#قسمت_سوم
در گوشه ای دیگر وسایل نقلیه ی غیر موتوری به بچه ها چشمک میزنند و همین چشمک هم کارساز میشود و کارمان در می آید
هر کدام یکی را برداشته و در کوچه مشغول بازی می شوند و از آنجا که انگار قرار نیست تا زمین نخورند آرام نگیگیرند یکی بعد از دیگری محکم به زمین میخورد هنوز یکی را بر می داری تا غبار از سر رویش بزدایی و آرامش کنی میبینی صدای آن یکی تا خانه هشتمین همسایه رسیده است اینها را ساکت می کنی آن دیگری قهر میکند و میگوید نمیخواهد ادامه دهد و قصد دارد تا صبح توی همین کوچه بنشیند و مادرش هم می گوید بنشین پسرم فقط یادت باشد علف هایی که زیر پایت سبز شد را آبیاری کنی مبادا خشک شوند، چند قدمی دور نشدهایم که میبینیم مثل جوجه اردک های مغرور دنبالمان میآید و ی " اصلاً نترسیدم خودم دلم خواست اومدم" خاصی در چشمانش موج می زند.
وقت صدقه دادن که رد شده اما با این همه گرفتاری از دستمان در رفته بود و حالا با بلند شدن پشت سر هم صدای گریه بچه ها اگر نیندازیم فرشته های حاضر و ناظر میگویند بابا اینا دیگه چقدر چغرن تو صدقه دادن
رسیدیم به اول خیابان شریعتمداری بماند که با وجود مثبت ۳۰ سال سن هنوز هم تشخیص اول و آخر این خیابان برایم دشوار است بسمالله میگوییم وارد گود میشویم
مادر و دختری بدحجاب از جلویمان در میآیند و وقتش رسیده است که دل را به دریا زد
دعوا که نداریم میخواهیم گل بدهیم اما چه بگوییم ترس از اینکه بگویند نکند ممنوعیت تبلیغات را نقض کرده ایم و اینکه چگونه بگوییم که چنین برداشتی نشود هم خودش داستانی دارد گل اول را میدهیم و بلافاصله بروشوری که روی صفحه اول آن سردار دارد به همه مان لبخند میزند را ضمیمه ی گل میکنیم و میگوییم" این از طرف شخص خاص و برای تبلیغ شخص خاصی نیست این گل فقط برای حضور در پای صندوقهای رای هست گل برای مشارکت حداکثری امیدواریم روز جمعه پای صندوقهای رای ببینیمتون" جمله ها تمام شدند حال منتظر عکس العمل هستیم
در آنی و کمتر از آنی گل از گلشان میشکفدو میگویند:" رای دادن که وظیفه مونه ممنون ازتون به خاطر این گل" و ما انگار که تازه دل و جرأت پیدا کردیم از هم جدا می شویم و هر کدام با یک دسته گل و بروشور می رویم و جلوی رهگذر های شبانه ساعت ۲۲ و ۳۰ دقیقه بیست و ششم خرداد را می گیریم.
#قسمت_پایانی
کم کم جمعیت متوجه حضور ما میشوند و برای گرفتن گل جلو میآیند حالا دیگر نیاز به رفتن نیست فقط کافیست مثل یک ضبط صوت جمله آماده شده را با چاشنی لبخند و یک شاخه گل و بروشور تحویل دهیم این وسط حواسمان به بچهها هم هست که نکند یکیشان جا بماند یا اشتباهی برود یا خدایی نکرده موتوری ماشینی... هرچند وجود مادر عزیزمان که چهار چشمی وظیفه مواظبت از بچه ها را به عهده گرفته خیالمان را تا حدود بسیار زیادی راحت نموده است اما چه کنیم؟؟ مادر است دیگر...
فروشنده ای بسته ی حامل گل و بروشور و توضیحات را دریافت میکند و خندان میرود هنوز چند قدمی نرفته ایم که صدایمان میزند
" خانوما من از اول می خواستم رای بدم این گل رو بگیرید بدید به اونایی که نمیخوان رای بدن"
و مابه هم نگاه میکنیم و کیف میکنیم و خستگی مان در میرود از اینهمه روشنی روان مردمان نازنینمان..
با نگاهش بدرقه مان میکند..
بسته ی اول گل ها تمام شد می نشینم تا بسته دوم را باز کنم، تاکسی جلوی پایم ترمز می زند که میشه یه شاخه گل بدی؟! یک شاخه گل و بروشور و توضیحات ضبط شده را به او هم می دهم و با نگاه بدرقه اش می کنم فروشنده ی مغازه با عجله بیرون می آید "به منم گل میدید؟!"یک شاخه گل+توضیحات ضبط شده+بروشور سردار+لبخند
میگوید" یعنی گل فقط برای این که رای بدم؟!
_بله
_چه خوب! دمتون گرم، این که کاری نداره حتما میرم رای میدم، حتما رای میدم
دو سه پسر نوجوان با دوچرخه مسیرم را میبندند
_خاله به ماهم گل میدی؟!
نگاهی به بسته در حال اتمام می کنم و در ذهنم سریع حساب و کتاب می کنم که با این چند شاخه باقی مانده میشود فلان تعداد افراد واجد الشرایط را تشویق کرد اما اینها چه؟!
اینها هنوز به سن تکلیف هم نرسیده اند به گمانم
باید سریعتر تصمیم بگیرم درست است که نمیتوانند رای بدهند این دوره که نه
حتی فکر نمیکنم به دوره ی بعدی هم برسند
اما نوجوانند
جلو آمده اند
غرور دارند و شخصیت
مگر همین ها آینده سازان دوره های بعدی نیستند؟!
نکند تصمیم اشتباه امشب من،باعث شود آنها چند دوره ی بعد تصمیم نرفتن پای صندوق را بگیرند
مهم نیت است ما برای مشارکت حداکثری و خالی نشدن پشت کشور اینجاییم و رسالت این گلها هم جز این نیست
یک شاخه گل+بروشور سردار+توضیحات ضبط شده ی اصلاح شده با چاشنی لبخند بیشتر
میرود که برسد به دست نوجوانان
"این گل ها برای رای دادنه سلام ما رو به مادرتون برسونید امیدواریم پدرو مادرتون رو روز جمعه کنار صندوقها ببینیم.
یکی میپرسد:" خانم به مامانم میگم بیاد رای بده فقط بگین به کی رای بده؟! _به هر کسی که خودش درست تشخیص داده که آدم خوبیه بگو فقط بیاد و پشت کشورو خالی نکنه.
گل ها تمام شده و بروشورها تمامتر
چه زود تمام شد، چقدر برنامه ریزی کرده بودیم چقدر برنامه ریختیم که خیابان بعدی کجا باشد اما به انتهای یا ابتدای خیابان نرسیده همه تمام شد. چه حس خوبی داشت خدایا شکرت این وسط چقدر حال خودمان خوب شد انگار به خودمان گل دادند.
پسرم صدایم میزند نگاهم میافتد به شاخه گل صورتی دستش میگویم" مامان جان این گل مال ما نیست.
_نه این مال خودمه
_اینو بده به هرکس اومد جلوت عوضش برات دو شاخه گل میخرم، قبوله؟!
_پس صورتی و بنفش باشه قبول؟!
_اگه داشت چشم، همون رنگی که خودت میخوای
معامله تمام شد.
پسرک گل را به آخرین نفر می دهد و چراغ روشنگری گلها ها فضای تاریک خیابان را روشن کرده است.
تازه این شروع کار است
بسم الله الرحمن الرحیم
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
#قسمت_اول
یک روز در گروه خانوادگی مطلبی درباره ی رهبری گذاشتن
یکی از اقوام که جوانی مذهبی یود در جواب گفت ما هم به فلان فتوای نسنجیده ی ایشان نقد داریم ...این چه فتوایی هست باعث مشکلات زیادی میشود و ایشان به درجه ی اجتهاد نرسیده اند و لایق رهبری نیستند😳😶
خیلی تعجب کردم و خیلی عصبی شدم ...اصلا تحمل توهین به اقا رو ندارم ...خشمم رو خوردم و گفتم ببینم چی میشه بقیه چی میگن ...
جمعی از افراد گروه بلافاصله با لحنی تند جواب ایشان رو دادن ...از این شتاب زدگی و نسنجیدگی صحبت هاشون تعجب کردم...گفتم باید جواب منطقی و مستدل بهش بدم ...
از قضا اون قضیه برای خودم پیش اومده بود و اطلاعات خوبی داشتم ،رفتم و فتوای دیگر علما رو در این زمینه استخراج کردم
فتوا ها رو گذاشتم و اطلاعات خودم رو هم نوشتم و گذاشتم سعی کردم با منطق پیش برم و از توهین و تحقیر اجتناب کنم...
بحث طولانی شد با خودم فکر کردم به خصوصی ایشان جواب ها رو بفرستم ولی دیدم اگر این کار را انجام بدم افرادی که در گروه هستند ممکنه دچار اشتباه بشن و فکر کنن صحبت های ایشون که علی اقا نام داشتن درست هست
بحث را ادامه دادم تا به نتیجه رسید ولی علی اقا هنوز با اقا مشکل داشتن و کارهای ایشون رو صحیح نمیدونستن...
ترجیح دادم بحث رو ببندم و در زمان دیگری با موضوع دیگری ورود کنم ...
روز بعد برادرم تماس گرفت و گفت چرا جواب میدی؟😳 چرا خودت رو اذیت میکنی؟ دیگران راجع بهت چی فکر میکنن ؟ ولشون کن !🙄
دیگران؟؟!🤦♀ ای خدا
گفتم چه اهمیتی داره که دیگران چی فکر میکنند
مهم اینه که من از حق دفاع کنم و سکوت نکنم همین سکوت امثال من باعث شده که به اینجا برسیم اگر جایگاه ولی فقیه در جامعه متزلزل بشه کشور از هم میپاشه...دشمن هم خوب فهمیده کجا رو باید بزنه ...ولی کور خونده ..وجود رهبر حکیم و اگاه باعث شده که ما در قلب خاورمیانه در امنیت زندگی کنیم ...
گذشت ....
چند روز بعد علی اقا یک صحبت قطع شده ی قدیمی از اقا فرستاد تو گروه ، که اقا داشتند از افرادی که برای مذاکره رفته اند تعریف میکردند
علی اقا گفتند ببینید حضرت اقاتون!🤦♀ داره از اینا دفاع میکنه ...اینا مملکت رو به باد دادن و ازین حرفا
گفتم اولا این بحث برای خیلی وقته پیشه و اعضای تیم مذاکره کننده افراد دیگه ای بودند و افراد فعلی دوم اینکه اقا نباید به دو دسی ها دامن بزنند و همیشه پشت دولت ها هستند ولی بهشون نقد میکنند تذکر میدند و راهنمایی میکنند
و این فیلم رو اگر کاملش رو ببینید میبینید که اقا تمام مدت جلسه دارن مطالب مهمی رو میگن به این تیم ..شما فقط همین تعریف ها رو دیدید؟
برید شروط ۹ گانه ی اقا رو برای برجام بخونید...
و بعد کلی فیلم و مطلب راجع به موضع اقا درباره ی برجام و تذکر هایی که دادن گذاشتم براشون
وقتی درین مورد نتونستم موردی رو پیدا کنند گفتن چرا پول ما رو برای خارج از ایران خرج میکنند ...ایا همه ی ایرانیا راضی اند؟
اینجا بود که فهمیدم این شبهات یکی و دوتا نیست و از یک جایی تغذیه میشه و هی بیشتر میشه...البته حدس میزدم که چه کسی این شبهات رو برای ایشون به وجود میاره اما با این نظریه مبارزه کردم و با خودم گفتم تا به چشم خودت ندیدی حق قضاوت نداری...
برگردیم به اصل قصه....
درباره ی هزینه هایی که در خارج از کشور میشه براشون توضیح دادم ...از بودجه ی نظامی سایز کشور ها به خصوص عربستان
از این که ما در قلب خاورمیانه ایم و امنیت هزینه داره...
و کلی سند و مدرک اوردم که متوجه شد ان چه که بهش گفتن حقیقت نداره
جالبه که تمام مشکلات رو به رهبری ربط میدادن،
براشون از اختیارات و وظایف رهبری گفتم ....
#قسمت_دوم
در گروه رفتار خدبی با ایشون نشد ولی باز هم مجدانه سوالات خودشون رو میپرسیدن اینجا بود که فهمیدم دنبال یافتن حقیقت و حل گره هایذهنی شون هستن...
چند بار در گروه به بحث سیاسی اعتراض کردند و ازونجا به بعد سعی کردم مستندات بیشتر رو درخصوصی براشون بفرستم و در گروه به اندازه ی یک جواب کوتاه قناعت کنم
وقتی دوستی در گروه گفت به جای سیاست از علم و تکنولوژی حرف بزنید در جواب گفتم "محافظه کاری آفت انقلاب اسلامی است ، دین و سیاست از هم جدا نیست، بینش سیاسی بیشتر از هر چیزی نیاز امروز ماست."
انیجا بود که علی اقای مذکور حرف من رو تایید کرد و اینجا بود که امیدم بیشتر شد و با قوت و انگیزه بیشتر ادامه دادم...
#قسمت_سوم
یکی از اقوام عکس نوشته ای از اقا درباره ی فرزند اوری در گروه گذاشت....
علی اقا در جوابش نوشت:
خوب اقا بلاخره متوجه این خطر شد ولی دیگه فایده ای نداره هیچ کس جرات بچه دار شدن نداره، اونموقع که شعار فرزند کمتر زندگی بهتر میدادن کجا بودند؟
داشتم از شدت خشم و عصبانیت منفجر میشدم ...در این زمینه که خیلی وقته اقا هشدار میدن ....داشتم کنترل خودم رو از دست میدادم ، میخواستم در جوابش چیزی بنویسم که با خودم گفتم اروم باش ...با ارامش و باسند دست پُر جلو برو
دفتم دنبال مطلب و همه جانبه قضیه رو بررسی کردم فیلم دیدم و مطلب خوندم ، در یکی از مطالبی که خواندم به کتابی اشاره شده بود که در سال ۷۳ نوشنه شده بود و در اون کتاب موضع حضرت اقا درباره ی این قضیه اومده بود و از سال ۸۲ به بعد هم علنا و دائما در این مورد صحبت کرده اند ..مطالب رو با منابع در گروه قرار دادم.
#قسمت_پایانی
بعد از چند بحث نفس گیر علی اقا متوجه شد که صحبت هایی که شنیده با حقیقت تفاوت داشته یا همه ی حقیقت نبوده
اینجا بود که بهم پیام دادند و گفتند که همان فرد مذکور( که حدس میزدم ایشون این شبهات رو ایجاد میکنند) این صحبت ها رو بهشون گفته و ایشان اعتقادی به امام خمینی و رهبری ندارند و دین رو از سیاست جدا میدونند
گفتن من تا حالا تفاوت صحبت های امام خمینی و اقای منتظری رو نمیفهمیدم اما حالاکاملا میفهمم...
علی اقا گفتند که چرادر نظام اسلامی ما قوانین اسلاگ کامل اجرا نمیشه؟ مثلا در اسلام داریم که کسی که زمینی رو اباد کنه صاحب اون زمین هستش ولی در کشور ما زمینی رو نمیدن که ما بخوایم روش کار کنیم و تولید کنم چه بزسه که زمین برای خودمون بشه..
_چه قانون جالبی ...دقیقا مبارزه با نظام سرمایه داری🤔..خب قوانین ما بدون اشکال نیستن ولی اصل نظام درسته و باید برای درست کردن بقیه موارد تلاش کنیم، ۳۲ سال قدرت اجرایی کشور به دست غرب گرایان بوده نه به توان داخلی توجه داشتن نه به قوانین اسلامی...
خلاصه که علی اقا گفتن میخواستم با فرد مذکور در کاری شریک بشن ولی به خاطر این تفاوت عقیدتی عمیق ازین کار منصرف شدن و گفتن که احساس تکلیف میکنند برای تولید که نیاز مبرم امروز کشور هست...ان شاءالله خدا بهشون توفیق بده و درین راه موفق باشن
واینطور شد که یک نیروی جوان ، انقلابی ، معتقد، متعهد و مسئولیت پذیر ، به لطف خدای مهربان ،به جبهه ی انقلاب برگشت
و در آخر این پیام رو برام فرستاد که خستگی این بحث های طولانی رو از تنم در کرد
" به جنگ خودتون ادامه بدید و روشنگری کنید و خسته نشوید ان شاءالله شما زوج جوان انقلابی از یازان امام زمان باشید"😭😭
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
می گن جوینده یابنده است😊 بالاخره پیدا کردیم، اینقدر از دیدن اون خانم ها ذوق مرگ شدیم که انگار میخواستیم بال دربیاریم. عزم رفتن کردیم که یهو چشممون افتاد به سه تا پسر جوون که به فاصله کوتاهی از آن ها نشسته بودند، یک لحظه عقب کشیدیم، از اینکه بریم اونجا و سه تا پسر حرف نامربوطی بهمون بزنند یکم ما رو دچار تردید کرد، سر دوراهی مانده بودیم🤔🤔🤔 قرار گذاشتیم اون کوچه رو تا آخر ادامه بدیم به این امید که شاید گروه دیگه ای پیدا کنیم. حرکت کردیم ولی همین جوری که از کنارشون رد می شدیم فکر کنم اینقدر مشکوک بودیم که نگاه سنگینشون و حس میکردم.😁😁زیر زبون با زهرا حرف میزدیم و میخندیدیم کوچه به آخر رسید ولی دریغ از یک نفر آدم. اونجا متوجه شدیم که انگار این گروه روزی ماست، به قول معروف ((آش کشک خاله امه بخوری پامه نخوری پامه)).😊😊 برگشتیم و به سمتشون حرکت کردیم همین جوری که بهشون نزدیک میشدیم استرسم زیادتر می شد، آخه زهرا بار اولش بود و منم میترسیدم ازپسش بر نیام، همین جوری که این فکر را توی ذهنم رژه می رفتند، بهشون رسیدیم با توکل به خدا و با یه احوال پرسی گرم ازشون خواستیم کنارشون بشینیم. یکی از خانم ها با لپای سرخ و خنده قشنگی که داشت گفت خوب بشینید. من مابین اون خانم خوش خنده و یه پیرزن نشستم و زهرا روبروی من نشست باجمله ی چه خبر چیکار می کنید سر بحث و شروع کردیم و کشوندیمش به انتخابات که چیکار می کنید.....که اون خانم چهل ساله که اسمش بعدا فهمیدم ربابه اس خیلی با جدیت و در عین حال با قهقه رو به من کرد و گفت من که امسال رای نمیدم. من اونجا برای اینکه جو صمیمانه ای داشته باشه با لهجه سبزواری ازش پرسیدم چرا.؟ شروع کرد از مشکلات اقتصادی گفتن از وضعیت زندگیش از همسایه هاش که چه مشکلاتی دارند، حاج خانومه کنارم می گفت چرا رای وظیفه اس ولی من سواد ندارم نمیدونم به کی رای بدم، باز بقیه ام شروع می کردند از مشکلاتشون گفتند یه دختر جوونی میومد و میرفت و و اونم همین سوالا رو میپرسید که چرا رای بدیم؟ انتخابات تعیبن شدست...... وقتی جوابشون می دادیم میگفتن خوب شما بگید به کی رای بدیم من و زهرا هم بهشون می گفتیم که مهم حضورتونه و داشتن یک انتخاب درسته، ولی ربابه خانم اصلا کوتاه نمیومد و مرغش یه پا داشت😂😂😂تو اوج بحث بودیم که یکی از اون سه تا پسر بلند شد و در عین ناباوری که اصلا بهش نمیخورد دیدم چه پسر عاقلی هستش، شروع کرد به حرف زدن از اینکه قبلا پای صندوق های رای بوده و چه کارهایی انجام میدادند و شاهد چه تخلفاتی بوده و وسطش باز با خنده می گفت خودم این ربابه خانم و میارم پای صندوق ها، باز یکی از اون سمت کوچه داد میزد ربابه زبونت و نگه دار می خوای سرت و به باد بدی و اون می گفت من همینم، نمی تونم ساکت باشم. خلاصه این که گاهی اوقات از بعضی سوال هایی که میپرسیدند و من نمیتونستم جواب درستی بهشون بدم، احساس ضعف میکردم و فکر میکردم دارم کم میارم ولی باز با این جمله که همه چی رو باید سپرد به خدا خودم و آروم می کردم. بعد از یه نیم ساعتی بلند شدیم و ازشون خداحافظی کردیم که در حین خداحافظی ربابه گفت من که رای نمیدم خودت نو خسته کردین و دختر جوونه دیگه می گفت نه شوخی می کنه آخر نگفتین به کی رای بدیم. همین جوری که ازشون جداشدیم شروع کردیم با زهرا به حرف زدن ولی تو دلم احساس خوبی نداشتم عصبانی بودم از خودم از اینکه چرا اطلاعتم پایینه و چرا اینقدر ماها تو خواب بودیم و گذاشتیم این همه افکار دروغ مثل علف هرز توی ذهن مردم جامعه مون ریشه بزنه..
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
چندباری بود که رفته بودم مغازشون خرید،توی این چندبار متوجه شدم که خیلی ازاوضاع جامعه ناراضی هستن ومدام در حال غر زدن هستن.یک روز مانده به انتخابات سرنوشت ساز تصمیم گرفتم برم مغازشون ویجوری سر صحبت روباهاشون باز کنم وبه مشارکت درانتخابات دعوتشون کنم،بروشوری که دوستان لطف کرده بودند وطراحی کرده بودن رو برداشتم ورفتم مغازشون بعداز سلام علیک بروشور روبهشون دادم ورفتم سراغ میوه های مغازشون تا خرید کنم یه نگاهی به برگه انداختن وبهم گفتن آبجی دلت خوشه ها انتخابات چیه خودشون تعیین میکنن وتازه هرکی بیاد از قبلی بدتره و.....خلاصه کلی غر زدن وقشنگ معلوم بود که تحت تاثیر اخبار بیگانه این حرفهارو میزنن ولی ازته دل حرفهای خودشونو قبول نداشتن .کلی باهم صحبت کردیم ودراخر بهم گفتن آبجی شما بجای دختر من هستی ولی کاری که با من کردی پدر و مادرم باهام نکردن خیلی خوشحال بودن که رفتم وباهاشون حرف زدم وخودشون گفتن که اطلاعات خوبی بهشون دادم.منم بهشون گفتم من روزجمعه ناظر صندوق هستم واز اونجایی که محل صندوقی که ناظر بودم نزدیک مغازشون بود بهشون گفتم خیلی خوشحال میشم که فردا ببینمتون،بهم گفتن باکمال میل حتما میام!اولش واقعا باورم نشد ولی جمعه شد ومنم پای صندوق بودم ودرحال نوشتن تعرفه بودم که دیدم باخانواده تشریف اوردن دوتا دختر وهمسرشون بودن دخترشون گفتن مااصلا قرار نبوده رای بدیم ولی بابا مجبورمون کردن گفتن یه خانمی اومده وحرفهای قشنگی زده وگفته باید بریم رای بدیم😍واقعا اون لحظه حس وحال من غیر قابل وصف بود...
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
دو تا پیرزن مهربون وسط پارک نشسته بودند
با دوستم رفتیم سمتشون و سلام علیک کردیم
با تعجب نگاهمون می کردن😳
پرسیدن مگه شما ما رو میشناسین؟؟
گفتیم نه، اگه دوست دارین با هم حرف بزنیم. استقبال کردند و گفتند چرا که نه☺️
شروع به صحبت و درد و دل کردن، از زندگیشون، نوه ها و عروس و داماد و بچه هایی که وقت ندارند و دیر به دیر بهشون سر میزنند.😔
گفتند ما که کسی رو نمی شناسیم،بچه هامون میان و میگن به کی رای بدیم، هنوز که نیومدن
به من گفت شاید تا جمعه هم نیان، اسم یک نفر که میدونی آدم خوبی هست رو کاغذ بنویس و بهم بده که دستم خالی نباشه
اون نفر دیگه ولی آگاه تر بود یکی دو نفر از نامزدها رو میشناخت
لحظه خداحافظی، این مادربزرگ مهربون بهم گفت دیشب تو خواب دیدم که شما امروز میای و با من حرف میزنی😳😍
بعد هم خونش رو نشونم داد و گفت باز هم بیا پیشم🤩
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
یه جمع ۱۰_ ۱۵ نفره با بچه هاشون وسط پارک
تا گفتیم انتخابات
گفتند معلومه که رای میدیم 😀اما طبق معمول گله هم بسیار داشتند
سوال و ابهام🤔
جواب میدادیم
وسط صحبت ها مدام میپرسیدند خوب شما میگین به کی رای بدیم؟
و من مرتب انتخاب رو بر اساس ملاک های درست به خودشون حواله میدادم
ولی باز هم می پرسیدند🤦♀
آخر صحبت ها یکی از خانم ها پرسید: من یه سوال دارم شما خودت میخوای به چه کسی رای بدی؟؟
تا اسم نامزد مورد نظرم رو گفتم، تمام جمع یکصدا گفتند خوب بابا از اول بگو ما هم قراره به همون رای بدیم دیگه😂😂
قصد رفتن که کردیم، گفتند امروز آش نذری داره یکی از همسایه ها و تا ده دقیقه دیگه میرسه، بشینید و شما هم بخورید😋
با اینکه حسابی هوس آش به سرمون زده بود اما کارهای مهم تری داشتیم.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
جلوی یه منزل ۴_۵ نفر نشسته بودند
الحمدلله به جز یک خانم بقیه میگفتند وظیفه ما این هست که برای کشورمون رای بدیم😍
ولی این خانم می گفت به من گفتند اگر رای بدی گناه کردی😳
با این خانم شروع به صحبت کردیم، شایعاتی تو سرش بود از شیر مرغ تا جون آدمیزاد😬
امان از فضای مجازی🤦♀
_:چرا برق ما رو قطع میکنند و به جاش می فرستن عراق و سوریه؟؟
_: کی گفته؟؟😳
_: همه میگن😕
در مورد علت قطعی برق براش توضیح دادم و کلی حرف های دیگه که خداروشکر از ما پذیرفت.☺️
آخر صحبت ها یه قابلمه آش و چندتا کاسه و قاشق رسید😋
برای من و دوستم هم کشیدند اما تشکر کردیم و گفتیم باید بریم.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
خانم میانسالی بود، با یه تسبیح تو دستش و ذکر روی لب، روی پله جلوی خونشون نشسته بود.
میگفت یه پسر چهل ساله دارم که دوست داره ازدواج کنه اما با این وضع بیکاری و گرانی اجناس و اجاره خونه نمیتونه و الان افسردگی گرفته😔
من هم از غصه اون کم آوردم، اومدم بیرون صلوات بفرستم و چاره مشکلم رو از خود آقا بخوام
ولی با این حال میگفت چرا نباید رای بدیم؟؟ مگه ما مسلمان نیستیم؟؟
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
داخل پارکینگ یه ساختمان نشسته بودند و بساط چای و کشمش هم به راه بود☕️
ما رو به داخل دعوت کردند
یه خانمی گفت شوهرم گفته اگر رفتی رای دادی، دیگه پا تو خونه من نزار،
گفت ما هر سال خودمون و بچه هامون توی انتخابات شرکت می کردیم ولی این دفعه نمی کنیم
گفتم چرا؟؟
چون یه خونه داشتیم تو تهران که ۵۰ سال اونجا زندگی می کردیم، دو سال پیش صاحبش از خارج برگشت و خونه رو از ما گرفتند
می گفت ما سند نداشتیم و اون سند داشته
فکر میکنم از زمین هایی بود که زمان انقلاب صاحبانش به خارج رفتند و عده ای مالک شدند.
خواستم بگم عزیز من قانونا و شرعا حق با شما نبوده، چون شما مالک این زمین نبودی، این ربطی به نظام نداره، شما تو هر کشوری هم که می بودید برای چیزی که پولش رو ندادین نمیتونید ادعای مالکیت داشته باشید
ولی خیلی آتیشی بود و اصلا اهل پذیرش حرف حق نبود
مدام شبهه مطرح میکرد و وقتی جواب می گرفت سکوت میکرد و قانع میشد ،
اما باز برمیگشت سر خونه اول👈 چرا بعد ۵۰ سال که طرف تو خارج عیش و نوش کرده باید برگرده و خونه ما رو پس بگیره؟؟🤦♀🤦♀
ظاهراً قرار نبود میخ آهنی در سنگ برود😔
الحمدلله بقیه خانمها آگاه بودند و اهل شرکت در انتخابات.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
جمعه بود ۲۸ خرداد😍
صبح به محض بیدار شدن بچه ها قبل از خوردن صبحانه حاضر شدیم و رفتیم برای رای دادن
بچه ها حسابی ذوق داشتند برای انداختن برگه های رای داخل صندوق🤩
اون روز خونه داداشم مهمون بودیم دم دمای غروب بود و زن داداشم به خاطر مهمان داشتن هنوز نتونسته بود بره و رای بده
که یهو دختر داداشم گفت همسایمون نمیخواد رای بده😒
گفتم چرا؟ بیا بریم باهاش حرف بزنیم
زن داداشم گفت فایده ای نداره انقدر تو این مدت باهاش حرف زدم کلیپ و فیلم براش فرستادم، حتی پدرش و شوهر خواهرش کلی اصرار کردند بهش که چرا نمیخوای بدی؟
ایشون هم پاشون رو کردن توی یه کفش که رای بی رای🤦♀
وسط همین گفتوگو بودیم که یهو زنگ در رو زدند، زن داداشم که در رو باز کرد اشاره کرد که خودشه
جلوی در رفتم و سلام کردم، لباس پوشیده و حاضر بود و میگفت قراره با مهمونامون بریم پارک
بهش گفتم زن داداشم میخواد بره رای بده تنهاست، شما هم بیایید با هم برین
طفلی تو رو در وایسی چیزی هم نمی تونست به من بگه لبخند زد و گفت مهمون دارم نمیتونم
گفتم هر کاری داری میرم انجام میدم غذا هم می پزم براتون
گفت غذامون حاضره
گفتم الحمدالله پس همه چی جوره☺️
زن داداشم هم وارد عمل شد و اصرار که بیا باهم بریم
گفت آخه اگه شلوغ باشه و دیر بشه چی؟؟
گفتم برین جایی که خلوت تره، دعا می کنم زیاد معطل نشید
در کمال تعجب گفت باشه بریم
و بعد از اون زن داداشم بود که مثل فرفره لباس پوشیده جلو در آماده بود و با همدیگه رفتن برای رای دادن😍
و من به این فکر میکردم ،خدایی که از ابتدا اسم یک نفر رو جزو لیست رای دهندگان نوشته باشه حتی شده ساعات آخر شرایط رو براش فراهم میکنه که بره پای صندوق
خدای مهربانم شکرت که تا آخرین لحظات راه می نمایی🤲
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
#روایت
#مادری
#مسئولیت_اجتماعی
بگم؟ نگم؟ چی کار کنم؟
وای خدا داره روضه تموم میشه.
چی کار کنم!؟😣
خب الان تو مجلس روضه من از آذوقه دام ها حرف بزنم ...بد نیست؟ بی ربط نیست؟ 🙄
از خشک کردن پوست میوه ها حرف بزنم بد نیست؟ بی ربط نیست؟
خدایا چیکار کنم؟ بگم نگم؟
این حرفا چه جایگاهی تو روضه داره؟
اصلا حالا من بگم، آیا دغدغه شون هست؟ اصلا براشون مهمه؟
خدایااا...کمکم کن. شیطان من رو از گفتن حرف حق نترسونه🙏
مداح بند آخر روضه رو هم خوند.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون..
خدایا به خاطر تو حرکت میکنم به حرفم برکت بده.🤲
آروم از جام بلند میشم و روبروی خانم ها می نشینم.حرف رو توی دهانم مزه مزه میکنم.
ناگهان یادم میاد یکی از خانم های حاضر در جمع چند سالی است چند راس گوسفند خریده اند.جرقه توی ذهنم میخوره😃
خیلی عادی و عامیانه حرف رو شروع میکنم.
می پرسم خانم...این حرف هایی که راجع به کمبود غذای دام ها میگن درسته؟ شما به مشکل خوردین؟ الان شما چیکار می کنید برای تغذیه شون؟
خیلی طوفانی شروع میکنه :
اوضاع خیلی خرابه.خوراکه گیر نمیاریم. دو سه تا کیسه کوچیک رو چند روز پیش به قیمت ۷۰۰ هزار تومن خریدیم. نگه داشتن گوسفندها برامون نمی صرفه.
خودمونم موندیم چه کنیم.😔😞
چنان با آب و تاب حرف میزد که خانم ها رو به سکوت واداشته بود.
حرفشو اینطور ادامه داد چند روز پیش یکی از هم ولایتی ها، میش هاشو به قیمت ۳۰۰ هزار تومن فروخته بود.😱😞
صدای نوچ نوچ و تعجب خانم ها بلند شد. واقعا!!😳
بله واقعا. اگه این اوضاع رو به خواب شب می دیدیم سکته می کردیم😓
گفتم ما چیکار میتونیم بکنیم؟
گفت هیچی.😔
گفتم یعنی اگه پوست میوه ها رو خشک کنیم به دردتون نمیخوره؟🤔🍎🍉🥦🍆🥕🥒
نه مگه شما چقدر پوست میوه میتونی جمع کنی؟ نوچ بی فایده س.😒
گفتم دوستان ما دارن یه کارایی تو سطح شهر میکنن... جمع آوری دور ریز میوه
فروشی ها و فرهنگ سازی بین مردم کوچه بازار🚙 ...
خودمون باید به داد خودمون برسیم.
ما مادر ها هم باید از خونه ها شروع کنیم.☺️
بعد عکس هایی که بچه ها خشکاله هاشون رو جمع آوری کردن نشون دادم.
گفتم مردم مسئولیت پذیر و دغدغه مند تو شهرهای دیگه م دارن حرکت هایی میکنن.🌱
گفت خوبه.اگه همه دست به دست هم بدن🤝
ولی شماها که دام ندارین چرا میخاین اینکار کنین؟ شما مگه چقدر میتونین میوه خشک کنین؟
گفتم عزیزم ماها مادری به اندازه ی ظرفیت مون باید حرکت کنیم.میتونیم این جریان رو حداقل تو خونه خودمون مدیریت کنیم.ولو به اندازه یک بشقاب خشکاله.
خدا می بینه که ما دغدغه جامعه شیعی رو داریم....☺️
به مشت های کوچیک خودمون نگاه نمی کنیم به برکت این کار نگاه می کنیم.☘
فقط بدونیم بی تفاوتی.ممنوعه❌❌
به بهانه ی کم بودن و کوچک بودن کار نباید فعل رو ترک کنیم.کوچک هست ولی با ارزشه.🌟
یکی از خانم ها گفت اتفاقا ما دیشب مهمان داشتیم و کلی پوست خربزه و هندوانه ریختم تو سطل آشغال😟🤭
کاش خشک شون میکردم.می آوردم برای گوسفندای شما🐏🐑
گفتم خیلی عالی از امروز شروع کنین.
به دیگرانم بگید.
بعد گفتم حاج خانم موافقید برای دام هاتون خشکاله بیارن؟
گفت راستش من استقبال میکنم.اگه همه ی اهالی محله اهتمام کنن که عالیه😀
ان شالله همسایه ها پوست میوه هاشون رو بیارن من روی بالکن خونه مون جایی رو مشخص میکنم می ریزم اونجا تا خشک بشن.تا ببینیم خدا چی میخاد.ان شاالله خدا خودش رحمی کنه.🌱
#خشکاله_غذای_با_ارزش_دامها
#به_داد_دامدارها_برسیم
#تواصی
#روشنگری
#روایت_ارسالی_یکی_از_مادران
#خشکاله
#تواصی
🔸پرده ی اول:
روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی
شهادت امام جواد (ع)◾️
منبر دوست داشتنی❤️
یک کلام ختم کلام!
منبر دوست داشتنی منبریه که حرفش، حرف خدمت به مردم باشه.
و روحیه خطیب ،روحیه ی خدمت مومنانه.
خطیب منبری باید زودتر از همه آستین هاش رو بالا بزنه،پاشنه های کفش ش رو ور بکشه و یا علی بگه تا پا منبری ها بهش اقتدا کنن.
منبر می تونه هم آزاد اندیشی رو یاد بده.🤔
هم می تونه فکرها رو ببنده.🤫
منبر می تونه باعث وحدت قلوب مومنین برای رفع گرفتاری ها باشه.💚
می تونه بی تفاوت و یخ زده باشه😶
منبری میتونه نقشه راه به پامنبری هاش بده.
پا منبری باید اهل طلب کردن باشه.
اهل حرکت...
اهل قیام...
ما پا منبری ها می خواستیم منبر امروز جایی برای ایجاد هم بستگی برای رفع یه معضل جدی اجتماعی باشه.
کدوم معضل؟
معضل آذوقه دام ها و غصه دامدارها 😞
.
منبر امروز سعی داشت منبر دوست داشتنی❤️ باشه...
🔸🔸پرده ی دوم
روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی
بعد از منبر...
گفت و گوی صمیمانه بین خانم ها🦋
🔹تقرب به خدا با پوست خربزه🧐😊
تقرب به خدا می تونه از جنس نماز خوندن باشه.🤲
می تونه از جنس روزه گرفتن باشه.🙂
می تونه دعا خوندن باشه قرائت قران باشه.ختم اذکار و اوراد باشه🌿
جنس عبادت گاهی می تونه خیلی متفاوت باشه.😌
اون قدر متفاوت که اصلا به مخیله مون هم نگنجه که این کار عبادته🤨🧐
با نیت درست تمام روز مره ی ما می تونه راهی برای تقرب و زندگی مومنانه باشه...😀
وقتی استقلال اقتصادی جامعه شیعه هدف متعالی تو باشه...
اونجاست که خشک کردن پوست خربزه و رسوندنش به دام دار میشه مسیر تقرب تو به خدا...😄😇
مدیریت سطل زباله میشه عبادت ...
مدیریت خشکاله ها میشه کسب معنویت.
مادر نمونه؛
جای دوری نرو...
همه چی همینجاست...☺️
تو خونه...🌸
به همین سادگی...
به همین خوشمزگی...
گفت و گوی بین خانم ها باید مترقی باشه.🤓باید رشد کنه.
باید از حرفای خاله خان باجی بازی
فاصله بگیره.🤭
نقشه رو از منبر گرفتیم.😃
حالا پهن ش کنیم رو زمین. 😊
بگردیم و جای خودمون رو توی نقشه پیدا کنیم و نقش مون رو درست ایفا کنیم...🇮🇷
ما امروز تو روضه گفتیم ما از اون ماماناش نیستیم که سبد سبزی بیاریم با چاشنی غیبت!❌
سبزی میاریم با چاشنی تفکر.😎🌱
گاهی برای فعال شدن فکر باید افراد اهل عمل رو ببینیم.پس مهمون اهل عمل آوردیم تو روضه☺️😌
مهمونمون کی بود؟
مادری که دو ساله تو خونه ش زباله تولید نکرده.دور ریز غذا نداره.. دور ریز پوست میوه جات نداره...نایلون و پلاستیک که کلا صفر...😳😲👏👏
خانما میگن خوش به حالش که دیگه با شوهرش سر بردن آشغالا بحث نمیکنه.😄😁
#جبهه_جهادومقاومت
#هر_خانه_یک_غذا
#مادر_آگاه
#به_داد_دامدارها_برسیم
#خشکاله_غذای_با_ارزش_دامها
امشب مهمون داشتم.☺️
و کلللی پوست میوه تولید شد.😃
با ذوق و شوق تمااام، پوست هندونه ها🍉 رو برش های کوچیک ۵_۶ سانتی زدم تا رو تراس کوچیک خونه مون خشک کنم و ان شالله برسونم به دست دامدارها...😊
#پویش_هر_خانه_یک_غذا
#کنارتم_هموطن
#مادر_آگاه
#به_داد_دامدارها_برسیم
#خشکاله_غذای_با_ارزش_دامها
#روایت
#خشکاله
#تواصی
🔸پرده ی اول:
روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی
شهادت امام جواد (ع)◾️
منبر دوست داشتنی❤️
یک کلام ختم کلام!
منبر دوست داشتنی منبریه که حرفش، حرف خدمت به مردم باشه.
و روحیه خطیب ،روحیه ی خدمت مومنانه.
خطیب منبری باید زودتر از همه آستین هاش رو بالا بزنه،پاشنه های کفش ش رو ور بکشه و یا علی بگه تا پا منبری ها بهش اقتدا کنن.
منبر می تونه هم آزاد اندیشی رو یاد بده.🤔
هم می تونه فکرها رو ببنده.🤫
منبر می تونه باعث وحدت قلوب مومنین برای رفع گرفتاری ها باشه.💚
می تونه بی تفاوت و یخ زده باشه😶
منبری میتونه نقشه راه به پامنبری هاش بده.
پا منبری باید اهل طلب کردن باشه.
اهل حرکت...
اهل قیام...
ما پا منبری ها می خواستیم منبر امروز جایی برای ایجاد هم بستگی برای رفع یه معضل جدی اجتماعی باشه.
کدوم معضل؟
معضل آذوقه دام ها و غصه دامدارها 😞
.
منبر امروز سعی داشت منبر دوست داشتنی❤️ باشه...
🔸🔸پرده ی دوم
روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی
بعد از منبر...
گفت و گوی صمیمانه بین خانم ها🦋
🔹تقرب به خدا با پوست خربزه🧐😊
تقرب به خدا می تونه از جنس نماز خوندن باشه.🤲
می تونه از جنس روزه گرفتن باشه.🙂
می تونه دعا خوندن باشه قرائت قران باشه.ختم اذکار و اوراد باشه🌿
جنس عبادت گاهی می تونه خیلی متفاوت باشه.😌
اون قدر متفاوت که اصلا به مخیله مون هم نگنجه که این کار عبادته🤨🧐
با نیت درست تمام روز مره ی ما می تونه راهی برای تقرب و زندگی مومنانه باشه...😀
وقتی استقلال اقتصادی جامعه شیعه هدف متعالی تو باشه...
اونجاست که خشک کردن پوست خربزه و رسوندنش به دام دار میشه مسیر تقرب تو به خدا...😄😇
مدیریت سطل زباله میشه عبادت ...
مدیریت خشکاله ها میشه کسب معنویت.
مادر نمونه؛
جای دوری نرو...
همه چی همینجاست...☺️
تو خونه...🌸
به همین سادگی...
به همین خوشمزگی...
گفت و گوی بین خانم ها باید مترقی باشه.🤓باید رشد کنه.
باید از حرفای خاله خان باجی بازی
فاصله بگیره.🤭
نقشه رو از منبر گرفتیم.😃
حالا پهن ش کنیم رو زمین. 😊
بگردیم و جای خودمون رو توی نقشه پیدا کنیم و نقش مون رو درست ایفا کنیم...🇮🇷
ما امروز تو روضه گفتیم ما از اون ماماناش نیستیم که سبد سبزی بیاریم با چاشنی غیبت!❌
سبزی میاریم با چاشنی تفکر.😎🌱
گاهی برای فعال شدن فکر باید افراد اهل عمل رو ببینیم.پس مهمون اهل عمل آوردیم تو روضه☺️😌
مهمونمون کی بود؟
مادری که دو ساله تو خونه ش زباله تولید نکرده.دور ریز غذا نداره.. دور ریز پوست میوه جات نداره...نایلون و پلاستیک که کلا صفر...😳😲👏👏
خانما میگن خوش به حالش که دیگه با شوهرش سر بردن آشغالا بحث نمیکنه.😄😁
#هر_خانه_یک_غذا
#مادر_آگاه
#به_داد_دامدارها_برسیم
#خشکاله_غذای_با_ارزش_دامها
@madaranemeidan
همیشه دوست داشتم یه حیاط ولو فسقلی روزی ما هم میشد
این بار از همیشه بیشتر😌
یه متر تراس ، یه وجب آفتاب
کلی کارم رو جلو مینداخت، کلی پوست رو جدا جدا تو سبد و سینی جورواجور چیدم تا زودتر خشک بشن و منم سهمی تو جهاد خدمت به دامداران داشته باشم ...
اما هر بار بهر دلیلی ، نشد که نشد ....
من بودم و یه بغل زباله ی کپکی😢 که فکر کنم اونام حسرت داشتن بشن خشکاله ی راسکی😊
اما من و کوتاه اومدن از راهی که مطمئنم درسته ، محاله😉
بازم یه راه جدید رو امتحان کردم ، بعد از جور کردن سبدهای میوه، پسماند میوه ها و صیفی جات رو تو سبدا از هم جدا کردم و سبدا روی هم چیدم و زیر پنجره گذاشتم همون یه ذره جریان هوا هم ان شاءالله موثره😉
خودش گفته ؛ از تو حرکت از من برکت😍
حتما بادی رو به آدرس خونه ی ما و دل پر دغدغه ی من میفرسته،خدا جونم😘
به اندازه ی داشته هامون مورد امتحانیم،باید مواظب باشم از نیتهای خوبِ آدمهای خوب ، جا نمونم....
#خشکاله_نه_به_اسراف
#کمک_به_حیات_دام_مولد
#بداد_دامداران_برسیم
@madaranemeidan
من اگر برخیزم ....تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند🌱
#خشکاله_نه_به_اسراف
#کمک_به_حیات_دام_مولد
#بداد_دامداران_برسیم
#حرکت_مادران_دیگر_نقاط_شهر
@madaranemeidan
#روایت _ارسالی_مادران
سلام 🤝
من قبلا هم پوست هندوانه 🍉وخربزه رو خشک میکردم
برای گوسفند های🐑🐐 یکی از اقوام ولی وقتی این عکس ها ودلنوشته هارو دیدم 😍که باچه شرایط سختی پوست میوه هارو خشک میکنند مصمم تر شدم حتی ازشاخه های انگور وپوست پیازم نمیگذرم😅
#خشکاله _نه_به_اسراف
#کمک_به_حیات_دام_مولد
#به_داد_دامداران_برسیم
@madaranemeidan
بعد نماز ظهر یادم اومد که باید برم به همسایه های آپارتمان مون یه چیزی بگم
چادرمو سر کردم. رفتم و در زدم...
_سلام😊
_سلام بفرمائید☺️
میخواستم بگم که....
و جریان نه به اسراف ، خشکاله ، معضل آذوقه دام ها و شرایط سخت دامدار رو، مفید و مختصر توضیح دادم.😔😞
و ازشون خواستم زین پس دور ریز میوه و سبزیجات رو بیارید بدید به من تا بالای پشت بام بریزم جایی که تعبیه کردم و خشک شون کنم برسونم به دام دار😃
این پوست های هندوانه هم از واحد پایینی بلافاصله اومد تو خونه مون😄
پ_ن :بعضیا یا جای خشک کردن ندارن یا حوصله دنگ و فنگ خشک کردن ندارن شما زحمت رو براشون کم کنید.
آپارتمانی نشین ها ببرید بالای پشت بام.
من اگر برخیزم ....تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند🌱
#خشکاله_نه_به_اسراف
#کمک_به_حیات_دام_مولد
#بداد_دامداران_برسیم
#حرکت_مادران_دیگر_نقاط_شهر
@madaranemeidan
#ارسالی_مخاطبین_محترم_کانال❤️
سلام
من کسی هستم که دغدغه ی درست مصرف کردن انواع انرژی ها رو داشتم و سعی در بهینه مصرف کردن نعمت های خدا نیز دغدغه ی دیگرمه
شاید چون یه معلم بودم و این نوع زندگی و استفاده از نعمت های خدادادی رو به بهترین شکل رعایت و به دانش آموزانم آموزش دادم
تهیه خشکاله کار یک ساله ی منه نه بخاطر خشکسالی و نبود علوفه برای دام ها
بلکه برای جلوگیری از تولید زباله
قبلا تو باغچه دفن میکردم که کود بشه برای گلها و سبزیهام
ولی یه سالی هس که پوستها رو خشک میکنم برای دام ها
چون احساس کردم این طوری بهتره
حال که یه تکلیف شده مصرترم و تبلیغ هم میکنم
امید که مورد مرضی درگاه احدیت واقع بشه
پی_نوشت:
البته با این عکس فک نکینین آدم اسراف گری هستم.اینا قبل اومدن من خورده شده و برای سطل آشغال گذاشته بودن که من به دادشون رسیدم...
@madaranemeidan
#ارسالی_مخاطبین_محترم_کانال❤️
یکی از کارای دیگه ای که همیشه انجام میدم
استفاده از آب دست ریز و جمع آوری آن برای آبیاری گلها و سبزیها و درختهای خونه م
به این ترتیب که تو یکی از کاسه های سینک ظرفشویی یه قابلمه میذارم اگه دستی میشورم لیوانی آب میکشم وضویی میگیرم آب مصرفی تو قابلمه جمع میشه اگه غروب یا صبح باشه میریزم پای درخت و گلها و سبزیهای باغچه و اگه ظهر باشه تو سایه ی حیاط تو یه سطل نگه میدارم تا بعد از ظهر که برای باغچه استفاده کنم.
اینم آب جمع آوری شده برای باغچه🦋
منتظره تا غروب بره پای درختها و سبزی ها☘
@madaranemeidan
شما همراهان محترم کانال #مادران_میدان نیز می توانید، تجربه های خود، در این زمینه را با ما به اشتراک بگذارید.
@maryam_barzoyi