#ر_مهدیزاده
(مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله)
عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و پروتکلهای بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت میکرد.
همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضهخون و آقا علیرضا هم مداح.
مهمترین و جذابترین کار برای بچهها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد.
فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد.
بچهها استقبال کردند.
نتیجهاش برام خیلی جالب بود. بچهها مسؤولیتهاشون رو خوب انجام میدادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو که بهشون میگفتم، گوش میدادن و رعایت میکردند. روضهها رو هم خوب میفهمیدن وسینه میزدن حسابی.
من مطالب کتاب اخلاق الهی ایتالله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون میگفتم.
همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه.
وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه میگفتن.
بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو هم بهمون داد. 🖤
غروبها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد میرفتیم هیئت تو هوای آزاد.
جالب بود که برعکس همه بچههای کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه میکرد و ماسکش رو در نمیآورد.
یک ساعتی رو تو هیئت بودیم. بچهها خودشون رو مشغول میکردند. یه زمانی دنبال قاصدک میرفتن و یه زمانی با مورچهها مشغول میشدند. بقیهی زمان رو به خوردن میگذروندند.
ما هم هزار بار خدا رو شکر میکنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤
پ ن ۱: بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچهها آماده است که با عشق اهلبیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون میتونیم کلی مطلب ارزشمند به بچهها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند.
#مادرانه_های_محرم
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم میرفتیم هیأت.
عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀
باباشون هم میرفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅
امسال اما...
نشد مامانم محرم بیان تهران.
فکر میکردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون.
اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همهمون خیلی خاطرهانگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅
چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچهها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون.
اینطوری من میتونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغههای مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی...
حس خوبی بود بعد از مدتها...
هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود.
توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه میگرفت و هی اشاره میکرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊
.
برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش میرفت و فاطمه میموند پیش من.
هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف میکرد که چیکارا کردن با باباش.
معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده.
ماشینبازی و توپبازی با پسرهای دیگه.
سنگنوردی به کمک باباش (توی قسمت دیوارهی راپل دانشگاه افسری امام علی علیهالسلام)
صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا)
و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش.
خیلی از این تجربیات جدید پسرونهی عباس و علاقهاش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم.
یاد زمانی افتادم که میخواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینههام دانشگاه افسری بود.😅
پ.ن:
میخواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان:
اگر میتونید بعضی روزا برای نگهداری از بچهها توی هیأت به همسرتون کمک کنید.
اگر بچهها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحتتره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه.
حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمانهایی بچهها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت.
مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان علی آقا ۲ سال و ۱۰ ماهه و فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه )
چند روز به محرم🏴 مونده بود…
امسال نه روضهی صبح زودی بود😔
و نه هیئت شبانهای،
(سالهای گذشته یکی از دوستان ایرانی، دههی اول محرم، از ساعت ۷ تا ۹ صبح مجلس روضه خانگی داشت که قبل از شروع ساعت کاری بتونیم یادی از اباعبدالله کرده باشیم.
کل دهه و حتی بعدش هم هیئتهای دوستان افغانی و ایرانی و… فعال بودند و پرشور مراسم داشتند.
حالا در آستانهی محرم بودیم ولی امسال.😔)
جناب همسر فکری کردن و گفتن چطوره چند تا از دوستای نزدیکمون رو دعوت کنیم و زیارت عاشورا بخونیم؟
حالا روز اول محرم بود و ما بودیم و یک عاااااالمه کار😱
تمیز کردن و مرتب کردن خونهای که دو تا فسقلی احساس تکلیف میکنند که هیچ جاش رو سالم و تمیز نذارن کار راحتی نبود.🥴
از همون اول صبح حس کردم خسته و عصبی شدم…😬😖
هرچی جمع میکردم پا به پامون به هم میریختن…
گاهی هم انتظار بیشتری از آقای همسر داشتم…🤷🏻♀️
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم مگه مجلس امروز صاحبی جز اباعبدالله داره؟
مگه برای کسی جز آقا کار میکنی؟
اصلا مگه از همه خستهتر بشی اشکالی داره؟
دلم آروم شد🙂
حالم خوب شد😊
آخر شب فکر میکردم مگه غیر از اینه که در تمام طول سال و در تمام لحظهها خدا و امام زمان شاهد و ناظر کارهام هستن؟!🤔
پس چرا باور ندارم و خسته میشم؟
چرا انقدر برام درونی نشده؟!
پ.ن۱: در هلند طبق پروتکلهای کرونا افراد میتونن حداکثر ۶ نفر مهمان بزرگسال داشته باشن (برای کودکان محدودیت ندارن)
پ.ن۲: بقیه روزهای دهه رو برای اینکه بقیه دوستامون هم بتونن بهمون بپیوندند میرفتیم یه گوشهی دنجی از پارک نزدیک خونهمون و زیارت عاشورا میخوندیم😍
پ.ن۳: این تنها سیاهی خونمون بود. تو مملکت غریب پرچم مرتبط تری پیدا نکردیم.😅
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ ساله)
صبح جمعهای چشمامونو نمالیده، زهرا نشست پای دفتر نقاشی.
پدر جان هم سریع به دختر و کاغذ و قلم پیوست تا من چایی دم میکنم، چند دقیقه پدر دختری داشته باشن.❤
خدا میدونه بین این پدر و دختر چی گذشت که به دقیقه نکشیده جیغ زهرا رفت هوا که من بستنی واقعی میخوام!😅 (نه اونی که تو کاغذه!)
از زهرا اصرار و از بابا توضیح و استیصال 🥴 که بابا جون الان مامان میخواد صبونه خوشمزه بیارهها...
خواستم دخالت نکنم تو رابطه پدر دختری که حس کردم پدر به کمک احتیاج دارن.😁
اول اومدم بگم بابا جون بازم ما رو اول صبح گیر انداختیا😡
بعد بگم مامان جون بستنی نداریم (و جیغ زهرا رو تبدیل به بنفش کنم😈)
یا بگم الان بابا میره برات میخره
یا ...
که ناگهان زبانی از غیب برون آمد و کاری کرد: بیاین با هم بستنی درست کنیم.
دیگه توصیف چهره زهرا و پدر گفتنی نیست.🤩
پ.ن ۱ : چند وقت پیش یکی ازم پرسید چه روحیهای رو سعی کردی توی دخترت ایجاد کنی که به درد آیندهش بخوره؟ منم این شکلی شدم.🤔 خدا که دید هیچی از سوال نفهمیدم عصرِ همون روز همین جا برام با رسم شکل نشون داد.😄 دوست ساکن هلندمون یه متنی نوشت که گل پسرش تقاضای مهرههای رنگی برا چرخ دوچرخه کرده بود و ... یادتونه؟
من از همون لحظه ذهنم فعال شد.🤓
این ماجرای بستنی فقط یه نمونه کوچیکه و هر روز موقعیتهای مختلفی پیش میاد که این سوال رو به یاد من میاره...
(بعضی وقتا هم مغزم میگه برو بابا حال ندارم!😒)
من و همسرم با روش زندگیمون و تعاملاتمون با هم و با بچهها میخوایم چه روحیاتی رو درونشون نهادینه کنیم؟
سازنده و آفریننده بودن؟ یا مصرفکننده بودن؟
پشت میز نشینی؟ یا کارآفرینی؟
خلاق بودن در حل مسئله یا احساس ضعف و گوشه رینگ قرار گرفته شدن؟
جواب شما به این سوالا چیه؟
این کارا لوس بازیه یا تداومش روی بچهها اثر داره؟
از تعاملات این شکلیتون برای مامانا بگین.🤩
پ.ن ۲ : چشیدن طعم ناکامی و محرومیت با رعایت یه سری قواعد برای بچهها لازمه.
شاید بعدا بهش پرداختیم...
پ.ن ۳ : بستنی خونگیهای ما خیلی تنوع داره؛ شیر، شیر نشاسته، میوهها، آبمیوهها، شربتها و... خلاصه هر چیزی که قابلیت یخ زدن داشته باشه.
فقط یه قالب بستنی میخواد که پلاستیک فروشیها و لوازم قنادیها دارن.
پ.ن ۴: آقا یه سوال تخصصی 😃 من تا حالا هر بار حسن یوسف داشتم خراب شده؛ بعداز یه مدت یه چیزای سفیدی روی برگا و ساقهش ظاهر میشه، کسی میدونه مشکل از کجاست و چاره چیه؟🤷🏻♀
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif