🥤﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
چشمم را زوم کرده بودم روی نوشابهی روی میز. خیلی سال پیش بود. توی رستوران نشسته بودم و چشمم را زوم کرده بودم روی نوشابهی روی میز. میخواستیم سریع نهار بخوریم تا بعدش برویم حرم. همینطور به نوشابه خیره شده بودم و داشتم فکر میکردم چطور این را بخورم و بعد بروم جلوی امام رضا بایستم زیارتنامه بخوانم. با خودم گفتم من ید طولایی در زدن زیر عهدم دارم. بهتر است توی این یک مورد حداقل عهدی نبندم. ولی باز هم رویم نمیشد کوکاکولا بخورم و بعد بروم جلوی آقا بایستم و بگویم من طرفدار شما هستم. جهنم و ضرر یک ناهار بدون نوشابه به جایی برنمیخورد. کوکاکولای مشکی جلوی چشمم بود و بین هر لقمه نگاهش میکردم و میگفتم همین یک بار را تحمل کن. بعد از آن تا چند وقت هربار کوکاکولا توی سفره میآمد باز یاد رستوران و حرم میافتادم و میگفتم جهنم و ضرر حالا این یک بار هم نخورم نمیمیرم. اصلا چه کسی از نوشابه نخوردن مرده که من دومی باشم. چندبار دوستان و آشنایان به من اطمینان دادند که کوکاکولاهای ایران سود مادی برای آن طرف ندارد. اما باز دلم نمیرفت. میگفتم سود مادی ندارد که ندارد. سود معنوی که دارد! اگر همهی ما ۸۰ میلیون شیعهی ایرانی کوکاکولا نخریم و بعد تمام مسلمانهای دنیا نخرند و بعد تمام آزادههای دنیا نخرند آنوقت اسرائیل قطعا ضرر مادی هم میخورد. خرجش هم فقط نخوردن نوشابه است. با همهی اینها هنوز هم عهد نبسته بودم. میترسیدم باز بیعهدی کنم. اما آنقدر آن رستوران و حرم آمد جلوی چشمم که یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یک سال شده که من کوکا نخوردهام. دقیقا همان روز بود که با خودم عهد بستم. گفتم وقتی یک سال شد حتما بقیهاش هم میشود. حالا این ایام که کارزار تحریم کالاهای صهیونیستی بالا گرفته و متوجه شدم حتی کوکاکولای ایرانی هم برای آنها سود دارد خوشحالم که از قبل نخوردن کوکا را با خودم عهد کرده بودم.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#تحریم_کالای_اسرائیلی
🔻روایتهای خود در مورد آرمانهایتان را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
بچه که بودم خیال شیرین قبل از خواب رفتنم این بود که لایهی اوزون را بدوزم. با خودم فکر میکردم پس این دانشمندان دقیقا چه کار میکنند؟ خرجش یک ملافهی خیلی خیلی خیلی بزرگ است و چند سوزن و نخ که من انجامش خواهم داد. بزرگتر که شدم به خیالم خندیدم.
یکبار سر کلاس قرآن نشسته بودیم و نمیدانم کدام سوره را میخواندیم که حروف مقطعه داشت. معلم گفت اینها رازهایی است که تابحال کسی از آدمهای معمولی معنایشان را نفهمیده. همانجا قصد کردم من آن کسی باشم که این رازها را با محاسبات پیچیدهای کشف میکند و به همه یاد میدهد. و باز بزرگتر که شدم فهمیدم این کارها در قد و قوارهی من نیست.
در ایام نوجوانیام خیالات شیرین کودکیام جایش را به آرزوهای شدنی و سخت داد. آن روزها انرژی هستهای و دستیابی دانشمندان ایرانی به آن بحث داغ مهمانیهای خانوادگی و بازارچههای شهر شده بود. در تب و تاب انتخاب رشته خودم را در قامت یک دانشمند هستهای میدیدم که سانتریفیوژهای کل کشور زیر دستش میچرخند. بزرگتر که شدم اما فهمیدم اصلا کار راحتی نیست.
حالا بزرگتر شدهام و مقیاس سختی کارها و تناسبشان با قد و قوارهی خودم را واقعیتر میبینم. حالا نشسته ام به این عکسها نگاه میکنم. به عکس مردی آسیایی که یک گوشهی دنیا پشت میز مطالعهی آبیرنگش روی معمولیترین زیرانداز دنیا نشسته و آرامش توی چشمهایش غوغا میکند. و به عکس همان مرد توی دست مردمی از تمام قارههای دنیا. نشستهام به این مرد نگاه میکنم و به قد و قوارهاش که توانست کاری کند کل دنیا تکان بخورد فکر میکنم.
من هم مثل تمام مردم داخل عکس شیفتهی این مرد و بزرگیاش هستم.
پن: عکس امام در دستان مردی در ایران، مردم کشمیر، کودکان بوسنی و هرزگوین و کودکان نیجریه.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#امام_خمینی
🔻روایتهای خود در مورد قهرمانان را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
با ۴ نفر از خانوادهام آمدهایم نماز جمعه. مردم دیگر هم. به طرف مقابل فکر میکنم. هرچقدر هم باشیم به تعداد آنها نمیرسیم. لشکر عظیمی جلوی ما ایستاده. اسرائیل و آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان و سازمان مللشان. چشمم میافتد به پرچمی که بالای سرمان نصب کردهاند. جملهای با رنگ سیاه نوشتهاند که کلمهی نارنجی وسطش مینشیند توی چشمم. "مباهله" . چه تقارنی. لبم باز میشود و دلم مثل یک اقیانوس، بزرگ و آرام.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
#جمعه_خشم_و_نصر
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
از دیروز ضربان قلبم نامنظمتر میزند. از همان موقع که دوست بابا ساعت ۲ زنگ زد و گفت ترامپ گفته احتمال آتش بس هست. برخلاف همهی این شبها که زیر صدای پدافند با روسری میخوابیدم و هربار چشمم باز میشد ذکر ید الله فوق ایدیهم را برای سربازانمان میخواندم ، آن شب خواب از کلهام پرید. انگار پدافند آمده بود زیر قلبم و آتشش را خالی میکرد توی بدنم. با ذرهبین توی خبرگزاریها میگشتم که بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد. هنوز هم نفهمیدهام. توقف درگیری به صلاح ما بوده حتما. این مدت قدرتمان را چکش کردیم روی صهیونیستها و گریهشان را درآوردیم. اما شعلههای آتش توی قلبم خاموش نمیشود. یکشنبه یکی از معلمها زنگ زد گفت کسی را جایگزینش کنم. فکر کردم حتما به هوای تعطیلی رفتهاند طرفی و تهران نیست. امروز شنیدم که پسرش توی اوین سرباز بوده و هنوز بعد از دو روز از انفجار آنجا پیدایش نکردهاند. کسی شعلهی توی قلبم را زیاد میکند. باز میروم سراغ اخبار. ترامپ گفته ایران نباید دوباره برنامه هستهای اش را شروع کند. با خودم زمزمه میکنم: "غلط کردی به تو هیچ ربطی نداره مردک" گروه دارالقرآن را باز میکنم. کلمات تبریک و تسلیت کنار استیکرهای اشکی ردیف شدهاند. آتش از زیر پدافند بالا آمده و حالا رگهای مغزم هم داغ شدهاند. من این روزها را یادم نمیرود. حالا که همهجا سکوت است آتش پدافند را توی قلبم شعله ور نگه میدارم تا دوباره سر فرصت خالیاش کنیم روی سرشان. من این روزها را یادم نمیرود.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
شهدای خردسال را گذاشته بودند توی یک کامیون و خدامشان هم خردسال بودند.
شهدای زن جدا بودند و خدامشان هم زن.
سربازها هم دور فرماندههای شهیدشان را گرفته بودند.
ما مرد و زن و کودک کنار هم ایستاده بودیم توی خیابان و فریاد میزدیم "ما ملت امام حسینیم(ع)". این شعارمان مثل خیلی از شعارهای دنیا توخالی نبود. ما در همان لحظهای که کنار گنبد فیروزهای میدان انقلاب کیپ تا کیپ ایستاده بودیم داشتیم شعارمان را زندگی میکردیم.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
#قهرمان
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
ا﷽
روایتی از #مقاومت
🔻حبالدنیا
مال امسال نیست. سالهاست وقتی به عبارت "عارفا بحقکم" زیارتنامهها میرسم آن را مبهم طوری که حروفش کامل ادا نشود میگویم. عارفا بحقکم؟ من کی میتوانم این ادعای گزاف را داشته باشم؟ فقط این نیست. عاشورا و اربعین که حرم امام حسین(ع) مالامال جمعیت میشود و همه یکصدا فریاد میزنند "لبیک یا حسین" باز میروم توی فکر. لبیک یا حسین یعنی چه؟ سید عزیزم سخنرانی معروفی دارد با جملهی لطیف و تکرار شوندهی "لبیک یا حسین یعنی..." و من حالا خیلی عمیقتر به آن یعنیها فکر میکنم. به اینکه نکند تمام "یا لیتنا کنا معکم"های این سالهایم فقط شعاری توخالی بوده. شعاری که عمل کردن به آن یک پیش شرط اساسی داشت و من هرگز درست به آن فکر نکرده بودم. آنقدر برای صرف و نحو و ترجمه و هزار غایت دیگر جز فهم، حدیث "حب الدنیا راس کل خطیئه" را خواندم که برایم کلیشه شد. حالا اما غزه آن را برایم از کلیشه خارج کرده. چه چیزی باعث میشود حاضر نباشم برای غزه هزینه بدهم؟ علما اصطلاحی دارند که میگوید فرض محال محال نیست. میخواهم فرض محالی کنم و خودم را بسنجم. مثلا امروز کسی از سازمانهای بینالمللی پشت بلندگو برود و بگوید: "مردم ایران! ای مسلمانان! ما میتوانیم همین لحظه قحطی مردم غزه را پایان بدهیم اما به یک شرط. به این شرط که قطعی برق منازلتان جای دو ساعت در روز ۲۲ ساعت شود. یعنی جای اینکه دو ساعت برق نداشته باشید فقط دو ساعت برق داشته باشید" و آن وقت بایستد به انتظار که ببیند جواب ما چیست.
میدانم. خودم هم میدانم که قطعی برق ما هیچ کمکی به غزه نمیکند. و برای همین گفتم فرضم محال است. اما حالا که این ایام یکی از دغدغههای بزرگ ما قطعی برق شده خواستم خودم را با آنچه سختی نداشتنش را میفهمم بسنجم. من حاضرم برای حقیقت و برای گرسنه نمردن مردمی در آن طرف دنیا از جان که نه از برق بگذرم و تمام عواقبش را بپذیرم؟ اگر نه پس این چه ادعا و چه حرف گزافی است که هر سال جلوی ولی خدا فریاد میزنم و میگویم: "یا لیتنا کنا معک"
باید به خودم فکر کنم. باید به شعارهایی که در تمام این سالها سبک و بیعمق روی زبانم میچرخیده فکر کنم. من نمیخواهم مثل مردم کوفه سالها لعنت برای خودم بخرم. باید فکر کنم. زودتر از آنکه دیر شود.
#غزه #سید_حسن_نصرالله
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خط_روایت || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا﷽
روایتی از #ایران_جان
🔻ماهواره استرالیایی
تصویر جلوی چشمم باز میشود. زور زدن موشک و تلاشش برای رفتن به بالا را حس میکنم. مشتهای گرهشدهی سازندههایش که پشت صحنه منتظرند هم جلوی چشمم میآید. انگار استرالیاییها هم دارند زور میزنند که دست موشکهایشان به فضا برسد. فکر میکنم پیشرفت علمی حق همه است. ذهنم سریع میرود پیش شهید طهرانیمقدم. این روزها صبحهایم را با کتاب خط مقدم که راجع به تلاش او و رفقایش برای موشکی شدن ایران است شروع میکنم. نفس عمیقی که تویش هزار هزار مولکول افتخار هست را میدهم توی ریهام و صلواتی نثار روحش میکنم. جمهوری اسلامی همین چند روز پیش چندمین ماهوارهاش را فرستاد به فضا و توی مدار گذاشت. یکدفعه چشمم روی کلمهی استرالیا زوم میشود. برایم آشناست. همین چند روز پیش داور فوتبالی به اسم علیرضا فغانی از استرالیا کنار ترامپ ایستاد و عکس گرفت. فیلم به آخرش رسیده. موشک استرالیایی بعد از زور زدنهای زیاد روی زمین میافتد و منفجر میشود.
#روایت_پیشرفت
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خطروایت || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽
روایتی از #مقاومت
🔻عاقبت به شر
چند روز پیش یک جا عکس مقالهای علمی را دیدم. زیرش تیتر شده بودند مقالهای به نویسندگی دو شهید و یک جاسوس!
فکر کردم چرا کسی باید باعث کشته شدن دو نفری شود که یک روز با آنها مقالهای علمی نوشته. نمیدانم شاید از مقاومت خسته شده بود. شاید وعدههای گندم ری زیر زبانش مزه کرده بود. شاید... نمیدانم.
امروز که لابلای خبرها این توئیت را دیدم. طعم تلخی دور خورد توی دهانم. گندم ری پیشکش. کارفرماهای جدیدش حتی از یک دفاع ناقابل و بیفایده هم برایش دریغ کردند.
#خط_خیبر #تا_پای_جان_برای_ایران
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خطروایت || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽
روایتی از #اربعین
🔻حواسمان هست
اینجا توی گوشه گوشههای هیئت نشانههایی هست که بگوییم ما همان موقع که داریم شمر و یزید هزار و چهارصد سال پیش را لعنت میکنیم حواسمان به شمر و یزید زمان هم هست.
#مقاومت
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خطروایت_ || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽
روایتی از #اربعین
🔻پسرک تپل
اولین چیزی که به چشمم آمد لپهای بزرگش بود. پسر ما از ویلچر پیاده شده بود که کمی واقعا راه برود و آجیلهای توی جیبش را بخورد که مادر پسرک ما را دید. اجازه گرفت کمی هم پسرک تپلش را روی ویلچر بنشانیم. دلم خواست یک دور لپش را بچلانم و بعد روی ویلچر بنشیند ولی زشت بود. راه افتادیم. انگشت کوچک هر دو پایم تاول زده بود. هم ویلچر را هل میدادم هم به دستههایش تکیه میدادم که فشار از روی پایم کم شود و هم با مادر پسر تپل همکلام شده بودم. به چند ثانیه نکشید که خوابش برد. انگار که کوه کنده باشد. شهر سکونت و دفعات سفر به اربعین و اینکه چه شد امسال هم راهی شدیم را که از هم پرسیدیم دیگر حرفی برای گفتن نبود. پسرک سرش را به کیفهای پشت سرش تکیه داده بود و توی هر دستانداز کمی چشمش را باز میکرد. با مچ دستهایش که به خاطر تپلی یک خط تا داشت دستهی ویلچر را محکم گرفته بود که نیفتد. پدرش چفیهاش را آورد دور پسرک بست که از ترس افتادن هی از خواب نپرد. راحتتر خوابید. پاهایم همچنان درد میکرد و راحت راه نمیرفتم. بقیه بزرگترها هم مثل من بودند. اما ذهن همهمان درگیر بچهها بود. جلوتر دمپاییهای پسرک از پایش افتاد. خواهرش آن را برداشت و پاهایش را روی ویلچر تکیه داد که روی زمین نکشد. به صورتش بیشتر دقت کردم. حالا بیشتر از لپهای بزرگ، زیر چشم قرمزش به چشمم آمد. مادرش گفت کل راه تا اینجا را پیاده آمده. فکر کردم برای پسرک تپلی مثل او چقدر سخت بوده حتما. فتح بابی شد برای صحبت مجدد در مورد مراقبت از بچهها توی سفر. ذهنم از مسیر مشایه پرواز کرد به باریکهای در آن سر دنیا. آدم وقتی توی یک موقعیت قرار میگیرد جزئیاتی به چشمش میآید که تا آن روز فکرش را نمیکرد. مثلا من در تمام این مدت فقط به گرسنگی و ترس از بمباران کودکان غزه فکر کرده بودم. حالا از امروز یک نگرانی دیگر به جانم افتاده. پسرکهای تپل غزه چطور با زبان گرسنه، بدون اینکه کسی آجیل توی جیبشان بریزد، بدون اینکه کسی بتواند نگران زیر چشم قرمز و دمپاییهای درآمده از پایشان باشد، هر روز از جایی به جای دیگر آواره میشوند و آنقدر راه میروند.
حالا الهی عظمالبلاء را طور دیگری میفهمم و طور دیگری ففرج عنا بحقم را عمیقتر میخوانم.
#بچهها #مقاومت
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خطروایت || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat