eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
83.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
462 ویدیو
8 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
یه بار یه بنده خدایی رو واسطه معرفی کردن، قرار شد بیان، منتها هنوز روز مشخص نشده بود. ولی واسطه گرامی آدرس خونه و .. رو داده بودند. عصر یهو دیدیم زنگ میزنن 😳 من داشتم دوش می گرفتم. گفتن خواستگار اومده 😒🙄 حالا من عصبانی که ما هنوز روز تعیین نکردیم، چرا اومده و فلان.. گفتم من نمیام اونجا، بگین خوابه، مریضه یا هر چی.. حموم ما به اتاق خوابها نزدیکه، ولی یه دید مختصری هم از نشیمن داره. من لای در رو باز کردم، با خواهرم داشتیم صحبت می کردیم که دیده میشه یا نه. به این نتیجه رسیدیم که دیده نمیشه ولی برای محض احتیاط از رو حوله و .. چادری که خواهرم داد، سر کردم، عین جت رفتم تو اتاق😎😄 یه کم بعد یه چیزی از حموم میخواستم این بار با اطمینان به اینکه دیده نمیشه، بدون چادر رفتم، برداشتم، اومدم 😌😊 بعد که رفت گفتم دیگه نمیاد، چون بالاخره بد شد دیگه.. درسته تقصیر خودش بود، ولی ضایع شد بنده خدا چند روز بعد زنگ زد و‌ دوباره قرار گذاشتن و اومد 😳😃 دوباره با شیرینی و .. صحبتها به جایی رسید که قرار شد بریم تو اتاق صحبت کنیم. یه کم صحبت کردیم، یهو برگشت گفت درسته نظر خانوما هم محترمه ولی به نظر من موی دختر باید بلند باشه، موهای شما هم که خدا رو شکر بلنده 😳🙈😃 یه خنده ریزی هم کرد 😐 فهمیدم اون روز قشنگ در جریان همه چیز بوده و کلا همه مسخره بازیهای من و خواهرم که نمیدونم چرا خواستگار میاد، هزار برابر میشه رو دیده 😅🤪😜 دیگه کلی خجالت کشیدم😓😓😓 ولی خوب جوابم منفی بود 😇🙂 بعد از رفتن ایشون با یک دنیا خجالت و ندامت نشستم شیرینی هایی رو که آورده بودن، رو خوردم 😋😅😂 💕 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام خاطره از خواستگاران سمی : یه بار بنده خدایی اومد خواستگاری همین که در باز شد و دیدمش متوجه شدم جوابم منفیه، انقدر که ظاهر خودش یادم مونده اصلا چهره مادرش یادم نمیاد: کفش کتونی سفید و به شدت چرررک(کتونی به معنای واقعی) شلوار کتون و پیراهنی که قشنگ معلوم بود اول هفته پوشیده تا چهارشنبه پنجشنبه که می‌خواسته بیاد خواستگاری و صبح به صبح با همون رفته سرکار. دریغ از یه شستشو و اتو .لباساش جای چروک هفتگی داشت قشنگ😐 همه اینا به کنار خیلی پر رو تشریف داشت ایشون نه تحصیلات خاصی نه موقعیت خاصی ولی اعتماد به نفس عالییی، وقتی رفتیم حرف بزنیم، (من که نپسندیده بودم فقط بخاطر حفظ احترام میهمان) گفت شما از خودتون بگید منم شروع کردم از از اهداف و کارهام گفتم. طرف بعد حرفام برگشت تو صورت من نگاه کرد گفت : حالا خیلیم خوب نیست آدم انقد از خودش بگه و منم منم کنه! یه لحظه قشنگ شوکه شدم که آخه بچه پر رو من که عاشق چشم و ابروی تو نیستم برای اینکه بهت بر نخوره دارم باهات حرف میزنم انتظار داری تو جلسه خواستگاری از همشیره ی ابویم صحبت کنم؟!؟ فقط احترام مامانشو نگه داشتم که با همون کتونیاش از در پرتش نکردم بیرون.پسره ی خود درگیر با اعتماد به نفس چرکو😤😡🤬. کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه خاطره هم بگم از یه دانشجوی شریف که خواستگارم بود و مثلا نخبه بود : طرف داشت خودشو برای کنکور دکتری آماده میکرد .خیلی تو فاز درس بود حالا من خودم هم بچه درس خون بودم رتبه برتر بودم ولی این دیگه اصلا انگار جز درس هیچی نمی دید مثلا یه بار با خانواده ها رفته بودیم بیرون برای آشنایی و صرف ناهار باورتون نمیشه مدام داشت به باباش می‌گفت بریم من درس دارم 😐! دیگه صدای باباش دراومد که ما برای شما اومدیمااا. یا مشاوره که رفته بودیم اصلا تو هپروت بود حواسش نبود که باید ماشین بگیره برای برگشت من همینجور واستاده بود وسط خیابون😐 آخر خودم ماشین گرفتم 😨 مامانش هم خیلی تحویلش می‌گرفت مدام می‌گفت من و شما باید حواسمون به درس این تحفه خان باشه باید ال کنیم باید بل کنیم منم دیگه در یک حرکت انتحاری بهش گفتم می دونی چیه حاج خانوم منم برای خودم اهدافی دارم فقط بچه شما هدف نداره.من نمی خوام فقط تو زندگی مشترک سرویس بدم . و تماممم. واقعا چرا این شریفیا فک میکنن آسمون باز شده اینا افتادن پایین🙄🤢 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام منم یک خاطره ای از خواستگاری هام براتون تعریف کنم. یکی از پسرای فامیل خواست بیاد خواستگاری بعد من که شناخت کاملی ازش داشتم مخالف بودم و گفتم نیاین مادر پسره همش اصرارمیکرد واجازه دادیم بیان وقتی اومدن بابام گفت دخترم مخالفه پسره گفت من باید خودم بادخترتون حرف بزنم😐 بعد ما رفتیم تو اتاق که حرف بزنیم سوال های پرسیده شد ومن هرچی شرط میزاشتم قبول میکرد بعدباخودم گفتم خدایا من چیکار کنم این پسر بره پی کارش بعد ازش پرسیدم اهل نماز هستی؟گفت آره بااینکه میدونستم دروغ میگه گفتم: خب تشهد رو بگو اقا وقتی شروع کرد نمی دونم استرس گرفت و...به جای تشهد حمد رو خوند 🤣🤣🤣😅😅😂 وقتی خواست بگه الحمدلله اشهدو....گفت الحمدلله رب العالمین و...😂😂هیچی دیگه من نتونستم جلوی خندم رو بگیرم بعدبابام گفت مگه داشتی ازش مصاحبه میگرفتی😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
خاطره ی خواستگاری من یه خواستگار داشتم که تدوینگر بود توی یه شبکه تلویزیونی، البته سنش کم بود و تازه شروع به کار کرده بود ایشون روز اول خواستگاری که اومد، یه لباس چروک آستین بلند ( ولی تا بالای مچش بود) پوشیده بود، رفتیم صحبت کنیم همش خمیازه میکشید و دستاشو به حالت خمیازه کشیدن کش میداد ( امیدوارم منظورمو رسونده باشم😂) بخاطر این حرکاتش من جوابم منفی بود. وقتی زنگ زدن مادرم توضیح داد که به چه دلایلی جواب من منفیه ولی مادر ایشون اصرار داشت که آشنایی ادامه پیدا کنه. خلاصه من قبول کردمو رفتیم یه جلسه مشاوره، وقتی وارد دفتر مشاور شد این آقا، دیدم یه سوییشرت پوشیده تا بالای نافش و انقدر تنگ بود که داشت میترکید ( حالا خودشم خیلی لاغر بود ولی فکر کنم لباس بچگیش بود) دیگه من کفری شدم، با اینکه مادرم بهش گفته بود که نحوه ی لباس پوشیدن پسرتون برای جلسات خواستگاری مناسب نیست ولی ایشون باز هم اهمیت نداده بود، تازه مادرش میگفت شما باید تربیتش کنی 😳😳 ( مادر اقا پسر دکترای مشاوره داشت وخودشم مشاور بود) خلاصه ما رفتیم نشستیم کنار هم روی دو تا صندلی و ایشون موقع تنفس صدای فس فس میداد 😶 منم روی بلند نفس کشیدن حساسم و کلی خورد تو ذوقم. سر همین موارد من جوابم منفی بود و ظاهرا موردای قبلی هم بخاطر این مسائل به ایشون جواب رد داده بودن با اینکه پسر بدی نبود. پسرا لطفا دقت کنن وقتی میرن خواستگاری اولا خوشتیپ باشن چون تاثیر داره، ثانیا وقتی یکنفر رو میخواید و یک خواسته ی منطقی ازتون داره، نادیده نگیرید. در نهایت هم باید بگم بلند نفس نکشید( اینو من توی خیلی از پسرا دیدم) کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام خاطرات شما معمولا مربوط به دخترخانم ها هست. من پسر هستم خواستگاری هم چند باری رفتو م ولی یک مورد رو میگم . یکی از آشنایان با واسطه شماره تلفن خانواده ای را به مادرم دادن بعد از تماس متوجه شدیم که پدر خانم دوست پدرمرحومم هستند . اولش جواب مشخصی ندادن؛ دوباره خودشان تماس گرفتند که بیایید.ولی هیچی نیاورید (گل یا شرینی) خلاصه من بعد از دو شیف کار صبح و بعد از ظهر سریع رفتم خونه آماده شدم با مادر رفتیم . حتی ناهار هم نخورده بودم. آدرس را یکم سخت پیدا کردیم و شاید نیم ساعت دیر رسیدیم. از دیر رسیدن عذر خواهی کردیم که مادر بزرگوارشان نگفتند اشکال ندارد که هیچ کمی طعنه هم زدن اونم به خاطر نیم ساعت . مادر من روزه بود؛ مادردختربرای من از فلاسک چای مانده ای ریختند و آوردند به همراه یک نقل که سختی از گلیم با چای ولرم پایین رفت. بعد از تمام شدن چایی دختر خانم تشریف آوردند از اول احساس کردم اینا راضی نبودن ما بیاییم خلاصه مادر دختر هیچ سوالی نپرسیدن و مادر گفتن اگر ممکنه دخترپسر با هم صحبت کنند رفتیم در راهروی طبقه بالا دو تا صندلی بود نشستیم من هرچی سوال میپرسیدم ایشان به سختی و با اکراه جواب میدادن . فقط بخاطر وقتی که گذاشته بودم چند سوال پرسیدم و کاملا احساس میکردم طرف کلافه است! در پایان یک درخواست از دختر خانم ها خانواده ها دارم اگر جوابتان از قبل منفی است به شخصیت و غرور پسرها توهین نکنید. در کل فکر نکنید برای پسرها خواستگاری رفتن تفریح عادت یا روزمره است!!! کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
خاطرات خواستگاری یه خاطره خواستگاری بامزه و البته یه ذره تلخ😅 تو شهر ما کلا خواستگاری از دخترای ۱۲ و ۱۳ ساله به بالا مرسومه‌ حالا طرف رنگ و رویی هم داشته باشه دیگه فبها ۱۳سالم که بود یه خواستگار اومده بود منم کلاااا از تمام دنیا پرت فقط درس میخوندم و درس زیاد هم دختر کاری نبودم و کمک حال مادر نبودم پس مسلما جثه قوی هم نداشتم تابستون بود هوا بسی گرم گفتن شربت ببرم چشمتون روز بد نبینه 🤦🏼‍♀😁 تصور کنید یه دختر بچه نسبتا نحیف با چادر گلی گلی جمع کرده زیر بغل با یه سینی سنگین به دست با کلی استرس و فشار سنگینی سینی پر از لیوان به اون بزرگی وارد پذیرایی بشه و تا سلام بده درجا پاش بره رو چادرش و اونجاست که سینی کج بشه و یکی دوتا از لیوانا سقوط کنن رو فرش محتوای بقیه لیوانا هم بریزه کف سینی و از اون بالا آبشار آب آلبالو بسازه به چه شدت و شکوهی 🤦🏼‍♀😂😂😂 خدا این روز رو واسه هیچ دختری نیاره واقعاا سرمو آوردم بالا دیدم ۱۰ جفت چشم اونم از آدم بزرگا نگام میکنن و البته دلداریم میدادن خیلی جو سنگینی بود و آبرو برامون نمونده همونجا زدم زیر گریه جلو بزرگترا و سینی رو به بابام سپردم و الفرار 😂😂😂 ولی خب حکمت خدا بود اون قضیه اگه بزرگای فامیل نمیدیدن ول کن نبودن و بابام تنهایی از پسشون برنمیومد و تا الان ممکن بود پدرمو صاحب چنتا نوه کرده بودن 😁😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام به حاج خانوم و بقیه😁 والا یکی یه خاطره تعریف کرده بود چند روز پیش تو کانال، منکه خوندم یاد یه خاطره از خواستگاری خودم افتادم اونم اینکه مادر یه آقاپسری اومد خونمون برا دیدن من🤦🏻‍♀️ (اخرین خواستگاری بود ک اجازه دادم مادر تنها بیاد). بعد مادره دو ساعت با من و مامانم حرف زد تا حدی که اذان مغرب عشاء رو گفتن😐😂 بعد گفت اگه اشکال نداره نمازو بخونیم بعدش من با خود دخترخانم هم یه چند کلمه دیگه صحبت کنم چند تا سوال دارم😐😶🤣 عاقا منم استرس بدی گرفتم . وقتی جانمازو دادم بهش گفت بهم گفت قبله کدوم وریه به جان خودم ینی واااااقعااا از شدت استرس یادم رف قبله رو😶🤣🤣🤣 یه چن ثانیه هی هاج و واج اینورو اونور رو نگا کردم بعد یه لحظه حدس زدم کدوم وریه و دیگ حدسی گفتم 🤣🤣 ولی خداروشکر درست گفته بودم😂😂 حالا اونکه رفت ولی احتیاطا شما قبل اینکه خواستگار بیاد قبله رو با خودتون مرور کنید که نگن طرف نماز نمیخونه🤦🏻‍♀️😂😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام ی خاطره خاستگاری... جهت درد دل و توصیه خواهرانه به همه عزیزانی که میخونن🙏 یه آقای بهم معرفی شدن و بعد از هماهنگی با والدین دو نفری قرار گذاشتیم از اولین لحظه ای که دیدمشون دعا دعا میکردم که تموم بشه این قرار...با چند ساعت تاخیر رسیدن شهر ما... بدون اینکه به من اطلاع بدن که کار پیش اومده و دیرتر میرسن.... و من حدود 2 ساعت🙄 توی خیابون معطل شدم.... وقتی هم اومدن پیراهن کثیف و لباس نامناسبی تن کرده بود . وقتی غیر مستقیم و محترمانه بابت تاخیرش ابراز ناراحتی کردم... نزدیک بود منو قورت بدن که چرا اعتراض کردی! (از همون دقایق اول واضح بود کنترل روی خشم خودشون حتی در شرایط خاص ندارن!) سفارش را که اوردن بلافاصله شروع کردن هورت کشیدن قهوه و بلعیدن کیک😖 معذرت میخوام اما تمام دور دهنشون کثیف شده بود، با دهن پر صحبت میکرد و بیرون میریخت از دهنش🤢 حالت تهوع داشتم... و لحظه شماری میکردم تموم بشه و ایشون اصراااااار که بیشتر بمونیم حالا که من از شهر دیگه اومدم بیشتر وقت بگذاریم ساعت حدود نه و نیم شد و ایشون هنوز صحبت داشت! و حداقل تعارف هم نکرد که شام سفارش بدیم علاوه بر این خیلی غیر رسمی و صحبت های حساب نشده مطرح میکردن مثلا صحبتی درمورد رعایت محرم و نامحرم شد که ایشون گفتن وظیفه دختره که باید خودشو حفظ کنه( منظورشون این بود که فقط وظیفه ی دختره) و تعریف کردن که ی خانمی خیلی به من نظر داشت منم ازش سواستفاده کردم! دختر باید خودش رو حفظ کنه و به مرد خُرده نمیشه گرفت ممکنه خطا کنه! (لازمه بگم که ایشون از من خیلی مذهبی تر بودن) و انتهای صحبت هم با اینکه میدونستن من مانتویی هستم نظر دادن که روی همین حساب باید من هم چادر سر کنم در اخر حدود ساعت 10 شب بود که مادر من برای بار دوم تماس گرفتن که بالاخره راضی شدن خداحافظی کنیم بعد از پایان جلسه تعارف کردم که من حساب کنم سریعا قبول کردن... 😬 دوستان تحصیلات و شغل اصلا نشانه ی اصالت و فرهنگ نیست... من و آقا هردو پزشک! بودیم و میتونم بگم این جلسه بدترین آشنایی بوده که تا بحال داشتم و این آقا بدترین موردی بود که به من معرفی شدن و بعد از این آشنایی تا مدت ها حال روحی من بد بود کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام ننه جون (یاد سلام مَسی جون افتادم😂) من اولین خواستگارم شاید یکی ازین ننه فلافلی ها بود ولی خوشگل و پولدار مومن و عرب(اصالتا اهل نجف) ما یه جمعه قرار شد بریم توچالی همین جایی یادم نیس بعد من و مامانم گفتیم یه تلسیژ سوار شیم صف تلسیژ خیلی طولانی بود شاید دو ساعت تو صف بودیم منم حالم اکی نبود سر یه جریانی ناراحت بودم حالت بغض داشتم بعد یه ننه با لحجه غلیظ گف شما عرب هستین؟من یه لحظه کپ کردم بعد مامانم سریع خندید گف نه ننه گف چون چادر عربی پوشیدی و چهرت شبیه عرباست فک کردم عربی بعد دخترشو اورد ازش نظر پرسید اونم گف شبیه عرباست اره بعد یهو دیدم همه جمع شدن چقد زیادن هفت نفرینا فک کنم بودن خلاصه اینطوری سر صحبت باز شدو من بی تجربه یه درصدم فک نمیکرده خواستگار باشه بدون سیاست همه زندگیمو ریختم کف دستش بعد یه لحظه گوشی مامانمو گرفتم عکس اونور بندازم نگو طرف از مامانم برام خواستگاری کرده بود منم بی خبر از همه چیز همینطوری اومدم به گربه دخترش نگاه کردم گفتم خیلی نازه منم دو تا اردک دارم دیگه بعد عکساشونو از گوشیم درووردم گفتم یکیشون سوره هس یکیشون سبحان بعد زنه یه لبخند خیلی ملیح حالت درس میشی زد بعد گف اردکا خیلی زود بزرگ میشن چن تا توصیه بهم کرد و گف حتما بچه هم دوس داری من خنگ گفتم عاره😔😂بعد گف پسرم اینجوریه اونجوریه زن اونکی پسرم یازده سال تفاوت سنی دارن دختره اولش بلد نبود یه تخم مرغ بپزه الان کدبانویی شده خیلیم خوشگله و من هنوز نفهمیده بودم واسه اینکی پسرشم همین الگو رو میخاد رو من اجرا کنه بعد من گف صبونه نخوردم انقد هوللکی اومدیم یه کیک دوقلو از کیفم دروردم دادم یه نگاه ملیح کرد خورد اخرش گف خیلی چسبیدا و اینو مثه یه نشونه مثبت از طرف من گرف ولی من کلا ساده و مهربونم هیچی دیگه تا اومدیم سوار شیم از مامانم شماره گرف بعد نوه ش گف اینستا داری گفتم نه و گفت مامانجون بالاخره موفق شد و اونا خندیدن و مامانم تازه اون لحظه در گوشم گف خواستگار بودن گفتم من خیلی بچم ، دلم میخاس گریه کنم هی خود خوری میکردم میگفتم لعنتی حداقل کاشکی عکس اردکاتو نشون نمیدادی😐😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
خاطره ی خواستگاری من یه خواستگار داشتم که تدوینگر بود توی یه شبکه تلویزیونی، البته سنش کم بود و تازه شروع به کار کرده بود ایشون روز اول خواستگاری که اومد، یه لباس چروک آستین بلند ( ولی تا بالای مچش بود) پوشیده بود، رفتیم صحبت کنیم همش خمیازه میکشید و دستاشو به حالت خمیازه کشیدن کش میداد ( امیدوارم منظورمو رسونده باشم😂) بخاطر این حرکاتش من جوابم منفی بود. وقتی زنگ زدن مادرم توضیح داد که به چه دلایلی جواب من منفیه ولی مادر ایشون اصرار داشت که آشنایی ادامه پیدا کنه. خلاصه من قبول کردمو رفتیم یه جلسه مشاوره، وقتی وارد دفتر مشاور شد این آقا، دیدم یه سوییشرت پوشیده تا بالای نافش و انقدر تنگ بود که داشت میترکید ( حالا خودشم خیلی لاغر بود ولی فکر کنم لباس بچگیش بود) دیگه من کفری شدم، با اینکه مادرم بهش گفته بود که نحوه ی لباس پوشیدن پسرتون برای جلسات خواستگاری مناسب نیست ولی ایشون باز هم اهمیت نداده بود، تازه مادرش میگفت شما باید تربیتش کنی 😳😳 ( مادر اقا پسر دکترای مشاوره داشت وخودشم مشاور بود) خلاصه ما رفتیم نشستیم کنار هم روی دو تا صندلی و ایشون موقع تنفس صدای فس فس میداد 😶 منم روی بلند نفس کشیدن حساسم و کلی خورد تو ذوقم. سر همین موارد من جوابم منفی بود و ظاهرا موردای قبلی هم بخاطر این مسائل به ایشون جواب رد داده بودن با اینکه پسر بدی نبود. پسرا لطفا دقت کنن وقتی میرن خواستگاری اولا خوشتیپ باشن چون تاثیر داره، ثانیا وقتی یکنفر رو میخواید و یک خواسته ی منطقی ازتون داره، نادیده نگیرید. در نهایت هم باید بگم بلند نفس نکشید( اینو من توی خیلی از پسرا دیدم) کانال خاطرات سمّی خواستگاری خوشتیپ بودن رپ قبول دارم ولی یعنی اینقدر این بلند نفس کشیدن مهمه که بخاطرش یه مورد رو رد کنند🙄؟! تا الان توجهی نکرده بودم به صدای نفس کشیدنم😂 الان هر چه قدر سعی میکنم اروم نفس بکشم نمیدونم چرا اذیت میشم😐😂🤦‍♂ (البته اونقدر هم ضایع نیستا فکر کنم فقط خودم متوجه بشم؛کلا گیج شدم😂؛ اومدیم و یکی پولیپ داشت😐) کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi