eitaa logo
خوبان پارسی‌گو
987 دنبال‌کننده
263 عکس
57 ویدیو
7 فایل
حافظ سعدی فردوسی صائب تبریزی وحشی بافقی خاقانی مولوی بیدل دهلوی باباطاهر خیام حسین منزوی فروغ فرخزاد نیما یوشیج فاضل نظری حامد عسکری حسین دهلوی قیصر امین پور سهراب سپهری فریدون مشیری شهریار @javadmd14
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال به رنگ ارغوان ✔️ اگه دنبال تک‌بیت‌های زیبایید اینجا 👆
به عقل ناقص خود داشتم امّیدها صائب ندانستم که دام مرغ زیرک سخت‌تر باشد
ما هر دو با یک باد از یک شاخه افتادیم من می‌نویسم عاشقت هستم تو کتمان کن
آدم‌ها ‏عبارتند از حرف‌هايى ‏كه نتوانسته‌اند به هم بزنند! ‌‌ ‏
امیرالمؤمنین علیه‌السلام: العَجَبُ هُوَ الدّنيا، و غَفلَتُنا فيها أعجَبُ دنيا شگفت است و شگفت‌تر از آن غفلت ما در آن است ميزان‌الحكمه جلد ۷ صفحهٔ ۶۵
کهنه زری کو؟ [کو پارچۀ زریِ کهنه؟ چه کسی پارچۀ کهنه دارد؟] اشک‌های کهنه؟ غم‌های کهنه؟ درد‌های کهنه؟ عشق‌های کهنه دارید؟ می‌خرم! کهنه زری کو؟ گُل به‌جای گیل [گل و خاک] دارم! تازه تازه دیل [دل نو و تازه] دارم! در بدل [به‌جای] روزنامه، دیوان بیدل [دیوان شعر بیدل] دارم! چراغ‌های بیکاری [ناکار] بیارین، [به‌جایش] می‌دهم ستاره! عوض گل‌های خشک، فوارۀ عطر هاره [بهاره؟] کهنه کهنه می‌گیرم، زر میدم جایش! عشق‌های کهنه می‌گیرم، سر میدم جایش! کهنه زری کو؟ دل‌دِقی [دقِ دل] را می‌گیرم، دل‌تنگی را می‌گیرم، عوضش، غزل می‌دم، شیشۀ عسل می‌دم! عوضش، قلم می‌دم، روشنی و شمع می‌دم! شیشۀ گلابین! قصه‌های نابین! [ناب] کاسۀ مسی داری؟ باغ اطلسی دارم! قصه‌های کابلی! مرغ کاکلی! کاسۀ مسی مسی باغ اطلسی
2021kohne-zari-ko.mp3
4.05M
کهنه زری کو فرهاد دریا @aboajor
این‌قدر بگو که شعر محسوب شود تا پیش همه شعر تو محبوب شود بعدش اگــر اشــعـارت را چـاپ کنی با پول فروشش وضعت خوب شود
سرگشتهٔ راهیم، پشیمان؟ هرگز! دلریش‌ترینیم، پریشان؟ هرگز! ماییم و همین پیشهٔ شورآور شعر با این که نمی‌دهد به ما نان هرگز
هدایت شده از رباعی
ای کاش که وضع شاعران توپ شود یعنی که کباب نائب سوپ شود نه قافیه پیدا شد و نه پولِ کباب صد حیف نشد رباعی‌ام خوب شود @robaee
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم اول شدم آشفتهٔ زلفش، سر زلفش آخر به پریشانی بسیار کشیدم آغوش و کنارم همه شد غیرت تاتار تا تاری از آن طرّهٔ طرّار کشیدم آشوب قیامت همه شد در نظرم راست چون قامت آن دلبر عیار کشیدم اندیشه نمودم که کشم ابروی آن شوخ اندیشه چو کج بود کمان‌وار کشیدم سِحر قلمم بین که کشیدم چو دو چشمش گفتی به فسون نقش دو سحّار کشیدم نوک مژه‌اش را به یکی خامهٔ دلدوز خون‌ریزتر از خنجر خونخوار کشیدم نقش خد نارسته هنوزش خط مشکین گویی دو طبق گل همه بی‌خار کشیدم
در خواب چراغ تا سحر دستم بود در خواب کلید هرچه در دستم بود زیباتر از این خواب ندیدم خوابی بیدار شدم دست تو در دستم بود