🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹
« سالروز آسمانی شدن شهید رسول آلبوغبیش مبارک باد ».🇮🇷
تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۶/۵ آبادان
تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱۳
محل شهادت : بانه 🌷
مزار شهید: ماهشهر 🌸
📍از این شهید عزیز تصویری در دست نداریم
#دفاع_مقدس
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید رسول آلبوغبیش
آلبو غبیش،رسول، در پنجم شهریور ۱۳۴۴ در آبادان به دنیا آمد. پدرش عبود در شرکت نفت کار میکرد. رسول تا چهارم ابتدایی درس خواند و با فرارسیدن سن خدمت به سربازی رفت و از طریق ارتش جمهوری اسلامی به جبهه اعزام گردید. او در سیزدهم تیر ۱۳۶۷ در بانه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را در بندر ماهشهر به خاک سپردند.( سن شهید :۲۳ سال)
📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۱۹
📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و نهم
الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقتها از جریان امروز صحبت میکند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا میخواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازهای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را مینویسم ۵۹/۱۰/۱۱
دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچهها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز، دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کردهایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچهها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد.
بسمه تعالی
۵۹/۱۰/۱۲
خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد.
الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمیشد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن میخواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنبالهی کتاب را بخوانم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر
📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و نهم
الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقتها از جریان امروز صحبت میکند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا میخواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازهای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را مینویسم ۵۹/۱۰/۱۱
دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچهها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز، دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کردهایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچهها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد.
بسمه تعالی
۵۹/۱۰/۱۲
خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد.
الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمیشد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن میخواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنبالهی کتاب را بخوانم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر
📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹
« سالروز آسمانی شدن شهید عبدالعلی پورجمالی مبارک باد ».🇮🇷
تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱۰/۱۴ بندر ماهشهر
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۴/۱۸
محل شهادت : محور عملیاتی سر پل ذهاب 🌷
مزار شهید: شیراز 🌸
#دفاع_مقدس
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید عبدالعلی پورجمالی
پورجمالی، عبدالعلی، فرزند عباس، در چهاردهم دی ۱۳۴۵ در بندر ماهشهر زاده شد. پدرش کارگر شرکت نفت آبادان بود و به همین سبب بعد از چند سال خانواده پورجمالی به آبادان مهاجرت کردند. دوران کودکی عبدالعلی در آبادان سپری شد و او تا پایان مقطع دبستان درس خواند. با شروع جنگ تحمیلی و آواره شدن مردم آبادان، خانواده پورجمالی به شیراز مهاجرت کردند. عبدالعلی برای شرکت در نبرد علیه دشمن بعثی عضو بسیج شیراز شد و به محور عملیاتی سر پل ذهاب استان ایلام اعزام گردید. او در هجدهم تیر ۱۳۶۳، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید پورجمالی را در گلزار شهدای شیراز به خاک سپردند (سن شهید: ۱۸ سال).
📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۶۰
📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#قهرمانان_وطن
#محرم
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و نهم الآن هم ب
🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت چهلم
ساعت در حدود ۷/۵ شب است و شمع روشن است و من و مهرداد نشستهایم. مهرداد روزنامه میخواند و من تازه کتاب "چه کسی میتواند مبارزه کند دکتر سروش" را تمام کردم و آمدم چند نکته را در دفترچه بنویسم. بعد از ظهر بود که دشمن به طرف ما شلیک کرد و چند تیر آنها نزدیک سنگرهای ما خورد و ما همه، فوری روی زمین پهن شدیم و من که سنگری پهلویم نبود پشت چادر پریدم که بچهها از این کار خیلی خندیدند. وقتی که بلند شدیم شنیدیم که منوچهر گفت حسن ترکش خورد، ما باور نکردیم، ولی وقتی پیش او رفتیم، دیدیم که ترکشی به کمر او اصابت کرده و زخمی سطحی در پشت او بوجود آورده و بحمدالله این حادثه به خیر گذشت و من بعد از آن، آمدم توی سنگر و خوابیدم تا غروب که بلند شدم و چند خبر خوب شنیدم که مهرداد گفت تانکهایمان انبار مهمات و سه تانک دشمن را زدند که آتش و انفجار آنها خیلی شدید بود. من هم که نگاه کردم، هنوز آتش آن معلوم بود. بعد نماز خواندم و بعد از آن یک مقدار خیلی کم، لوبیای کنسرو به عنوان شام خوردم و بعد از آن تا به حال کتاب میخواندم که کتاب را تمام کردم و آمدم سراغ نوشتن. من به علت خوابیدن عصر، حالا سر حال و خوابم نمیآید ولی مهرداد دارد کیسهی خواب را آماده میکند که بخوابد و رادیو هم سرود میخواند، جلوتر از آن، سخنرانی استاد شهید مطهری بود که خیلی خوب بود. من هم فعلاً باید آماده خواب بشوم تا موقع پست نگهبانی که ساعت دو و ربع کم تا چهار است، بلند شوم. به امید نابودی مهاجمین به اسلام و کشور اسلامیمان به دست ما و پیروزی تمام مسلمین در همهٔ جبههها
نوشتههایم را خاتمه میدهم والسلام
بسم الله رب العالمین
۵۹/۱۰/۱۳
الآن ساعت در حدود ۹ صبح شنبه است. من باز به خواست پروردگار، دیروز را به سلامت گذراندم و همچنین دیگر برادران. وقتی صبح بیدار شدیم و نماز خواندم، رفتم در سنگر داریوش و حمزه و فوری پریدم روی آنها و آنها را زیر انداختم و با هم کُشتی گرفتیم. مقداری من بر آنها مسلط بودم ولی آنها چون که دو نفر بودند، مرا با زور به زیر انداختند و حسابی کتک زدند. داریوش خیلی به من مشت میزد که جماره هم آمد و یکی_دو مشت به من زد و همچنین مهرداد. ما حسابی گرم شده بودیم. به شوخی، همدیگر را میزدیم و در این مواقع که من زیر پای آنها بودم و داشتند مرا میزدند، ۳ عکس از ما گرفتند و برای اینکه آنها را به عنوان سند زدن من داشته باشند، گرفتند که بچهها به شوخی میگفتند سند جنایت آمریکاست و بعد از صبحانه خوردن، من رفتم یکی دو مشت به داریوش زدم که داریوش دنبالم گذاشت و من کفشم را کندم و داخل شُلها (گِل) شروع به دویدن کردم که پاهایم گِلی شدند و بعد از تمام شدن این جریان، آمدم پاهایم را شستم و آمدم داخل سنگر که کتاب بخوانم. ولی گفتیم اول این چیزها را بنویسم، بعد کتاب بخوانم و فعلاً نیز من دست از نوشتن برمیدارم و میخواهم کتاب بخوانم تا بعداً.....
⬅️ ادامه دارد...
📚 منبع کتاب:خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۱۱۹_۱۱۳
📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#سید_الشهدای_خدمت
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr