«با خواهر و برادرهام، یه تیم ۴ نفره بودیم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_اول
روز چهارم دی ماه سال ۶۶، در حالی چشم به این جهان گشودم که یک برادر ۳ ساله و یک خواهر ۱.۵ ساله داشتم. 😁
وقتی ۱.۵ ساله بودم، خواهر کوچیکم به دنیا اومد و این یعنی، مادرم توی بازهٔ ۵ ساله، صاحب چهار فرزند شده بودن!
به همین خاطر دوران کودکیم پر شد از شادی و لذت داشتن چند تا همبازی دوست داشتنی.🥰
این لذت به قدری برام عمیق و به یاد موندنی شد که وقتی بزرگتر شدم، دوست داشتم خونوادهٔ آیندهم همینطوری باشه و بچههام لذت داشتن خواهر و برادرهای همسن و سال رو بچشن.
۱۰ ساله بودم که هیجانِ تولد نوزاد جدید توی خانواده رو تجربه کردم.
اینقدر ما چهار تا خواهر و برادر، برای داداش کوچولومون ذوق داشتیم که وقتی از مدرسه میاومدیم، برای بغل کردنش مسابقه میذاشتیم و هرکی زودتر میرسید، این افتخار نصیبش میشد. بقیه هم باید به صف، منتظر مینشستن تا نوبتشون بشه.😉
این تجربه، ۴.۵ سال بعد (با تولد کوچکترین عضو خانواده) تکرار شد و ما شدیم یه خانوادهٔ هشت نفره.
محبت بیدریغ مادرم و بازیهای پرانرژی پدرم، لذت دوران کودکیم رو مضاعف میکرد.💛
دوران تحصیلم رو توی مدرسه دولتی نزدیک خونهمون گذروندم.
فاصله سنی کم (یا درست تر بگم، خیلی کم) با برادر و خواهرام، دنیاهایمون رو خیلی به هم نزدیک کرده بود؛ یه جمع چهار نفره که تحت تربیت واحد، توی یه خانواده رشد و نمو کرده بودیم.
به همین خاطر از محیط اطراف، کمتر اثر میگرفتیم، بلکه این ما بودیم که روی محیط اطرافمون (مدرسه، جمع دوستان و ...) اثر میذاشتیم.👌🏻
اضافه شدن دوتا داداش کوچولو به جمع خانواده، علاوه بر اینکه جذابیتهای زیادی برای منِ نوجوان داشت، تاحدودی باعث آشناییم با فرآیند واقعی رشد نوزاد شد.
البته این رو مدیون مادرم هستم که به ما فرصت میدادن توی کارهای نوزاد مشارکت کنیم و مستقیماً آموزش ببینیم و با شیرینی و سختی بچهداری آشنا بشیم.
توی دوران تحصیلم، دانش آموز خوبی بودم. سعی میکردم وظایفم رو خوب انجام بدم و درسم خوب بود.
سال اول راهنمایی رو که تموم کردم، خواهر بزرگم شروع به حفظ قرآن کرده بود؛ خودش و به تنهایی، با کمک صدای استاد پرهیزگار.
این موضوع به من و خواهر کوچیکم انگیزه داد و ما، با هم حفظ قرآن رو شروع کردیم.😍
اینطوری که چند بار آیه مورد نظر رو با ترتیل استاد پرهیزگار گوش میدادیم (اون هم با ضبط صوتهای قدیمی که باید برای چند بار تکرار شدن هر آیه، چند بار دکمه عقبگرد رو میزدیم) بعد شروع به حفظ میکردیم و در نهایت به هم تحویل میدادیم.
چندین تابستون این برنامه ادامه داشت و ما دو تا خواهر تقریباً حافظ ده جزء ابتدایی قرآن شدیم خداروشکر.
توی دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم تا بنیهٔ درسیم قوی بشه.
اما سال پیشدانشگاهی به انسانی تغییر رشته دادم و به صورت غیرحضوری و با برنامهریزیِ کاملاً شخصی، دروس انسانی رو خوندم و رتبهٔ خوبی آوردم و شدم ورودی سال ۱۳۸۵ رشتهٔ علوم سیاسی دانشگاه تهران.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«با خواهر و برادرهام، یه تیم ۴ نفره بودیم.» #ن_حسنپور (مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷،
از امروز با خاطرات یه مامان مهربون و پرتلاش😍 که ۵ تا فرزند دسته گل دارن، همراه میشیم. 👆🏻
ایشون کارشناسی علوم سیاسی رو در دانشگاه تهران و سطح ۲ حوزه علمیه غیرحضوری رو در جامعه الزهراء سلام الله علیها خوندن و حافظ ده جزء قران کریم هستن.
مادران شریف ایران زمین
📚 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: پویش کتابخوانی اردیبهشت ماه خاطرات دو مادر شهید عزیز، مادر
سلام دوستان 🌹
بالاخره پویش کتابخوانی «آرام جان» هم به پایان رسید و از بین کسایی که کتاب رو کامل خوندن، قرعه کشی کردیم 🤩
🏆برندگان جایزه ویژه، کتاب آرام جان با امضای مادر شهید حدادیان، خانم ها:
۱. الهه توکل
۲. مونا احمدی
۳. محدثه تقوی راد
۴. معصومه علی پور
۵. معصومه احمدنژاد
🏆برندگان جایزهی ۵۰ هزار تومانی، خانمها:
۱. فاطمه منصورسمائی
۲. ملیحه شجاعی زاده
۳. فاطمه حسینی
۴. زینب اکبری
۵. بتول فاطمه
انشاءالله در اولین فرصت هدایای عزیزان تقدیمشون میشه. ❤️
توی این پویش، ۱۷۹ نفر کتاب آرام جان رو کامل مطالعه کردن.
۱۱۳ نفر نسخه الکترونیکی، ۴۲ نفر نسخه صوتی و ۲۴ نفر نسخه چاپی کتاب رو خوندن.
سلام🌹
به امید خدا از امروز تا آخر اردیبهشت میخوایم کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» رو باهم بخونیم.
خاطرات مادر صبور و مهربان شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور
این مادر عزیز سه فرزندشون رو در دوران دفاع مقدس تقدیم اسلام و انقلاب کردند و بعد هم خودشون راه فرزندان شهیدشون رو ادامه دادند و خم به ابرو نیاوردند.
✅ این کتاب رو توی یه گروه (ایتا) دورهم میخونیم و دربارهش گفتگو میکنیم.
برای عضویت در گروه، روی این پیوند بزنید:
🔗 b2n.ir/Pooyesh_Ordibehesht
🔹خرید نسخه الکترونیکی و صوتی کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» :
کد تخفیف ۵۰ درصد: madaran
(هر کدام ۸ هزار تومان)
🔗 www.faraketab.ir/b/25538?u=82039
🔹نسخه چاپی این کتاب رو میتونید با ۲۵ درصد تخفیف تهیه کنید:
کد تخفیف: madaran
🔗 manvaketab.com/subhomelist/19/61/
🔹 اگر هزینه سبد خریدتون (بدون لحاظ تخفیف) به ۱۵۰ هزار تومان برسه، ارسالش هم رایگان میشه.
میتونید کتابهایی که قبلا توی پویشهای کتابخوانی مادران شریف خوندیم رو از اینجا تهیه کنید یا بقیه کتابهای سایت رو ببینید و انتخاب کنید:
🔗 manvaketab.com/subhomelist/19/62/
🏆 امروز توی کانال مون قرعه کشی برای هدیهی نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» رو داریم🤩
تشریف بیارید اینجا👇🏻
🔸 کانال پویش کتاب مادران شریف ایران زمین
🔸 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ازدواجمون به سادهترین نحو ممکن انجام شد.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_دوم
علاقهای که به رشتهٔ دانشگاهیم (علوم سیاسی) داشتم و فضایِ دانشگاه تهران، باعث شد خیلی زود وارد فعالیتهای فرهنگی و تشکلهای دانشجویی بشم.
اواخر سال اول تحصیلم، عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی دانشگاه شدم و سال دوم، وقت زیادی رو توی این تشکل دانشجویی گذروندم؛ از گذاشتن برنامههای مختلف برای جذب نیرو تا برگزاری همایشها و اردوهای دانشجویی، گرفتن اتاق توی دانشکدههای مختلف برای فعالیتهای جامعه اسلامی، انتشار نشریه و... رو انجام میدادیم.
در کنارش توی بسیج دانشکده هم فعالیت داشتم و سال سوم دانشگاه، عضو شورای مرکزی انجمن علمی علوم سیاسی دانشکده بودم.
انتخابات سال ۸۸، برای من به عنوان یه دانشجو، خیلی مغتنم بود؛ چالشهای تشکلهای دانشجویی با هم، جلسات مناظره توی دانشکدههای مختلف و تلاش برای طرفداری از کاندیداها، خاطرات هیجانانگیزی رو برام رقم زد.😉
در کنار همهٔ این فعالیتها، سعی میکردم درسم رو هم بخونم. از دوران کنکور عادت به خلاصه برداری داشتم و برای دروس دانشگاه هم این کار رو انجام میدادم. گاهی قبل از امتحان، با دوستام قرار میذاشتیم و من خلاصهٔ کل مطالب گفته شده در طول ترم رو در حد نیم ساعت براشون توضیح میدادم.✌🏻😃
سال دوم دانشگاه رو به پایان بود که همسرم اومدن خواستگاری.
ایشون کارشناسی نرم افزارشون رو دانشگاه شریف گذرونده بودن و اون زمان ارشد همین رشته رو توی دانشگاه تهران میخوندن.
سبک خواستگاری کاملاً سنتی بود و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم. چون به تجربه دیده بودم که توی این مدل از خواستگاری، بار و مسئولیت ازدواج بین دختر و پسر و خانوادهٔ دو طرف، تقسیم میشه؛ درحالیکه توی ازدواجهایی که دختر و پسر از قبل با هم آشنا میشن و بعد خانوادهها در جریان قرار میگیرن، هر چند جذابیتهای اولیه هست، ولی بیشتر فشار و مسئولیت ازدواج روی دوش دختر و پسر قرار میگیره و معمولاً خانوادهها چندان همراه نمیشن.🤷🏻♀️
تصورم این بود که هرکس با سبک ازدواجش، برای دایرهٔ آدمهای اطرافش داره فرهنگسازی میکنه؛ پس مهمه که من چطور و به چه سبکی ازدواج کنم.😉
خداروشکر هم همسرم و هم هر دو خانواده، در این زمینه همراه بودن و ازدواج ما، به سادهترین نحوی که میشد انجام گرفت.😊
مراسم خواستگاری و مهریه (۱۴ سکه)، خریدهای عروسی، جهازی که تهیه شد، منزلی که اجاره کردیم، خود مراسم عروسی (که توی خونه بود)، همه و همه رنگ و بوی سادگی داشت و من با افتخار، مبلّغ این نوع ازدواج بین دوستان و همدانشگاهیهام بودم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«وقتی فهمیدم دخترم رفلاکس داره، گریه کردم!»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_سوم
بعد از ده ماه دوران عقد، زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
اوقات فراغتم بیشتر شد. هم کارهای خونه برای دو نفر برام سبک بود (به نسبت مسئولیتهایی که توی خونهٔ پدری داشتم) و هم خونهمون نزدیک دانشگاه بود و زحمت رفت و آمد نداشتم.😃👌🏻
درسهای دانشگاه رو مثل گذشته میخوندم اما میزان فعالیتهای فرهنگی-سیاسی رو کمتر کردم؛ احساس میکردم اولویت اصلی من، محکم ساختن بنای زندگیِ نوپامونه.
همون موقعها بود که تحصیل غیرحضوری توی حوزهٔ جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) قم رو هم شروع کردم. هدفم این بود که بتونم علوم سیاسیِ غربی رو که میخونم، با کمک علوم اسلامی، نقد و بررسی کنم.
آبان ۸۹، زمانیکه ۱.۵ سال از ازدواجمون و چند ماهی از پایان دانشگاهم گذشته بود، ریحانه خانوم به دنیا اومد.🥰
هر چند تجربهٔ مراقبت از برادرهای کوچیکترم رو داشتم، اما مادر بودن یه چیز دیگه است. تا وقتی تمام و کمال مسئولیت یه بچه رو نداشته باشی، نمیتونی بگی بچهداری کردی.
روزهای اول مثل همهٔ مامان اولیها، برای من پر از مسائل ناشناخته، سخت، شیرین، هیجانانگیز، ترسآور و البته پر از چالشِ خواب بود.
مخصوصاً که دخترم رفلاکس داشت و این برای منِ مامان اولی خیلی سخت بود. اینو دهمین روز تولد دخترم فهمیدم؛ درست وقتی که وسایلم رو جمع و جور کردم تا از خونهٔ پدری برگردم خونهٔ خودم، علائم رفلاکس شدید رو توی دخترم دیدم.😥
رفلاکس ریحانه اینقدر بهم فشار آورد که شروع کردم به گریه کردن. پدرم آرومم کردن و گفتن: «نگران نباش، شما هم کوچیک بودید این مشکل رو داشتید و این حالت غیرطبیعی نیست.»
از آرامش پدر و مادرم و تکیهگاه بودنشون آرامش گرفتم و از تجربیاتشون استفاده کردم؛ خداروشکر به مرور زمان مشکل حل شد. برای بقیهٔ مسائل بچهداری هم خیلی از راهنماییهاشون استفاده میکردم.
دخترم پنج ماهه شده بود که برای پدرم ماموریتی پیش اومد و به شهر دیگهای رفتن. با رفتنشون خیلی احساس تنهایی کردم.😔
دوران سختی بود برام. هم از نظر فیزیکی با بچهداری چالش داشتم هنوز (کم خوابیها، رسیدگی به کارهای روزمره بچه و همزمان، خوندن دروس، اونم غیرحضوری که برای استفاده از کلاس و دادن امتحاناتش هیچ کمکی نداشتم و فقط باید روی خودم حساب میکردم)، هم به لحاظ ذهنی. من که تا قبل از این از نظر اجتماعی یه فرد فعال بودم، حالا نشسته بودم توی خونه و به شدت درگیر کارهای روزمره.🤷🏻♀️
تا بتونم خودم رو با شرایط جدید وفق بدم مدتی طول کشید.
اون موقع خیلی متوجه نبودم، اما حالا بهتر میفهمم که کاملاً طبیعیه من از بارداری تا حدود دوسالگی وقت زیادی برای بچهداری صرف کنم و اولویت اصلیم رسیدگی به نیازهای بچهم باشه.
الان سعی میکنم هم از دوران نوزادی و کوچولویی بچههام لذت ببرم و هم در کنارش یک سری فعالیتهایی در حد آبباریکه داشته باشم. حس میکنم برام لازمه، تا زمینهای باشه برای بازگشت به فعالیتهای جدی اجتماعی.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تا دو سال نگران چالش ورود فرزند دوم بودم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_چهارم
توی دوران نوزادی ریحانه و تا سالها بعدش، خوندن دروس جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) به صورت غیر حضوری، خیلی برام خوب بود.👌🏻
علاوه بر اینکه حس روزمرگیم رو کم میکرد، احساس خوبی هم بهم میداد. من مادر شده بودم و مادری خیلی لطیفه؛ جنس دروس حوزوی خیلی بیشتر از درسهای علوم سیاسی، به حس و حال مادریم میخورد. از جنس نور و آشنایی با مفاهیم اسلامی و قرآنی بود. به علاوه، مطالعه این دروس، در تقابل با بچهداری و همسرداریم نبود. به مرور فهمیدم که با کمی برنامهریزی، استفاده از زمانهای خواب دخترکم و کم کردن خواب خودم، شرایط درس خوندن رو میتونم فراهم کنم.😊
سه سال بعد، زهرا خانوم به دنیا اومد. زهراجان ۱۲ روزه که بود، از شدت فشار روانی گریه میکردم و میگفتم یعنی من میتونم از پس مسئولیت این دو تا بچه بربیام؟!😥
چالشم اون زمان، روابط بین خواهرها بود. تا دو سالگیِ دومی، حواسم بود که حساسیتی برای اولی ایجاد نشه. البته اگه با تجربهٔ الانم به اون زمان برمیگشتم، این مسئله رو راحتتر میگرفتم. این من بودم که روی این موضوع حساس شده بودم، شاید اگر کمی حساسیتم رو کم میکردم و اصل تغافل رو پیش میگرفتم، به من و دخترا راحتتر میگذشت.🤷🏻♀️
زمانی که منتظر تولد فرزند دوم بودیم، نگران واکنش دخترم بودم. تا اون روز، تمام توجه من و همسرم، به تنها فرزندمون بود و با تولد فرزند جدید، شرایط تغییر میکرد. پذیرش شرایط جدید برای دختر سه سالهم، به نظرم سخت بود و من براش خیلی فکر و مطالعه کردم. سعی کردیم اولین مواجههٔ دخترم با خواهر کوچولوش، حساسیت برانگیز نباشه. مثلاً نوزاد در آغوش من یا نزدیک به من نباشه، توی یک اتاق دیگه باشه و فرزند بزرگتر بره اونجا؛ چند روز قبل از تولد نوزاد، از طرف نینی کوچولو برای دخترم هدیه خریدیم.😍
برای دختر بزرگهم، کتابهایی با مضمون ورود نوزاد جدید میخوندم.
روزهای اول که اقوام برای دیدن نوزاد میاومدن منزلمون، برگهای به در اتاق چسبونده بودم با این متن :«من بیشتر از خواهر کوچولوم احتیاج به توجه شما دارم؛ ریحانه».😉
شیر خوردن نوزاد، نزدیکترین رابطهٔ مادر و فرزندیه و من سعی میکردم دختر بزرگهم کمتر این لحظات رو ببینه، که سعیم البته خیلی به نتیجه نمیرسید.😅
گاهی هم از تغییر رفتارهای دخترم، متوجه میشدم که باید بهش بیشتر توجه کنم و براش وقت بذارم.🤚🏻
توجه به این ظرافتهای رفتاری رو تقریباً تا دوسالگی دختر دومم ادامه دادم، ولی اگه الان به دوران تولد فرزند دومم برگردم، اینقدر سخت نمیگیرم. فکر میکنم بخشی از اون سختگیریها، نشأت گرفته از ذهن خودم بوده؛ شاید فرزند اولم اینقدر که من رعایت میکردم، نیاز به توجه و رعایت نداشته.🤷🏻♀️ ضمن اینکه توجه زیاد به فرزند اولم، من رو کمی از فرزند دومم غافل کرد. در اون دوران سعی میکردم قربون صدقههای عمیق مادری به نوزادم رو، جلو دختر اولم نداشته باشم. و همین فرصتهای ارتباطیم با نوزادم رو کم میکرد. البته بعدتر، به این اشتباهم واقف شدم و زمان و انرژی گذاشتم و سعی کردم برای دختر دومم، جبران کنم.🌸
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif