✍️ از من تا ما؛ وقتی وطن در خطر است
جنگ امروز ما با اسرائیل با همه تاریکیها و سختیهایش، یک نکته روشن دارد: دوباره یادمان میاندازد که وطن یعنی ریشه، یعنی جایی که به آن تعلق داریم. در روان ما، وطن فقط یک مکان نیست؛ جایی است که احساس امنیت، هویت و بودن در کنار دیگران را به ما میدهد.
وقتی وطن تهدید میشود، یک حس عمیق در ما بیدار میشود؛ حسی که ما را با آدمهایی که شاید هیچوقت از نزدیک ندیدهایم، پیوند میدهد. چرا که آنها هم مثل ما به این خاک، این فرهنگ و این ریشهها تعلق دارند. درست در همین لحظههاست که تفاوتهای سیاسی، اقتصادی، فکری و حتی اعتقادی کمرنگ میشوند. چون یک چیز قویتر، ما را به هم وصل میکند: حس همدردی، همدلی و اشتراک.
در روانشناسی گفته میشود که در چنین شرایطی، یک بخش عمیق و ناخودآگاه از ذهن ما فعال میشود؛ حس محافظت از "مادر وطن . انگار همه ما، با همه تفاوتهایمان، فرزندان یک مادر هستیم. و وقتی مادر در خطر است، دعواهای بینمان را کنار میگذاریم و با هم همراه میشویم و تمام تلاشمان می شود محافظت از مادر
این تجربههای سخت، با همه تلخیشان، میتوانند یک فرصت باشند: فرصتی برای اینکه دوباره یادمان بیاید چقدر به هم نیاز داریم، چقدر به این خاک و به ریشههای مشترکمان وابستهایم، و چقدر میتوانیم وقتی با هم باشیم، قویتر شویم.
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#کلبه
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6560
✍️ پیکرهایی که اراده می سازند....
مراسم تشییع شهدا در ایران، تنها یک آیین عزاداری نیست؛ بلکه نمایش عینی قدرت روانی و جمعی یک ملت است که در برابر تهدیدات و فشارهای بیرونی، ایستادگی میکند. هنگامی که هزاران انسان با همدلی و همصدایی در خیابانها گرد میآیند، این تجمع عظیم به یک نیروی روانی قدرتمند تبدیل میشود که دشمن را در برابر اراده و اتحاد مردم به تردید میاندازد.
از منظر روانشناسی اجتماعی، این همنوایی جمعی نمادی از «یکپارچگی هویتی» و «تابآوری جمعی» است. چنین نمایش همبستگی و وفاداری به ارزشها، دشمن را در مواجهه با نیرویی نامرئی اما غیرقابل انکار قرار میدهد؛ نیرویی که از عمق رنجها و فداکاریها زاده شده و پیوندهای اجتماعی را مستحکمتر میکند. این امر، ترس و ناامیدی را در دل دشمنان میکارد و اثبات میکند که هیچ حمله نظامی یا روانی نمیتواند این اراده مشترک را شکست دهد.
بنابراین، تجمع مردم در مراسم تشییع، پیام روشنی به دشمنان دارد: ما نه تنها زخمهای شما را میپذیریم، بلکه از آنها نیرویی میسازیم که پیوسته قویتر میشویم. هر گام، هر اشک و هر فریاد سوگواری، تجلی یک مقاومت روانی است که بنیانهای قدرت جمعی را تحکیم میکند و نشان میدهد که ملت ایران در برابر سختیها نه تنها زانو نمیزند، بلکه استوارتر و متحدتر میایستد.
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6620
#کلبه
#سوگ
#یادداشتهای_یک_روانشناس
✍️ تاریخ انقضا
خصیصههایی در روان ما وجود دارند که در روزگاری به ما کمک کردهاند: مثلاً کمالخواهی باعث شده است من بتوانم کنکور تجربی بدهم و پزشک شوم، یا قانونمندی توانسته مرا در رسیدن به اهدافم منظم و پیگیر نگه دارد. اما سمت دیگر ماجرا این است که بخش مهمی از این خصیصهها در روان ما، تاریخ انقضا دارند؛ یعنی نه قرار است و نه امکانپذیر است که همواره مانند گذشته و با همان کیفیت برای ما عمل کنند.
واقعیت این است که ذهن و روان انسان دینامیک است، نه ایستا؛ و کارکرد هر ویژگی روانشناختی بهشدت وابسته به زمینه، مرحلهی زندگی و نوع نیازهای آن موقعیت است. آنچه روزی یک منبع قدرت بوده، ممکن است در مرحلهای دیگر به یک عامل فرسایش روانی تبدیل شود.
برای مثال، کمالخواهی که زمانی من را در مسیر پیشرفت و رشد قرار داده بود، اگر بهروزرسانی نشود و انعطاف نیابد، میتواند در آینده باعث فرسودگی روانی، نارضایتی مزمن از خود، یا تعویقهای وسواسگونه شود. یا قانونمندی اگر خشک و بدون انعطاف باقی بماند، ممکن است توانایی ما را برای سازگاری با موقعیتهای پیچیده، تصمیمگیری در ابهام یا تجربهی خلاقیت و آزادی درونی محدود کند.
🔁 اساساً ما نیاز داریم تا بخشی از روانمان بتواند بر خلاف رویهی سابق عمل کند ؛ گاهی به جای کنترل، رها کند؛
به جای پیشبینی، در ابهام تاب بیاورد؛
و حتی در برخی موقعیتها، دست به تغییرات اساسی ساختارهای شخصیتی خود بزند.
توانایی انسان برای تعریف مجدد خود، نه براساس گذشته، بلکه براساس شرایط حال و نیازهای آینده.
به تعبیر یونگ، "آنچه ما را به قله رسانده، لزوماً نمیتواند ما را در آنجا نگه دارد."
و گاهی سلامت روان یعنی: شجاعت دست کشیدن از آنچه زمانی ما را نجات داده بود
#کلبه
#دکتر_خاتمی
#یادداشتهای_یک_روانشناس https://eitaa.com/kolbehh_ir/6635
✍️ جنگ درون پس از آتش بس
در دوران پس از جنگ و آتشبس، روان ما ممکن است دچار نوعی رکود درونی شود؛
احساسی از ابهام، فرسودگی و دلنگرانی مداوم درباره آینده.
این وضعیت میتواند ما را کسل و بیرمق کند، انگیزهمان را برای کارهای روزمره از بین ببرد و حتی حس کنیم که دیگر چیزی برای تلاش وجود ندارد.
واقعیت این است که ما درگیر یک نوع خستگی پنهان روانی هستیم؛
نه آن خستگی ناشی از فعالیت زیاد، بلکه خستگیای که از فشارهای ذهنی طولانیمدت، تنش مداوم و ترسهای پیاپی بهجا مانده است.
در این دوران، ذهن ما هنوز در حالت آمادهباش است؛
انگار هنوز منتظر یک اتفاق ناگوار دیگر مانده، حتی اگر همهچیز ظاهراً آرام باشد.
اما چون خطر جدیدی نمیبیند، انرژیاش را صرف درگیریهای درونی میکند:
«حالا چه کار کنم؟»،
«اصلاً ارزش داره ادامه بدم؟»،
«نکنه دوباره اوضاع خراب شه؟»
این افکار ما را به مرور بیانگیزه، بیهدف و درمانده میکند.
🧠 اما این یعنی چی؟
یعنی ما وارد فاز پسابحران شدهایم؛ مرحلهای که شاید از خود بحران هم پیچیدهتر باشد.
چون ظاهرش آرام است، اما درون ما همچنان در حال جنگیدن با خاطرهی ناامنی است.
💡 حالا چه میشود کرد؟
۱. هدفگذاریهای کوچک اما واقعی
برگرداندن احساس کنترل به زندگی با کارهای ساده مثل برنامهریزی روزانه، یا حتی یک کار شخصی مثل مرتبکردن کتابها، نوشتن روزانه یا انجام یک تماس محبتآمیز با یکی از دوستان.
۲. حرکت، حتی اگر با گامهای خیلی کوچک باشد
فعالیت جسمی منظم مثل پیادهروی روزانه، نه تنها بدن، بلکه ذهن را از حالت قفلشده بیرون میآورد.
۴. پرهیز از غرقشدن در اخبار و تحلیلهای بیپایان
حالا به جای دنبال کردن پیوسته اخبار، بهتر است توجهمان را به خودمان برگردانیم. ذهن ما نیاز دارد بداند که دنیا فقط بحران نیست.
5. صحبتکردن با دیگران، حتی درباره خستگی روانی
حرفزدن، رهایی میآورد. حتی اگر راهحل نداشته باشیم، تنها شنیدهشدن، بخشی از درمان است.
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#کلبه
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6640
♨️ وقتی فقط باید باشی
گاهی اوقات در ارتباط با دیگران، بهترین کار کاری نکردن است. خصوصاً آن جایی که فرد میخواهد فقط شنید ه شود، نه آن که راهکار بخواهد یا بهدنبال حل فوری مشکل باشد. تلاش ما برای راهکار دادن، هرچند شاید در نگاه اول طبیعی و حتی اولین پاسخ ذهنی ما به موقعیت باشد – که البته در جای خود میتواند درست هم باشد – اما ممکن است بخشهای دیگری از انسان را نادیده بگیرد. بخشهایی از وجود او که به دنبال دیده شدن، درک شدن و همراهی هیجانی است.
در واقع، گاهی راهکار دادن نه تنها کمکی نمیکند، بلکه ممکن است به فرد این پیام پنهان را بدهد که: «احساست بیاهمیت است» یا «زودتر از این حالت بیرون بیا». درحالیکه بسیاری از انسانها ابتدا نیاز دارند در احساساتشان مانده شوند.
شنیدن، بدون داوری و بدون عجله برای اصلاح یا درست کردن چیزی، یک هنر است. هنری که در آن حضور ما، بدون تلاش برای تغییر طرف مقابل، خودش یک نوع حمایت عمیق محسوب میشود. این حضورِ ساکت اما همدلانه، به فرد اجازه میدهد خودش را بهتر بشنود، احساساتش را پردازش کند، و در زمانی مناسب – اگر نیاز داشت – از ما راهنمایی بخواهد.
پس شاید بهتر باشد به جای عجله برای انجام کاری، تمرین کنیم در برخی موقعیتها فقط باشیم. با تمام وجود، اما بینیاز به انجام دادن کاری.
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#کلبه
#دکتر_خاتمی
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6699
♨️ وقتی فکر میکنی «کافی نیستی»
✍️ بعضی دردها بیصدا زندگیمان را میبلعند. نه زخمی روی پوست میگذارند، نه نشانی روی تن، اما سالهاست که زیر پوستِ روانمان خانه کردهاند. یکی از این دردها، احساسی است بهنام بیکفایتی؛ حسی عمیق و ماندگار که زمزمه میکند: «تو کافی نیستی.»
این احساس ممکن است در ظاهر با کلمهها بیان نشود، اما در رفتارها، انتخابها، تردیدها، ترسها و سکوتها خودش را نشان میدهد. آنجا که برای گرفتن تصمیم سادهای بارها با خودت کلنجار میروی؛ آنجا که دستاوردهایت را بیارزش میبینی و موفقیت دیگران را دلیل حقارت خودت میدانی؛ آنجا که جرأت نمیکنی چیزی را شروع کنی، چون فکر میکنی آخرش معلوم است: شکست.
احساس بیکفایتی ممکن در سالهای کودکی شکل بگیرد. شاید زمانی که زیاد مقایسه شدی، یا مدام مورد انتقاد قرار گرفتی. شاید وقتی تلاش کردی دیده شوی اما پاسخ، سکوت یا بیتفاوتی بود. و گاهی هیچکس به تو نگفت «تو بدی»، اما هیچکس هم نگفت «تو خوبی، همینطوری که هستی». در نبود تأیید، کودک یاد میگیرد خودش را زیر سوال ببرد، تا شاید دوستداشتنیتر شود، تا شاید بهتر شود، تا شاید بالاخره کسی بگوید: «آفرین!»
اما مشکل اینجاست: وقتی ریشهی احساس بیکفایتی در درون تو جا خوش کند، هیچ موفقیتی آن را خاموش نمیکند. فارغالتحصیل میشوی، شغل پیدا میکنی، شاید حتی رابطه تشکیل میدهی، اما هنوز یک صدای آرام درونت میگوید: «تو هنوز به اندازه کافی خوب نیستی.» و این صدا، اگر نادیده بگیری، بلندتر میشود. شاید با اضطراب، شاید با فرسودگی، شاید با خودانتقادی یا حسادت.
اما این صدای درونی قابل تغییر است.
در مسیر بهبودی، ما یاد میگیریم به جای خاموشکردن آن صدا، اول آن را بشنویم. از خود بپرسیم: این صدای کیست؟ صدای مادر؟ معلم؟ جامعه؟ چرا من هنوز با معیارهای بیرونی دارم ارزش خودم را میسنجم؟ آیا میتوانم با بخشی از خودم که همیشه میترسد و خودش را کوچک میبیند، مهربانتر باشم؟
در مسیر بهبودی، بهتدریج میآموزیم که ارزشمندی، چیزی نیست که باید به دست بیاوریم؛ بلکه چیزی است که باید به خاطر بیاوریم. یاد میگیریم:
که اشتباه کردن، بخشی از انسان بودن است.
که قرار نیست کامل باشی تا دوستداشتنی باشی.
که تو حق داری با همان کسی که امروز هستی، احساس امنیت کنی.
و این یک نقطهی تحول است: وقتی دیگر برای اثبات خودت به دنیا نمیجنگی، وقتی شروع میکنی خودت را ببینی، نه از زاویه ضعفها، بلکه از دریچه انسانی که زنده است، در حال رشد است، و حق دارد "کافی" باشد.
#کلبه
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#دکتر_خاتمی
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6711
✍️ ذهنی که رها نمی کند
در پس اشتغال و افکار مداوم و نشخوار فکری، همیشه ردپایی از فاجعهسازی و میل به کنترل وجود دارد. اشتغال ذهنی در واقع تلاشی ناخودآگاه برای مدیریت شرایطی است که یا قابل پیشبینی نیستند یا از کنترل ما خارجاند. ذهن ما با پرداختن مداوم به این افکار، میکوشد نوعی توهم از تسلط و آمادگی ایجاد کند؛ گویی اگر بیشتر فکر کنیم، میتوانیم جلوی یک اتفاق بد را بگیریم یا دستکم برایش آماده باشیم.
اما این راهکار ذهنی، نه تنها اضطراب را کاهش نمیدهد، بلکه آن را مزمن و فرساینده میکند. چرا که ذهن هیچگاه به نتیجه نهایی نمیرسد و مدام در دور باطلی از پرسش، تحلیل و پیشبینی گرفتار میشود. این روند انرژی روانی زیادی مصرف میکند و فرد را درگیر نوعی خستگی ذهنی و گاه بدنی میسازد.
بنابراین، پرسش اساسی آن است: چرا ما به دنبال کنترل هستیم، بهویژه در جایی که این کنترل عملاً ناممکن است؟
پاسخ ریشهای به این سؤال، در نیاز عمیق روان انسان به «امنیت» نهفته است. ذهن ما کنترل را با امنیت برابر میداند. وقتی نمیتوانیم شرایط را کنترل کنیم، احساس بیپناهی، ترس و آسیبپذیری در ما فعال میشود. برای بسیاری از ما، این وضعیت یادآور تجربههای قدیمی از بیثباتی، طرد شدن، خطر یا حتی آسیبهای گذشته است؛ تجربههایی که ما را به این باور رساندهاند که اگر کنترل نکنیم، همهچیز از هم میپاشد.
در واقع، تلاش برای کنترل، گاه تلاشی است برای جبران آسیبهایی که زمانی بر ما رفته، یا دفاعی است در برابر رنجی که از بیقدرتی تجربه کردهایم.
در رواندرمانی، یکی از مراحل مهم، مواجهه با این ترس بنیادین و بازشناسی آن است: اینکه پذیرش ناتوانی در کنترل، ضعف نیست؛ بلکه گامی است بهسوی زندگی واقعگرایانهتر، کاهش اضطراب، و بازیابی انرژی روانی برای آنچه واقعاً در اختیار ماست.
#کلبه
#افکار_منفی
#دکتر_خاتمی
#یادداشتهای_یک_روانشناس
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6729
✍️ من لببو نیستم، اما دلم میخواهد باشم»
در دنیایی که سرعت تغییرات هویتی و فرهنگی بالاست، بسیاری از افراد – بهویژه در دوران شکلگیری هویت – به دنبال ابزاری هستند که بتوانند از طریق آن «خود» را تعریف کنند و به دیگران نشان دهند. لببو دقیقاً در همین نقطه وارد میشود؛ نه به عنوان یک عروسک ساده، بلکه بهمثابه یک نشانگر هویتی که میگوید: من هستم، من دیده میشوم، من متعلق به نسلی خاص هستم
وقتی نوجوان یا جوانی برای داشتن لببو هزینهای بالا پرداخت میکند، در واقع دارد احساس خاصبودن، تعلق و تأیید اجتماعی را میخرد. در غیاب نظامهای پایدار هویتی (مثل خانوادههای ارتباطمحور یا فضاهای امن روانی)، بسیاری به سمت نمادهای بیرونی جذب میشوند تا «احساس هویت» را تجربه کنند. لببو برای برخی، مثل یک کارت عضویت در باشگاه خاصهاست؛ باشگاهی که در آن، کسی که لببوی خاصتری دارد، جایگاه بالاتری هم دارد.
پدیده لببو را میتوان نمونهای از مصرفگرایی نمایشی دانست؛ مفهومی که تورستن وبلن، جامعهشناس معروف، آن را توصیف کرد: هزینه کردن برای چیزهایی که کارکردشان کمتر از نمایشیست که ایجاد میکنند. در این مدل ذهنی، افراد پول خرج میکنند نه برای نیاز واقعی، بلکه برای آنچه نشان میدهند که هستند.
عروسک لببو به دلیل نایاب بودن یا محدود بودن بعضی نسخهها، بهسرعت تبدیل به شیء لوکس نمادین شده است. مثل کیف لوئی ویتون برای یک زن طبقه مرفه، یا کفشهای کمیاب نایکی برای نوجوانان. ارزش لببو از خود عروسک فراتر میرود؛ به یک ابزار ارتباطی غیرکلامی بدل میشود که پیامش روشن است: من توان مالی، ذوق فرهنگی، و عضویت در یک زیستجهان خاص را دارم.
در دنیای پر از تنهاییهای مدرن، اشیایی مانند لببو گاه جای دوستی، همراهی و حتی معنای زندگی را میگیرند. نوجوانی که با لببو عکس میگیرد و در فضای مجازی منتشر میکند، فقط زیبایی را ثبت نمیکند؛ بلکه در حال فریاد زدنِ یک پیام درونیست: من اینجام، من تنها نیستم، من بخشی از چیزی بزرگتر از خودم هستم.
لببو صرفاً یک عروسک نیست.
او تکهای از روان ماست.
آینهای از نیازهای نادیده، میل به متفاوت بودن، اضطراب از دیدهنشدن، و آرزوی تعلق داشتن.
و شاید مهمترین سؤال این باشد:
آیا لببو را واقعاً برای خودمان میخواهیم؟ یا برای تصویری که قرار است از ما میسازد؟
#کلبه
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#دکتر_خاتمی
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6736
♨️ تصمیم می گیریم که تصمیم نگیریم
تصمیمگیری گاهی یکی از دشوارترین کارهایی است که روان ما با آن روبهرو میشود. بسیاری از ما، در مواجهه با انتخابهای مهم، دچار ترس، تعلل یا آشفتگی میشویم. یکی از دلایل اصلی این دشواری، ترس از پیامدها و مسئولیتهایی است که ممکن است پس از تصمیمگیری گریبانگیرمان شود.
در این میان، پدیدهای رایج اما پنهان رخ میدهد: ما تصمیم میگیریم که تصمیم نگیریم. یعنی بهظاهر خود را از موقعیت انتخاب کنار میکشیم و آن را به دیگران، شرایط، یا زمان میسپاریم. این نوع تصمیمگریزی اغلب تلاشی ناآگاهانه برای فرار از اضطراب، شکست یا پشیمانی است. اما واقعیت این است که حتی این فرار، یک تصمیم است؛ تصمیمی که پیامدهای خاص خود را دارد ــ چه بخواهیم و چه نخواهیم.
نپذیرفتن مسئولیت انتخاب، ما را از نتایج منفی دور نمیکند، بلکه فقط حس ناتوانی، وابستگی و سردرگمی را در ما عمیقتر میکند. بدتر از آن، ما فرصتهای رشد، تجربههای ارزشمند، و حتی نتایج مثبتی را که میتوانست حاصل یک انتخاب شجاعانه باشد، از دست میدهیم.
✍️ چند راهکار ساده اما مهم برای مواجهه سالم با تصمیمگیری:
1. تصمیمات را کوچک کن: بهجای فکر کردن به کل تصویر و تمام پیامدها، تمرکز را روی گام اول بگذار. «اولین قدم درست چیست؟» را از خودت بپرس.
2. احساساتت را نامگذاری کن: ترس، شک، خشم یا اضطراب؟ نامگذاری احساسات، قدرت آنها را کاهش میدهد و تو را از واکنشهای ناآگاهانه نجات میدهد.
3. مشورت کن، اما مسئولیت را واگذار نکن: نظر دیگران را بپرس، اما در نهایت خودت تصمیم بگیر. زندگی توست و هیچکس بهتر از تو نمیداند چه چیزی برایت معنا دارد.
4. تمرین کن که تصمیمگیرنده باشی: از انتخابهای ساده شروع کن. مثلاً در یک روز تعطیل خودت انتخاب کن که کجا بروی یا چه بخری. این تمرینهای کوچک عضله تصمیمگیری را تقویت میکند.
5. با اشتباه، آشتی کن: هر تصمیمی ممکن است اشتباه از آب دربیاید. اما رشد، نه در انتخابهای کامل، که در مواجهه ما با اشتباهات است.
#کلبه
#یادداشتهای_یک_روانشناس
#دکتر_خاتمی
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6739
♨️ تو را تغییر می دهم تا خودم را تغییر ندهم
«تلاش ما برای تغییر دادن دیگری، هرچند میتواند ظاهری دوستانه یا حتی خیرخواهانه داشته باشد، اما در لایههای عمیقتر روان، جنبهای تاریک دارد. این تاریکی از آنجا ناشی میشود که ما با تمرکز بر تغییر دیگری، از تغییر خودمان فرار میکنیم. چرا؟ چون تغییر خود نیازمند مواجههی صادقانه با سایهها (بخشهای ناخودآگاه، سرکوبشده و نپذیرفتهی شخصیتمان) و همچنین با زخمهای روانی است؛ تجربهای که معمولاً با درد، رنج و مقاومت درونی همراه است.
وقتی از این رویارویی میگریزیم، ناخودآگاه تلاش میکنیم بار تغییر را به دوش دیگری بیندازیم. در چنین حالتی، ما در واقع از دیگری بهعنوان سطح فرافکنی استفاده میکنیم؛ یعنی صفات، ضعفها یا نیازهایی را که در خود نمیخواهیم ببینیم، روی او میاندازیم و با تغییر دادن او، خیال میکنیم مسئله حل میشود. اما این مکانیزم دفاعی نهتنها مشکل را برطرف نمیکند، بلکه ما را در چرخهای از تنش، ناامیدی و سرخوردگی گرفتار میسازد.
به بیان دیگر، هرچه بیشتر بر تغییر دیگری پافشاری کنیم، کمتر فرصت تغییر واقعی در خودمان را مییابیم. تغییر حقیقی زمانی آغاز میشود که بهجای کنترل بیرون، جرئت مواجهه با درون را پیدا کنیم؛ جایی که درد هست، اما در دل همان درد، امکان رشد و رهایی نیز نهفته است.»
اما زیبایی این تناقض همین جاست: هنگامی که شجاعت تغییر درون خود را پیدا میکنیم و با سایهها و زخمهای روانی خویش روبهرو میشویم، تغییر در روابطمان نیز بهطور طبیعی و ناخودآگاه آغاز میشود. در واقع، با تغییر ما، دیگری نیز بیآنکه مجبور به تلاش مستقیم باشیم، تغییر خواهد کرد.»
#دکتر_خاتمی #کلبه #یادداشتهای_یک_روانشناس
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6803
✍️نیازهای بی پایان، میل های سیری ناپذیر
اغلب ما وقتی از «نیاز» حرف میزنیم، بهطور خودکار آن را با «کمبود» یکی میگیریم؛ یعنی فرض میکنیم چیزی در زندگیمان نیست و اگر آن را به دست بیاوریم، احساس رضایت و آرامش خواهیم کرد. اما واقعیت روانشناختی پیچیدهتر از این نگاه ساده است. بسیاری از نیازهای ما تنها از دلِ کمبود متولد نمیشوند، بلکه گاهی از «فزونخواهی»، «تجربههای بیشازحد» یا حتی «سرریز شدن محرکها» شکل میگیرند. در چنین حالتی، مسئله نه کمبود، بلکه «پر بودن» است؛ یعنی آنقدر با یک چیز اشباع شدهایم ــ توجه، لذت، اطلاعات، حتی امکانات ــ که این اشباعشدگی خودش به صورت یک نیاز تازه تجربه میشود، نیازی برای رهایی یا فاصله گرفتن.
پژوهشهای روانشناسی مثبتگرا و علوم اعصاب نشان میدهند که ذهن انسان سازوکاری دارد به نام «تطبیق لذتجویانه». به زبان ساده، ما خیلی زود به هر لذت و داشتهای عادت میکنیم و سطح انتظاراتمان بالاتر میرود. به همین دلیل، چیزی که روزی آرزویمان بود، پس از به دست آمدن بهسرعت معمولی و پیشپاافتاده میشود و جای خود را به خواستهٔ تازهای میدهد. این چرخه باعث میشود نهتنها رضایت پایدار حاصل نشود، بلکه حتی نیاز و نارضایتی تشدید گردد.
فروید و بعد از او لاکان نشان دادهاند که «میل» درونی ما هرگز پایانپذیر نیست. به همین خاطر، هر بار که خواستهای را برآورده میکنیم، بلافاصله خلأ دیگری سر برمیآورد..
اینجا نکتهٔ مهمی برای زندگی روزمره ما وجود دارد: اگر بخواهیم تنها با «ارضای بیرونی» به آرامش برسیم، در چرخهای بیپایان از خواستن و نارضایتی گرفتار خواهیم شد. راه رهایی پایدار، تغییر زاویهٔ نگاه است. ما نیاز داریم که میان «نیازهای بنیادین» (مثل امنیت، محبت، معنا) و «خواستهای ساختگی یا مصرفی» که معمولا دیگران با رسانه به خورد ما می دهد تمایز قائل شویم. علاوه بر این، تمرکزمان را باید از مقایسههای بیرونی و فشارهای اجتماعی برداریم و به معیارهای درونیتر، معنادارتر و شخصیتر متکی شویم.
به بیان دیگر، رضایت واقعی زمانی شکل میگیرد که بیاموزیم علاوه بر پاسخدادن به برخی نیازهای ضروری، ظرفیتهای درونی مثل خودتنظیمی، معناجویی، تابآوری و توانایی «نه گفتن» به خواستههای بیپایان را هم پرورش دهیم. آنگاه، همین چرخهٔ پر شدن و خالی شدن نیازها میتواند بهجای یک میدان فرساینده، به فرصتی برای رشد، تعادل و انسجام هویتی تبدیل شود.
#یادداشتهای_یک_روانشناس #دکتر_خاتمی #کلبه
♨️ وقتی بیهدفی باعث می شود نتوانیم میل جنسی را کنترل کنیم
«پژوهشهای روانشناختی نشان دادهاند که وقتی انسان در زندگی هدف مشخص و معناداری نداشته باشد، کنترلش روی میل جنسی هم ضعیفتر میشود. به بیان ساده، نبود هدف باعث میشود ذهن و بدن ما به دنبال محرکهای فوری بروند؛ مثل اینکه مغز جایی برای تخلیه انرژی و هیجان پیدا نمیکند و بنابراین کوچکترین عامل بیرونی میتواند میل جنسی را شعلهور کند.
مطالعهای در حوزهی عصبروانشناسی (Berridge & Robinson, 2016) نشان میدهد که وقتی فرد در فعالیتهایی درگیر نیست که برایش ارزشمند یا لذتبخش باشند، سیستم پاداش مغز حساستر میشود و بیشتر به دنبال لذتهای زودگذر میگردد. در این شرایط، کنترل تکانهها سختتر میشود و فرد بیشتر در معرض تصمیمهای ناگهانی و رفتارهای تکانشی قرار میگیرد.
در مقابل، داشتن هدفهای روشن—even کوچک و روزمره—باعث میشود میل جنسی به شکل سالمتری مدیریت شود. هدف مانند یک «لنگر روانی» عمل میکند؛ چیزی که فرد میتواند در لحظههای فشار به آن تکیه کند و انرژی جنسیاش را در مسیرهای سازندهتری مثل خلاقیت، یادگیری، یا روابط عاطفی سالم هدایت کند.
اگر فرد بدون هدف بماند، میل جنسی که در اصل میتواند نیرویی برای رشد، پیوند عاطفی و انگیزه باشد، به یک نیروی آشفته و گاهی آسیبزا تبدیل میشود. این وضعیت ممکن است به احساس پوچی، نارضایتی از خود و حتی رفتارهای پرخطر منجر شود. به همین دلیل، ایجاد معنا و هدف در زندگی نه تنها به بهبود کیفیت روانی کمک میکند، بلکه یکی از راههای مهم برای مدیریت سالم غریزه جنسی است.»
#دکتر_خاتمی #یادداشتهای_یک_روانشناس #کلبه
https://eitaa.com/kolbehh_ir/6834