«۱۱. آدمها میتونین هر شرایطی رو تسلیم خودشون کنن.»
#ف_حافظ
(مامان #محمدحسن ۱۴، #فاطمه ۹.۵، #محمدعلی ۷، #زینب ۲.۵ ساله و #حسین ۳ ماهه)
#قسمت_پایانی
زندگی هر آدمی پر از اتفاقاتیه که خود آدم هیچوقت فکر نمیکنه بتونه زیر بار اون اتفاق زنده بمونه😥 و ادامه بده. اما خدا به آدم قدرتی داده که میتونه هر شرایطی رو تسلیم خودش کنه😉. هر اتفاقی میتونه باعث رشد ما آدما بشه. هر چی اون اتفاق سختتر باشه، میتونه آدم رو به رشد بالاتری برسونه.
اگه ما بتونیم به اتفاقات زندگی مثبت نگاه کنیم، افقهای بعد به رومون باز میشه. یکی از مهمترین عواملی که در گشایش زندگی از جمله گشایش مادی موثره، مثبت نگاه کردن به اتفافاته و این ریشه در نگاه توحیدی ما آدما داره☺️. وقتی همهٔ اتفاقات رو از طرف خدای مهربون بدونیم، دیگه نمیتونیم منفی نگاه کنیم. وقتی به یه اتفاق منفی نگاه میکنیم، یا اون اتفاق رو از طرف خدا میدونیم و منفی میبینیم، که خیلی بده و یا از طرف خدا نمیدونیم، که این هم بده😓.
و الحمدلله این نگاه که عمیقاً در جان من نفوذ کرده، خیلی از ناراحتیها و تشویشها رو از زندگی من برده.
بعد از تولد فاطمه بود که من جلسات معرفتی و معنویات رو جدی گرفتم و خیلی در نگاه من به زندگی راهگشا بود. میشه گفت در شرایطی که روزمرگی و خستگیهای بچهداری به من فشار میآره، شرکت در جلسات معرفتی باعث میشه وارد فضایی بشم که دوست دارم و حرفهایی از جنس حقیقت و معنویت حالم رو بهتر میکنه☺️.
اگه نگاهی به زندگی این سالهای خودم کنم، میتونم بگم در طول زندگی، من وقف بچههام بودم. به خاطر شرایط خاصی که در زندگیمون بود، خیلی راحت بیرون نمیرفتم و بیشتر خونه بودم. اما حالا بعد از تولد حسین، حس میکنم شرایط بچهها به ثباتی رسیده و گاهی که احساس نیاز میکنم، از همسرم یا خانوم کمکیمون کمک میگیرم و بیرون از خونه میرم.
توی همین روزا که پشت سر هم بچهها تعطیل میشدن😫، یه روز دیدم که خیلی پرم و محیط خونه تحملش برام سخته🤯. بچهها رو به همسرم سپردم و برای اولین بار ۹ ساعت تنهاشون گذاشتم. ساعت زیادی بود و معمولاً دلم نمیاد این همه ساعت پیش بچهها نباشم، اما انگار این بار خیلی خسته بودم و نیاز به یه تنهایی چند ساعته داشتم و این تنهایی تأثیر مثبتی روی بالا رفتن توان و صبرم داشت☺️.
بعد از تولد حسین یه انگیزه قویای در من شکل گرفت برای شروع فعالیتهایی که برای جامعه و اطرافیان مفید باشه. برداشت خودم در این مرحله از زندگیم این هست که الان توان و انگیزه برای این شروع رو دارم و شاید بعدتر خیلی در بچهها محو بشم و شروع برام سخت بشه.
یکی از کارهایی که دوست دارم بکنم در زمینهٔ تدبر قرآنه. تدبر و فهم قرآن کاریه که خیلی توی زندگیهامون کمرنگه. خیلی از اشتباهاتی که داریم به خاطر دوری و عدم فهم ما از قرآنه😓.
با همین انگیزه، در حال حاضر به دنبال ایجاد مقدمات و صحبت با دوستان هستم که انشالله در آیندهٔ نزدیک حلقه هایی برای تدبر توی محله راه بندازیم😍.
تدریس علوم دینی هم از کارهاییه که انگیزهٔ بالایی برای شروعش دارم و بهش علاقه دارم. موانع ذهنیای که برای تدریس داشتم، برام کمرنگ شدن و انشالله در آیندهٔ نزدیک این کار رو هم پیگیر میشم.
اینکه چقدر فرصت کنم و بتونم به این هدفهای کوتاه مدتی که برای خودم ترسیم کردم برسم، مشخص نیست. اما چیزی که برام مهمه اون انگیزه و امیدیه که منو به حرکت وا میداره و هیچوقت این انگیزه رو از دست ندادم🥹. همیشه برای هدفی که روبهروی خودم قرار دادم، تلاش کردم. میتونم بگم این تلاش و حرکت باعث شده که با وجود سختیها و گاهی ناراحتیها توی زندگی گرفتار ناامیدی نشدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«خاطرات شیرین زیارت امام رضا (ع) برای بچهها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
توی این تعطیلات فرصتی شد که بعد از چندین ماه، برای سفر بریم مشهد، شهری که توش به دنیا اومدم و بزرگ شدم و همیشه دلم براش تنگ میشه.
حافظهم خیلی قوی نیست و خاطرات زیادی از دوران کودکیم یادم نمونده و تصویر خاصی از بچگی هام توی حرم امام رضا علیه السلام ندارم.
اما میدونم که بعضی از بچهها خاطرههای دوره کودکی رو خوب یادشون میمونه و حتی اگر یادشون نمونه هم باز تاثیر خودش رو داره روی بچه.
به همین خاطر سعی کردیم توی این فرصت محدودی که مشهد بودیم، بچهها رو طوری که بهشون خوش بگذره ببریم حرم.
قبل ورود به حرم، براشون دونات رضوی خریدم که وقتی گشنه میشن، خوراکی جذابی برای خوردن توی حرم داشته باشن. به در خواست خودشون از این انگشتر بچگانههای ارزون دور حرم هم خریدن.
با همراهی مامانم، بچهها رو بردیم زیر زمین. از پلههای روبه روی سردر شیرازی (بست شیخ طوسی) که بریم پایین، سمت راست، رواق حضرت معصومه سلام الله علیها، مخصوص خانم هاست.
یه جای دنج و خلوت و دوست داشتنی که تقریبا همه اوقات روز و شب، خلوتتر از بقیه جاهای حرمه.
یه گوشه نشستیم و بچهها کم کم بازیهاشون رو شروع کردن. بدو بدو توی فضای خالی و بزرگ وسط رواق، سر خوردن روی سرامیک هایی که فرش نداشت، پیدا کردن صندلی تاشو های خالی برای بازی کردن، نشستن روی منبر خالی که یه گوشه رواق بود، بالا و پایین رفتن از سراشیپی و پلههای کمی که جلوی ورودی رواقه، آب کردن قمقمهشون از آبسردکن کنار ورودی رواق و …
بعد از مدتی بازی، وقتی خسته و گشنه شدن، وقت خوردن دونات شد. یه گوشه نشستن و مشغول خوردن دوناتهاشون شدن.
من و مامانم هم سعی میکردیم وسط حرفها و سوالای بچهها، زیارت امینالله و قرآن بخونیم.
بعدش وقت رفتن کنار ضریح و زیارت از نزدیک شد. توی زیر زمین حرم، دو نقطه نزدیک به سرداب مطهر و محل اصلی پیکر مطهر هست که ضریح نصب کردن. یکی توی رواق دارالحجه زیر زمین و یکی هم انتهای همین رواق حضرت معصومه سلام الله علیها. خلوت ترین ضریح همین آخری هست. و جالبه که طبق گفته خادمها، این ضریحهای توی زیر زمین، به محل اصلی خاکسپاری حضرت نزدیک تره، نسبت به ضریح اصلی و طلایی که بالاست.
بچهها طبق معمول پول نقد میخواستن که بندازن توی ضریح. با هم رفتیم توی صف کوتاه منتهی به ضریح، و داشتم براشون توضیح میدادم سلام بدید به امام رضا علیه السلام، باهاشون صحبت کنید، دعا کنید، چیزایی که دوست دارید رو از خدا بخواید و به امام رضا بگید، دعا کنید زودتر امام زمان بیاد و …
در عرض کمتر از دو سه دقیقه رسیدیم به ضریح، بچهها پولهاشون رو انداختن توی ضریح، ضریح رو بوسیدن و انگشترهاشون رو متبرک کردن و برگشتیم. چون صف خیلی کوتاه بود، یه بار دیگه هم توی صف رفتیم تا بازم بریم زیارت و خداحافظی کنیم.
یه بار هم با مامانم رفتن کنار ضریح و بعد از حدود یه ساعت، قرار شد برگردیم.
دوباره دستشویی بردیمشون، از همون پلههای زیرزمین که بیایم بالا، کمی جلوتر سمت راست، سرویس بهداشتی هم هست و تقریبا نزدیکه.
بعد هم همون نزدیک، رفتیم چایخونه کنار باغ رضوان، که بچهها چایی شیرین تبرکی هم بخورن و بریم خونه.
یه مقدار صفش طولانی بود، ولی بچهها دوست داشتن و خودشون خواستن چایی بخورن. نهایتا هم گفتن چقدر چاییهای حرم امام رضا علیه السلام خوشمزه ست.
نهایتا از کتابفروشی کنار حرم، نفری یه دونه کتاب مناسب سن و سلیقه خودشون خریدن و بعدش هم برگشتیم خونه.
البته چندباری بچهها رو زیارت بردیم و هر بخش از این این کارها رو توی یه دفعه از زیارتها انجام دادیم.
هرچند خیلی کار خاص و ویژهای نکردیم ولی امید داریم که انشاءالله یادگاری براشون بمونه و وقتی بزرگ شدن، ته دلشون عاشق زیارت امام رضا علیه السلام باشن.
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چالش بیمارستانهای آموزشی برای مادران »
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷.۵ ساله، #فاطمه ۶ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
با توجه به جابجایی خونه مون، برای بارداری و زایمان چهارم دنبال یک بیمارستان خوب نزدیک که با بیمه تامین اجتماعی قراردارد داشته باشه و درصد خوبی از هزینه رو بیمه بده، می گشتم
برای زایمان اول و دوم بیمارستان کاشانی بودم، که با بیمه تامین اجتماعی رایگان بود.
برای سومی هم بیمارستان نجمیه، که به خاطر سربازی همسرم و بیمه نیروهای مسلح، تقریبا رایگان شد.
بین گزینههای نزدیکمون، به بیمارستان امام حسین علیه السلام رسیدم.
هفته پیش یه روز نوبت تلفنی گرفتم و رفتم ببینم چطوره.
اولش حدود ۱.۵ ساعت صف دکتر داشت، که چندان عجیب نبود و توی دوتا بیمارستان قبلی هم تجربهاش کرده بودم.
بعد که وارد اتاق دکتر شدم، یک لحظه متعجب شدم از صحنه ای که میدیدم!
یه اتاق کوچیک شلوغ
با حضور یک دکتر ( استاد)
پنج شش دانشجوی پزشکی دختر و پسر
و پنج شش تا مامان باردار
که هر کدوم کنار یه میز و صندلی نشسته بودن و داشتن توسط دانشجوها (اینترنها) ویزیت میشدن.
خداروشکر صندلی که خالی بود و من باید میرفتم، رو به روی یه دانشجوی خانم بود!
ولی کنارش یه دانشجوی آقا نشسته بود که داشت اطلاعات نفر کناری من رو مینوشت.
سوالات معمول و بعضاً شخصی مربوط به بارداری رو خیلی عادی پرسید و نوشت. (طبیعتا برای خودشون عادی بود ولی من دوست نداشتم جلوی یک آقا درباره این مسائل صحبت کنم!)
بعد هم با صدای بلند توی اتاق خطاب به استاد دکتر گفت که خانم ۳۱ ساله، بارداری چهارم، به خواست خودش غربالگری نداده، مشکلی نداره، آزمایش و سونوهای معمول رو میخواد.
دکتر هم گفت بسیار خوب و تمام.
یک دانشجوی آقا هم مسئول وارد کردن نسخه الکترونیکی من توی سیستم شد و
نهایتا اومدم بیرون.
همون لحظه با خودم گفتم من دیگه اینر بیمارستان نمیام!
اتاق دکتر که اینه، معلوم نیست موقع زایمان چه شرایطی هست و چندتا دانشجو از چه جنسیتی قراره بیان بالای سر مادر و ...
از اون روز ذهنم مشغول این سواله که چرا چنین سیستمی وجود داره توی این بیمارستان و بیمارستان های آموزشی مشابه؟
درسته که یه پزشک آقا هم باید اولیات پزشکی رو به صورت عملی یاد بگیره تا اگر توی روستای دور افتاده ای بود و جون مادر بارداری در خطر افتاد بتونه نجاتش بده،
ولی آیا راه آموزششون همینه؟ این بهترین راهه؟
خانم هایی که نمیخوان توسط یک آقا ویزیت بشن یا از اون بدتر، موقع زایمانشون یک دانشجوی آقا حضور داشته باشه(!) چه گناهی کردن؟
اصلا مگه حکم شرعی اولی این نیست که تا وقتی برای مادر ضرورت و اضطرار وجود نداشته باشه، نباید پیش پزشک مرد بره؟
فعلا فقط دارم بهش فکر میکنم، راه حلی ندارم و اصلا به نظر میاد راه حل رو خود جامعه پزشکی مذهبی باید پیدا کنه.
ولی حداقل این رو میفهمم که به لحاظ شرعی، درست نیست مادرها رو توی چنین شرایطی قرار بدیم.
همه امکان رفتن به بیمارستان خصوصی رو ندارن و خیلی ها توی همین مدل بیمارستان های آموزشی زایمان میکنن.
باید فکری برای این وضعیت کرد.
یک جای کار ایراد داره.
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🎧 🔸 صوت کامل گفتگو با خانم محمدطاهری مامان ۶ فرزند مامان زهرا ۱۴، علی ۱۱، حسن ۹، حسین ۷، زینب۴ سا
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
❓یه روز عادی شما که از صبح بیدار میشین تا شب چه شکلیه؟
خیلیها دوست دارن بدونن یه مامان ۶ فرزندی چه جوری زندگی میکنه...
🪴🪴🪴
من اگر که یک روز بخوام استراحت کنم، به این معنی که هیچ کاری نکنم،تو آشپزخونه نرم،لباسی نشورم،کاری نکنم،این مساوی یک هفته اضافهکاری هست.
بنابراین بخاطر این که این فشار رو خودم نباشه، سعی میکنم هرروز یکسری کارها رو دائم انجام بدم و نذارم بمونه.
غذا گذاشتن حتما هست. یعنی اگه من یه روزی غذا نذارم و مثلا بگم حاضری بخورین بچهها، اون روز سختتره برا خودم. چون اینها هی سیر کامل نمیشن، هی من باید یه چیزی درست کنم. حالا ساعت۲ اینو بخورین، ساعت۴ اینو بخورین و...
ترجیح میدم که یه غذای درستحسابی و خوب بذارم،حالا در حد خورشت و پلو که اینا قشنگ سیر بشن،کاری به من نداشته باشن🙃
معمولا هم ناهار و شام رو یکیش میکنم. یه بار درست میکنم و برای شام هم، میمونه.
اگه میخوام امروز برا خودم باشم، سعی میکنم کارا رو زودتر بکنم که زمانم بیشتر باشه واسه استراحت یا هرکاری که میخوام بکنم.
به جز غذا، ظرف رو هم حتما میشورم و سعی میکنم که سینک خالی باشه. این هم خودش عامل اضافهکاری میشه. اگه پر باشه، انگاری که ظرف تولید میشه و هی باید پای ظرفشویی باشی!
لباسها رو هم باید هر روز بشورم. وگرنه به حدی پر میشه که دیگه جای خشککردن نیست.
این کارها کارهای روزمره منه.
اما کارهای دیگه مثل جاروبرقی و شستن سرویسها و جمع و جور کردن خونه رو تقسیم کردیم بین بچهها.🙂
دخترم جاروبرقی میکشه، پسرام سرویسها رو میشورن، خرید هم با بچههاست.
از صبح که پا میشم، بعد از راهی کردن بچهمدرسهایها، معمولا دو ساعتی رو تا کوچولوها از خواب بیدار شن، وقت برای خودم دارم و کارهای برنامه خودم رو انجام میدم.
بعد دیگه وارد کارهای خونه و بچهها میشم. بعد از ظهرا هم معمولا یک ساعتی هست که بچه ها درس ها رو میارن و بهشون میرسم که کی چیکار کرده کی چی میخواد و یه کم به بچه ها تو درسهایی که ضعف دارن کمکشون می کنم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی #از_نکات_گفتگوی_زنده #ع_محمدطاهری (مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹،
.
❓شما کارهای خونه رو به بچه ها میسپارین، این چه پیش زمینه ای داشته؟
چون الان خیلیها گله میکنن که بچهها کمک نمیکنن تو کارهای خونه. شما چه روشی داشتید که بچهها مسئولیت پذیر شدن؟
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
من از دکتر عزیزی که معروف هستن، شنیدم که خوبه بچه ها مثل کارمندا حقوق بگیرند.
یه سری نیازهای اولیه و ضروری دارن، مثل پوشاک یا پول تاکسی و...
ولی یه سری چیزهایی هست که ضروری نیست. مثلاً دلشون می خواد فلان کیف یا ساعت و... رو داشته باشن.
دیگه برای اینها باید اون درآمد رو کسب کنند و از اون خرج کنن و برای کسب درآمد چه جایی امن تر از خونه!🏡
کارهای شخصی شون، مثل اینکه بچه مسواک میزنه، اتاقشو مرتب میکنه یا نماز میخونه، هیچ درآمدی نداره.
اما برای کارهایی که جمعیه میتونیم مبلغ تعیین کنیم که یه درآمدی باشه براشون.
به جای اینکه پول بدیم به کارگر، به بچههامون بگیم که بیاید این کارها هست. انجام بدید و ما به ازاشو دریافت کنید😊
با این کار الحمدلله بچهها خیلی با اشتیاق انجام میدن. البته احساس میکنم که یه سنی داره. مثلا دخترم دیگه حاضر نیست به خاطر کار پول بگیره و انگاری فکر میکنه ما بچه میانگاریمش😅. نوجوانم شده و خودش کار انجام میده بدون اینکه پولی دریافت بکنه.
ولی هنوز بین پسرا رقابت هست که مثلا این کار رو من انجام می دم اون کار رو من انجام می دم...
رقابتی که باعث میشه بالاخره کار انجام بشه.
که حالا این چند تا فرزند بودن، به نظرم کمک کرده تو شکل گرفتن این حس رقابت. واقعا اگه تک فرزند بودم احتمالا خیلی سخت میشد.
در کنار اینها میخواستیم این روحیه هم در اونها تقویت بشه که بالاخره شما نسبت به خونه وظیفه ای دارید☝🏻. حتی اگر پولی نباشه.😌
برای همین یه سری از کارها رو واجب کردیم بدون اینکه پول دریافت بکنن.
مثل آشغال بردن و خرید کردن که بین پسرا به نوبت تقسیم کردیم.
🪴🪴🪴
اما اگه جزئیتر بخوام بگم؛
از حدود سنین مدرسه که بچهها میافتن تو فاز پول جمع کردن، بهشون کار میسپریم. اولاش خیلی سخت نمیگیریم ولی دیگه مثلا از ۹ سالگی به بعد، باید درست و کامل انجام بدن.
من کارا رو خیلی ریز میکنم که بچهها بتونن چند تا کار انجام بدن و نتیجه اش رو زود ببینن. مثلا دستشویی شستن، مثلا جاکفشی رو دستمال کشیدن، لباسها رو تا کردن، لباس ها رو پهن کردن، جاروبرقی کشیدن، گردگیری کردن، ماشین ظرفشویی را پر کردن و خالی کردن
کارهایی که خیلی تمایل بهش نشون نمیدن، امتیازشون رو میبرم بالا.😊
مثلا امتیاز ماشین ظرفشویی که هیچ کی سمتش نمیره امتیازش خیلی بالاست. کارهایی که خیلی دعوا روش هست رو امتیازش رو کم می کنم.🌝
🪴🪴🪴
روش امتیازدهی هم اینجوری هست که کارت میدم. 🎟️
مثلاً فلان کار دوتا کارت داره اون یکی سه تا کارت، اون یکی مثلاً چهار تا و...
و بعد جمعهها، کارت ها رو میشماریم. هر کارتی مثلا ۵ هزار تومن ارزششه.
یکی میشه ۱۰۰ هزار تومان یکی میشه ۱۵۰ هزار تومن و...💵
از این پول چیزهایی که دوست دارن میتونن بخرن.
مثلا من برای تغذیه مدرسشون لقمه درست میکنم ولی اگه بخوان خوراکی بخرن باید از همین پول استفاده بکنن. یا مثلا مداد رو من میخرم ولی اگر گمش بکنن، باید خودشون بخرن.
بعضی از چیزا هم هست که جزو محدودیتهاست.❌
مثلا الان پسرم پولش به موبایل رسیده ولی من اجازه نمیدم. میگیم پول داشتن شرط لازمه ولی کافی نیست. باید به سنش هم رسیده باشن. هرچی دوست داشته باشن میتونن بخرن. فقط می گم جزء اون محدودیتها نباشه.🙂
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«در هتل زندگی نمیکنیم!»
#مامان_صالحه
(مامان #فاطمهزهرا ۹، #زینب ۶ و #لیلا ۴ ساله)
شده تا به حال ندونید که همکاری کردن بچهها در کار خونه رو چطور در فرهنگ خانوادگیتون جا بندازید؟🤔😏
گرچه توانمندسازی بچهها، یک ضرورت هست، اما در خانوادهٔ دو فرزندی، مادر ممکنه با خودش بگه: "عیبی نداره؛ بزرگتر که شدن، بهشون یاد میدم. دیر نمیشه."
اما در خانوادههای سه فرزندی و بیشتر؛ کمکم مشارکت بچهها، در سنین پایینتر، از یک مطلوب، تبدیل به ضرورت میشه.😉 چون مادر واقعا نمیتونه همهٔ کارها رو به تنهایی انجام بده.
شاید بعضیها فکر کنن که مگه بین دو بچه و سه بچه چقدر فرق هست در میزان کارهای خونه؟!!🤔 ولی هم طبق تجربهٔ خودم و هم صحبت با دوستانم؛ متوجه شدم این تفاوت واقعاً چشمگیره.
حالا وقتی پای واگذاری مسئولیت به بچهها میاد وسط، فکری میشیم که "چی به بچه بسپریم که از پسش بر بیاد؟"
تا اینکه من این لیست جالب رو دیدم و سعی کردم طبق شرایط محیط زندگی و خانوادهٔ خودمون، ازش استفاده کنم.
مثلاً تا قبل از تعطیل شدن مدارس؛ من میدیدم دختر اولی و دومی خیلی خسته میشن، ولی از الان که تعطیلات شروع شده؛ به نظرم بهترین زمان برای فعال کردنشون هست.🥰
گاهی راضی کردن فرزند اول که سنش بیشتره برای انجام دادن بعضی کارها، مشکل به نظر میاد. اما نباید تسلیم بشیم😉🤭. باید براشون توضیح بدیم و استدلال کنیم که هر عضو خانواده؛ وظیفهٔ خودش رو داره و در هتل زندگی نمیکنیم.
میتونیم برای اینکه حسِ تنها کار کردن نداشته باشن، بگیم: تا من لباسها رو پهن میکنم، شما فلان بخش از اسباببازیها رو جمع کن. تا من ظرفها رو میشورم، شما هال رو جارو برقی بکش.
به بچههای بالای ۷ سال؛ باید امر و نهی کرد. درخواستهای پرسشی "میتونی؟" "میکنی؟" دیگه معنا ندارن😅.
اما بچهٔ زیر هفت سال، احتمالاً این لحن براش کارآمدتره. چون دلش میخواد تواناییش رو اثبات کنه. از طرف دیگه بچهها همهش دوست دارن وسط کار؛ بازی جدید از کارشون در بیارن. ولی چارهای نیست. باید صبوری کرد🤪.
گاهی باید بعضی از چیزها رو تبدیل به ارزش کرد. مثل اینکه "بچهٔ ۹ ساله دیگه نباید لباس و وسایلش وسط خونه افتاده باشه."
گاهی باید بعضی کارها رو تسهیل کرد. مثلاً وجود یک چارپایهٔ مناسب برای ظرف شستن کودکان یا سبد مناسب برای جمع کردن وسایل و لباسها. یا خرید وسایل و دستکش مناسب برای تمیز کردن توالت و دستشویی. گاهی باید آموزش رو در یک موقعیت مناسب و طبق روحیهشون بهشون بدیم. یا صبر کنیم اول به مدت چند هفته در یک کار، ماهر بشن و بعد سراغ کار بعدی بریم.
من که اعتراف میکنم رعایت همهٔ این ظرافتها کار خیلی خیلی سخت و هنرمندانهایه و خودمم هنوز در بسیاری از این مطلوبیتها پیشرفت مد نظرم رو نکردم و بچههام رو رشد ندادم.
ولی به قول سعدی علیه الرحمه:
به راه بادیه رفتن؛ به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«فهرست مسئولیتها»
#مامان_صالحه
(مامان #فاطمهزهرا ۹، #زینب ۶ و #لیلا ۴ ساله)
اینا یه فهرست از کارهاییه که متناسب با سن بچهها میتونیم بهشون بسپریم👇🏻
۲ تا ۳ سالگی:
- مرتب کردن جای خوابشون
- برداشتن اسباببازی و کتابهاشون
- انداختن لباسهای کثیفشون داخل سبد مخصوص
- غذا دادن به حیوانات (با کمک شما)
- پاک کردن کثیفیها (با کمک شما)
- گردگیری (دستکش فراموش نشه)
۴ تا ۵ سالگی
- چیدن و جمع کردن سفره/میز
- چیدن ظروف ماشین ظرفشویی
- درآوردن قاشق و چنگال از ماشین ظرفشویی
- انتقال لباسهای کثیف به ماشین لباسشویی (با نظارت شما)
- جور کردن جورابها و درهم کردن اونها
- پهن کردن لباسها
- جمع و جور کردن اتاقشون
۶ تا ۸ سالگی
- خالی کردن سبد ظرفها یا ماشین ظرفشویی
- شستن سینک و سطوح روشویی
- جدا کردن لباسهای کثیف تیره و روشن از هم
- کمک در بستهبندی غذا و خوراکی مدرسه
- کندن علفهای هرز، جارو کردن برگهای خشک
- آب دادن به گل و گیاهان
- انتقال آشغالهای هر اتاق به سطل زباله
۹ تا ۱۱ سالگی
- شستن حمام-دستشویی
- بیرون بردن کیسه زباله و انداختن در سطل زباله
- جارو برقی کشیدن
- تی زدن
- کارهای اولیه آماده کردن خوراکیها: شستن، بریدن، خرد کردن، اندازهگیری کردن
۱۲ به بالا:
- نگهداری از خواهر-برادر کوچکتر
- پاک کردن پنجرهها
- اتو کشیدن
- نظافت داخل و خارج اتومبیل
- پختن غذاهای ساده
- تمیز کردن یخچال
- نوشتن لیست خرید خواروبار
✅ بچههای کاربلد و با عرضه و با اعتماد به نفس بار بیاریم😉🧡.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«میتونی راننده اتوبوس باشی و تاثیرگذار.»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷.۵ ساله، #فاطمه ۶ ساله و #زینب ۳ ساله)
صبح جمعه مثل دوران نوجوانی، تصمیم گرفتم تا بچهها پیش مامانم خوابن، برم کوهسنگی (مشهد)
از پایانه خواجه ربیع سوار اتوبوس خط ۳۸ شدم به مقصد پارک کوهسنگی.
راننده با سلیقه داشت با دستمال شیشههای اتوبوس رو تمیز میکرد.
توی اتوبوس هم به شدت تر و تمیز بود و حتی خوشبو کننده هوا و کولر داشت! 😁
یکی دو دقیقه بعد از اینکه راه افتاد، صوت پخش شد. چند جمله از حضرت آقا درباره وجود مقدس امام زمان علیه السلام
و بعدش زیارت آل یاسین.
فکر کردم رادیوئه
و گفتم چقدر جالب.
کمی بعد اون شعر معروف پخش شد:
غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم
علی موسی الرضا، علی موسی الرضا
رسیدیم به میدون شهدا،
جایی که اتوبوس از رو به روی حرم امام رضا علیه السلام رد میشد.
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام پخش شد!
بعد یک موسیقی ملایم و آرامش بخش
آخرای مسیر نزدیک کوهسنگی هم دعای فرج. ❤️
دیگه مطمئن شدم که این صوتهای زیبا و متناسب و آرامش بخش، کار رادیو نبوده و خود جناب رانندهی خوش ذوق تصمیم گرفته صبح جمعه اینا رو پخش کنه.
بعد از دو ساعت هم که از پارک برگشتم، دیدم دوباره قسمت شده با همون اتوبوس تمیز و جذاب و همون راننده خوش ذوق همسفر بشم.
این بار هوا گرمتر بود و کولر هم روی درجهی زیاد و بسیار خنک و لذت بخش. 😊
و این دفعه دیگه داشت رادیو و اخبار پخش میشد از نظرات مردم درباره صلابت خانم مجری شجاع و ...
یه چنین مردمان دوست داشتنی و خوبی داریم. 🌷
میتونی راننده اتوبوس باشی و با عشق و به بهترین نحو کارت رو انجام بدی و دل مردم کشورت و دل امام زمانت رو شاد کنی...
#مردم_خوب_ایران
#راننده_اتوبوس_خوشذوق
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«ما اهل کوفه نیستیم»
#ب_ستوده
(مامان #فاطمه۸، #ریحانه۴ و #زینب۱ ساله)
راستش را بخواهی بعداز توقف جنگ، گریهام گرفت، مثل شیری که میگذاری تا بجوشد و با یک غفلت کوتاه سر میرود و کل گاز را به باد میدهد، اشکهایم سرریز شدند و بیاختیار فرو میریختند😭
حوصلهٔ هیچکس و هیچچیز را نداشتم، میدانستم بدون دلیل بچهها را دعوا میکنم اما نمیتوانستم آرام شوم. اگر همسرم دعوت به صبرم نمیکرد چه بسا قالب تهی کرده بودم!😢
شب به سختی خوابیدم. صبح ولی کمی آرامتر بودم و فرصت شد قبل از بیدار شدن بچهها کمی به درونم رجوع کنم. خوب که جستوجو کردم فهمیدم احساسم غم نبود، نگرانی بود، نگرانی عمیقی برای ولی امرمان، برای آقا، برای این که مبادا آقا راضی نبوده باشد، مبادا خطری، زبانم لال، آقا را تهدید کند...😔
ما که سالها «یا لیتنا کنا معک» میگفتیم و ضجه میزدیم برای غربت اباعبدالله (علیهالسلام)، ما که سالها با شعار «وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد» و «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند» بزرگ شدهایم، برایمان سخت بود بپذیریم چیزی را که نمیدانیم اماممان به آن راضیست یا خیر؟
صبر کردیم تا چهرهٔ دلربایش را ببینیم و کلام حیدریاش را بشنویم...
دیدیم و شنیدیم و آرام شدیم چون آبی که بر آتشی ریخته باشند، سکینه یافتیم...
هرآنچه شما بخواهید یاابن الحسین، و بدانید آقا جان! که ما زنان این انقلاب نه تنها راضی به جنگ با صهیون نیستیم، بلکه برای آن مشتاقیم و برای فرزندانمان این رجز را به جای لالایی میخوانیم و نه تنها همسر و فرزندانمان را مهیای جنگ با یزیدیان زمانه میکنیم، بلکه خود نیز آمادهایم به جنگ با آنها برآییم، روزی با تبیین، روزی با فرزندآوری، روزی با تربیت نسل علوی و فاطمی و روزی با بستن پوتینهای رزم همسر و فرزندانمان...
جان و اهل و عیال چه قابل است؟ والله ماترکناک یاابن الحسین...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«فرصتهایی که نقد از دست دادم...»
#س_ف_میرعلینقی
(مامان #علی ۸، #زینب ۶، #حاج_قاسم ۳ساله و #مهدیه ۳ ماهه)
«برداشت اول»
روزهای زندگی را پشت سر میذاشتم... روزمرگیهای مادر چهار فرزند همراه با حوادث و بالا پایینها و سروکلهزدنها...
جنگ... مبارزه...
توی عقیده و باورم بود... که بله باید ایستاد... جنگید...💪🏻
کتابهای دهه شصت از خاطرات خود رزمندهها بگیر تا حال و هوای خانمهای اون دوران خونده بودم. فیلم و سریال دیده بودم و گاهی نقل قول و خاطرهای شنیده بودم.
توی دلم تحسین میکردم و انگار زمینهٔ ذهنم این بود که منم بودم این طور میکردم🥹. خونهمو میکردم پایگاه... و گاهی هم فاصلهای بین خودم و مردم اون زمان میدیدم که گویی لازم نبود بیشتر درک کردن و تصویر سازی و... حتی میشد از خودم بپرسم چطور اون موقع زندگی میکردن...؟!
«برداشت از بعد دوم»
مادرم اوایل کرونا بود که بعد از تقریباً دو سال مبارزه با بیماری به رحمت خدا رفتن. تو سن ۲۵ سالگی با دو فرزند کوچیک به عنوان دختری که بسیار به مادرش دلبسته که بهتره بگم حتی وابسته بود، شاهد نفسهای آخر و ترک دنیای مادرم بودم و خودم غسلشون دادم و درست همون لحظهها بود که دنیا به نظرم چقدر حقیر و بیارزش جلوه کرد😟. از اون روز به بعد مرگ شد پانوشت فکرها و تصمیمها و... از مرگ میخوندم و میگفتم و...
اما...
شب جمعهای که صداهای مهیب انفجار شروع شد، شبی که میشنیدم دیوار صوتی از جنگنده شکسته میشد، گفتم ای فاطمه... تو کجا و آمادگی رفتن کجا...؟!😢 شبهایی که ممکن بود یکی از موشکها یا پهبادها بیاد و پایان زندگیم رو رسماً اعلام کنه و مدام با خودم حقالناسهایی که ممکن و قطعی بود، مرور میکردم... توبه میکردم... استغفار میگفتم تو ذهنم فرصتهای ازدسترفته رو مرور میکردم.
فرصتهایی که نقد از دست دادم...
فرصتهایی که میتونست از من همسری بهتر، مادری بهتر، شیعهای بهتر و در نهایت بندهای بهتر بسازه. حس بندهای داشتم که اون دنیا داشت میگفت باز هم فرصت بدید... فرصت... واژهای سخت خواستنی... عجیب... فرار...
از میان تمام افکار مبهم صدقه میدادم... زیارت عاشورا میخوندم و نفس عمیق میکشیدم...😔
آیتالکرسی و دعا حوالهٔ خانواده میکردم... کار به تنگنا میرسید، تربت در دهانم میذاشتم و از ذهنم عبور میکرد که کسی نمیدونه، شاید وقت رفتن باشه و تو دهنم تربت باشه...
و وای از زمانی که ذهن میرفت به سمت رفتن...
داستان اینجا ترسناکتر و مهیبتر از صدای انفجار و لرزش شیشه و... میشد. میگفتم آمادهای؟ جواب میدادم: نه...نه...
هول شب اول قبر جلوی چشمانم میاومد و با صدای انفجارها و تشدید ترسهام خودمو اصلاً آمادهٔ مواجه شدن با شب اول قبر نمیدیدم... ترسیدم، خیلی ترسیدم... گفتم پس چطور با موجوداتی که با اعمال خودت ساختی میخوای مواجه بشی؟ و اینجا وحشتم اوج میگرفت🥺.
«برداشت سوم»
تو این چندین روز با خودم صحبت میکردم... که باید ببری از زندگیای که تا الان داشتی... الان دیگه زندگیت هم باید حالت جنگی بگیره... باید آماده بشی و آماده کنی بچههاتو برای روزهای آینده... دیگه آماده باش همیشگی... حالا واقعا آمادهای؟ و من دیدم انقدر در زندگی معمول دنیا و دغدغههاش غرق شدم که انگار خیلی چیزها در گسترهٔ باورها و عقاید حبس شدهان... و جز اندکی؛ به زندگی من سر ریز نشدهان...
اصلاً حال قشنگ و دیدنی سالهای جنگ رزمندهها و بسیاری از بانوان سرزمینم برای همین بود... برای اینکه خیلی از عقاید و باورها در زندگیشون سرریز شده بود و جونشونو سیراب میکرد... انقدر که محکم میایستادن و عزیزانشونو راهی میکردن... شهادتشون رو به آغوش میکشیدن... و رزمندههایی که جون دادن ولی ذرهای خاک... نه...😇
در این بین، فیلمی از سردار عزیزمون حاج قاسم میبینم که بمبهایی در نزدیکیشون منفجر میشه و براشون انگار نسیمی وزید... و بیشتر خجالتزده میشم از خودم...😞
و حالا این منم....منی که این بار انگار جنس خواستنهام از خدا هم فرق کرده... وجودمو مثل زمینی میبینم که اتفاقات اخیر شخمی به اون زده و از قضا چیزهایی که نمیدیدم، بالا اومدن و حالا با خجالت بیشتری به محضر خدا وارد میشم... حالا با خجالت بیشتری در خونهٔ آقا امام حسین (علیهالسلام) میرم...😢
باشد که میان حرهای درگاهشان سیاهرویی چون من را هم بپذیرند😢
سرداران عزیزمون توی ذهنم میان (حاج قاسم... سردار حاجی زاده ...سردار سلامی... و...)
و این بار با التماس و عمیق میخونم:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
#مادر_مقاوم_خانواده_مجاهد
#تربیت_مقاوم
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓ در حین گفتگو با شما خیلی جاها متوجه شدیم که شما مادر سختگیری نیستید و مشکلات و سختیها رو آسون میگیرید😉 و صبورانه رفتار می کنید. لطفاً برامون بگید این روحیه رو چطور به دست آوردید؟ آیا یک ویژگی ذاتیه یا برای رسیدن بهش تلاش کردید؟!
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
قطعا اینکه صبر آدم با افزایش تعداد بچهها بالا میره رو قبول دارم. وقتی که من هیچ بچهای نداشتم، شهره بودم به آدم صبور بودن😄 ولی وقتی که بچه اومد، تازه فهمیدم اصلاً صبر یعنی چی😩 و من اصلاً ندارم. بیخوابی کشیدن، مریضی، اینکه عادت کردی به اینکه خودت رو حاضر کنی ببری، حالا باید یکی دیگه رو حاضر کنی، حالا باید هزار و یک فکر بکنی، حالا میخوای الان استراحت کنی، اون خوابش نمیاد، هزار و یک عامل هست واسه اینکه تو صبرت محک بخوره، حالا اینو ضربدر ۲کنیم، ضربدر۳، ضربدر۴، ضربدر۵... یعنی صبر همین جوری کاسهش باید بزرگتر بشه، یعنی من که الان اینجا نشستم، ۲سال پیش این صبر رو نداشتم، این صبره بزرگ میشه، اما اینکه آدم شرایط رو بپذیره خیلی کمک میکنه به اینکه صبرش بره بالا. بعضی وقتها آدم میگه که شما نمیخوای برای خودت باشی، نمیخوای یه زمانی برای خودت داشته باشی؟ دوست نداری یه شغلی برا خودت داشته باشی؟ میگم وقتی که آدم بپذیره این شغلشه، این کارشه، براش تحمل شرایط راحت میشه، دیگه شرایط اونجوری نیست که بگه من دارم تحمل میکنم، منتظر یه فرصته که دربره😅. من این شرایط رو پذیرفتم، میدونم که من یک مادرم، مادر شش فرزندم که شاید خیلی از کارهایی که بقیه به صورت فردی انجام میدن، نتونم انجام بدم ولی میتونم کارهایی که هست رو بیارم تو خلال بچهها و با اونها شاد باشم و با اونها زندگی بگذرونم. وقتی شرایط رو بپذیریم، تحملش برامون خیلی راحت میشه، خیلی گذرانش برامون سهل میشه.
رازش تو اینه که ما بپذیریم که الان شرایطمون اینه☺️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓ در شرایط مریضی بچهها، به خصوص بیماریهای واگیردار که بچهها یکی یکی مریض میشن، شما چیکار میکنین؟ این شرایط خیلی سخته به خصوص وقتی که دستتنها باشیم و خیلی لازمه که از دیگران کمک بگیریم، خانوادهها هم هی بخوایم مزاحمشون بشیم، سخته و اذیت میشن، شما خلاصه تو این شرایط مریضی و مریضداری و چیکار میکنین، راهکاری دارید؟ چطور صبوری میکنید، چطور مریضداری میکنید؟
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
خب برای ماهم خیلی زیاد پیش اومده که بچهها سرما میخورن، همشون باهم سرما میخورن😩، آبله مرغان همینطور. راحت ازش عبور میکنیم، خیلی سخت نیست. مثلاً حالا اگه قراره من یه لیوان آبلیمو عسل درست کنم، یه پارچ درست میکنم😉😄، یا اگه قراره یه دونه قطره بینی بگیرم، ۵ تا میگیرم که روش اسم هر بچه مشخصه، داروی هر بچه مشخصه، یه دورهایه یعنی ما اینو میپذیریم که بیماری برای آدمه و همه مریض میشن، یه دیگ سوپ میذاری، همه از دم سوپ میخورن، این چیزا به تعداد بچهها نیست به نظرم، به سخت یا آسون گرفتن خود اون مادر نسبت به اون بچهست☺️. ممکنه یکی یه بچه داشته باشه، انقدر سخت بگیره که شب و روز نداشته باشه😩، هلاک بشه، یکی هم نه میگه همینجوری سوپ میذاری همه میخورن، حالا همه هم مریضن، همه هم سرفه میکنن، همه هم نیاز به مراقبت دارن، خب اتفاقی نمیافته که!😄😜
مثلاً دورهٔ بیماری طولانیه. فقط زمانی سخته که مادرِخونه هم بیافته. همیشه میگم که خدایا من سالم باشم که به اینها برسم. وقتی من میافتم اون موقع واقعاً خیلی سخت میشه، خب دل آدم میسوزه، بچهها بالاخره غذا میخوان، کار دارن وگرنه اگه همهشون باهم مریض بشن، به همهشون باهم میرسیم دیگه، کاری نداره😌.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharjlif