#ز_م_پ
#قسمت_دوم
فرجه #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم.
با همدیگه درس میخوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌
خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد.
دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر🏨 و درمانگاه👨🏻⚕️ خوب کجاست تا بریم.
سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن🤷🏻♀️
اما گفتن میخوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶
میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان.
فردا عصرش خواهرم زنگ زد که:
- خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟
+نمیدونم، بگو دیگه.
و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود.
پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمیخوریم زودتر معلوم بشه.
قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم.
یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا.
نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌
اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه
"من به جز اعتقاداتم ،کتابهام📚 و لباسهام هیچ چیزی ندارم"
در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگهای هم صحبت کردیم.
بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن.
منم بهشون گفتم: "نمیدونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم میخوریم"
خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم.
دوباره قرار شد همو ببینیم.
این دفعه حرم حضرت معصومه🕌
اول رفتیم سر مزار آیتالله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی.
سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀
حدود ۶۰ تا سوال داشتم.
شنیده بودم طلبهها بچه زیاد میخوان و یکی از سوالاتم این بود.
نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬
البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊
بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی میکردن😂😉
در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم.
بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀
"خسیس نباشه"🤑
الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊
دو روز بعد جواب مثبت دادم😌
بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی.
و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫
فروردین ۹۴ حرم شاهچراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن.
یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌
#ز_م_پ
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان زهرا ۲ سال و ۸ ماهه و هدی ۴ ماهه)
- گفتم: فکر کردی همه مثل خودت #بولدوزرن؟😳
چشمم روی این جمله وایستاد و ذهنم درگیرش شد،
بولدوزر باش...!
۵ ماه بر ما گذشت...
۵ ماه جانکاه و دوستداشتنی...!💔♥️
۵ ماهی که به اندازهی ۵ سال روح و روانم به کار گرفتهشد...
پنجشنبه ۲۷ آذر، طبق برنامهای که رو در یخچال داریم، شاممون #نذر #حضرت_علی_اکبر(ع) بود، #آبگوشت_نذری رو بار گذاشتم و نون میخواستیم،
همسرم رفتهبود بیمارستان ببینه برای #محمدسعید چه اتفاقی افتاده و من برای کمکردن فکر و خیالها تصمیم گرفتم دست زهرا رو بگیرم و با شکم هشت ماهه نون سنگک تازه رو خودمون بخریم و برگردیم.
صدای اذان مغرب میومد... نزدیک خونه رسیده بودیم که به همسرم زنگ زدم ببینم چه خبره 😞
همسرم قطع کرد و پیامک زد:
انا لله و انا الیه راجعون.
#امتحانات جدید برای ما و حیات جدید برای برادرم شروع شده بود.
اطرافیان ازش مینوشتن و منتشر میکردن ...🖋
بین متنها یه عبارت مثل میخ توی مغزم فرو رفت؛
خاطرهای بود از همکارش، محمدسعید کارهایی رو ازش پیگیری کردهبود و اون از حجم و سختی کار گله کردهبود و گفتهبود:
- فکر کردی همه مثل خودت بولدوزرن؟
عجیب بهم چسبید این توصیف...
ببین! هر لحظه دکمهی بازی رو میزنن و از زمین بیرون میکشندها!
فرصت کمه! بولدوزر زندگی خودت باش!🚜
پ ن : برداشت از بولدوزر بودن آزاده!🌺
اما دوست دارم در موردش با هم صحبت کنیم، میتونیم با این سوالا شروع کنیم؛
زندگی بولدوزری چه شکلیه؟🤔
مصادیقش تو زندگی همه یه چیزه؟
بولدوزر بودن به زن بودن یا مرد بودن ربطی داره؟ به مادر بودن یا نبودن چی؟👩⚕👩🏫👩🎓🤱
#توقف_ممنوع
#بولدوزر_باش
#دلنوشت#روزنوشت_های_مادری
#والعادیات_ضبحا#فالموریات #فالمغیرات
#قسم_به_زندگی_بولدوزری_امیرالمومنین(ع)
#قسم_به_اسبان_دونده
#سوره_عادیات
#مرگ
#والسابقون_السابقون
#مزرعه_آخرت #دنیا
#رنج
#لقد_خلقنا_الانسان_فی_کبد
#یا_ایها_الانسان_انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه
#انسان #زن #مادر
#نفر_بعدی_کدوم_یکی_از_ماست؟
#آیه #نشانه
#محمد_سعید_جباری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif