هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#بریده_کتاب
#معجزه_بنسای
📘📘📘
یک چشمم به قابلمهٔ کوچک مسی شیربرنج است که سر نرود و چشم دیگرم به انبوه ظرفهای نشستهای که در ظرفشویی انتظارم را میکشند. شیربرنج که آماده میشود و خیالم که از صبحانهٔ دخترکم راحت میشود، خودم را مهمان اولین چای صبح روز نو میکنم، با دو تا شکرپنیر که ماهمنیر برایم از مشهد سوغات آورده. شیرینی شکرپنیرها که به جانم مینشیند، فندق توی دلم به تکان تکان میافتد. دختر دومی بیدار میشود. دست میگذارم روی شکم ورآمدهام کمی قربان صدقهاش میروم.
تا بیدار شدن اهالی خانه وقت چندانی ندارم. بسم الله را میگویم و از آشپزخانه شروع میکنم. نمیگذارم ظرفها بیش از این منتظر بمانند. شستن ظرفها و تی کف آشپزخانه و پاک کردن اجاق گاز که تمام میشود، به سالن و اتاقها میروم و آثار جنگ جهانی دیشب را یکییکی جمع میکنم: اسباب بازیهای کوچک توی کشو، بزرگترها داخل کمد، خردهنانها و کاغذپارهها توی پلاستیکی که به دستم آویزان کردهام، دست و پای عروسکهای تکهتکه شده توی سبد اسباببازیها و تکههای جورواجور گلسرها و کلاه و جوراب خرگوشی هم توی کمد لباسها. جارو را میگذارم برای بعد از بیدار شدن حلما و بابا.
دست آخر همه جا را تی میکشم. این آخری حسابی رمقم را میکشد؛ مخصوصا اگر قرار باشد حاصل خلاقیت دختر را در استفاده از پاستیل روی سرامیک پاک کنم. برنج را که برای ناهار ظهر بخیسانم و بستهٔ گوشت را که از فریزر بگذارم بیرون، تمام میشود.
ولو میشوم روی کاناپه. دوروبَرم را برانداز میکنم. تمیزی و نظم نسبی خانه (تا زمان بیدار شدن و آغاز شیطنتهای دخترک) راضیام میکند، راضی راضی که نه ...
راستش، یک چیزی توی سرم افتاده و مدام وول میخورد و نمیگذارد طعم این رضایت به دلم بنشیند. دائم غر میزند:
«که چی؟ که یعنی حالا کدبانو شدی؟ زن زندگی و اینها؟ این همه درس خوندی و خودت رو کشتی فوق رو با نمرهٔ عالی گرفتی که حالا سرامیک های خونهت برق بیفته و تهدیگ ماهواره طلایی بشه؟ اینها تو رو راضی میکنه؟ کافیه؟ حالا خودت هیچی، پس فردا که دختران قد کشیدند و رفتند تو جامعه و بقیه رو دیدند، فکر میکنی از اینکه مامانی مثل تو داشته باشند، راضیند؟ وقتی همسنوسالها و دوستهات رو دیدند که برای خودشون کسی شدند و سری تو سرها درآوردند و هیچ کس دربارهٔ امثال تو حرفی نمیزنه و مثل کسی که زندگی رو باخته، بهت نگاه میکنند، فکر میکنی میتونند بهت افتخار کنند؟»
📚 برشی از کتاب #معجزه_بنسای
روایتهایی از زنان زیر سقف خانهها
صفحه ۸۷ و ۸۸
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«نجمه میمونه و سه تا مامان!»
#ف_رجا
(مامان زینب ۹،زهرا ۷، محمدحسین ۵، محمدمهدی ۲.۵ ساله)
یکی از چیزایی که مادرانگی رو جذاب میکنه، تغییرها و عدم ثبات توی وضعیت موجوده.
این چند روزه به واسطهٔ دههٔ محرم، تو کانالها و گروههای مختلف متن های زیادی دیدم از مادرانههایی که داشتن وضعیت گذشتهٔ خودشون (بدون بچه و مجردی) رو با حال (که مادرن) توصیف میکردن.
از میزان توجهی که توی روضه و سخنرانی میتونن خرج کنن تا فرصت نشستن یه جا و دفعات طی مسیرشون به سرویسهای بهداشتی...😅
خب منم مثل هر مادر دیگهای وقتی اینا رو میخونم، احساس همذات پنداری میکنم، اما وقتی مقایسه میکنم لزوماً شرایطمون برابر نیست...😉
مثلاً همین پارسال، ما وقتی میرفتیم، دو بار من باید طی مسیر میکردم با دخترها تا سرویس،
یک بار هم پدر خانواده با آقامحمدحسین،
اما امسال هیچکدومشون سرویس لازم نمیشن!😅
یا تا پارسال هنوز محمدمهدی و محمدحسین به گریه حساس بودن و خیلی نمیذاشتن تو روضه حس بگیریم، اما امسال سرشون به کار خودشونه.
و خیلی نکات دیگه که توی کیفیت حال آدم تو مجلس موثره،
یا حتی میزان وسایلی که باید همراهت باشه.
مثلاً من امسال قاعدتاً لباس اضافه برای هیچکدوم نمیبرم، درحالیکه سال های قبل همیشه تو ساکم چند دست لباس داشتم.🥴
خب اینا با توجه به سن بچه، و شرایط مختلف تغییر پذیرن و الان من اصلاً شرایطم مثل اون مامانایی نیست که متنهای مادرانه مینویسن از حال روضهشون که با قدیمها و مجردیها متفاوته.
حتی امسال یکی از مراسمهایی که میرفتیم، دو تا پسرا با باباشون بودن و دخترها هم یه طبقهٔ دیگه تو کلاس مخصوصشون شرکت میکردن، و من تنها، از مجلس استفاده میکردم (مثل مامانهایی که بچهٔ اولشون رو باردارن و تنها دغدغه و سختیشون اینه که زمین نشستن براشون سخته😂)
قاعدتاً این معنیش این نیست که سالهای آتی هم من همینقدر راحتم،
چون وقتی جهاد ادامه داره، وقتی سال دیگه احتمالاً یه بچهٔ چهاردستوپا و شیرخواره داریم که از سروکولمون بالا میره، شرایط خیلی متفاوت خواهد بود.
از نظر من این از قشنگیهای مادرانگیه.🥰 اینکه شرایط شما ثبات نداره، تا میای به یه حالتی عادت کنی، یه حالت جدید
یه دوران جدید!😉
حتی با اینکه سن بچهها از صفر تا... تکرار میشه، معنیش این نیست که شما همون شرایط قبل رو تجربه خواهید کرد،
مثلاً وقتی بچه یه دونهست، فقط شما هستید و اون...
وقتی دو تا هستن، با یه وضعیت جدید مواجهید.
وقتی سه تا میشن، موقعیت تغییر میکنه.
مثلاً برای من قابل پیشبینی هست که اگه من با نوزاد جدیدمون برم هیئت، و پسرا هم با باباشون رفته باشن، نجمه خاتون میمونه و سه تا مامان.☺️ قطعاً وقتی سه تا مامان باشیم و یه نوزاد، خیلی فرق داره با اون روزایی که با سه تا بچهٔ زیر چهار سال میرفتم هیئت...
با من موافقید که اینها همه از قشنگیهای مادرانگیه؟😍❤️
شناسهٔ کانال نویسنده:
🔗 @sharhemadari
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مزهٔ زندگی خانوادههای پرفرزند»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمه سادات ۱۱، #سیدعباس ۸، سیدحسین ۶، سید محمدمحسن ۳ساله، سیدمحمد ۱ماهه)
پسر بزرگ خونهٔ ما، آقاسیدعلی هستن. سیدعلی مدت کوتاهی تکفرزندِ ما بود و خیلی زود با اضافه شدن خواهر و برادراش شد داداش بزرگه!😍
ما هم سعی کردیم برای بقیهٔ بچهها جا بندازیم که داداش بزرگه احترامش واجبه.😉 حتی اگه خطایی میکرد، جلوی خواهر و برادرا دعواش نمیکردیم، بلکه تو خلوت باهاش صحبت میکردیم. همین روش و احترام، باعث شده بود یکی از بازیهای بچگیشون «به صَـــــف صف» باشه!
سیدعلی بچهها رو به سبک پادگان به خط میکرد و به هر کدوم وظیفهای محول میکرد.
یکی از علاقهمندیهای سیدعلی از سه سالگی آشپزی بود. موقع پختن کباب تابهای و کوکو و شامی داوطلب میشد خودش درست کنه. منم چون میخواستم به سروریِ هفت سال اولش احترام بذارم، اجازه میدادم. کلی هم از درون حرص میخوردم به خاطر ریختوپاشها! ولی صبر میکردم و جلوی عصبانیتم رو میگرفتم تا خاطرهٔ تلخی براش نمونه!
خیلی اوقات پیش میاومد که من و همسرم مجبور بودیم بریم دنبال کاری و بچهها به سرپرستی سیدعلی خونه میموندن. اینجور مواقع گرسنه نمیموندن و خیالم راحت بود که داداش بزرگه از پس سیر کردن شکم بچهها برمیاد.😉
این تمرینهای دوران کودکی باعث شد سیدعلی خیلی زود آشپزی رو یاد بگیره و به داداش و آبجیها هم یاد بده.
الان دخترم که ۱۱ سالشه هم خیلی دوست داره دستورهای مختلف آشپزی رو پیدا کنه و سرآشپز کوچولوی خونه ما بشه.🥰
جالبه بگم وقتی غذای ساندویچی داریم همهٔ بچهها حتی شش و هفت سالهها هم هر کدوم میشن آشپز ویژه و ساندویچ مخصوص خودشون رو درست میکنن و با قیمتهای نجومی به مزایده میذارن برای همدیگه.😅
انصافاً این قسمت از زندگی خانوادههای پرفرزند خیلی خوشمزه است.🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«قهرمان بازی به سبک هیئت خانوادگی»
#ف_جباری
(مامان زهرا ۶ ساله، هدی ۴ ساله، حیدر ۱.۵ ساله)
فرصتی دست داد اول صبح، که تا بچهها خواب بودن با همسرم گپ و گفتی داشته باشیم. درباره موضوعاتی که خیلی وقت بود گوشهٔ ذهنم بودن؛ مثل بچهها...
از نگرانیهام گفتم.
مثلاً اینکه ما چرا چیزی نداریم در مقابل این همه قهرمان بازیهای جذاب این دنیای تکنیک زده!
دخترم یه لباسی میخواد که بال جغدی داشته باشه و اون یکی میخواد با سرعت فوق گربهای بدوه.
چه جوری بهشون نشون بدیم قهرمان بازی واقعی چیز دیگهایه؟🤔
همسرم گفتن اتفاقاً ما هم خیلی چیزای خوبی داریم، همین که بچهها میان هیئت امام حسین (علیهالسلام) اثر داره، خیلی هم اثر داره.
گفتن از استادم شنیدم قبل از انقلاب آیتالله حق شناس توی خیابون یه پسر جوون رو میبینن که مقابل یه تعدادی دختر با وضع ناجور هست،
چشم دلشون باز میشه و باطن این صحنهها رو درک میکنن؛
دور دخترها پر بوده از شیاطین،
پسر یه لحظه سرشو میندازه پایین و یه یا حسین میگه و با یا حسینش گلولههایی مثل توپهای تانک به سمت شیاطین میرن و اونا رو نابود میکنن!
همسر رفتن از خونه بیرون و روز ما با بچهها شروع شد. تا چشمهاشون باز شد، در خواست گوشی و گذاشتن فیلم و... داشتن.🥲
درخواستشون اجابت شد.
نشستیم کنار هم و انیمیشنهای کذایی😏 مورد علاقهشون رو دیدیم.
غروب خونه حسابی به هم ریخته بود،
پر از وسیله، بچهها کلافه و حوصله سر رفته، پسرم گریه میکرد و بغل میخواست و من، مشغول شام درست کردن!
اینجور وقتا یه سرودی توی خونه پخش میکنیم که حال و هوامون عوض بشه،
سرود محرمیمون رو از عمو هلالی! گذاشتیم.
شهر ما فرق میکنه، چون محرما برات سیاپوشه
قوری و سماور خونهمون تو روضه تو میجوشه...
حسابی تو فکر بودم.
خیلی دلم گرفته بود از ناتوانیها و کم کاریها و نواقصی که داریم،
و البته تو فکر عموی بچهها بودم که مریض احوالن...😞
همون لحظه که خسته بودم از پسرک که با ۱.۵ سال سن خجالت نمیکشه و همهش تو بغلمه!🥴
با خودم گفتم حیفه این همه سختی فقط برای گذروندن زندگی! کارهای سختو برای هدفهای بزرگ انجام بده!😉
بیا و نذر امام حسین (علیهالسلام) کن که بیهوده نباشه!
دخترا رو صدا کردم که کی میخواد تو پخت غذای نذری کمک کنه؟🥰
کوچیکه اومد، ولی بزرگه به اندازهٔ کافی براش جذاب نبود...
ادامه دادم،
بچهها
بیاین امشب هیئت بگیریم خونهمون.😍
زهرا میای استکانای مخصوص هیئتو نشونت بدم؟
بالاخره اومد.😅
با مداح زمزمه میکردیم؛
عشق یعنی دیوونگی یعنی حس روضه خونگی شبا تا صبح فقط حسین بگی شیرینه عشق...
عشق یعنی پایین پا
یعنی قند و چایی روضهها
تو سجاده مهر کرب و بلا
همینه عشق...
زنگ زدم به همسرم.
گفتم اگه امشب هیئت بگیریم خونهمون، روضه میخونید؟
گفتن باشه! گفتم پس هیئتمون بعد از نماز مغرب و عشا شروع میشه.
دخترم گفت نه من مهمون میخوام. هیئت اینجوری نمیخوام!😥
گفتم وقتی بابا روضه میخونن، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) میان، امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میان...
هر چند مهمونی میخواست که با بچههاشون بازی کنه، ولی بعد از رفت و برگشت چند جمله در مورد کیفیت و کمیت حضور اهل بیت توی هیئتمون، راضی شد و براش جالب بود که چنین مهمونهایی میتونیم داشته باشیم!
با انگیزهٔ این کار، با سرعت فوق گربهای😅 شروع کردن به جمع کردن خونه.
لباس مشکی پوشیدن و پرچم سیاه زدیم. (از اول محرم خونهٔ خودمون نبودیم کهع زودتر این کارو انجام بدیم)
استکانا رو آماده کردن و شکلات و نبات چیدن.
بابا اومد.
چراغها خاموش شد.
همه چی در نهایت نظم و زیبایی انجام شد.
امید داشتیم که مهمانهای عزیزمون هم قدم به جمع کوچیک خانوادهٔ ما گذاشته باشن.
حسابی حال و هوای همهٔ اعضای خانواده عوض شد.
آخر کار هم با بچهها دعا کردیم حال عموی بچهها زودتر خوب خوب بشه.🤲
چقدر همه دارایی ما شمایید ای خاندان کرم...
با ذکر و روضه و سینه زنی اون شب حسابی قهرمان بازی کردیم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«جشنوارهٔ غذا داریم!»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۱۰، #طاها ۹، #محمد ۶، #زهرا ۳ و #امیرعلی ۱ ساله)
- فردا جشنوارهٔ غذا داریم!
+ غذا چیه آخه واسهش جشنواره گذاشتن؟؟😏 بخورید جون بگیرید، درستونو بخونید دیگه!😅
- نه خیلی باحاله، هرچی درست کنیم میتونیم به بقیه بفروشیم!🤩
+ حالا چی میخوای ببری؟
- نمیدونم...
خیلی خسته بودم از کارهای خونه و بچهها، حقیقتاً خیلی هم از پختوپز خوشم نمیاد😅 ولی رضا به نظر خیلی ذوق داره.
این دفعه رو باهاش راه میام تا ذوقش کور نشه بچهم.😉
یه کم تو اینترنت باهم گشت زدیم؛ جشنوارهٔ غذا، خوراکیهای مقوی، خوراکیهای هیجان انگیز و...
عجب دنیای غریبی بود برام اینهمه رنگ و تنوع!😂
توی ذهنم کارهای خودش رو مرور کردم،
تابستون میوه خشک و لواشک درست میکرد. برای روضه هفتگیمون توپکهای خرمایی-بیسکویتی، حلوا، کیک و...
آهان🤩 اون دسری که از خودش در آورده بود! نشستیم موادش رو روی کاغذ نوشتیم و از سوپر مارکتهای آنلاین قیمت درآوردیم...💳
خودمم یه کیک ساده پختم برای زیر مواد دسر، کمکش کردم مواد رو آماده کنه:
پنیر خامهای
خامه
پودر ژلاتین
خرما و...
رفت و تعدادی هم ظرف دسر خرید. بقیهٔ مراحلشم داخل مخلوطکن انجام داد و یکدست ریخت روی کیکهای داخل ظرف.
قیمت ۱۵ هزارتومن براش در نظر گرفت،
ولی وقتی برد مدرسه دید بیشتر از ۱۰, تومن نمیخرن.😁
و خلاصه با یه سود خیلی جزئی برگشت
ولی حسابی تجربه کسب کرد. از اون به بعد چندباری دوشنبهها چالش کسب روزی حلال داریم.🥰
یه بار میوه خشک کرد،
یه بار کیک،
شیرینی،
شله زرد،
ژلههای رنگی
و شد یه کوله بار تجربههای مختلف
از
«خرید مواد اولیه با حداکثر تخفیف،
یافتن مغازههای ظروف یکبار مصرف با کف قیمت و حداقل فاصله،😬
بهداشت محصول با حساسیت بالا»
تاااااا
«نسیه،
و تقدیم به صورت رایگان به مسئولین و بابای مدرسه😅
و مسائل خرد مانند:
خوراکی رو گرفت ولی پولشو نمیده!😂
از توتفرنگی روی دسر خوشش نیومد و نگرفت،
قاشق نباشه نمیخرن،
زد زیر سینی ظرف یکیش شکست،
و در نهایت گزارش میزان و نحوه فروش باقی رقبای تجاری در جشنواره»
دیگه طاها هم کمکم ترغیب شده بره توی تیم و پول دربیاره☺️
پول مواد اولیه رو میدن بابا و با بقیهش نقشههااا میکشن😅
«اول یه مقدارش رو میذارن برای صدقه یا قربانی مشارکتی (یه کم سختشونه😂)
بقیهش رو میذارن کنار واسه کوادکوپتر
(البته هرچی پولشون بیشتر میشه گ، قیمت اون شیء کذایی هم بیشتر میشه...
ولی خب اینم از واقعیتهای این روزگاره که خوبه تجربهش کنن🙃)»
جدی جدی چشم بهم زدیم بزرگ شدن.
انگار همین دیروز بود باهاشون چالش کولیک و رفلاکس و شببیداری داشتیم.🥺
یه مدت دیگه به امید خدا باید زندگی تشکیل بدن و اگه خدای مهربون بخواد، تو این عالم یه گوشهٔ کار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رو بگیرن و نقشهای مهم ایفا کنن.☺️
پ.ن۱: در کنار فروش یه مقدار اضافه هم برای بابای مدرسه و معلم معاون میبرن.
پ.ن۲: قبلاً که از پول خانواده خرید میشد، برای فاتحه و نذریها هیچ فرقی براشون نداشت. هرچی بیشتر خرج میشد، خوشحالتر میشدن.
اما الان که خودشون از پول کارکردشون هم میذارن، خب یه فرقی داره! چون سودشون در حد هزار تومان یه کم بیشتر کمتره.
دست که میره تو خرج، حساب کتابی میشن دیگه.😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
شهادت رهبر بزرگ جبههٔ مقاومت و مبارز بزرگ راه فلسطین اسماعیل هنیهٔ را به محضر امام زمان (علیهالسلام)، مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) و تمام آزادگان جهان تبریک و تسلیت میگوییم.🖤
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان🌱
مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده.
خانم تلاش زیادی برای کار و فعالیت اقتصادی انجام داده، ولی موفق نشده و همچنان دنبال کار هست.
از طرفی چون پول پیش ندارن، صاحبخونه گفته باید تا یه هفته تخلیه کنید.
این خانواده رو دوستان از نزدیک باهاشون آشنایی دارن و در جریان مشکلاتشون هستن.
حالا ما میخوایم با کمک هم، مبلغ ۴۰ میلیون تومن کمک رهن براشون جمع کنیم.
لطفا کمکهاتون رو به این شماره کارت، واریز کنید.
[با تأمین این مبلغ، شماره کارت حذف شد]
قبول حق🌺
انتشار این پیام به دوست و آشنا با شما
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
آشنا کردن بچهها با اهل بیت گفتگوی دورهمی مامانا.mp3
18.99M
🔊 صوت گفتگوی دورهمی مامانا
🔸 موضوع: چطور بچههامون رو با اهل بیت علیهم السلام آشنا میکنیم و از ظرفیت هیئات مذهبی چه بهرهای میبریم؟
مامانای حاضر در گفتگو:
🔹عطیه محمد طاهری مامان ۵ فرزند
(۱۳، ۱۰، ۸، ۶، ۳ ساله و یک توراهی)
🔹منصوره کارگر شریف مامان ۵ فرزند
( ۱۳، ۱۰، ۸، ۵ و ۳ ساله)
🔹فائقه غفارحدادی مامان ۴ فرزند
(۱۲، ۱۰، ۸ و ۲.۵ ساله)
🔹فاطمه جباری مامان ۳ فرزند
( ۶، ۴ و ۱.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif