افغانستانی فاطمیون و فرمانده عاشقشان مرتضی عطایی.
روحمان با یادشان شاد....
منبع: مجله جنات فکه؛ مصطفی عیدی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
دست نوشته #شهيدمدافع_حرم_مرتضی_عطایی " #ابوعلی"؛ خطاب به #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده "#سیدابراهیم"
امشب اول سلام میکنم سمت بقیع، به چهار مزار بینشانهء بیزائر. به جای #بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی:
سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام #بسیجی، سلام #شهید، سلام #سیدابراهیم....
به جای هدیه برایت شمع آوردهام، بسپارم به دستانت تا #بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم.
دمت گرم #بسیجی! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناختهایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کردهای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانهات. میبینی محمدعلی را، میانداریاش را؛ حتماً غرق کیف شدهای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت.
شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای #بقیع تنگ شده بود؛ حرامیها، آشکارا راه #حرم را بستهاند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شدهاند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بیپناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور.
دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند #شهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه #روضه خواندهاند، سینه زدهاند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقهای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمانهایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی.
#صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی! آقای #صدرزاده! کجایی #بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشقبازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام #سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات #شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا
روحمان با یادشان شاد....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی خود را اینگونه معرفی می کند:
اسمم #مرتضی_عطایی و سال 1355 در #مشهد متولد شدم. ما 6 تا خواهر و برادر هستیم، سه تا خواهر و سه تا برادر و من هم فرزند دوم خانواده هستم. مادرم خیلی از شرارتهای دوران کودکیام در خانه تعریف میکند اما در مدرسه یک مقدار خجالتی بودم و فعالیت خاصی نداشتم.
پدرم کارمند راهآهن بود و در قسمت تعمیرات واگن کار میکرد و بعدازظهرها هم برای تامین مخارج خانواده در مغازهای که اجاره کرده بود به کار تعمیر تاسیسات ساختمان مشغول بود و الان 10، 15 سالی است که بازنشست شده است. من هم از همان دوران کودکی در کنار تحصیل پیش او میرفتم تا کم کم در این حرفه خبره شدم.
آن موقع خانه ما در پنج راه (نواب صفوی) و نزدیک #حرم بود و خانه پدربزگم هم در نواب 11. روبروی خانه پدربزرگم #حسینیهای به اسم #قمی بود. حسینیهای 60، 70 ساله که کم کم پاتوق همیشگی من شد. از بچگی وقتی به خانه پدربزرگم میرفتم پایم به آن حسینیه و مراسمهای آن باز شد و جذب صفای باطن حاج قاسم متولی آن هیئت شدم و ارادت خاصی به او پیدا کردم.
آن #هیئت سنتی نسبت به هیئت های دیگر برایم متمایز بود. خاکی بودن و #اخلاصی را که در آن هیئت و متولی آن میدیدم خیلی برایم جالب بود.
به قول #حاج_قاسم که میگفت:برخی می آیند و در هیئت ها میگویند .......
در بعضی هیئتها هم برخی افراد برای چشم و هم چشمی کارهایی میکردند یا اینکه بعضیها با شیوه های جدید، مداحی میکردند و من اصلاً با آن صفا نمیکنم. برای همین هر دوشنبه به #حسینیه_قمی میرفتم.
تا دیپلم درس خواندم و بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. خدمت من در ارتش افتاده بود و سه ماه آموزشیام را در بیرجند و 21 ماه دیگر خدمت را هم در تهران بودم.
بعد از اینکه از خدمت برگشتم در مغازه پدرم مشغول کار شدم و رسماً شدم تعمیرکار تاسیسات ساختمان و کارهای تعمیر تاسیسات ساختمان، آبگرمکن، کولر، لولهکشی، پکیج و شوفاژ و این طور برنامهها شد کار اصلی من و تا قبل از اینکه ازدواج کنم در مغازه پدر کار میکردم.
در سال هفتاد و هشت ازدواج کردم و بعد از آن یک مغازه مستقل برای خودم اجاره کردم و بعدها هم عضو اتحادیه تاسیسات ساختمان شدم. الحمدالله و به لطف اهل بیت کار و بار خوبی داشتم......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
✨✨همسر #شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی :
اخرين مرتبهاي كه #مرتضي راهي شد 17 مرداد سال 1395بود. آخرين بار قبل از رفتن، خواب خاصي ديدم.
به #مرتضي گفتم ميخواهي بروي منطقه؟
گفت: نه كي گفته؟
گفتم من خواب ديدم نگرانم اسير شوي. نگرانم در شناساييها كه تنها هستي تشنج كني و بيهوش شوي و بعد هم اسير شوي....
نگران اسارتش بودم. #مرتضي خيلي تشنج ميكرد به خاطر حضور در #منطقه و موجهاي انفجار كه گرفته بود....
خوب ياد دارم آخرين مرتبهاي كه برگشت اسفند 1394بود. آن هفته سه بار تشنج كرد. يعني هر هفته سه بار اين حالت به ايشان دست ميداد. مرتضي سردرد ميشد و اگر قرصهايش را نميخورد بيهوش ميشد.....
آخرين باري كه راهي شد 17 مرداد 1395بود.
روز آخر كه ميخواست برود به رويش نياوردم كه ميدانم قصد رفتن دارد. اين بار آخر، اولين مرتبهاي بود كه از بچهها #خداحافظي كرد، از پدر و مادر من هم خداحافظي كرد. روز آخر ميدانستم كه ديگر او را نميبينم....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
✨✨همسر #شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی :
نخستین صحبتهایی که با هم داشتیم حول محور فعالیتهای #بسیج و #حوزه بود و فعالیتهای فرهنگی گستردهای داشت و سعی میکردم #مرتضی را همیشه همراهی کنم و چون در خانواده خودمان، همه با فرهنگ #ایثار و #شهادت مأنوس بودند، درک فعالیتهای مرتضی برایم سخت نبود.
#شهید_عطایی فقط کار فرهنگی انجام نمیداد بلکه کارهای خیر هم انجام میداد و من سعی میکردم همیشه همانند یک همسنگر در کنار وی باشم؛ #مرتضی بیش از 20 بار به #کربلا رفت.....
تمام فامیل با ما یکبار #کربلا آمدهاند و #اربعینها نیز یک کاروان از مردان فامیل جمع میکرد و به #کربلا میرفتند؛ حتی اگر کسی هزینه سفر نداشت، خودش پرداخت میکرد......
نزدیک اربعین گذرنامهها را جمع میکرد و کلی هزینه و تلاش میکرد تا همه بتوانند به #کربلا برسند و کارهای فرهنگی تنها مختص #بسیج نبود و این فعالیتها به داخل خانواده نیز اشاعه پیدا کرده بود......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
لا یَكْمِلُ الْعَقْلُ إلاّ بِاتّباعِ الْحَقِّ
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
بینش و عقل و درک انسان تكمیل نمى گردد مگر آن كه ـ أهل حقّ و صداقت باشد و ـ از حقایق، تبعیّت و پیروى كند.
نهج الشّهادة: ص 356
بحارالأنوار: ج 75، ص 127، ح 11
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خامنه_ای :
با یاد سردار بزرگ گرامی #شهید_مهدی_باکری، عزیزی که کمتر وقتی است که یاد گرامی او از خاطر من برود. و چهره مومن او و دل خاضع و خاشع و روح سرشار از ایمان او و از کلماتی که از این روح بر میخواست فراموش بکنم.....
🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست وسومین روز #محرم ؛ همراه و همنوا با فاتح قلب ها #شهید_مهدی_باکری
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مهدی_باکری:
از خصوصیات بارز #شهید_مهدی_باکری، یکی #وارستگی و #ساده_زیستی ایشان بود که زبانزد خاص و عام بود.
در اوایل زندگی مشترکمان #شهید رفتند #جبهه و بعد از اینکه برگشتند، گفتند که برویم یک مقدار وسایل خانه تهیه کنیم.
البته در اوایل ازدواجمان بعضی از لوازم ضروری را خانواده ما فراهم کرده بودند، ولی با این همه #مهدی حتی به وسایل اولیه و ابتدایی زندگیمان ایراد و اشکال وارد میکردند و میگفتند که ما از این هم سادهتر میتوانیم زندگی کنیم.
حتی روزی مادرشان به خانه ما تشریف آورده بودند و با حالت خیلی ناراحت گفتند که خدا بابایت را رحمت کند و جای او خالی است و اگر میآمد و شما را در این حال میدید که شما روی موکت زندگی میکنید قهراً نمیگذاشت این چنین زندگی کنید، چرا شما فقط این طور زندگی میکنید؛ در حالی که هیچ پاسداری این چنین زندگی نمیکند.....
این یکی از ویژگیهای اخلاقی #شهید_باکری بود که اصلاً به #دنیا وابسته نبود و هیچگونه وابستگی و دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی نداشت و خیلی راحت توانسته بود از تعلقات دنیوی دل بکند و راهی را انتخاب کرده بود که راه پیغمبران عظیمالشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود......
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مهدی_باکری:
یکی از خصوصیات بارز #شهید_باکری که خیلی برایم جالیم جالب بود، این بود که مسائل محیط کارش را زیاد در منزل مطرح نمیکرد و معتقد بود که اگر اینها مطرح شود ممکن است به انسان #غرور دست بدهد و #اخلاصی که انسان میتواند نسبت به کارهایی که کرده است داشته باشد ناگهان از بین برود.
لذا به این علت مسائل #جبهه و کارهایی را که به خودش مربوط بود مطرح نمیکرد.
یک روز اتفاقاً خودم از ایشان پرسیدم این همه افراد #جبهه میروند و میآیند و کلی درباره آن حرف میزنند، ولی شما اصلاً صحبت نمیکنید با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمیزنی؟
ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمیکنم کارها را #بسیجی_ها میکنند و آنقدر به این بسیجیها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند اینها بچههای من هستند و هرکس که از بچههای لشکر #شهید میشد عکساش را به خانه میآورد و به دیوار اتاقش نصب میکرد.....
اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون میآمدم خانه. میدیدم که به این #عکس_شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه میکند و چشمهایش پر از اشک شده است؛ میخواست گریه کند ولی من که وارد اتاق میشدم صحنه عوض میشد......
در مورد خودش و در مورد #شهادت خودش صحبت نمیکرد؛ چرا که معتقد بود که بادمجان بم آفت ندارد.....
ولی من یقیناً میدانستم #مهدی که یکی از افراد برگزیده خدا بود، حتماً در آینده نزدیک به مقام و درجه رفیع #شهادت خواهد رسید.....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مهدی_باکری:
ایشان در ارتباط با #بیت_المال خیلی حساس بودند.
ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود.
یک روز قرار بود بچههای لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید؛ من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به #آقا_مهدی گفتم که وقتی عصر میآیید، نان هم تهیه کنید.
#آقا_مهدی که هم طبق معمول عصرها دیر به خانه میآمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانواییها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند. زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند.
البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمیکردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند.
نان را که آوردند #آقا_مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا؛ با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که اینها را مردم برای #رزمندگان_اسلام ارسال کردهاند و چون تو #رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نانها را نداری....
من هم مجبور شدم از خرده نانهایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کردم....
البته این مراعات ایشان را میرساند نسبت به بیتالمال والا خدای ناکرده سوء برداشت نشود.
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم.
چشمم به #رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، #آقا_مهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت....
ادامه دادم، آقا مهدی شما #شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا.#جارو رو بدین من، اخه چرا شما؟؟؟؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون اقامهدی رو کشیدم.
زن رفتگرمحله،مریض شده بود..
بهش #مرخصی نمیدادن میگفتن اگه توبری نفرجایگزین نداریم.
رفته بود پیش شهردار و اقامهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش...
اشک تو چشام جمع شد هرچی اصرار کردم اقامهدی جارو رو به من، نداد.
خواهش کرد که هرچه،سریعتر برم تا کسی متوجه نشه.
رفتگر آن روز ما، #شهید_مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود...
روحمان با یادش شاد....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
دست برد يک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشيد؛ انگار ياد چيزی افتاده بود.
گفتم: برای شما قاچ کردهام بفرماييد خنک است.
نخورد. هرچه اصرار کردم؛ بازهم نخورد.....
قسمش دادم که اينها را با پول خودم خريدهام و الان فقط برای شما قاچ کردهام.
باز قبول نکرد؛
گفت: بچهها توي خط از اين چيزا ندارن
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
روایتی از آخرین ساعات زندگی #شهید_مهدی_باکری:
در سیل بند که بودیم دشمن تا بیست متری روی سیل بند رسید و من به برادر #باکری گفتم: به خاطر اسلام شما برگردید، هرچند شما به #شهادت علاقه دارید و می خواهید به لقاءالله برسید، اما #اسلام به شما احتیاج دارد.
خواهش می کنم بروید عقب ما اینجا هستیم، بر اثر اصرار زیاد من که تا حد گریه کردن رسیده بود، گفت: برو برادر تندرو (سکان دار تنها قایق باقی مانده در پشت خط) را بیاور سوار قایق کن. او زخمی شده است .
رفتم او را آوردم داخل قایق، برادر #باکری هم رفت و سوار قایق شد. آن را روشن کرد و چند لحظه توی فکر رفت و به نقطه ای خیره شد....
پس از این حالت، قایق را خاموش کرد و دوباره آمد پایین هرچه مدارک در جیب داشت درآورد، نقشه و دفترچه یادداشت و دیگر مدارک را پاره کرد و به داخل دجله انداخت و به ما گفت: هر کس نارنجک دارد بیندازد....
خودش یک نارنجک را به پشت سیل بند انداخت و چند نفر از عراقیها را به درک واصل کرد و برگشت. سپس، با خوشحالی به خواندن #دعا و گهگاهی هم سرود مشغول شدند برادران را به مقاومت، دعا خواندن و سرودخوانی تشویق کرد. گاهی تکبیر می گفت، لحظاتی امام زمان(عج) را صدا می زد، خیلی چابک شده بود. زیاد هم از خودش مواظبت نمی کرد! انگار می دانست که شهید خواهد شد.
بیشتر برادران در حال زدن آر.پی.جی بودند، در این لحظه، تیری به کلاه کاسکت من خورد و ترکشی هم به بدنم اصابت کرد که البته، تأثیر چندانی نداشت به او گفتم: برادر مهدی انگار که من تیر خوردم ، او آمد پیش من و آر.پی.جی را از من گرفت و گفت: تو تیراندازی کن .
چند لحظه گذشت، رفتم آر.پی.جی را دوباره گرفتم و گفتم: شما نقطه ای که ما را اذیت می کنند، زیر آتش بگیرید تا من یک موشک به آن بزنم . پس از شلیک آن، دومی را که آماده می کردم به او گفتم: ما دشمن را زیر آتش می گیریم شما خودتان را بکشید عقب به هر نحو که شده به عقب برگردید . او در حالی که مشغول خواندن دعا بود، حرف مرا رد کرد. دوباره به او اصرار کردم. برگشت و گفت: تو مگر عقل خود را از دست داده ای؟ از اینجا کجا برگردم ؟!
در حین درگیری، برادرانی که زخمی می شدند، آنها را به داخل قایق می بردیم، برادر باکری کنار من نشسته بود و تیراندازی می کرد. یک دفعه در بین ذکرهایی که می گفت ناله ضعیفی کشید و به رو به زمین دراز کشید، با عجله او را برگرداندم و در بغل گرفتمش دیدم که از پیشانی او خون بیرون می آید. هرچه او را صدا زدم، بوسیدم، پاسخی نشنیدم، فقط نگاهم می کرد. قایق را روشن و او را به آنجا منتقل و با عجله به طرف نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کردیم. دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود، به طوری که آن را سوراخ، سوراخ کرد، اما تیری به ما اصابت ننمود، در همین حال، یکی از افراد دشمن کنار دجله آمد و با شلیک موشک آر.پی.جی موتور قایق را نشانه گرفت که به علت وجود بنزین در موتور قایق و داخل خود قایق باعث اشتعال آن شد. آتش به سرعت همه قایق را در برگرفت، ما که بر اثر اصابت ترکش به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم، در حالی که نمی توانستیم کاری انجام دهیم. بر اثر اصابت موشک، قایق به سمت شرق دجله حرکت داده شد و در نقطه ای کنار خشکی توقف کرد.
به دلیل آتش دشمن از سمت غرب دجله، نتوانستیم کنار قایق برویم. شب هنگام به آن سمت رفتیم، اما متأسفانه، هیچ اثری از #شهید_باکری و دیگران نبود....
راوی: برادر قمرلو از فرمانده هان گردان های شرکت کننده در عملیات بدر
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خمینی(ره):
این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید....
🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
وصیت نامه #شهید بزرگوار #سید_مهدی_باکری را در ادامه می خوانیم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا الله، یا محمّد ،یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین
یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی
یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله
و شما ای پیروان صادق #شهیدان.
خدایا!
چگونه #وصیت_نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی.
ای وای که سیه روی خواهم بود.
خدایا؛ چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی....
هیهات که نفهمیدم....
یا اباعبدالله شفاعت....
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه کنم که تهیدستم. خدایا؛ تو قبولم کن
سلام بر #روح_خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.
عزیزانم
اگر شبانه روز شکرگزار #خدا باشیم که نعمت #اسلام و #امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.....
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
ای عاشقان اباعبدالله...
بایستی #شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکرگزاری به جا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل
بدانید #اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به #یاد_خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید.
#پشتیبان و از ته قلب، مقلّد #امام باشید، اهمیت زیاد به #دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و #شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره #تربیت_حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق #شهادت و علمدارانی صالح، وارث #حضرت_ابوالفضل (ع) برای #اسلام به بار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.
خدایا؛ مرا پاکیزه بپذیر.....
#مهدی_باکری
@khademinekoolebar
هدایت شده از کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
حدادیان.mp3
7.48M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂 #زیارت_عاشورا
#حدادیان
دعا برای #فرج #منتقم_ثارالله؛ شادی روح مطهر #شهدا و #امام_الشهدا ؛ سلامتی #امام_خامنه_ای و #خادمین_شهدا را فراموش نکنیم....
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْیا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَیْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنیا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهید كه همانا قبر، خانه اى است كه تنها عمل [صالح] در آن مفید و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشید كه غفلت نكنید.
نهج الشّهادة: ص 47
@khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
#صبحتون_شهدایی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست وچهارمین روز #محرم ؛ همراه و همنوا با #حر_انقلاب #شهید_مفقودالاثر #شهید_شاهرخ_ضرغام
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که #شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا میساخت.
هیچگاه ندیدم که در #محرم و #صفر لب به نجاست های کاباره بزند. #ماه_رمضان را همیشه روزه میگرفت و نماز میخواند. به سادات بسیار احترام میگذاشت.
یکی از دوستانش میگفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد.
مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. اینها بیتاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جایی که میرفتیم، هزینه همه را او میپرداخت......
هیچ فقیری را دست خالی رد نمیکرد فراموش نمیکنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم؛ پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید......
#شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد؛ بعد هم دستهای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد.
پیرمرد که از خوشحالی نمیدانست چه بگوید، مرتب میگفت: جَوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عصر بود که آمد خانه.......
بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم #مشهد؟؟؟؟
مادر با تعجب پرسید: #مشهد! جدی می گی؟
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه #مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی #شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که #مشهد نرفته بودیم.....
فردا صبح رسیدیم #مشهد. مستقیم رفتیم #حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به #ضریح.....
بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. #شاهرخ زودتر از من رفته بود.......
می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی #شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به #گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا #امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. #شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، #شاهرخ در #مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عاشق #امام_حسین (ع) بود.
#شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت.
راه اندازی #هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای #سالار_شهیدان در سطح محل، آن هم قبل از #انقلاب از برنامههای #محرم او بود.
هر سال در روز #عاشورا به هیئت جواد الائمه در میدان قیام میآمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت میکرد. پیرمرد عالمی به نام حاج سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود.
حاج سید علی نقی تهرانی در عصر عاشورا برای ما میگفت: #نور_ایمان را ببینید، این آقای #خمینی بدون هیچ چیزی و فقط با #توکل_برخدا، با یک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با این همه تانک و توپ از پس او برنمی آید.
#شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش میکرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همین نتیجه رسیدهام.....
حاج آقا شما خبر نداری. نمیدانی توی این کابارهها و هتلهای تهران چه خبره، اکثر این جور جاها دست یهودیهاست، نمیدونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نامسلمونها بیآبرو میشن.
شاه دنبال عیاشی خودشه، مملکت هم که دست یه مشت دزدِ طرفدار آمریکا و اسراییلِ، این وسط دین مردمه که داره از دست میره.
وقتی بحث به اینجا رسید حاج آقا داشت خیره خیره تو صورت #شاهرخ نگاه میکرد، بعد گفت: آقا #شاهرخ، من شما را که میبینم یاد مرحوم #طیب میافتم....
در عاشورای سال پنجاه وهفت، ساواک به بسیاری از هیئتها اجازه حرکت در خیابان را نمیداد. اما با صحبتهای شاهرخ، دسته هیئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت.
#شاهرخ میاندار دسته بود. محکم و با دو دست سینه میزد. نمیدانم چرا اما آنروز حال و هوای #شاهرخ با سالهای قبل بسیار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود.
بعد از صرف غذا، مردم به خانههایشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم. صحبت های او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمیکردیم.
این صحبتها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولین جرقههای هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبتهای حاج آقا و پرسشهای ما، حُر دیگری متولد شد.
آن هم سیزده قرن پس از #عاشورا.......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
بهمن ۵۷ بود. شب و روز میگفت: فقط #امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبتهای حضرت امام پخش میشد، با احترام مینشست. اشک میریخت و با دل و جان گوش میکرد.
میگفت: عظمت را اگر #خدا بدهد، میشود #خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.....
همیشه میگفت: هرچه #امام بگوید همان است. حرف #امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینهاش خالکوبی کرده بود که: #فدایت_شوم_خمینی.
#ولایت_فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح میداد. از همان دوستان قبل از #انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد.
وقتی حضرت #امام فرمود: به یاری #پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمیشناخت.
حماسههای اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و… هنوز در خاطرهها باقی است.
وقتی از گذشته زندگی خودش حرف میزد داستان حُر را بازگو میکرد خودش را حُر نهضت امام میدانست....
میگفت: حُر قبل از همه به میدان #کربلا رفت و به #شهادت رسید، من هم باید جزء اولینها باشم.....
در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند......
آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد......
شاهرخ پروازی داشت تا بینهایت.
در هفدهم آذر پنجاه و نه دشت های شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید؛ حتی پیکرش پیدا نشد......
روحمان با یادش شاد........
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨استدلال #شاهرخ برای اثبات #ولایت_فقیه
چند نفر از رفقای قبل از #انقلاب را جذب #کمیته کرده بود. آخر شب جلوی #مسجد مشغول صحبت بودند.
یکی از آنها پرسید: #شاهرخ، اینکه میگن همه باید #مطیع_امام باشن، یا همین #ولایت_فقیه، تو اینو قبول داری!؟ آخه مگه میشه یه پیرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
#شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عامیانه خودش گفت: ببین، ما قبل از انقلاب هر جا میرفتیم، هر کاری میخواستیم بکنیم، چون من رو قبول داشتید، روی حرف من حرفی نمیزدید، درسته؟ آنها هم با تکان دادن سر تایید کردند.....
بعد ادامه داد: هر جایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا این حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی میزنه که عالم دینِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ایشونه......
بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غیر از #خدا کسی میتونست شاه رو از مملکت بیرون کنه، پس همین نشون میده که پشتیبان #ولایت_فقیه خداست.....
ما هم باید به دنبال #امام عزیزمون باشیم. در ثانی #ولی_فقیه کار اجرایی نمیکنه بلکه بیشتر نظارت میکنه......
این استدلالهای او هر چند ساده و با بیان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند.
چند روزی از پیروزی #انقلاب گذشت. #شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی #حضرت_امام در حال پخش بود. داشتم از کنارش رد میشدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده......
باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه میکنی!؟ با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: #امام، بزرگترین لطف #خدا در حق ماست........
ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این #آقا فدا کنم......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
اوايل سال پنجاه و نه بود. هر روز درگيري داشتيم. مخالفين جمهوري اسلامي هر روز در گوشه اي از مرزهاي ايران، آشوب برپا مي کردند. پس از کردستان و گنبد و سيستان، اينبار نوبت #خوزستان بود.
گروه خلق عرب با حمايت بعثي هاي عراق اين منطقه را ناامن کردند. شاهرخ که به منطقه خوزستان آشنا بود، به همراه تعدادي از بچه ها راهي شد. غائله خلق عرب مدتي بعد به پايان رسيد. رشادت هاي #شاهرخ در آن ايام مثال زدني بود. هنوز مشکل #خوزستان حل نشده بود که دوباره در مناطق غربي کشور درگيري ايجاد شد.
به همراه #شاهرخ و چند نفر از دوستان راهي #قصرشيرين شديم. اينبار وضعيت به گونه اي ديگر بود. نيروهاي نفوذي عراق همه جا حضور داشتند. در همه استان کرمانشاه همين وضعيت بود. هيچ رستوراني به ما غذا نمي داد. هيچ مسافرخانه اي به بچه هاي انقلابي جا نمي داد.
محل استقرار ما مسجدي در قصرشيرين بود.بيشتر مواقع به اطراف مرز مي رفتيم. آنجا سنگر مي گرفتيم و در کمين نيروهاي دشمن بوديم. جنگ رسمي عراق هنوز آغاز نشده بود....
نيمه هاي شب از سنگر کمين برگشتيم. آنقدر خسته بوديم که در گوشه اي از مسجد خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسي مرا صدا مي کند.
روحاني مسجد بود. بچه ها را بيدار مي کرد براي #نماز_جماعت صبح بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحاني بار ديگر شاهرخ را صدا کرد. اين بار هم تکاني خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم.... اما خيلي خسته بود. دوباره به خواب رفت.....
#نماز_جماعت صبح آغاز شد. فقط #شاهرخ در کنار صف جماعت خوابيده بود. رکعت دوم بوديم که #شاهرخ از خواب پريد. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ايستاد و بدون وضوگفت: الله اکبر......
در #نماز هم چرت مي زد و خميازه مي کشيد. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشيد و خوابيد......
نماز يک رکعتي، بدون وضو، حالا هم که صداي خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها مي خنديدند.
صبح فردا وقتي ماجراي نماز صبح را تعريف کرديم چيزي يادش نمي آمد.
اصلاً يادش نبود که نماز خوانده يا نه......
اما گفت: خدا خودش مي دونه که ديشب چقدر خسته بودم. بعد ادامه داد: همه چي دست خداست. اگه بخواد همون نماز يک رکعتي بدون وضوي ما رو هم قبول مي کنه!
روحمان با یادش شاد........
راوی: جبار ستوده
📚 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی، زندگینامه و مجموعه خاطرات #شهید_شاهرخ_ضرغام
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨حالات قبل از #شهادت
عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه ونه بود. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً دویست وپنجاه نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد:
برادرها، امشب با یاری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم. استعداد نیروی ما نزدیک به یک گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهیزات مستقر کرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد . . .
. . . همه سوار بر کامیونها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم.
آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود. من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم.
شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد. بعد هم گفت:
دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟
گفت: همیشه لباسهای گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا.....
سید هم برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی هم مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود.
#سید برای لحظاتی در چهره #شاهرخ خیره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره نشون می ده که آسمونی شده.مطمئن باشید که #شهید می شه.....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
هدایت شده از کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
حدادیان.mp3
7.48M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂 #زیارت_عاشورا
#حدادیان
دعا برای #فرج #منتقم_ثارالله؛ شادی روح مطهر #شهدا و #امام_الشهدا ؛ سلامتی #امام_خامنه_ای و #خادمین_شهدا را فراموش نکنیم....
@khademinekoolebar
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 ملت ایران و عراق و دیگر کشورها، خود را آماده میکنند:
👈 حماسهی اربعین در پیش است...
🔻 رهبر انقلاب اسلامی هم اکنون در ورزشگاه یکصدهزارنفری آزادی: ایام بسیار مهم بعداز عاشورا است؛ در واقع ایام حماسه زینبی است.
◾ در چنین روزهایی مسیر کربلا و کوفه و شام و بعداز آن مدینه، مسیر حرکت نورانی پرشکوه حماسی زینب کبری و حضرت امام سجاد و بقیهی اسرای عاشورا است. اینها که توانستند با این حرکت خود ماجرای عاشورا را ابدیت ببخشند، آن را دائمی و زوال ناپذیر کنند.
▫️ ما هم امروز در چنین روزهایی احساس ارتباط قلبی بیشتری با آن شهیدان عظیمالشأن میکنیم.
◾ اربعین هم در پیش است. ملت ما و ملت عراق و مردمان زیادی از ملتهای دیگر در تدارک حماسهی بزرگ #اربعین هستند.
▫️ حماسهی اربعین یک پدیدهی فوق العادهای است که به لطف و فضل الهی در هنگامی که دنیای اسلام نهایت نیاز را به اینچنین حماسهای دارد، به وجود آمده است.
◾ یاد سرور شهیدان را در دلهای خودمان در ذهن خودمان مغتنم میشماریم و عرض میکنیم:
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان... ۹۷/۷/۱۲
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 رهبر انقلاب در اجتماع دهها هزار نفری بسیجیان در ورزشگاه آزادی:
👈 جلسه بزرگ امروز در موقعیت بسیار حساسی تشکیل شده است
🔻 این اجتماع عظیم امروز و این جمعیت جوان و پرشور و بسیجی، یادآور اجتماع در همین عرصه و ورزشگاه در #دهه۶۰ است که آن جوانها رفتند و به پیروزی رسیدند و انشاءالله شما هم در عرصههایی که در پیش رو دارید به پیروزی کامل خواهید رسید.
🔹️ این جلسه بزرگ در موقعیت بسیار حساسی تشکیل شده است. موقعیت کشور، موقعیت منطقه و جهان، موقعیتهای حساسی است؛ بخصوص برای ما ملت ایران. حساسیت از این جهت که از یک طرف عربدهکشیهای سران استکبار و سیاستهای آمریکای جهانخوار و از یک طرف قدرتنمایی جوانهای مؤمن و پیروزیهای پیاپی در میدانهای مختلف و از یک طرف #مشکلات_اقتصادی کشور و تنگی #معیشت بخش بزرگی از مردم ضعیف کشور و از طرفی حساس شدن و به تکاپو افتادن نخبگان کشور که این وضعیت آنها را حساس کرده و به تکاپو و تلاش فکری و عملی وادار کرده است.
🔺️ کشور بخاطر وجود مشکل از خمودگی و بیعملی درآمده است و خیلیها که فقط تماشاگر بودند امروز احساس وظیفه میکنند و سرگرم تلاش میشوند. ۹۷/۷/۱۲
💻 @Khamenei_ir