#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۲سال و ۹ماهه)
با بچهها، خواسته و ناخواسته پیادهروی زیاد داشتیم.
گاهی در تشییع پیکر شهدا
گاهی در دستههای عزاداری
تجربهی #راهیان_نور هم داشتیم.😍
به راهپیمایی اربعین هم فکر میکردم...
مسیر خانه تا مترو هم که حدود یه ربع میشد و جاهای دیگه برای خریدهای خیلی ضروری غالباً پیاده بودیم باهم.
البته خیلیییی جاها هم نمیتونستیم بریم!
یا مثل لشکر شکست خورده با هم نبودیم.
یا با اعمال شاقه و به زووور، با هم بودیم😁
تک و توک از اطرافیان حرفهایی به گوشم میرسید که دلمو خالی میکرد:
-داری ظلم میکنی به بچهها!
بعدها که ماشیندار شدیم خیلی جاها که نمیشد بریم رفتیم👌🏻
حتی وقتایی که خسته بودیم،
تو بارون و سوز و سرما
وسط روز و آفتاب سوزان
تو شرایط قرنطینه کرونا
و...
و تو همهی این شرایط با بچهها خدا رو شکر میکردیم که ماشین داریم.😊
اما از خودم میپرسم که آیا این نگاه #شکرگزار بودن بچهها و لذت بردنشون از نعمات خدا، اگه از ابتدا و همیشه در #رفاه_کامل بودن هم به این اندازه وجود داشت؟!
اگه همیشه خونهمون بزرگ بود، اینقدر بچهها از داشتن اتاق و پذیراییِ فراخ لذت میبردند؟ اصلا به چشم میاومد؟!
آیا با وجود محدودیتهای کرونا و پارک و مسجد و مهمونی و سفر نرفتن، این حد از نشاط و رضایت رو داشتند؟
به نظر میرسه نه!!
یادمه یه بار، دوتا پنجشنبه پشت هم پیتزا درست کردم، رضا گفت مامان چقدر داریم پیتزا میخوریم!!
تو دلم گفتم دلتم بخواد!
حالا یه ماه نمیپزم تا قششششنگ لذتشو ببری بگی ممنوووونم مامان آخ جوووون!
اینا رو که با خودم مرور میکنم سعی میکنم حالا هم که ماشین داریم، یه جاهایی رو پیاده باشیم و هر از گاهی برای خودمون لذت نعماتی که داریم رو بیشتر کنیم.❤️
سرد و گرم روزگار رو بچشیم،
و آستانهی تحمل سختیمون رو بالا نگه داریم.☺️
پ.ن: خوشحالم که رضا برای پذیرش سختی روزهداری اعلام آمادگی کرده.😍
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲۰روزه)
_ساعت چنده؟🤔
_نزدیک۵
_وقتش شد؟
نه جانم، هنوز مونده...
_الان چقد مونده؟😕
حدود یه ساعت
_الان چی؟
خیلی ذوق داشت تو نماز عید فطر امسال شرکت کنه
بچهم روزه اولی بوده🤩
(البته کله گنجشکی😉)
باباش که از خستگی غش کردهبود...
بااینکه شب تا صبح در حال رسیدگی به نوزادم بودم اما به خاطر شادی دل بزرگِ پسرکم، زیرانداز و جانماز رو دادم دستش، بچهها رو سپردم همسرجان و...
دلم نیومد زهرا رو بذارم خونه!👶🏻
شاید برگشتمون طول بکشه و شیر بخواد...
یواشکی زهرا رو هم زدیم به بغل و راه افتادیم...
هییییچ صدای تکبیری نمیاد!
کلی مادر پسری پیادهروی کردیم😍
و از اینور اونور سوال کردیم و بالاخره یکی گفت
مسجدالنبی(ص)!
برید شاید هنوز نخوندهباشن...
من که نمیشناختم! ولی یه خانومی با دیدن نوزاد تو بغلم گفت بیا با ما...❤️
خلاصه با ماشینشون ما رو هم بردند مسجد النبی(ص)
اما نماز رو خوندهبودند بااینکه ساعت تازه ۸ شدهبود😔
_بازم میخونن؟
_نه!
یه نگاه به چشمای منتظر رضا جانم انداختم.🥺
_اشکال نداره تا همینجاشم خدا کلی به خاطر این قدمهای تو به فرشتههاش پز داده!👦🏻
یه خانومی که مثل ما دیررسیدهبود با دیدن زهرا تو بغلم گفت:
_از ابعادش معلومه تازه دنیا اومده!
_بله🥰
و شروع کرد به دعا کردن واسه بچه هام!❤️
حاجآقا که مرد سالخوردهای بود و خطبهخوانی توانش رو گرفتهبود درخواست ما رو رد کرد!
اما یه آقایی که همراه حاجآقا بود با دیدن زهرا توی بغلم گفت بیایید براتون میخونم❤️
خلاصه خانمها و چندتا آقا به صف شدیم و الحمدلله قسمتمون شد.🤲🏻
و رضا هم بسسسسیار راضی!❤️
دوتا خانم که نمازشون رو خوندهبودند پشت صف ما هنوز نشستهبودند و با اشاره به زهرا به همدیگه گفتن وایسیم شاید وسط نمازش بچه گریه کنه آرومش کنیم❤️
بماند که همه احساس کردیم این نماز رو خدا به برکت قدمهای رضا و حضور زهرا روزی ما کرد و بعد نماز نگاههای گرم و دلنشینی به سمت بچهها روانه بود❤️
یادمه وقتی فقط رضا رو داشتم و مسجد میرفتم بیشتر خانوما به اعتراض میگفتن
آخه مسجد که جای بچه نیست!😳
مترو سوار میشدیم
کسی جاشو به ما نمیداد!😣
توی صف نون هم!😑
و...
زمان تولد طاها کمی مهربانانهتر❤️
زمان تولد محمد مهربانانهتر❤️❤️
بااین اوصاف...
به نظر من که اینطور میاد👇🏻
جامعه رو به رشده!😃
تجربه شما چی میگه؟!
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه)
همین دیروز بود.
نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود.
😅
پسرکم، که تا روز قبلش میثم صداش میکردم و براش از میثم تمار میگفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد!
رضا😍
۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛
تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه،
شن بازی تو راه پله،
داشتن مرغ و خروس،
ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن!
انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی،
و...
البته از اونجایی که بچهی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم:
رضاجان پوشک نینی رو میاری؟
رضاجان به مرغا غذا دادی؟
رضاجان بچهها رو سرگرم کن مامان نینی رو بخوابونه،
رضا جان...
مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚
دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂
هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! انشاءالله خدای جبار کم و کاستیهایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻
دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍
دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم.
دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_میخواد تموم شد.🤨
و
رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃
البته از قبل، کمی آمادهش کردم.
مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمیداد، من انجام میدادم و میگفتم حالا اینبار من جمع میکنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁
یا در مورد تکالیف مدرسه هم همینطور.
این رو خدای حکیم تو فطرت بچهها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد میشه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍
باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادبِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️
نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم.
تا راحتطلب بار نیاد و انشاءالله برای پذیرش سختیهای زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه میشه آماده بشه.
ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻
برای درست عمل کردن تو این ۷ سالها، از همگی التماس دعا دارم.🌷
پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است:
«فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ»
(وسائلالشیعه/1/476)
#جشن_ادب
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه)
.
نکنه بچه ها طوریشون بشه؟
مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم
یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سه چرخه
نکنه حبس تو خونه بهم فشار بیاره و حوصله بچه ها رو نداشته باشم؟
یا بچه ها دلتنگی کنن و بیوفتن به جون من گیس و گیس کشی!🤪
کلاس ورزشم چی؟
یک روز گذشت...
وای تازه یه روز گذشت؟؟
پس چطور دو هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟
.
استغفرالله ربی و اتوب الیه...
پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده
حتما خیری توش هست خودش هم که داره میبینه
دیده هیشکی برام مرخصی رد نمیکنه
یه مدت وظیفه همسرداری رو برام سبک کرده!
فرصت خلوت با خودم رو برام جور کرده!
.
اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامه خوبی نمیتونستم بریزم
دوتا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر😜
بعلاوه کلی فایل صوتی که توصیه یه استاد بود
برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راه حل مسائلم رو پیدا کنم
.
میدونستم یک قاشق م خ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث میشد کارشون رو نیمه کاره رها کنن و برگردن
اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟!
.
چند قسمت برنامه مورد علاقهم بعلاوه چندتا انیمیشن مناسب برای بچه ها رو دانلود کردم و گهگاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن کنار بچه ها میدیدم و راجع بهشون حرف میزدیم
بازیهای توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون که به موقع به دادم رسید.
#روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره🤩
.
الان که برخلاف انتظار، هفته چهارم! رو پشت سر میذارم میبینم که شکر خدا زندگی جریان داشت
شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن
یا آخر شبهایی که بابا میومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده مون میشد و بچه ها هم که عاشق مهمون!
و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم😆
یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاض وار خوابیدیم!🤪
خلاصه که گذشت
الحمدلله زندگی و بچه ها رو به رشد هستن همسرم هم که در تماس تصویری بچه ها رو میبینه کلی بهم افتخار میکنه
و قدردان ثانیه های درکنار هم بودن هست
.
این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو میسازه اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعی هستن که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشهها رو گرفت
البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم
.
#روزنوشت_مادری
#فرهنگ_مقاومت
#امتحانات_الهی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه)
.
اسفند95بود
مُشتی تمرین و کوئیز و پروژهی سنگین داشتم که به بچهداری و خانهتکانی عید اضافه شده بود.
رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی.
طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچهها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌
البته کمک که چه عرض کنم بساط بازیشون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️
من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم میگرفت و عکس میگرفتم!
چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس:
"کودکان سخت مشغول کارند
اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!"
.
الان حدود 4سال از اون روزها میگذره
کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂
بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜
درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحتتره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیتها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن.
چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همهس نه مامان😉
.
شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم
و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشنتر شد...
.
الان اگه مهمون داشته باشم و بچههام و همسرم نباشن به شدت خسته میشم
و احتمالا سالاد هم نداریم😅
(جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد)
چون مدتهاست نقش مدیریتیم از اجرایی پررنگتر بوده😂
.
این فقط مربوط به بچهها نیست
بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن.
"کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم"
در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچهس
بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄
.
البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرامالکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆)
.
خلاصه که باید یه همتی کنیم نسلهای آینده برامون دعایخیر کنن😍
.
پ.ن:
چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه،
با بستههای تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم!
سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳
یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم!
.
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان رضا ۷ساله، طاها ۶ساله، محمد ۳ساله، زهرا ۶ماهه)
اون روزا که با دوستم واسه خودمون کسب و کاری راه انداخته بودیم، همهش تو فکر این بودم که بچههام بزرگ بشن بیوفتن دنبال کارآفرینی و تولید و انشاءالله بلند همت باشن.😍
وقتهایی که تو خونه جلوشون کار میکردم،
یا حتی ازشون کمک میگرفتم،
یا اون زمانهایی که دست رضا و طاها رو میگرفتم محمد به بغل با بستههای عروسکسازی پارک و مسجد و نمایشگاه میرفتیم.
درآمدش در برابر زحمتش خیلی ناچیز بود اما اون زحمات، اگه فقط همینو جا انداخته باشه که 'کار، خیلی ارزشمنده'
کافی و عالیه.👌🏻
حالا هم بچهها گهگاهی چیزی تولید میکنن و به قصد فروشش فیلم و عکس تهیه میکنن و میفروشن.
(فعلا تو گروههای خانوادگی😉)
تو اینترنت میگردیم و باتوجه به تواناییهایشون انتخاب میکنیم.
بعد لوازم مورد نیاز رو مینويسن.
بعد از خرید، با توجه به زحمت و زمانی که میذارن، قیمت فروش رو با هم برآورد میکنیم!
البته فعلا تواناییهاشون در حد کارهای حرفهای نیست اما قصدم اینه که تا کوچیکن کارهای مختلفی رو تجربه کنن.
هم اعتماد به نفسشون بالا بره👌🏻
هم خودشونو بیشتر بشناسن.
بزرگتر که شدن ببینن چه راهی انتظارشونو میکشه و با جهت باد حرکت نکنن.😁
با پولش هم اول صدقه میدن حتی خیلی کم.😉
و بعد چیزایی که "دل هوس کرد" رو میخرن و چون زحمت زیادی کشیدن گاهی باهم صحبت میکنیم و از اون خواسته، برای خواستههای بزرگتر چشمپوشی میکنن.
گاهی هم این کارو نمیکنن!
که هیچ اشکالی هم نداره.
بادکنک میترکونن و بزرگ میشن.
البته هنوز خیلی سخته براشون😁
مثلاً پول بادکنک هلیومی به اندازهی کار دو روزِ رضا میشه!
بعد قراره این رو رها کنه بره بالا تو ابرا.😃
از نظر من خیلی احمقانهست.😒
ولی گذاشتم خودش تصمیم بگیره... هر چند در نهایت پدر وارد میدان تصمیم گیری میشه.😂
و ناگهان رضا تصمیم میگیره پولشو جمع کنه برای کوادکوپتر تا بره بالا.👌🏻
#روزنوشت_مادری
#تربیت_اقتصادی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ملوانان زبل خونهٔ ما»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹ و #محمد سعید ۴.۵ ساله)
دستم زیر چونه و چشمم بیحرکت به دیوار زخم خوردهٔ روبهرو، تو افکار خودم غرق بودم که چطور شیر به خوردش بدم.🤔
یه راه ساده و راحت که زحمت نداشته باشه و با وقت کم من بخونه.
پسر بزرگم متوجه شد و ازم پرسید.
منم شرح دادم براش که داداش کوچیکه شیر نمیخوره. دنبال راهحلم.
رفت و بعد از چند دقیقه با محمدحسین برگشت.
شروع کردن به کتک کاری!
هنگ کردم اینا یهو چهشون شد؟😳
وقتی دقیق شدم دیدم این تو بمیری... اتفاقاً از اون تو بمیریهاست! مهربانانه دو داداشی دارن همدیگه رو میزنن اونم به قصد... نوازش.😉
بعد از حدود یک دقیقه ولو شدن رو زمین.
بعد بلند شدن و یه جوری که سعید متوجه بشه، گفتن بریم شیر بخوریم قوی بشیم باز بیایم باهم کشتی بگیریم.😉
رفتن یه لیوان شیر خوردن و برگشتن سر کشتی و وانمود کردن که خیییییلی قوی شدن.😁
سعید تعجب کرده بود.🧐
پرسید:
«منم شیر بخورم قوی میشم؟»
گفتن معلومه، اما نه با یک بار خوردن، چند ماه و چند سال باید مرتب بخوری.😌
در کمال تعجب در خواست شیر و خرما کرد و نشست به نوش جان کردن
و تا امروز مدام درخواست شیر و خرما میکنه.😁
به همین راحتی با خلاقیت پسر بزرگم یه دغدغهٔ ذهنیم حل شد.👌🏻
پسرای من
کاجهای باغ زندگی😜
ملوان زبل کی بودین شماها؟!!!!!!😁
پ.ن: ملوان زبل اسم پویا نماییایه که دههٔ شصت و هفتاد میدیدیم. ملوانی بود که با خوردن یه قوطی کنسرو اسفناج، قدرت زیادی پیدا میکرد. احتمالاً پنجاه درصد کودکان دنیا پس از دیدن این پویانمایی عاشق اسفناج شدن.😂
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif