با توکل به خدا شروع کردم.
کوچه اول خلوت بود و کسی نبود، رفتیم کوچه بعدی سر کوچه یه پیرزن بود، دوستم از من جدا شد و خودشو به یک گروه دیگه رسوند من رفتم پیش پیرزن. گفت بشین.
نشستم سلام کردم عادی
دیدم جواب نداد
و شروع کرد از درداش و مریضیاش گفت، اینکه کسی رو نداره و اینا
منم گوش دادم و گفتم الان کی خرجتو میده دیدم نگام میکنه بعد گفت داد بزن گوشام سنگینه.
منم هر چی بلندتر میگفتم فایده نداشت. فهمیدم بنده خدا گوشاش خیلی سنگینه.
با اشاره و گذاشتن دست رو سینه بلند شدم ازش خداحافظی کردم.
دیدم دوستم وسط کوچه اشاره میکنه که بیا. رفتم و با هم پیش دوتا خانوم که دم در وایستاده بودند رفتیم و گفتیم ببخشید میشه چند لحظه وقتتو نو بگیریم؟
گفتند: بفرمایید.
از بسیج اومدید؟
گفتیم: نه ما مادر هستیم مثل شما.
با تعارف یکیشون وارد حیاط منزلشون شدیم.
5 تا خانوم هم تو حیاط بودند.
یه پیرزن یه پلاس زیرش بود تعارف که تو بشین روش.
دوستم که روی زمین نشست.
منم دیدم اون بنده خدا با اون سنش پلاس رو از زیرش در آورده،
دستشو رد نکردم نشستم رو پلاس.
بعد گفتیم چه خبر؟
هر کدوم از دری گفتند که نقطه اشتراک همه شون مسأله اقتصاد و گرونی بود.
دو تاشون میخواستن رأی بدن ولی یکی مصر بود که رأی دادن ما فایده نداره اینم مثل قبلیاس و همه شون عین هم هستن.
ماهم همون چیزایی که همتون میدونید و من دوباره اینجا تکرار نمیکنم رو بهشون گفتیم.
یکی شون گفت بابا خودتونو اذیت نکنید فلانی رو از صندوق در میارن.
ما هم میگفتیم: بابا اگه قرار به در آوردن بودن که 4 سال پیش هم همینو میگفتن ولی روحانی در اومد.
بحث بالا گرفته بود که همسایه ها به اون خانوم گفتند به اینکه رأی ندیم اوضاع درست نمیشه. بالاخره نصرت خدا رسید و خانمه راضی شد بره پای صندوق رای.
خداحافظی کردیم رفتیم سر یه گروه دیگه.
همه چی داشت خوب پیش میرفت که یکی از اون سر کوچه اومد و گفت چه خبر؟ و همسایه ها گفتند: برای انتخاباته.
برگشت گفت تا دیروز زن برای بیرون رفتن از شوهر باید اجازه میگرفت حالا چون میخوان رأی جمع کنن دیگه گفتند اجازه لازم نیست!!!
گفتم عزیزم کی گفته؟
جواب داد؛ اینستا...!!!!!😳😳😳
گفتم مگه هر چی تو ایستا اومد درسته؟!
مدرکی و سندی، چیزی نمیخواد چشم و گوش بسته باید قبول کنیم؟!
یکیشونم که اصلا بصورتم نگاه نمیکرد.
به شوخی گفتم: فک کنم شما با من قهری؟
خندید گفت: نه شما چه تقصیری داری؟
گفتم خب نگام نمیکنی😁😁
و از این طریق نطقش باز شد چند تا شبهه مطرح کرد و با هم گفتگو کردیم.
چنتا گروه دیگه رو رفتیم، یکیشون مغازه دار بود. از اول گفت ما رأی میدیم به فلانی هم رأی میدیم. خانوم کناری برگشت گفت: تو بایدم رأی بدی شوهرت جانباز 70 درصد هست!!!😳😳
ولی من رأی نمیدم
خانوم مغازه دار گفت: من هیچی سواد ندارم ولی میدونم با رأی ندادن هیچ کمکی به خوب شدن این وضع نمیکنیم.
بالاخره تو رأی ندی یکی رئیس جمهور میشه که تو انتخاب نکردی ولی تو زندگی تو دخالت میکنه و اثر میذاره.
بنده خدا اگه سواد نداشت ولی بصیر بود.
یکی اون گفت و یکی ما
تا طرف راضی شد بره فقط رأی سفید بده.
گفت هیشکی رو قبول ندارم و همه مثل هم هستند
ما هم از سوابق کاندیداهای انقلابی گفتیم.
در نهایت مناظرات شنبه رو گفتیم ببینه
شاید به نتیجه برسه
دست آخر به دوستم گفت شوهرت شیخه؟🤪
اونم گفت :نه
گفت :ولی داماد من شیخه
بعدم مغازه دار گفت از مغازه م یه چیزی بخرید.
که دوستم ظرف غذا گرفت
نزدیک اذان بود که گروه آخری رو رفتیم
خیلی سرسخت بود .
و گفت زحمت نکش رئیسی در میاد
باز ما شروع کردیم، روز از نو
شروع کردیم که اگه قرار بود،،،،،،،،
ما هم چنتا پاسخ دادیم که اذان شد دست آخر گفتیم اگه رأی ندی بالاخره یکی میاد چرا خودت نری پای صندوق رأی بدی؟
اونم گفت کی زنده اس کی مرده؟
اینقد کار داریم که به اینکارا نمیرسیم.
گفتم ان شالله که زنده هستی
همه کارات در گرو همینکار
مهمه
دیگه اذان شده بود
خداحافظی کردیم
و رفتیم مسجدو
امروز هم تموم شد
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
در روستای رزجرد، خانمی را در چهارشنبه بازار متقاعد می کردیم که آقایی مسن که دونایلون وسیله خریده بود با صدای بلند داد زد چرا رای بدیم؟مارای نمیدیم😡😡😡
به دوستان گفتم بیاید با ایشان صحبت کنیم.
در حین اینکه باعصبانیت جواب مارا میداد، دید ما با آرامش و احترام ایشان را بزرگوار وپدر خطاب می کنیم، و اینکه جناب شما باید ما را هدایت کنید. شماپیشکسوت والگوی ماهستید.
کم کم دیدیم مواضع ایشان برگشت ودیدیم ایشان دردوران انقلاب به خاطر نماز خواندن از دست فرمانده و...شکنجه دیده و با کمک یکی از فرماندهان خود از آنجا فرار کرده بود، ولی دست از آرمانهایش نکشیده بود.
تازه فهمیدیم رو دست خوردیم و با خوشی و حتی دعوت ایشان به منزل مواجه شدیم، اما خداحافظی کردیم و در راه دیدیم که خود ایشان مردم را تشویق می کنند.
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#قزوین
@madaranemeidan
به خاطر شرایط خانواده این چند وقت خیلی وقتها تو بازار هستیم..
دیروز موقع حساب کردن اجناس یکی از مشتریها خطاب به فروشنده گفت من ۱۵ ساله مشترتونم
از اون موقع که جنس اصل ترک میوردیم ۵۰ هزار تومان میخریدیم یادش بخیر چقدر جنساشون خوب بود ..دیگه کی بشه جنس ترک خرید؟
فروشنده هم تایید کرد..گفت آره خودمون میرفتیم میوردیم..دیگه با این قیمت دلار که نمیشه..
گفتم بازم این گرونی دلار یه منفعتم داشت یه کم تولید کننده داخلی نفس کشید..
فروشنده با چرخش ۱۸۰ درجه ای سرش را برگرداند طرف من گفت بله خانم منم همیشه جنس داخلی میارم😅
خدا میدونه برا یه کمر بند یا هر تکه از این لباس که تولید میشه ۴۰۰ تا کارگر مشغول میشن..
تو دلم گفتم خداراشکر ...
*دلم غصشه که خیلی نتونستم وارد کارهای میدانی انتخابات بشم ولی سعی میکنم هر جا میدان اومد سراغم ازش استفاده کنم*
آخر کار هم گفتم ان شاالله امسال با یه انتخاب خوب کاری کنیم همه افراد از کارگر وغیره وضعیت معیشتیشون بهتر بشه..
فروشنده هم دوباره تصدیق کرد.
#روایت_میدان_هایی_که_خودشون_به_سراغمون_میاد
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
#اصفهان
@madaranemeidan
این روزها من وهمسرم و دوتا بچه هام چهارتایی به همراه خواهرم میریم واسه جذب مشارکت حداکثری انتخابات ...
من هماهنگ کننده ام با مردم محله
همسرم سخنران جلسه
و پسرم مسئول آوردن و بردن صندلی و وسایل پذیرایی وتنظیم باند و صوت
و خواهرم و دخترم مسئول تدارکات ...
حدود ساعت ۵ عصر بود رفتیم محله مسکن مهر شهر کوچک مان صفی آباد که مقداری از شهر فاصله داره یک ساعت زودتر از شروع جلسه رفتیم تا جانمایی کنیم و خانمهارو دعوت کنیم برای حضور...
یکی یکی در خونه ها رو زدیم که خانومی با انبوه نان به دست از راه رسید و گفت بیشتر خانومها در جلسه قرآن مسجد هستن
نشستیم تا فهمید که ماجرا چیست گفت ببرم نانها رو بزارم خونه بیام کمکتون
با یکی دوتا از خانمهای همسایه زودی آمد و همینطور که کمک میکرد در چیدن صندلی ها میگفت نان خریدن ماهم داستانی شده هرروز باید پیاده بریم تا مرکز شهر و نان تهیه کنیم خب همسرانمون هم که اغلب کارگرند و در منزل نیستن به ناچار باید خودمون بریم....
از مسیر پراز خاک راهشون میگفت که بدون ماشین پیاده روی میکنند تا برسن به شهر ووقتی به خانه میرسن تمام لباس هاشون پر خاک و باید شسته بشن...
در محله شان حتی یک مغازه مواد غذایی هم نبود و با همه این کم و کاستی ها چنان قربان صدقه رهبر و شهدا مون میرفت و دائم میگفت چه خوب کاری کردین که آمدین برای انتخابات اینجا صحبت کنید آخه دوره های قبل پنجاه هزار تومنی میدادن به مردم اینجا و میبردنشون به نفع خودشون واسه شوراها رای بگیرن....
این شد که عزممون جزم شد تا حتما این مطلبو به مردم ضعیف از لحاظ مالی بگیم که بابا گول وعده ها و پولها و کمکهای از سر قصد و غرض را نخورین و به فرد اصلح رای بدین تا اوضاعتون روبه راه شه....
اتفاقا جمعیت زیادی آمدند و خودشون هم پای کار بودن فقط التماس میکردن که بگین به مسئولین حداقل یه سرویس ایاب ذهاب و یه نونوایی واسه ما ردیف کنن...
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
#صفی_آباد_خراسان_شمالی
این خاطره ی مامان یکی از مامان های گروه مونه❤️😍 در دل روستا..
مادران میدان روشنگری
وانتخابات
واما امروز جمعه
منتظر بودیم تا
زباله ها مون رو بزاریم
داخل بیل رودل (لودر)😆
روستا به همیناش قشنگه
🚜
تازه همین رودل هم محزه رضای
خدا زباله روزمین مانده ماهای رومیبره وگرنه وقتی یک شورای دل سوزی نداره
کی میخاد دلش بحال مردم بسوزه
😌
خلاصه چه دردسری
لودر آمد باکلی زباله
تا ببرد اینها روخالی کنه
وبرگرده ودوباره شروع
بکار کند درهمین حال
سرکله کشاروزی که زمین
این بنده خداشده بود مدفن زباله پیدا شد
که با راننده لودر حرفشون شد
چیکارداری یه زد خوردی بین
این رانندوکشاورز شدکه منجره
به آمدن پیلس ۱۱۰ شد
عجب قضیه شد یکی ازشواری محترم هم درصحنه حضور داشتن درعوض اینکه این دوستان
روهدایت به اسلاح کنه
کلی پرونده روی دست گرفته
بود و فقط نضاره گر این صحنه بود
فکنم بدش نیومد که از آب لای
ماهی بگیره هی به این ارگان زنگ
میزد هی به اون ارگان 🎤
که چرابرای روستای ما کوتاهی میکنید
ومردم رو اذیت میکنید وازاین حرافای پشت پرده آی 🤗😇
خلاصه بین ازدحام یک نفرصداش
بلند شد وگفت مادیگه رای نمیدیم
ازین طرف چند نفر گفتن مگه برای ما
چیکار کردن که رآی بدیم
منم حقیقت
از دل همشون باخبر بودم
که واقعا از نظر اقتصاد راست
میگن 🤔
یه مکث کردم ووو
گفتم اگه ما رآی ندیم درست میشه ؟
چندنفرگفتن آخه این وضعیت ماباید باشه؟
حق داشتن برای یه سطل زباله
این همه درگیری!؟ 🤔
خلاصه حرف اونا روشکستم گفتم
باید رآی بدیم ولی بابصیرت
آخه ما پیرو رهبری هستیم
هنوز حرف من قطع نشد
که چنتا ازخانمها گفتن آر ما هرچی رهبر مون بگه همینیم و حتمآ انشالله میریم پای صندوقها ورای
میدیم
🤗🤗🤗🤗
خلاصه روز جمعه ماهم تا ظهر اینجوری گذشت و
وبنده خدای کشاورزی وراننده رودل روهم پلیس ۱۱۰ برد و
امشب هم مهمان بازداشت خانه کلانتری هستن
😣😣
اینهم ازروشنگری امروز ما 😆😆😆😂😂
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#روستا
@madaranemeidan
انتخابات امسال برام متفاوت تر از هر انتخاباتی بود...
خدا توفیق داد و امسالو کنار مادران دغدغه مندی گذروندم که علاوه برا مادرانگی هاشون خودشون رو موظف میدونستن به حرف رهبرشون که گفتند: (همه مردم علاوه بر رای دادن خود بقیه رو هم تشویق به شرکت در انتخابات کنه) لبیک بگند.
فعالیتم در فضای مجازی رو شروع کردم...
اما دوست داشتم همسرم رو هم همراه کنم و ایشون هم برای حرف رهبر قدمی بردارند..
به ایشون هم پیشنهاد دادم تو فضای مجازی فعالیت کنند... استقبال کردند و از همون لحظه شروع کردند...
اول صحبت تو گروه های دوستانه که داشتند رو شروع کردند و سعی داشتند با چند نفر از دوستانشون که قصد رای ندادن داشتند رو صحبت کنند و تشویقشون کنند به رای دادن...
بعد از اون هم وارد فضای مجازی شدند و زیر پست نامزدها با گذاشتن کامنت های درست سعی در تشویق افراد به رای دادن میکردند...
صحبت و گفتگو با کسانی که کامنت هایی مبنی بر عدم رای دادن میذارن هم جزو برنامه هاشونه انشاالله...
ازونجایی که توفیق حضور و همراهی دوستان روشنگرم رو برای رفتن به مناطق مختلف برای روشنگری نداشتم تصمیم گرفتم از طریق مجازی قدمی بردارم هر چند کوچیک...
یک استوری مبنی بر نظرسنجی برای شرکت در انتخابات در صفحه شخصیم گذاشتم...
الحمدالله درصد افرادی که قصد شرکت در انتخابات رو داشتند بیشتر بود...
به دایرکت تک تک کسایی که قصد عدم شرکت رو داشتن رفتم و با نهایت احترام و صمیمیت ازشون علت رو جویا شدم...
همه از وضع موجود گله داشتند... باهاشون همدردی میکردم و در نهایت هم براشون دلایل موجه میوردم که با رای ندادن هیج مشکلی حل نمیشه...
چند نفری مجاب شدند که شرکت کنند الحمدالله...
اما در بین همین دایرکت دادنا و صحبت کردنا متوجه یه چیزی شدم که خیلی برام جالب بود...
روزی که دومین مناظره انتخاباتی برگزار شد همون اوایل مناظره متاسفانه برق رفت... من هم یک استوری از برق رفتن وسط مناظره گذاشتم و هشتگ زدم درست انتخاب کنیم....
گویا یک عزیزی همون لحظه استوری منو دیده و تصمیم گرفته مناظره رو ببینه...
باهاشون صحبت که میکردم گفتند من اصلا قصد رای دادن نداشتم تا اینکه استوری شما رو دیدم و رفتم مناظره رو دیدم...
بعد از دیدن مناظره تصمیمم عوض شده و الان سفی دارم راجع به نامزدا تحقیق کنم و انشاالله رای بدم..
الحمدالله...
اصلا فکرشم نمیکردم یه استوری ساده من باعث بشه نظر یه عزیزی عوض بشه...
#تجربه
#روشنگری_مجازی
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
دیروز پنج شنبه بود ومزارها در روستاهای ما شلوغ
یک روستایی رو انتخاب کردیم رفتیم مزار
مردم سه چهارتا وارد میشدند وتوی قبرستان پخش میشدند از دور یک گروهی دیدم که چند تا نوجوان بودند ویکی دوتا خانوم
با دوستم رفتم جلو و سلام و احوالپرسی کردم بهشون گفتم نظرتون در مورد انتخابات چیه ?به همدیگه نگاه کردن وباز من گفتم که برای تبلیغات شورا یا حتی ریاست جمهوری نیومدیم فقط میخوایم بدونیم شرکت میکنید یا نه
خانومه گفت مجبوریم شرکت کنیم چون بعدا جایی گیر میکنیم نگاه میکنن به صفحه شناسنامه که مهر داره یا نه
بهشون گفتم یعنی الان رای ندادن بهترین راهه
بهش گفتم آیا ما رای ندیم این مشکلات حل میشه
خودشون می گفتند نه ...برام جالب بود یکی از نوجوان ها که اتفاقا رای هم نمی تونست بده خیلی جواب میداد و جوری انگار از طرف بقیه شبهه مینداخت معلوم بود توی مجازی فعال بود و سرش پر از شبهه
بهشون گفتم اگه یکبار دخترتون رو شوهر بدید وخدای ناکرده طلاق بگیره دیگه شوهرش نمیدید همون نوجوون گفت نه کی بعد طلاق ازدواج میکنه
بهش گفتم دختری که توی بیست سالگی مثلا طلاق بگیره عقل سلیم نمیگه که بقیه عمرت رو تنها زندگی کن چون یکبار بد انتخاب کردی بلکه میگه ایندفعه خوب تحقیق کن وبا یه فرد شایسته ازدواج کن
نوجوون ساکت شد
بعد پرسیدم اینجا چند تا شهید داره گفتند ۳ تا گفتم میدونید اون شهدا خون دادند پای این نظام حالا ما فقط باید یه رای بدیم برای این نظام
بهشون گفتم میدونید مردم سوریه از کشورشون خسته شده بودند از نظامشون برگشتند آمریکا تا فهمید مردم سوریه خسته هستند داعش رو فرستاد با وعده آینده بهتر اما شروع به خرابکاری وقتل وتجاوز کردند اما بعد که به خودشون اومدند دیدند چه بلایی سر خودشون وکشورشون آوردند که با کمک شهید سلیمانی تونستند دوباره کشورشون رو از دست آمریکا وداعش در بیارند که بعد این هزینه سنگینی که دادند فهمیدند باید پای نظامشون وایستند که اتفاقا هفته پیش انتخابات داشتند نه تنها ۹۸ درصد شرکت کردند بلکه از ۹۸ درصد, ۹۸ درصد به بشار اسدی رای دادند که خودشون قبلا می گفتند باید از قدرت ساقط بشه
ولی برای اینکه به این مرحله برسند هزینه سنگینی دادند
بهشون گفتم یک سوال دارم
آیا امروز اگر شهید سلیمانی بود رای میداد یا نمی داد?
بلافاصله گفتند: میداد
گفتم به خاطر خون شهدایی که برای این نظام ریخته شده باید بریم پای صندوق رای وسعی کنیم ایندفعه انتخاب درست واصلح داشته باشیم
خانمه گفت به خاطر شهدا میرم رای میدم بهش گفتم حرف ما هم همینه 😊
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
#جوین
@madaranemeidan
کاتی کوتی کلماتی
جاتی جوتی جلواتی
شنبه زا یکشنبه زا دوشنبه زا سه شنبه زا
هرکی قبلش ثبتنام کرده سرش بترکه
هرکی بعدش ثبتنام میکنه چشمش بترکه
ای مرغ سفید هوا
بنشین بر شانه ما
ها هی هو ها هی هو
خانم دیگه بلند شو برو. خیالت راحت باشه. حتما اسمت تو قرعهکشی رانا درمیاد! ردخور نداره.
ما را چه شده است؟ سیستم ثبت نام خودرو در کشورمان، شده مسابقه بخت آزمایی!
قصدمان رونق اقتصادی برای صنف رمالها و جن گیرها بوده آیا؟!
#رئیسجمهوری_میخواهم_که
فکری به حال وضعیت خودرو بکند...
#تجربه_کار_میدانی
دیروز با چندتا از دوستان مادرانه ای اولین تجربه حضور میدانی داشتیم.
هممون استرس داشتیم😅
اولش چند دقیقه ای به این که چی بگیم و چجوری بگیم گذشت. این یه کم روحیه داد بهمون.
بعد جدا شدیم از هم که بریم برای صحبت ولی دیگه هیچ مورد مناسبی پیدا نمیشد😬
یا با همسراشون بودن، یه خانومه دوتا بچه کوچیک داشت که همش حواسش به بچه ها بود، یکی دیگه همش با تلفن حرف میزد و..
خلاصه دیگه دم غروب بود دیدم یه خانم تنها نشسته رو نیمکت.
به بهانه اجازه گرفتن برای نشستن همون اول شروع کردم به حرف زدن.. گفتم خیلی خسته شدم چون بخاطر بچه ها همش راه رفتم(پسرم رو تو کالسکه خوابوندم و..) درباره نیاز بچه ها به پارک گفت، حرف رو کشوندم به کرونا و انشالله واکسن بزنیم ببینیم بهتر میشه و.. گفت نگران حضوری/غیرحضوری بودن مدرسه بچه هاشه که کلاس اولین(دوقلو بودن).
گفتم انشالله درست میشه، یه مقدارم این چیزا مدیریت میخواد.. میخواستم بپیچم تو اصل مسئله مشارکت و انتخابات و اینا که دیدم خانومه خودش جلوتر از من حرفا رو زد!
واقعیت اینه که من هیچ کار خاصی نکردم ولی اون خانوم کار بزرگی برای من کرد.
یادم آورد که حرف زدن با آدم ها چقدر راحته. بهم شجاعت داد.
به این فکر کردم که چرا اولش میترسیدم؟ از چی میترسیدم؟ از حرف زدن با یه آدم؟! مگه چی میخواستیم بگیم به هم؟ مگه چه بلایی میخواستیم سر هم بیاریم؟
ته تهش میخواست با تندی حرفامو رد کنه؟ تهش این بود که کم بیارم تو جواب؟ خب میتونستم با لبخند بهش بگم من مثل شما فکر نمیکنم و امیدوارم یه روز شما هم مثل من به آینده امیدوار باشین! و تمام!
واقعا چی به سرمون اومده که از حرف زدن با هم میترسیم؟
چی شد که این جوری شدیم؟
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
#قم
@madaranemeidan
سلام به همگی😍😍
ما امروز با مدافعین حرم انقلاب زدیم به خط💪💪💪
جاتون خالی رفتیم امامزاده عبدالله(غرب تهران) داخل امامزاده کسی نبود اما بیرون تو فضای سبز یه عده نشسته بودن 😃
رفتیم پیش خانم ها و گفتیم میشه در مورد انتخابات با هم گپ بزنیم🙂
گفتن بله ولی ما رای نمیدیم🤨
نزدیک دو ساعت با خانمها تو اون فضای سبز مشغول بحث و گفتگو بودیم😰
هلاک شدیم🤕😷
جمعیت خوبی بود می اومدن قاطی بحث و حرف میزدن آخرش یه گفتن رای میدن و حتی پرسیدن به کی رای بدیم🤩
به تعداد گفتن رای میدیم ولی باید فکر کنیم🤪
یه تعدادی هم کلا مرغشون یه پا داشت اما حرف زدن و حرف شنیدن من میگم اونها هم رای میدن به برکت خون حاج قاسم🙃
بعد از امامزاده دو تا از بچه ها رفتن منزل و بعد ما سه نفری رفتیم پارک شمشیری 🤓😎🧐
دنبال شکار می گشتیم که ناگهان 🤩🤩🤩 تیریبون آزاد رو دیدیم😍
خلاصه یکی از رفقا رفت پای تیریبون و هرچی به فکرش رسید گفت😏😏
کل پارک جمع شدن و تب انتخابات گرم شد الحمدلله 😇
موقع رفتن هم خانمی جلومونو گرفت و گفت شما بودید حرف زدید گفتیم بله و دوباره یه میتینگ انتخاباتی راه انداختیم😎😎😎
روز پرباری بود خداروشکر☺️☺️☺️
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#تهران
@madaranemeidan
قرار شد مادرانی که میرن روشنگری همراه خودشون یه هدیه کوچولوی تبلیغاتی هم برا بچها ببرن😇😇😇
با دخترام شروع به ساخت کاردستی کردیم😌😌😌 وسط کار تصمیم گرفتن برا خودشون کاردستی درست کنند☺️
اینم بادبادکی که کنار زنبورای روشنگری آماده شد😊
#تجربه
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
رزق امروزمون گفتگو با دو خانم بود.
دو خانمی که روی پله مغازهای نشسته بودن.
سلام و احوالپرسی کردیم و ازشون اجازه گرفتیم تا کنارشون بشینیم.
از هم فاصله گرفتن و من بینشون نشستم. سر صحبت رو با خوشبش و بگو بخند، باز کردم. یکیشون پیرزن مهربون و تودلبرویی بود.
گفت ما که دیگه تموم شدیم، از ما گذشته، الان شما جوونا ستون هستین.
_ حاج خانوم این چه حرفیه؟ شما برکت این مملکت هستین و به گردن ما حق دارین.
از ته دل خندید جوری که ماسکش از روی صورتش کنار رفت و دندونهاش پیدا شد.
بدون اینکه من چیزی بپرسم گفت: ما همیشه نمیایم سر کوچه، چون بعضی زنایی که سر کوچه میشینن خوب نیستند.
_ بیبی جان! خوب و بد همه جا هستن. میخواستم صحبتم رو برسونم به نامزد خوب و بد ریاست جمهوری و تفاوت نامزدها و رئیس جمهورها با همدیگه و ... ولی حرف رو ازم قاپید و ادامه داد، بله خوب و بد همیشه هستن. البته خوب اگه باشه، اون آدم بد رو هم حفظ میکنه.
شروع کرد از زندگی قدیمش به گفتن. میگفت اون زمان ما خودمون از کره، روغن میگرفتیم. خودمون چادرشب چند متری می بافتیم. خودمون درخت میکاشتیم و هر چی نیاز داشتیم خودمون تولید می کردیم، ولی جوونای الآن هیچ کدوم از این کارا رو بلد نیستن. خواستم با توجه به حرفهاش بحث تولید و خودکفایی اقتصاد مقاومتی رو پیش بکشم و اینکه رئیس جمهور خوب میتونه مردم رو به این سمت ببره و..... ولی بنده خدا همچنان صحبت میکرد و نوبت به من نمیداد. 😁
فقط تونستم بگم؛ حاج خانم؟ اون درختی که شما میکاشتین، برای این که ثمر بده، نیاز به رسیدگی و آبیاری نور و خاک مناسب و هرس و کود و .... داشته. امام خمینی هم وقتی نهال انقلاب رو کاشت و مردم رو از شر شاه نجات داد، گفت؛ این نهال برای ثمر دادن به مراقبت احتیاج داره. گفت نهال انقلاب رو دست آدمهای بد نسپارین، ولی متاسفانه ما گوش ندادیم و به آدمایی رأی دادیم که از نهال مراقبت نکردن و حتی تیشه به ریشهاش زدن. ما مردم رو هم به خاک سیاه نشوندن. الان هم معترضیم که چرا انقلاب ثمری جز بدبختی برای ما نداشته؟!
گفت وظیفهمونه که رأی بدیم.
ولی یک رأی ما اثری نداره.
_ حاج خانوم چرا اثر نداشته باشه؟
«قطره قطره جمع گردد،.....
خودش ادامه داد: ...وانگهی دریا شود»
بله حاج خانم، قطرهی رای من و قطره شما و قطره رأی این حاج خانوم و قطره رأی رهبر و قطره رای تک تک مردم که جمع بشه، یه دریا میشه و خیلی کارا میکنه. مثل زمان شاه که مردم قطره قطره جمع شدن و دریایی شدند که شاه را بیرون کردند. الانم رای تک تک ما اثر داره. حرفم رو تایید کرد: راست میگی. ما که رای میدیم حتما.
_ گفتم بله هم رأی باید بدیم، هم به آدم خوب رأی بدیم. حالا شما به کی رای میدین؟
_ به هر کی که همه رای بدن. دوره قبل هم به روحانی رأی دادم. چون همه به اون رأی میدادن.
پرسیدم: خب اگه بیشتر مردم کار اشتباهی بکنن، منم باید همون کار رو بکنم؟؟!!!
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت نشو. همرنگ حقیقت شو. باید ببینیم کی حقه و کی ناحق...
لشکر امام حسین (ع) تعدادشون از دشمن خیلی کمتر بود، ولی امام حسین سپاه حق بود یا باطل؟
گفت: حق بود ولی من بی سوادم و نمیدونم کی بهتره؟
_ حاج خانوم مناظرهها رو میبینی؟
_ بله.
_ خب بین این هفت نفر به نظرت حرفهای کدوم درستتره؟
_ حرفهای فلانی بنظرم بهتره. اصلا آدم درستی به نظرم میاد.
_ پس نگو من نمیتونم تشخیص بدم. ماشاءالله شما خودت اهل دلی و آگاه.
خیلی دوست داشتم هنوزم کنارش بشینم و باهاش حرف بزنم ولی فرصت نبود. چند جملهای هم با خانم دیگه حرف زدم و ازشون خداحافظی کردیم. کلی هم برامون دعا کردن.....
#تجربه
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
1⃣ مشغول ساماندهی فعالیتهای انتخاباتی و برنامهریزی برای روشنگریهای چهره به چهره بودم که دخترام 👩👧👧 گفتن مامان! بیا خالهبازی کنیم.
گفتم: باشه. مثلاً من مامانم و برای انتخابات باید با گوشیم کار کنم. شما هم دخترای من هستین و کمکم میکنین و کارهای خونه رو انجام میدین.
قبول کردن و خیلی سریع اسباببازیها و عروسکهاشون رو ردیف کردن.
یکیشون مسئول خرید و آسپزی بود
یکیشون هم مسئول نگهداری بچهها (عروسکها).
اما من.....
هم با گوشیم کار میکردم،
هم باهاشون حرف میزدم،
هم توی ظرفهای پلاستیکیشون غذا میخوردم،
هم از سالاد و قرمهسبزی خیالیشون تعریف میکردم،
هم عروسکهاشون رو روی پام میخوابوندم،
هم راهنماییشون میکردم و.....
2⃣ میخواستم یه دستی به سر و روی خونهها بکشم. آخه این روزا به خاطر فعالیتهای انتخاباتی فضای خونه یه خرده بهم ریخته. فقط سروسامون دادن به آشپزخونه کلی طول کشید. تازه بعدش باید همه خونه رو جارو میزدم و بعدش میرفتم سراغ برنامههای انتخابات. از طرفی خسته بودم و نیاز شدید به استراحت داشتم.
دختر کوچیکم گفت: مامان! بده من جارو کنم. جارو رو بهش دادم تا یه کم مشغول باشه و بازی کنه. ولی منتظر بودم خسته بشه و خودم درست و حسابی جارو بکشم.
ولی در نهایت ناباوری دخترم تماااام خونهها رو جارو زد، طوریکه دیگه من نیازی نمیدیدم مجدد جارو بزنم. اینم امداد الهی این روزهای من بود.😊
3⃣ بنا داشتم دخترم رو از پوشک بگیرم تا جاهایی هم پیش رفتم، ولی از روزی که درگیر روشنگری میدانی و فعالیتهای انتخاباتی شدم، روال از پوشک گرفتن رو متوقف کردم.
با خودم میگفتم؛ دختر من یه ماه دیرتر از پوشک گرفته بشه، به جایی بر نمیخوره،
ولی این فرصت یه ماهه انتخابات اگه تموم بشه و ما دست روی دست بزاریم، به خیلی جاها برمیخوره. خیلی چیزا رو از دست میدیم و در پیشگاه خدا مسئولیم.
🤲 اینروزا همش میگم خدایا! حضور کمرنگمون کنار بچهها و توی خونه رو توی این مدت جبران کن. آمین....
#تجربه
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
🔰 #احکام | گفتگو درباره نامزدهای انتخاباتی
❓در ایام انتخابات جهت شناخت نامزد مناسب، می بایست نواقص، عیوب و امتیازات آنها را در گذشته و حال تفحص کرد تا فرد لایق را پیدا نمود، آیا صحبت کردن پشت سر نامزدها برای انتخاب فرد اصلح، جایز است؟ ملاک چیست؟
🔹 در امور مربوط به انتخابات در حد مشاوره، اشکال ندارد.
@madaranemeidan