سلام.منم همینجا تشکر میکنم از دوست عزیزم که باعث شد با هم بریم پارک برای #تواصی😜
راستش من خودم اولش میترسیدم چون خیلی بیان اونجوری ندارم که بشینم مردم رو قانع کنم و.....ولی خوب دوستم خودش قشنگ میگفت بعضی جاها هم من یک چند جمله ای کمک می کردم😜
ولی در کل خوب بود،من از طرف مسجد محل یک برگه هایی رو ربان زده بودیم که عکس شهدا داشت روش و آدرس محل های رای گیری توش بود.
میگفتیم این دعوتنامه از طرف مسجده برای شرکت در انتخابات.
در پایان هم یک عکس یادگاری گرفتیم از بچه ها و برگشتیم 😊😊
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#مادرانه_مشهد
#تواصی
@madaranemeidan
با آمادکی قبلی و کلی شوق و ذوق وارد قرارگاه شدم... تصور فانتزیم این بود که میرم بچه رو میدم به یکی، هندزفری میزارم تو گوشم سلاح در دستم😅 شروع میکنم به تماس گرفتن و ملت هم اول میگن رای نمیدیم بعد جزوه رو براشون میخونم و در نهایت میگن باشه رای میدیم🤩🤩
*تامااام*
امااااا
تبلیغ تلفنی سختتر از تصور من بود
اول اینکه چند نفر اول که اصلا اعتماد نکردن و خیلی جواب واضحی نمیدادن... البته بنده هم مبتدی بودم... در چند تماس بعدی بهتر شدم🙈🙈🙈
اولش همش میگفتیم ما یه تیم پژوهشی هستیم میخوایم از دغدغههای مردم بدونیم ، به گوش مسئولین برسونیم و.... که خیلی جواب نداد😒😒😒(البته بگم که دروغ نگفتیم و واقعا قرار هست اینکار بشه).
بعد گفتیم بیایم رو راست بگیم که برای افزایش مشارکت در انتخابات میخوایم با شما صحبت کنیم😊
میشه ....لطفا.... وقت دارین؟؟؟
خداروشکر این روش خیلی خوب جواب داد و مردم بیشتر همراهی میکردن...
دومین کاری که کردیم و خیلی خوب بود اینکه به جای شمارههای رندم تصمیم گرفتیم آشناهایی که حدس میزنیم رای ندن رو شماره گیری کنیم و باهاشون صحبت کنیم...
یک تماس بود که خانم و آقا میخواستن رای بدن ولی فرزندان و داماد و عروس نمیخواستن رای بدن... که یه همفکری کردیم چه جوری شبهات اطرافیانشون رو پاسخ بدن.
اتفاقا همسرشون هم پشت تلفن همراهی میکردن😅
یه آقایی هم خیلی تعجب کرده بودن از اینکه ما گوشی برداشتیم داریم برای مشارکت تبلیغ میکنیم...
بعدهم تصمیم گرفتیم بریم معلم تبلیغ چهره به چهره که روایتش رو براتون فرستادم.
و وظیفه تبلیغات تلفنی رو به خواهر حسینایی سپردیم.
#تجربه_تلفنی
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
#بیرجند
وارد تایپ و تکثیر شدم ،جهت چاپ بروشور حضور حداکثری در انتخابات.🗞🗞
۲-۳ تا مشتری که رفتند نوبت من شد. از اونجا که من حدود ۴۰۰ عدد پرینت میخاستم ، کارم طول می کشید. 😊
نشستم رو صندلی. دختر جوانی با پوشش معمولی ( کمی موهاش دیده میشد ) وارد شد.
چند دقیقه ای گذشت. تو این فکر بودم که از بروشورها یکی تقدیمش کنم.🤔
ولی من تا حالا تو مغازه کسی رو دعوت به رأی دادن نکرده بودم و اصلا روی این کارها رو نداشتم. ولی این دغدغه منو راحت نمی ذااشت.
گفتم حداقل بدم بروشور رو بخونه. با خودم گفتم نمیخاد که منو بخوره😂 ، خجالت رو بزار کنار.
بسم الله گفتم و از ائمه مدد خواستم، از صندلی بلند شدم یکی از بروشورها رو دراوردم و رو کردم به ایشون و گفتم شما واجد رأی دادن هستید؟؟
گفت بله
گفتم اگه میشه لطفا این بروشور رو مطالعه کنید. ☺️☺️
دختر بسیار با ادبی بود و گفت که موضوعش چیه ؟
گفتم حضور حداکثری در انتخابات، از کاندید خاصی حمایت نکرده.😉
گفت که من ودوستام رأی نمیدیم و گفتگو از اونجا آغاز شد:
گفت با این اوضاع اقتصادی برا چی رأی بدم ، من یه دانشجو هستم و نمتونم حتی یه لپ تاپ برا خودم بخرم😔، باهاش همراهی کردم. گفتم بله این گرونی برای ما هم هست ، منم بچه دارم میرم میوه فروشی شرمنده بچهام میشم یکی موز میخاد ، یکی هلو میخاد 🍑🍌🍌🍒🍍🥥🍋🍊🍐
نمی تونم گاهی اوقات براشون بخرم. گفتم با رأی ندادن بنظرت اوضاع درست میشه؟؟
گفت دیگه فایده نداره ، اصلا من قبول ندارم ، همه باید رأی ندن تا کلا این نظام بره ، مردم نباید برن تظاهرات تا بفهمن همه خسته شدن.
گفتم فکر کن این نظام بره کنار و اتحاد مردم از بین بره ، دشمن میاد وارد کشور ما میشه بلایی که سر عراق و سوریه اومد. گفت ما ارتش داریم نمیزارن ، گفتم نظام که بره، همه چیزش میره
تازه شما جایگزینی داری برا نظام جدید ؟؟
گفت همشون مثل همند، بعد از نامزدها گفتم و حرف اقای فلانی در مورد پیامک بی حجابی ، گفتم مگه اون دختر بی حجاب انسان نیست، شرایط ازدواج نباید براش فراهم بشه، پسر ما باید کار داشته باشه تا بتونه ازدواج کنه ( اینو که گفتم انگار درد و دل تمام این دختر رو گفتم 😃😃، اصلا فهمیدم از اول باید همین رو میگفتم ).
واقعا دلم برای تمام جوانان سرزمینم سوخت😩😩
گفتم ما زنها دولاخ مو داریم😁😁 ، تو انتخابات هم دست برنمیدارن و بین ما فاصله میندازن سر حجاب و بی حجابی... والا 🤣🤣
از بقیه نامزدها گفتم.
تا جایی که تونستم روشنگری کردم ، ولی خب خیلی شبهه و سوال تو ذهنش بود.
ولی خیلی دوستش داشتم 😘😘، دوس داشتم بیشتر باهاش صحبت کنم ولی مغازه داره می خواست ببنده.
تو این مابین زن و شوهری هم اومدند داخل و داشتند به حرفهای ما گوش میدادند🧐🧐
مغازه داره هم خدا خیرش بده اصلا مزاحممون نشد جهت تسویه تا خودم گفتم که تسویه کنه
در اخر از ایشون تشکر کردم و گفتم فکر کن رو حرفام ، خیلی خوشحال شدم از صحبت کردن باهاتون ☺️☺️🙏🙏
مغازه دار خودش یدونه از بروشورها رو برداشت گفت این برای من 😃😃
در اخر از ایشون بخاطر قیمتای خوبشون تشکر کردم و ارزوی برکت بیشتر در مالشون رو کردم
اصلا برام مهم نیست که این دوست عزیز رأی بده یا نه ، همین قدر که من جرأت کردم و اینکه با ایشون هم صحبت شدم و ایشون رو بفکر بردم ، خیلی برام ارزش داشت ☺️☺️
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
تقسیم شدیم به گروه های دونفره👥
با پسر کوچکم و دوستم توی کوچه ها قدم زنان🚶♂🚶♂ چشم می چرخاندیم👀👀 به دنبال گعده های زنانه
چند تا خانوم توی کوچه ی بن بستی نشسته بودند و بره کوچکی هم داشتن 😍 که در حال خوردن کاهو 🥦بود
پسرم با ذوق فراوان 😃😃 داد زد 📣📣
مامان...👈 بــــبــعــــی... 🐑 🏃♂🏃♂
دیگه نمیشد کاری کرد... چون پسرم انتخابش را کرده بود😎
همانجا اجازه گرفتیم و کنارشان نشستیم
سر حرف را باز کردیم
نظرتان در مورد انتخابات چیه😶
خانم مسنی که بسیار خوش سر زبان بود و حجابش را خیلی شیک و سفت و سخت گرفته بود، قبل از همه صحبت کرد... صحبت که چه عرض کنم سراسر گله بود گفت
_ این چه وضعیه مملکته😦
گرونی بیداد میکنه🚫
مردم نون ندارن بخورن ⭕️
یه قوطی روغن پیدا نمیشه😧
مردم همه بدبخت شدند ♨️♨️
مردم نه دین دارن نه دنیا 😫
گفتم بله حاج خانوم درست میگین.. ما هم از همین مردمیم... زندگی خیلی سخت شده....
من دو تا بچه دارم. شوهرم دوساله بیکاره.. بچه ی سومم سقط شد چون بدنم ضعیف بود...😔
وقتی باهاش همدردی کردم، کمی آروم شد...
_چرا رهبری هیچ کاری نمیکنه❓
اقتدار رهبر کو❓
چرا همه چیز رو رها کرده❓
گفتم حاج خانوم وظایف رهبری توی قانون اساسی مشخص☑️
اصلا حق ورود بیجا رو نداره☑️
اون هم نسبت به رای مردم ☑️
مردمی که خودشون انتخاب کردند 💯💯
گفت:
_مسئولین ما همشون از ریشه خرابن هیچکدوم به فکر مردم نیستند💢💢
گفتم یعنی زمان احمدی نژاد و روحانی واقعاً یکی بودن⁉️ فرقی نداشتن⁉️
_ چرا احمدی نژاد خیلی بهتر بود😒
_پس نگیم همه مثل هم هستند...
حالا اگه یه نفر خیلی بهتر از احمدینژاد رو بیاریم سر کار اوضاع سر و سامان پیدا میکنه✅✅
خلاصه گلایه ها زیاد بود و غصه ها فراوان😫
همونجا دوتا خانم دیگه هم بودند که با متانت به حرف ها مون گوش می کردند و بعد از هر جوابمون، با لبخند تایید میکردند.✔️✔️✔️💚
😜 بماند که دوستم یکی دو باری جاشو به خاطر ترسی که از بره کوچولو داشت، عوض کرد😁
❗️❗️راستی یادم رفت بگم،
حاجخانوم خوش سر زبون گلایه مند....
یبار وسط بحث داغ انتخاباتی یدفعه گفت
😳 اگه دختره مومن و محجبه مثل خودتون سراغ دارین معرفی کنین هم واسه پسر خودم، هم پسر این همسایمون که سید و طلبه است... دنبال دختر خوب میگرده 😌
🙄ما هم با دعای خوشبختی برای تمام جوانان... بحث سیاسی خودمون رو ادامه دادیم😬
خلاصه گفتگوی خیلی خوبی بود...
خیلی صمیمی از هم خداحافظی کردیم🤝
پسرم کلی با بره بازی کرد و حسابی کیف کرده بود 😍
و البته تا خرخره به بره غذا داده بود 🤢🤢
حتی چند بار هم میخواست ازش سواری بگیره🤭 که به زور منصرفش کردم😬
از همون روز پسرم دائم میگه
مامان بریم روشنگری با ببعـــــــی بازی کنیم... 😅😅😅
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#تواصی
@madaranemeidan
روز یکشنبه در پارک قلمستان جمع شدیم.
بادکنک ها را باد کردیم و نقشه ایران و صندوق رای روشون کشیدیم🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بعد بچه ها میومدن ، با کاغذ رنگی پرچم ایران درست میکردن و داخل صندوق رای می انداختن و بادکنک انتخاباتی میگرفتن
نقاشی روی کاغذ رولی ، بازی با توپ و طناب و ... و لوگو و ....
پخش سرودهای انقلابی و ....
کلی مادر و کودک دور و برمون جمع شده بودن و بچه هاشون میومدن رای میدادن😉
انشاءالله که خودشون م جمعه بیان رای بدن.
مامانهای پویش بخاطر من و یکی دوتا از مامانهای مادرانه سراغ افراد میرفتن و باهاشون صحبت میکردن و تبلیغ چهره به چهره و پاسخگویی به شبهات داشتن.
اجر همگی با حضرت زهرا سلام الله علیها💕
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#مادرانه_اصفهان
@madaranemeidan
📷#گزارش_تصویری
جشن دهه کرامت
و دعوت مردم برای حضور حداکثری برای شرکت در انتخابات
#بوستان_بهشت 🎉🎊🎈🇮🇷
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#مادرانه_مشهد
#تواصی
@madaranemeidan
سلام
تصمیم گرفتیم یه چندتایی ناهار برای چندنفرببریم برای پیروزی جبهه انقلاب 🇮🇷✅
بچه ها خیلی خوششون اومده بود میگفتن بده برگه هارو مابچسبونیم🌻😊
#پویش_نذر_سیاسی
#سبزوار
#انتخابات
#ولادت_حضرت_معصومه_علیه_السلام❤️
#تواصی
@madaranemeidan
💐۴ روز تا #جشن_انتخابات💐
🔰 لوح | انتخاب درست راه درست!
🔺 رهبرانقلاب: اگر شرکت پُرشور مردم با انتخاب درست همراه بشود و یک نیروی کارآمد و با ایمان و پُر انگیزه و علاقهمند به کار به وسیله مردم، انتخاب بشود ، این نورٌعلی نور است و آینده کشور را تضمین خواهد کرد.
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir
من و دوستم اول با دونفر خانممانتویی صحبت کردیم که خداروشکر میخواستن رای بدن ولی باز سعی کردیم اهمیت قضیه رو براشون خیلی پررنگ تر کنیم تا انگیزه پیدا کنن برای جلب مشارکت دیگران.
بعد با یک خانم جوان و یک خانم پیر که پیاده رویشون تموم شد وارد صحبت شدیم. خانم جوان گفت خسته ام و اصلا نمیخوام حرف بزنم. خانم پیر گفت رای میدیم حالا ببینیم به کی. خانمپیر رو خطاب قرار دادم تا برخی از اون چیزهایی که میخواستم خانم جوان بشنوه رو بگم😉 گفتم شما که مویی سپید کردید و تجربه دارید به جوونهای اطرافتون که میگید نمیخوان رای بدن این مطالب رو بگید. (امید که در همون جوان حاضر موثر افتاده باشه)
دوباره با یکی از دوستان با خانمی صحبت کردیم که با علاقه کار بچه ها رو پیگیری میکرد و از بچه خودش از زوایایی گوناگون عکس میگرفت. اصلا نمیخواست رای بده و در نهایت هم ظاهرا متقاعد نشد و آخر برنامه که داشتیم جمع میکردیم فهمیدیم که صحبتها رو بی نتیجه میدونست ولی از کار ما با بچه ها خیلی خوشش اومده بود و معتقد بود تاثیر خوبی روی بچه میذاره. طوری که بعدا گفت فی المجلس عکسها رو برای داییش در فرانسه فرستاده تا ببینه اینجا برخی افراد به خاطر عرق ملی چه کارهایی میکنن.😍 در همون لحظات آخر هم سعی کردم بهش بگم که این کارها بعلاوه اقدامات پدر و مادر مثل راهپیمایی با رای دادن میتونه این حس میهن دوستی رو در بچهوها تقویت کنه😅
ادامه دارد...
#تجربه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
#مادرانه_تهران
#تواصی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
به نام او
طبق برنامه تبلیغاتی هر روز، پیام مکان جدید برای تبلیغ به گوشیم ارسال شد. مکانِ تبلیغ یکشنبه مون شد، دستغیب 13 روبروی پارک.همین که آدرس رو دیدم با خودم گفتم دستغیب کجاست دیگه؟تا به حال نشنیدم.حتما سمت میدون نقابش و ....چون مطمئن نبودم متوسل به یار کمکی همیشگی ما خانما، یعنی مَپ گوگل شدم و تقریبا فهمیدم کجاست.زود به خواهرم و بهناز خبر دادم که مکان جدیدمون کجاست و ساعت 6:15 آماده بشید که باهم بریم. ساعت 6:20 به پارک رسیدم.روبروی پارک ایستادیم و همین که از ماشین پیاده شدیم متوجه نگاه های مردم به سمت خودمون شدیم. انگار تا به حال 6 خانم جوون چادری ندیده بودن:) واقعا یک بخش خنده های ما تو مسیر به همین نگاه های مردم به خودمون سپری میشد. خلاصه رفتیم سر قرار و بچه ها یکی یکی به جمعمون اضافه میشدند، خداروشکر اینقدر تعداد مون زیاد شده بود که اطرافیان و کاسبها و عبوری ها فکر میکردن اومدیم شورش کنیم:) 🤪😂حق داشتند اخه خیلی کم پیش میاد 40 تا خانم چادری تو پارک با هم جمع بشند و صحبت کنند. هرکسی که رد می شد چهارتا چشم داشت دوتاهم قرض می گرفت، خیره فقط به ما نگاه میکرد، تو این بین کسایی هم که نمیتونستند به فضولی خودشون غلبه کنند، یواشکی کنار ما فال گوش وا میستادند و از بحث سیاسی ما مستفیض می شدند.☺️خیلی جالب بود اخر سر که کوچه های محله رو بین گروه ها تقسیم کردیم، یک اقا پسر 10 یا 12 ساله رو به من کرد و گفت: سلام خانم، یک سوال میپرسم راستش رو بگید؟🧐من اولش گفتم اخه از این همه آدم چرا از من پرسید؟ 😨😬بیخیال اینکه شاید چه حرفی بزنه و جالب نباشه گفتم بپرسید؟+گفت راستش رو بگید، هر کدومتون چند میگیرید؟😁_گفتم برای چی چند میگیریم؟😕+گفت برای تبلیغ اومدید دیگه،نه؟ چرا میپیچونی؟😉_گفتم برای تبلیغ شخص و کسی نیومدیم، اومدیم به مردم ملاک و انتخاب درست رو توضیح بدیم. هنوز همهی ما یک پولی هم گذاشتیم که از خونه هامون بیایم اینجا؟😂😶پولِ چی برادر؟
_سکوت کرد و چیزی نگفت. اما از چشم هاش معلوم بود که باور نکرده. آخه حقم داشت. این یکی دو هفته آخر نامزدهای شورا شهر جوری به جون شهر و مردم شهر افتادن که انگار قبلش آدم های شهر و مناطق پایین اصلا وجود خارجی نداشتند. 😑💀 به گروه های دونفر تقسیم شدیم و هر دو نفر یک کوچه رو باید پوشش می دادیم. طبق روال من و بهناز جان همیشه باهم میریم تبلیغ.بین روزهای تبلیغ، دیروز یکی از گرمترین روزهامون بود. عین بستنی داشتیم آب می شدیم و عرق از سر و کله مون سرازیر شده بود🤒🥴.
به سر کوچه رسیدیم، تا آخر کوچه رو با چشم بررسی کردیم. مرغ پر نمیزد ☹️گفتیم یکم بریم جلوتر بالاخره یکی از خونش میاد بیرون دیگه.
از کوچه اولی گذر کردیم، کوچه دومی هم همینطور،کوچه بعدی هم جز چهارتا جوجه کسی نبود. یکم نا امید شدیم.گفتیم خدایا هلاک شدیم یکی رو بفرست دیگه.
به پیج سر کوچه بعدی که رسیدیم چشممون به 2 تا خانم خورد و لبخند به لبهای دوتامون اومد و گفتیم خدایا شکرت.
تو همین صحبت ها بودیم که که یکدفعه یک وانت محترم و عزیز با سرعت از وسطِ جوبِ پَلَشتِ کوچه گذر کرد و ما رو مورد تفقد خودش قرار داد و سمت راست ما رو به فنا داد.👀😱🤢 🤯 ناباورانه بهم نگاه میکردیم، گفتیم خوب بود ما نیتمون پاک بود و الا که حتما زیرمون می کرد.🤣 گفتیم اولش که اینِ آخرش میخواد چی بشه :/؟؟خدا به خیر کنه.
من لباسهای خودم رو نگاه میکردم و بهناز لباسهای خودش رو. زدیم زیر خنده... و بسم الله رو گفتیم
چندتا مادر مهربون و عفیف با چادرهای گلی گلی جلو در خونشون نشسته بودند.
+سلام حاج خانم خوبید؟سلامتید؟ ببخشید مزاحم شدیم. میتونیم چند دقیقه وقت تون رو بگیریم؟
_سلام عزیزم. در چه مورد؟
+فکر میکنید میخوایم در مورد چی صحبت کنیم؟
_ گفتند نمی دونیم. حتما برای انتخابات شهر؟
+ گفتیم نه. برای کسی نیومدیم تبلیغ کنیم و اسم کسی رو نمیبریم. خیالشون راحت شد و لبخند کوچیکی رو لبشون نشست.
+حاج خانم قصد دارید رای بدید؟ میخواید تو انتخابات شرکت کنید. ریاست جمهوری رو میگم.
_ آره دخترم چرا شرکت نکنم؟ برای چی؟
+واقعا؟ این 8 سال بهتون سخت نگذشته؟ نا امید نشدید؟
_ چرا عزیزم خیلی هم بهمون سخت گذشته. خیلی. جوون هام بیکارند. دخترم هنوز تو عقده و نمتونیم جهیزیه اش رو کامل کنم. حقوق شوهرم کفاف زندگی مون رو نمیده. خیلی وقته میوه نخریدیم. مردم همشون افسرده اند. از بیکاری، بچه¬ی خواهرم طلاق گرفته، با دوتا بچه کوچیک ....... بگم هنوز؟
_مادر کناری گفت: آخه برنج 300 تومن رو من چطور بخرم؟؟ وقتی حقوق شوهرم یه یک تومن نمیرسه؟ یک کیلو گوشت نمیشه خرید جلو بچه هات گذاشت.
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
به نام او طبق برنامه تبلیغاتی هر روز، پیام مکان جدید برای تبلیغ به گوشیم ارسال شد. مکانِ تبلیغ یکشنب
+ من و بهناز اینجا واقعا ته دلمون خالی شد. خداشاهده دوست داشتم آب بشیم برم زمین و این صحبت ها رو نشنویم. سرمون فقط پایین بود. اشک تو چشم هام جمع شده بود و نمیدونستم چی بگم. مشخص بود باید فقط تا صبح به درد و دلهاشون گوش بدیم چون به انداره 8 سال سختی کشیدند.
_ با تعجب و حیرت دوباره پرسیدم، حاج خانم واقعا میخواید رای بدید؟ اعتراض ندارید؟
+گفت نه دخترم. کی با کشور و مردم خودش قهر میکنه؟. رای دادن به گردن و دِین منه. من مسلمونم باید برای آینده خودم انتخاب کنم. این همه جوون برای کی و چی رفتن شهید شدند؟ برای من و تو .
+هنوز تو تعجب حرف های مادرمون بودم که یک دفعه مادر دوممون گفت: جنگ بشه، قحطی بیاد، از آسمون سنگ به باره، ما میریم سر صندوق و رای خودمون میدیم. این کشور مال ماست ما مسلمونیم، برای کشور خودمون خودمون تصمیم میگیریم.
_ حاج خانم اول گفت: ما هنوز داغدار حاج قاسم عزیزمون ایم. موقعی که شهید شد این دل ما داغ شد هنوز یادش میکنم، گریه ام میگیره. اون برای چی شهید شد؟ شهدای مدافع حرم برای کی و چی رفتن شهید شدند؟ برای این که من و تو بریم رای بدیم. ها؟ اشتباه میگم.
_یکی دیگه از مادرها گفت چرا الکی بگم. من خودم این قدر رای دادم برگه¬های شناسنامه¬م جا نداره. نمیدونم به کجاش میخوان مهر بزنند:) کشور مال خودمونه، ما رای ندیم کی رای بده؟ حالا روحانی یک غلطی کرده و ما رو بدبخت کرده. چرا رای ندیم؟ رای میدیم امیدمون به خداست انشالله یکی بیاد صدای ما رو بشنوه.
_گفتم حاج خانم این 8 سال بهتون سخت نگذشته؟حتما خیلی سخت بود. همه مردم از سختی های زندگی و بیکاری ها و بی پولیهاشون برامون تعریف میکنند. چرا شما اصلا گلایه نداری؟
_گفتند. چرا دخترم خیلی هم دارم. اما مگه باید گفت؟ یکی مثل من، تو دلش نگه میداره و نمیگه یکی هم میگه. اما اینا گفتن نداره. خدا میبینه. من خودم دوتا پسر لیسانس بیکار دارم. شوهرمم هم فوت کرده. نون شبمون رو به سختی در میاریم و ....
+من و بهناز اینقدر شوکه شده بود که فقط میگفتیم خدا حفظتون کنه. خدا شما رو برای ما و انقلاب نگهداره. شما پشتوانه و قدرت این انقلایبد و ...
+ به شوخی گفتم شما خودتون از فرمانده های تبلیغ اید. بیاید با ما بریم تبلیغ، ما مثل شما کم داریم:)
+ همه مون زدیم زیر خنده و صمیمیت و خوشحالی عجیبی بین مون حاکم شد. انگار همه مون خیلی امیدوار تر شده بودیم. رو کردیم به مادرای مهربون و دوست داشتنی مون و گفتیم پس این کوچه و مردمش با شما. شما دیگه کل این کوچه رو پوشش بدید.
_لبخندی زدند و گفتند: باشه خیالتون راحت برید با بقیه مردم حرف بزنید و به انقلاب مون کمک کنید
+ بازهم من و بهناز از صحبت هاشون تو شُک رفته بودیم. دیگه ایندفعه طاقت نیوردیم و گفتیم.کسی تو محله و منطقه شماست که میرید پیششون یا باهاتون صحبت میکنه؟مثلا روحانی ای طلبه ای...؟
_گفتند: نه برعکس. اینجا کسی رو نداریم.
+گفتیم پس چطور اینقدر شما خوبید؟ ما تو این دوهفته تبلیغ حتی یک نفر مثل شما رو ندیدیم همه ناراحتند و گله دارند. آخه شما چقدر شریف و عزیزید؟ باید تابلوهای کوچه شما رو بزنند" ولی نعمتان انقلاب"
+با نگاه مهربونشون زدن زیر خنده و گفتند: اره ما انقلابمون رو دوست داریم و حتما رای میدیم.
+ برای من این برخورد و این گفتگو اصلا قابل تصور نبود. گوشی رو در اوردم و ازشون اجازه خواستم که با هم سلفی بگیریم.
+گفتم میخوام هر وقت ناامید شدم، به عکس و چهره شما نگاه کنم و حرفهاتون رو به یاد بیارم. شما ولی نعمتهای این انقلابید. که هم تو آسایش و آرامش با انقلابید و هم تو سختی و رنج...
_ ما با بُهت و نگاهای پر از امید، از اونها جدا شدیم و گفتیم قرار ما پس جمعه 28 خرداد.
پ ن: قرار همه گروه موقع اذان، تو امام زاده شعیب ع بود. قدم هامون رو تندتر کردیم که زود به دوستامون برسیم.همین که به خواهرم و خانم عباسی رسیدم گفتم: وای شما نبودید ببینید مردم این محله در مورد رای چه چیزهایی می گفتند؟اصلا باورتون نمیشه؟ داشتم صحبت می کردم که خانم عباسی و خواهرم باهم گفتند: آره ماهم همینطور بود. انگار نه انگار که این مردم تو این مدت تو سختی و فشار بودند. گفتم واقعا؟شما هم همینطوری بوده؟دیدم اکثر بچه ها همین رو میگند. همه مون تعجب کردیم. در این بین خواهرم حرف خیلی قشنگی زد:
"شاید به برکت هم جواری مردم این محله با امام زاده شعیب ع که اینقدر شریف و عزیز و انقلابی اند"
پ ن: پرچم بچه ها و مردم منطقه¬ی فلسطین و امام زداه شعیب و دستغیب بالا است، خیلی بالا. شما انقلابی اید، بقیه اداتون در میارن.
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
دیروز که برای عروسی خواهر همسر به شهرستان آمدم ,داشتم فکر میکردم یک روز راهم نباید از دست بدهم ، تا شب که مراسم هست باید بار روشنگری امروزم را زمین بگذارم، برا بین الطلوع که بیدار شدم کارها راکمتر کردم و نخوابیدم.
از مادرم شنیدم که ساعت نه ، در مسجد جلسه ی خانم هاست. گفتم تا بچه ها از خواب بیدار نشدند ، می روم و بر میگردم . نوزادم راخوباندم و پاورچین پاورچین از اتاق خارج شدم..
چهل پنجاه نفری در مسجد نشسته بودند بعد از برگزاری مراسم با خانم ها وارد گفتگو شدم . شکایت ها از اوضاع مالی و کوچک شدن سفره ها بود. با آنها همدردی کردم . یکی گفت من انگشت نشانه ی رای دادن را قطع میکنم که یادم باشد دیگر پای صندوق نروم. چیزی نداریم بخوریم چه کنیم ؟. یخچال خانه مان خراب می شود باید یکسال تحمل کنیم تا هزینه تعمیر را کنار بگذاریم. نوبرانه ها را که دیگر فراموش کردیم. دیگر زندگی رنگ و بوی طبیعی اش را برای اقشار ضعیف از دست داده.. به آنها حق دادم و برایشان از انتخاب درست گفتم از اینکه میتوانیم آینده را نجات دهیم. یکی گفت شهرک ما دیگر امنیت ندارد دزد زیاد شده..گفتم حق دارید ولی شما که امنیت خانه هایتان آنقدر مهم است فکر کنید اگر یک روز این کشور دست امثال داعش بیافتد چه میخواهید بکنید . نه مالتان بلکه نوامیستان را هم اسیر میکنند و به بازار میبرند.. امروز همه سوار یک کشتی هستیم و نباید بگذاریم سوراخ شود. چون با هم غرق میشویم. امنیت مثل سلامت است از دست که رفت تازه قدرش را میدانیم.. مثل مشکلات این مریضی همه گیر که تازه قدر مهمانی ها و زندگی عادی را دانستیم . کلی بحث شد. و ساعتی گذشت.. اواخر جلسه سوال زیبایی پشت هم تکرار می شد که خانوم حالا به کی رای بدهیم .. مثل دانشآموزی که مزد تلاشش را گرفته باشه جلسه راجمع کردم 👌. بعد از جلسه سراغ برنامه بعدیم رفتم . با دختر خاله و فعالین محله در مورد چگونگی کار های میدانی و روشنگری چهره به چهره صحبت کردم تا گروهی را در محله ی مادرم فعال کنند تا بین مردم وپارک ها فعالیت کنند از مسجد بیرون آمدم وبا ذوق سمت خانه مادرم حرکت کردم.
جلوی در خانه رفتگری منتظر بود . سلام علیک کردم وگفت آب سرد میخواستم حاج خانوم.. سریع از یخچال آب سرد آوردم و چند باری برایشان پر کردم تا استراحت کنند سر بحث انتخابات را باز کردم و برایشان از اهمیت رای دادن گفتم و به خدا سپردمشان. سرم را که چرخاندم شمسه خانم را دیدم بخاطر علاقه اش به من جلو آمد و گفت :دلمان تنگ شده... پاسخ محبتش را دادم و جمله ی قلقلک دهنده ای برا ی ورود به بحث گفتم. این روزهای داغ انتخابات برای عروسی اینجا هستیم. چه خبر از انتخابات؟ گفت رای نمیدهم.. آنقدر از زمین و زمان مثال زدم تا متقاعدش کنم.. آخرش گفت به هرکسی شما رای بدهید من اعتماد دارم و رای میدهم در حالی که خدا رابابت این یکی دو ساعت شکر کردم. و احساس سبکی داشتم ، به خانه آمدم ،بر خلاف همیشه امیر عباس کوچولو به جای گریه با لبخند منتظرمن بود. زیر لب زمزمه کردم
ان مع العسر یسرا
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
در بوستان معلم تریبون آزادبود.
تعدادی موافق وتعدادی هم مخالف حرف زدند. تااینکه نوبت به خانمی رسید که حدودا۵۰-۶۰ساله به نظرمی آمد.
آمدپشت تریبون و از وضعیت اقتصادی خود گفت.
بابغض
میگفت دوتا دختر دارم هر دو در سن ازدواج هستند، ولی نمی توانم برایشان جهیزیه تهیه کنم. از زور فقر و نداری دختران من مشکل اعصاب پیداکرده اند، و قرص اعصاب مصرف می کنند.😔😔😔
من رای نمیدم چون خیلی زندگی سختی داریم. کسی نیست که به داد ما برسه هرکسی به فکر خودشه درحالی این مطالب را میگفت که بغضش ترکید وهمه حضار را تحت تاثیرقرار داد😭😭😭
مجری آمدوگفت به افتخار تمام مادران غیور و دلسوز سرزمینمان کف بزنید. حضار هم کف زدند. 👏👏
آقایی پشت تریبون حاضرشد تا پاسخ این خانم را بدهد. او گفت تمام بدبختی های مااز روی چشم و هم چشمیه. وقتی طلا وسکه آن چنانی میخوایم. وقتی جهیزیه های گزاف وبیهوده میخوایم وضعیت همینه.
من ودوستم به هم نگاه کردیم، گفتیم این آقا چی میگه؟ 🤔🤔🤔
برای همین من روانه شدم تا اینکه پشت تریبون قرارگرفتم.
بعداز بسم الله الرحمن الرحیم و بِهِ نستعین انَّه خَیرُناصرٍومعینٍ خانمها وآقایان سلام، بعدگفتم:
من تاحدودی با حرفهای این آقا موافقم ولی بیشتر حرفهاش رو قبول ندارم.
الان این خانم به خاطر گرانی اجناس نمیتونه چیزی برای جهیزیه تهیه کنه واین گرانی هم زیرسردولت نا کارآمد... است، که با انتخاب نادرست روی کار اومده.😒
مانبایدبذاریم این وضعیت تکرار بشه. رای ندادن این خانم هم کاری رودرست نمیکنه.
کلاافرادی که نمیخوان رای بدهند دو حالت داره.
یامیخوان دولت رو ادب کنند.
یا میخوان نظام را ساقط کنند.
درحالت اول که فرض کنید، دولت پشیمون شد و قصدعذرخواهی داشت و گفت باشه شما بیایید پیشنهاد بدید چه کسی باشه وچی کار کنیم؟
آیاکسی که رای نمیده تادولت ادب بشه فردخاص یااقدام موجهی مدنظرداره که برای بهبودوضعیت کشور انجام بده؟ 🤔🤔🤔
خوب الان هم بارای دادنمون به فرد اصلح همین کار رامیکنیم😊
دولت نالایق وبی تدبیر رو ادب می کنیم و به جاش دولت جدید تازه نفس و عادل انتخاب میکنیم.😃😃
حالت دوم، براندازی نظامه که اگه رای ندیم میشه مثل سوریه که مردمش گفتند،بشار اسد رانمیخوایم وشورش کردند تا نظام راسرنگون کنند و آمریکا و ایادیش وارد شدند، تا به بهانه تشکیل دولت مقتدر و خوب داعش را وارد خاک سوریه کردند که دیدید، نتیجه اش چه شد؟ چه خرابی ویرانی ها وقتل و غارت ها وکشتارهایی صورت گرفت....
اگه میخوایدکشور ما مثل سوریه و افغانستان وـ.. بشه و سرجوونامون رو ببرند و کلی خسارت به کشور بزنند رای ندید.
درحال صحبت بودم که شنیدم آقای جوانی که کنارفیلمبردار بود گفت چقدر قشنگ حرف می زنه و استدلال میاره...
گفتم خانمها وآقایان به فرموده رهبرعزیزمون، الان در لیلة القدر انقلاب به سر می بریم. در شب قدر نباید خوابید، چون سرنوشت مان رقم می خورد.
هم خودمان نخوابیم وهم دیگران رانگذاریم که بخوابند.
طرح #تواصی که آقا فرمودند که همدیگر را توصیه کنید، در همین برهه از زمان بسیار کاربرد دارد.
پس خانمها وآقایان به خاطر خودتون وآینده فرزندانتون حتما حتما رای بدید تا خاری برچشم دشمنان این مرز و بوم باشیم.
متشکرم! بر محمد وآل محمد صلوات.
این مطالب رو گفتم وجایگاه تریبون راترک کردم.
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#قزوین
@madaranemeidan
عرض سلام و خداقوت، خدمت همراهان محترم کانال #مادران_میدان_انتخابات🌱
چنان چه شما عزیزان هم در شهر و روستای محل زندگی تان، مشغول فعالیت های میدانی و مجازی در عرصه ی انتخابات هستید، می توانید روایت ها و تجربه های خود را، جهت درج در کانال برای ما ارسال کنید.
منتظر دریافت تجربه های شما عزیزان از سراسر کشور هستیم😊
@maryam_barzoyi
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌱کانال انتخاباتی مادرانه سبزوار🌱
آدرس کانال ما در ایتا:
@madaranemeidan
آدرس کانال ما در بله:
https://ble.ir/madaranemeidan
آدرس کانال ما در تلگرام:
https://t.me/madaranemeidan
آدرس صفحه ی ما در اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/CPbLBuTgtQN/?utm_medium=share_sheet
ما رو به دوستان تون معرفی کنید❤️
ارتباط با ما:
@maryam_barzoyi
منتظر انتقادات و پیشنهادات و مطالب شما عزیزان هستیم.
#مادران_میدان_انتخابات
#مادرانه_سبزوار