#پ_ت
#قسمت_پانزدهم
معمولا هجمههای فرهنگی روی کسی که میخواد چند تا بچه👶🏻 داشته باشه، زیاده
مثلا من وقتی میگفتم بچه زیاد میخوام، فامیل مسخرهم میکردن😕
میگفتن تو میخوای بچههاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟!
یا اونایی که دلشون میسوزه، میگن خب خرج💰 اینهمه بچه رو از کجا میخواید بیارید؟🧐
و واقعا هم خرج اینهمه بچه رو دادن سخته؛🤷🏻♀️
ولی این رو هم میبینم که هرکدوم از بچههامون👶🏻 که تو زندگیمون پا گذاشتن، یه سری برکتهای مادی و معنوی برامون رقم زدن که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمیافتاد😉
اکثر افراد قبل اینکه با مسئلهی چندفرزندی مواجه بشن،
نسبت بهش گارد دارن❌
اما وقتی بچهی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت میشه😉
مثلا ما وقتی بچهی سوممون تو راه بود، از برخورد خانوادهها خیلی میترسیدیم😥
و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈
اولش میگفتن شما خیلی عوامانه دارین فکر میکنید😕
و اصلا به فکر خودتون نیستید🙄
خرج💸 این همه بچه رو چه میکنید و...
ولی بعدش، وقتی که تو یه سالگی محمدمهدی رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم میگفتن بچه خیلی شیرینه😍
وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار میکنیم.
من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم. بچهها شیرینی زندگی آدمن، تو آینده و...
این حرف رو فقط مادرشوهرم نمیزدن...
خیلیا این حرف رو به من میگن.
حتی تو سختیها بهم دلداری میدن که الان سختیاشو میکشی، بعدا انشاءالله بهشون افتخار میکنی😍❤️
اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچهی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام میده میبینه کار سخت و پیچیدهای نبود😀
آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر میکنه اگه ازدواج بکنه چی میشه!
یا مثلا قبل اینکه بچهش به دنیا بیاد، فکر میکنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔
ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحلهی جدید زندگیش میشه، میبینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄
زندگی داره روال عادیشو میره👌🏻
دربارهی اومدن بچههای جدید هم همینه.
بچه وقتی میاد همه چیزش جور میشه. مادی و معنوی و...
روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻
فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه داشته باشیم و برنامهریزیهای مالی هم داشته باشیم، تا اون جایی که میتونیم و...
خلاصه از هجمههای فرهنگی نباید ترسید😊
یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچههای بعدی بیان، چی میشه و مردم چی میگن و...
وقتی بچهی جدید به دنیا بیاد، خانوادهها خیلی راحت باهاش کنار میان😉
مخصوصا که محبت اون بچه هم میافته تو دلشون😍
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پانزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات 17ساله، #سیده_ساره 12ساله، #سید_علی 8ساله و #سید_مهدی 5ساله)
#قسمت_پانزدهم
من یه مامانِ معمولی ام!
و البته برام مهمه که تلاش کنم بندهی خوبی برای خدا باشم.
و اینطوری مادر و همسر بهتری هم بشم.👌
خودم رو موظف میدونم که به عنوان مادر برای بچههام وقت بذارم.
و لذت میبرم از این که بچهرو بغل کنم،
ببوسم،
باهاش بازی کنم؛
اما کودک درونم خیلی فعال نیست که عاشق بازی کردن به صورت بچهگانه باشم❗️
اینکار رو میکنما!
اما گاهی😁
با بچههای کوچولوتر راحتتر میتونم بازی کنم.
همین که یه ذره بزرگتر میشن دیگه همبازی بودن باهاشون برام سخت میشه.😐
و ترجیح میدم که خودشون باهم بازی کنن.
فاطمه سادات که بچهی اول و تا مدتها تنها بود بیشتر به همبازی شدن با من نیاز داشت.
وقتی بازی باهاش خارج از توانم بود، به زور خودمو راضی نمیکردم که حتما موظفی با بچه بازی کنی❗️
سعی میکردم بچهرو جور دیگهای سرگرم کنم. 👌
مثلا هر از گاهی اسباب بازی بخرم.
یه سریشون جمع بشه بره کنار و بعد از یه مدت بیارم براش تازگی داشته باشه.
یا سعیم این بود که بین بچههای همسن وسالش قرارش بدم...
اما مهمترین نکتهای که در مورد تربیت بچهها فکر میکنم موفق بودم رابطهم با همسرم بوده.😊
حتی اگر بدونم شوهرم داره اشتباه میکنه، جلوی بچهها چیزی نمیگم و ایشون هم همین رفتار رو با من دارن.
و این وحدت رویه ما در مسائل تربیتی احتمالا نقطهی قوت ما هست.☺️
ولی ادعا ندارم خیلی مادر موفقیم و همه چیز رو رعایت میکنم!
مثلا میخواستم تلویزیون رو از خونه حذف کنم ولی خب نتونستم!
مخصوصا تو این ایام کرونا بچهها تلویزیون زیاد نگاه میکنن.😔
و میدونم که این یه نقطهی ضعفه که باید درستش کنم.
تو مسیر تربیت دینی بچهها معتقدم اگه خودمون مقید به بعضی از رفتارها باشیم بچهها یاد میگیرن و براشون ملکه میشه.👌
مثلا این که مقید به نماز اول وقت باشیم،
یا ولادت ائمه و جشنهای مذهبی حتما جشن بگیریم،
اما در کل خیلی اهل آموزش مستقل به بچهها نیستم.
و تو این زمینه نیاز به کمک بیرونی دارم.
فاطمه سادات چون تو مدرسه مذهبی بود، خیلی از مفاهیم رو اونجا یاد گرفت.😍
خلاصه که در حد وسعم تلاشم رو کردم که زندگیم هدف داشته باشه، تو جایگاه خودم عنصر سازندهای باشم.
با این حال اگه به عقب برگردم تلاش بیشتری میکنم❗️
هم در مورد بچهداری و هم درس خوندن
مثلا فکر میکردم بین هر کدوم از این بچهها میشد یه بچهی دیگه هم باشه...
یا همینکه از سال ۸٠تا۹۸ درس نخوندم اشتباه کردم!
آخه فکر میکردم نمیشه...
البته احساس نیاز پیدا نکرده بودم به تحصیل که نشدنیها رو شدنی کنم.
به هر حال اصراری ندارم یه جای خاص باشم و حتما یه کار خاصی بکنم.😊
به اینم باور دارم خدا برای وقت کم، برکت بیشتری قرار میده، مهم اینه که آدم با خدا معامله کنه...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«همسرم خودشون رو نسبت به رشد من و بچهها مسئول میدونن.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_پانزدهم
مادری کردن بدون دریافت محبت از طرف همسر، خیلی سخت و طاقت فرساست. به نظرم این یکی از مهمترین نقشهایی هست که پدر برای تربیت فرزندش داره. مادری که از نظر روابط با همسرش غنی باشه، میتونه بهتر محبت بیدریغش رو نثار بچههاش کنه.👌🏻
دقتی که همسرم روی کسب روزی حلال دارن، خیال من رو راحت میکنه و خوشحال میشم از اینکه فطرت پاک بچههام تحت تاثیر روزی ناپاک قرار نمیگیره.
به علاوه همسرم خودشون رو نسبت به ایجاد بستر برای رشد من و فرزندانمون، مسئول میدونن.
یادمه اوایل ازدواج که جلسات تفسیر قرآن حاج آقا قاسمیان رو میرفتیم، این حرف رو ازشون شنیدم که «در مسیر زندگی حواستون باشه اگر شما آقایون، جلسه شرکت میکنید و هیئت میرید، یک بار هم شما بچهها رو نگه دارید تا همسرتون هم از این جلسات استفاده کنه و فرصت رشد داشته باشه.»😊
ایشون از همون ابتدا برای رشد من، همراهی کامل داشتند و من دورهٔ هفت سالهٔ سطح دو جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) رو با کمک ایشون به پایان رسوندم.🙏🏻
با اینکه برای یک مرد شاید سخت باشه که خانوادهش رو در کارها و سفرهای سخت همراه کنه، اما نگاه ایشون این بود که کارها و سفرهای جهادی رو، همراه با هم بریم. اگر برنامهٔ فرهنگیای در ذهنشون بود، من رو هم شریک میکردن تا با هم کار رو جلو ببریم.☺️
بعدتر که بچهها بزرگتر شدند، برنامههای جدی تربیتیشون با ایشون بود.
نزدیک سن تکلیف دختر اولمون، برنامهریزی برای نماز و حجاب و... همه با ایشون بود. بچهها هم حرف پدر رو بیشتر میخرن.😉
پسر اولم که بزرگتر شد، تازه فهمیدم که چقدر مدیریت و رفتار پدرانه برای کنترل پسرها لازمه.
همسرم توی رفتار با بچهها صبورن و مهمتر از اون، کرامت بچهها رو حفظ میکنن.
طراحی سیاستهای کلی تربیتی بچهها، با ایشونه و فکر میکنن و ایده میدن، البته من هم همفکر و همراهم و نکات ریز تربیتی رو متذکر میشم.
مثلاً با شیوع کرونا و باز شدن پای بچهها به فضای مجازی، ایشون نسبت به ارتباط زیاد بچهها با فضای مجازی دغدغه داشتن و نگاهشون این بود که نباید بچهها رو از این فضا دور و محروم کرد چون دنیای آیندهٔ بچهها همینه. و بلکه باید روش صحیح استفاده ازش و بعد، تولید محتوا رو بهشون آموزش داد.👌🏻
همون اوایل گروهی به اسم «دخترای گل بابایی» زدن و محتواهای مناسب رو برای دخترها میفرستادن و ازشون بازخورد میگرفتن.
محدودیتهای استفاده از این فضا رو هم، ایشون معین میکردن و برای بچهها توضیح میدادن.
برای امتیاز دادن به بچهها، روش و ایجاد ساز و کارش، با همسرم بود و اینکه به ازای چه کارهایی امتیاز داده بشه، خب طبیعتاً من انجام دادم چون صاحب نظرتر بودم.😎
روشمون اینطوریه که واسه هر کدوم از بچهها یه گروه زدیم توی پیامرسان بله و هر شب براشون فرم امتیازهاشون رو پر میکنیم.
مثلاً برای دختر بزرگم به ازای انجام این کارها، با شکلکهای😍🙂😐😔 امتیاز میدیم:
گوش دادن به حرف پدر و مادر (قاعدهٔ ۳۰ ثانیه، یعنی تا ۳۰ ثانیه فرصت دارن نسبت به حرف والدین واکنش نشون بدن)، مشق، قرآن، نماز در اولین فرصت، مراقبت از هدی و محمدهادی، مرتب کردن وسایل خودش، جمع کردن سفره و لباسها، مسواک، نرمش، مطالعه و بیرون بردن هدی.
برای هر کدوم از بچهها کارهای امتیازیشون تفاوت جزئی داره. ولی حدود ۱۲ مورد معرفی شده که میتونن با انجامش امتیاز کسب کنن.
هرکس میتونه در ازای امتیازهاش، جایزه یا مبلغی پول (برای آموزشهای اقتصادی) بگیره. ما آخر هرماه، میریم فروشگاه و بچهها با توجه به امتیاز کسب شده شون میتونن خرید کنن.
البته این روش امتیازدهی رو، عملاً برای سه تا بزرگترها انجام میدیم و برای دادن امتیاز سختگیری نمیکنیم و تا میشه امتیاز منفی نمیدیم، چون به تجربه دیدیم، بچهها رو بیانگیزه میکنه.
توی یه برحهای، من نیاز به نیروی کمکی داشتم. نه اینطوری که یه نفر یه روز بیاد و کارهای خونه رو انجام بده، بلکه نیاز داشتم توی کارهای روزانه کمک داشته باشم. با این روش امتیازدهی، عملاً بچههام شدن کمک حالم. گاهی محمدامین هفت ساله، هدی کوچولو رو سه ربع نگه میداره و برای من فرصت مغتنمیه. بچهها حساس شدن به اینکه سریع به حرفم گوش بدن و خلاصه این روش برکات زیادی داشته برامون.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. تعادل بین ۵+۱»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_پانزدهم
برقراری تعادل بین نقش همسری و مادری وقتی بچهها ۲ ۳ تا هستن کمی سخت میشه، چون بچهها وقت زیادی میگیرن.
اما تلاشم این بوده که نکاتی که برای همسرم مهمه رو تا جایی که بتونم تامین کنم و این منجر به رضایت حداکثری میشه.😊
یه کار دیگه اینه که روحیات و احوالشون رو درک کنم و حس و حال خوب خودم رو بهشون منتقل کنم و از این کار دریغ نکنم.
اما الان الحمدلله بچهها که با هم مشغولن ما به اندازهٔ کافی میتونیم با هم معاشرت داشته باشیم.
گاهی هم لازم دیدیم بچهها رو بفرستیم خونهٔ دوستانمون و چند ساعتی بدون دغدغهٔ بچهها، برای هم وقت بذاریم.👌🏻
در مورد مسائل تربیتی بچهها، بین ما بالاخره اختلاف نظر هست.
گاهی من بی تدبیری و خامی کردم و یه سری مسائل را مستقیم خواستم منتقل کنم که منجر به جبههگیریهایی شده.
ولی خب تا جایی که مسئله جدی نیست من ورود نمیکنم چون ارزش اون چیزی که آدم هزینه میکنه و چیزی رو که دریافت میکنه باید باهم بسنجه و هزینه فایده کنه.😉
توی درگیری بین پدر و بچهها پشت سر پدر درمیام و بعداً میرم از دل بچه در بیارم یا یک وقتایی دخالت نمیکنم و بعداً سر فرصت نکاتی رو به ایشون میگم و یک وقتایی هم غریزهٔ مادریم از بچه حمایت میکنه و نمیتونم این رو کتمان کنم.🤷🏻♀️
اما ارتباط بین بچهها؛
مثل همهٔ خواهر و برادرها یک وقتایی خیلی با هم خوبند و یک وقتایی با هم درگیری دارند.
یک وقتایی تعارض منافع دارند و یه وقتایی حمایتگریها و ابراز محبتهای خیلی خوبی دارند و مسئولیتپذیری نسبت به کوچیکترهاشون دارند.
ولی اینو من تجربه کردم زمانی که خودم حالم خوب نباشه انگار این حال بد من تسری پیدا میکنه در خانواده و بچهها هم صبر و طاقتشون نسبت به همدیگه کم میشه.🤦🏻♀️🫣
ولی در کل این مهمه که دعوا رو هم طبیعی و بخشی از فرآیند رشد بچهها بدونیم و حتی فوایدی رو براش قائل باشیم.
گاهی میشه من تو دعواشون دخالت کنم ولی میدونم که اشتباه میکنم.
ورود من مسئله رو بیشتر کش میده و مهارت حل مسئله رو در بچهها کم میکنه.🥲
معمولاً خودشون یک مقدار درگیری پیدا میکنن و بعد دعواشون تمام میشه و سریع هم دوباره به حالت قبل برمیگردن.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. سه تا و بیشتر!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_پانزدهم
پول زیادی برای ساخت خانه نداشتیم. همسرم طراحی نقشهٔ ساختمان، خرید مصالح و حتی ساختوساز را در حدی که میتوانستند، به عهده گرفتند. 🏗🪜🔧
هربار پولی به دستمان میرسید، قسمتی از خانه را میساختیم، تا اینکه در تابستان ۹۸، یعنی سه سال بعد از خرید زمین، به خانهٔ روستاییمان رفتیم! این درحالی بود که هنوز آن خانه تکمیل نشده بود. در و پنجره نداشت، گاز نداشت و دیوارها سفیدکاری نشده بود!
کمکم خانه آمادهٔ سکونت میشد. مریم را از شیر و پوشک گرفته بودم. به هدف سه فرزند هم رسیده بودم و حالا میتوانستم منتظر باشم بچهها از آب و گل دربیایند و من با فراغت بیشتری به درس و کارم برسم.☺️📖💪🏻
ولی نمیتوانستم از کنار توصیههای مکرر حضرت آقا به افزایش تعداد فرزندان و هشدارهایشان دربارهٔ بحران سالمندی راحت عبور کنم و صرفاً به فعالیتهای اجتماعیام بپردازم. در شرایط جاری کشور، مهمترین و اولویت دارترین وظیفه اجتماعی خودم را همین فرزندآوری میدانستم.👩🏻🍼
به همسرم گفتم: این سه تا را برای دل خودمان آوردیم، از حالا به بعد برای خدا، هر چند تا خودش توفیق بدهد فرزند بیاوریم.👼🏻
همسرم دربارهٔ تربیت فرزندان تردید داشتند. میترسیدند با افزایش تعداد فرزندان، از پس تربیتشان برنیاییم. ولی چیزی که در عمل تجربه کردیم این بود تربیت بچهها در محیط خانه انجام میشود و اتفاقاً هرچه تعدادشان بیشتر باشد، فضای تربیت هم غنیتر خواهد بود. اینطور نیست که تربیت هرکدام از آنها جداگانه وقت زیادی بگیرد. اصل کار همان زحمتی بود که برای پسر اولم کشیدیم. اکنون به وضوح اثر رفتارهای اشتباهی که با محمدرضا داشتیم را در محیط خانه میبینیم و به عکس، اثر مثبت تلاشهایی که آن موقع داشتیم در فضای خانه مشهود است.
مهرماه سال ۹۸ باید به مدرسه میرفتم، در روستا پرستار پیدا نکردیم!
آن زمان همسرم دانشگاه درس میخواندند. با همسرم شیفت معکوس کار میکردیم.صبحها همسرم خانه بود و کارهای پژوهشیاش را انجام میداد و وقتی من از مدرسه برمیگشتم همسرم میرفتند دانشگاه.
آغاز بارداری چهارم با شروع کرونا همزمان شد!🤰🏻
وحشت کرونا همهجا سایه انداخته بود.😷🤒
مدارس مجازی شد.👩🏻💻 البته کار همسرم همچنان حضوری بود و ایشان از صبح به سرکار میرفتند.💼
محمدرضا کلاس سوم بود و پیگیری کارهای درسیاش به عهدهٔ خودم بود. فاطمهزهرا را هم در یک پیشدبستانی مجازی ثبت نام کردم و این یعنی معلم در خانهاش خودم بودم! 👩🏻🏫 کلاس مدرسهٔ خودم، تولید محتوای درسی و کلاس آنلاین هم که سر جایش بود! روزانه ده ساعت گوشی به دست بودم!📱
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. روزهامون چهجوری میگذشت»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
جاهای مختلف سوریه، پوشش خانمها خیلی متفاوت بود. مثلاً تو زینبیه چادر عربی داشتن یا مانتوهای خیلی بلند و گشاد و روسری داشتن.
اما دمشق که ما بودیم، کاملاً برعکس بود.🫣 پوششها مثل اروپا بود! با شلوارک و تاپ و...
محجبههاشون، یه بلوز تنگ و شلوار لی میپوشیدن و یه روسری لبنانی. چادری وجود نداشت!
خانمهای ایرانی برای اینکه توسط وهابیها شناسایی نشن، معمولاً چادر سر نمیکردن و با همین مانتوهای گشاد عربی و روسریهایی که به شکل اونها میبستن، رفتوآمد میکردن.😊
اما امثال من که حاضر نشدیم چادرمون رو در بیاریم، اجازه نداشتیم پیاده تردد کنیم.🙂 باید با ماشینی که یه محافظ مسلح توش بود، میرفتیم. این خودش کار رو خیلی سخت میکرد. خانمهای ایرانی دیگه، پیادهروی و مراکز خرید میرفتن، ولی من امکان همچین کاری رو نداشتم و فقط باید منتظر ماشین میبودم.
هر چند دو سه دفعه یواشکی با چادر به مغازهٔ نزدیک خونهمون رفتم!😓 دیگه خُلقم خیلی تنگ شده بود، حسین خوراکی میخواست و راننده نبود. الحمدلله اتفاقی برامون نیفتاد. ولی خب کار ممنوعی بود.
سرگرم کردن حسین تو شرایط تنهایی اونجا، کار سختی بود. در طول روز، بازیهای مختلفی با حسین میکردم. یه سری بازیهای فکری بود که خریده بودیم و بازیهای غیر فکری دیگه...
مثل یک بچه مینشستم کنارش و ساعتهای طولانی، شاید ۵ ۶ ساعت باهاش بازی میکردم.☺️
با هم نقاشی هم میکشیدیم. از نقاشیهای خیلی ساده تا پیچیده...
حسین خودش به خوندن کلمات ساده هم علاقه نشون میداد. گاهی خودش مداد میآورد که بیا بنویس حسین، مامان و...
اینم بخشی از سرگرمی ما بود. دو سالی که سوریه بودیم، خوندن و حتی نوشتن ۲۰ یا ۳۰ کلمه رو یاد گرفته بود.😉
گاهی هم مینشستیم پشت پنجره و آدمها و ماشینها و برف و بارون رو تماشا میکردیم.
گاهی هم تی و شلنگ میدادم و میگفتم بالکن رو بشور.😌 بچه کلی با اون خودشو مشغول میکرد.
اونجا حمومش وان جکوزی هم داشت. وقتهایی که حسین خیلی بیقراری میکرد، کمی توش آب پر میکردم و یه مقدار شامپو تو محل ورود و خروج آب میریختیم. اینجوری کف زیادی تولید میشد و حسین یکی دو ساعت با این کفها بازی میکرد.
برای خودمم اونجا کتاب برده بودم و میخوندم. دورههایی هم حفظ قرآن رو دنبال میکردم. ایرانیهای دیگهای هم اونجا بودن، خانوادههای رزمندههای مدافع حرم، که با هم توی حرمها قرار میذاشتیم و حسین هم با بچههاشون بازی میکرد.😍
معمولاً هر روز یه برنامهٔ حرم رفتن داشتیم. همسرم راننده میفرستادن و ما رو حرم حضرت رقیه و یا حضرت زینب (سلاماللهعلیهما) میبردن و برمیگردوندن. این موقعها هم به حسین خیلی خوش میگذشت. معمولاً هم همسرم حسین رو میبردن که من راحت زیارت کنم.🥺
ولی در کل تنهایی اونجا خیلی اذیت میکرد و ساعاتش خیلی دیر میگذشت.😩 بعضی موقعها میشد که اوج کاری همسرم بود و ماشینی نبود که دنبال ما بفرستن. اینجور مواقع، گاهی تا یه هفته، من و حسین کامل تو خونه بودیم.😥
همسرم هم که اوج کارشون بود، نصفشب، میاومدن و نماز صبح هم میرفتن و ما حتی ایشون رو هم نمیدیدیم!
این زمانها بسیار بسیار سخت بود. یعنی یه هفتهش، اندازهٔ چند ماه برای ما میگذشت.😓
#قسمت_پانزدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif