مادران مشغول کارند....
و کودکان شان نیز در میانه ی میدان🌸
و این گونه در #میدان بودن را به فرزندان شان می آموزند....
#تواصی
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#کودکان_مقاومت
#تواصی
#مادرانه_مشهد
@madaranemeidan
تو پارک بودیم. بعد از اینکه صحبتمون با دو گروه جواب نداده بود، رفتیم سراغ یه خانواده. ازشون اجازه گرفتیم که میتونیم چند دقیقه وقتتونو بگیریم؟ 🤔 گفتند بله
اجازه گرفتیم و روی روفرشی اونها نشستیم و شروع کردیم به صحبت. خانمی بود که حجاب خوبی هم نداشت. بنده خدا خیلی از اوضاع ناراحت بود. از گرونی ها، از قیمت لباس و مواد غذایی و میوه و پوشک، از اوضاع فرهنگی جامعه، از اوضاع اقتصادی، از همهچیز ناراحت بود😔.بهش حق میدادیم. باهاش صحبت کردیم. درد مشترک داشتیم. خیلی خوب حرفهای ما رو قبول میکرد بعد کلی با هم حرف زدیم.
آخرش هم که دیدیم یه آقایی هم همراهشون بود و براشون چای درست کرده بود🥃. دیگه احساس کردیم که نباید مزاحم بشیم. ازشون خداحافظی کردیم و اون خانم گفت که ما این حرفها را که میزنیم منظورمون شما نیستید. شما از خودمونید😊. ما از دولتمردا ناراحتیم.😬 گفتیم درسته ولی خب ما هم دلمون میسوزه برای بچههامون برای آینده شون،برای مردم، برای خودمون. به خاطره همین هم بچهها مونو میزاریم تو خونه و میایم اینجا با مردم صحبت میکنیم. واقعاً از روی دلسوزیه😊. بعد ایشون گفتند که به صحبتامون فکر میکنن🤩. خداحافظی کردیم و رفتیم.
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
ابتکار «مادران میدان» برای گرمتر کردن تنور انتخابات
به نظرتان، خودمان را میبخشیم؟!تا اسم انتخابات را میآوردیم،بعضی میگفتند:«شما چون خودتان مشکل ندارید،این حرفها را میزنید. شما را دم هر انتخابات بین مردم میفرستند که بگویید همه چیز گل و بلبل است!»...اما اتفاق شیرین هم کم نداشتیم. بعضیها که اولش میگفتند:رأی نمیدهیم،در آخر صحبتهایمان نهتنها نظرشان تغییر میکرد بلکه از ما میخواستند برای انتخاب گزینه اصلح راهنماییشان کنیم. میدانید این گره چطور باز شد؟با همدلی...
متن کامل را در خبرگزاری فارس بخوانید
http://fna.ir/1xnt6
@madaranemeidan
#انتخابات
#ما_مجاوران_خانم_همسایه
#مادرانه_قم
#مادران_میدان
#تجربه_کار_میدانی
#إِنَّهُم_یَرَونَهُ_بَعِیدا_و_نَرَاهُ_قَرِیباً
#تواصی
دیروز با چندتا از دوستان مادرانهای اولین تجربه حضور میدانی رو داشتیم.
هممون پر از استرس بودیم😅
اولش چند دقیقهای به این که چی بگیم و چجوری بگیم گذشت. این یه کم روحیه داد بهمون💪
بعد جدا شدیم از هم که بریم برای صحبت ولی دیگه هیچ مورد مناسبی پیدا نمیشد😬
اغلب افراد با همسرانشون بودن. یکی دوتا بچه کوچیک داشت که همه حواسش به اونها بود، یکی دیگه همش با تلفن حرف میزد و..
خلاصه دیگه دم غروب بود دیدم یه خانم تنها نشسته رو نیمکت🤩
به بهانه اجازه گرفتن برای نشستن همون اول شروع کردم به حرف زدن.. گفتم خیلی خسته شدم چون بخاطر بچهها همش راه رفتم(پسرم رو تو کالسکه خوابوندم و..) درباره نیاز بچهها به پارک گفت، حرف رو کشوندم به کرونا و انشاالله واکسن بزنیم ببینیم بهتر میشه و..
گفت نگران حضوری/غیرحضوری بودن مدرسه بچههاشه که کلاس اولی هستن(دوقلو بودن).
گفتم انشاالله درست میشه، یه مقدارم این چیزا مدیریت میخواد! میخواستم بپیچم تو اصل مسئله مشارکت و انتخابات و اینا که دیدم خانومه خودش جلوتر از من حرفا رو زد!
واقعیت اینه که من هیچ کار خاصی نکردم ولی اون خانوم کار بزرگی برای من کرد.
یادم آورد که حرف زدن با آدمها چقدر راحته. بهم شجاعت داد.
به این فکر کردم که چرا اولش میترسیدم؟ از چی میترسیدم🤔 از حرف زدن با یه آدم؟🧐 مگه چی میخواستیم بگیم به هم؟ مگه چه بلایی میخواستیم سر هم بیاریم🤷♀
ته تهش میخواست با تندی حرفامو رد کنه؟ تهش این بود که کم بیارم تو جواب؟ خب میتونستم با لبخند بهش بگم من مثل شما فکر نمیکنم و امیدوارم یه روز شما هم مثل من به آینده امیدوار باشین🙃 و تمام!
واقعا چی به سرمون اومده که از حرف زدن با هم میترسیم؟!
چی شد که این جوری شدیم؟
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
واما ازاخبار امروز بگیم
رفیتم جایکه همیشه دوره گردها اجناس میارن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ☺️
وماهم که خیلی مشتاق
رنده پلاستیکی و گوشت کوب
چوبی هستیم.ولی انگار این دفعه اشتباه رفتم 🙈تو ردیف زیرشلواری ها 😂
خانمهای زیادی ازروستا اومده بودن.
از فرصت استفاده کردم سرحرفو باز کردم: خوهرای گلم یادتون باشه جمعه همین مسجد بغل دستی پای صندوقهای رآی همدیگرو می بینیم ان شالله.
چند تا ازخانها با لحنی تند که ما این دفعه رآی نمیدیم و...😔
همشون ازو ضعییت اقتصادی میگفتن.و از بیکاری و...
گفتم منم مثل شمام😢
یعنی همه ما مثل همیم.
درد همو میفمیم.ولی بخاطر همینم هست که میخایم رآی بدیم تا شرایط عوض بشه.
حالا اگه رآی ندیم درست میشه؟
گفتن :حاج خانم !ما رآی بدیم ندیم همین که هست؟
گفتم مگه شما ازدست شرایط اقتصادی خسته نیستین ؟
گفتن ازهمه چی.ازبس به ماقولهای بی خودی دادن خسته شدیم😞
امرو همیچین حق مارومیخوروند 😡
یه آب هم روش هیچکسی هم
نیست که درددل ماروبفهمه.
گفتم عزیزای دلم این دولتی بود
که خودمون خواستیم و انتخاب کردیم 😢😐
ولی این دفعه خوب انتخاب کنیم😊
برنامه تلوزیون نگاه کنیم.
یکی شون گفت: ای حاج خانم
جان اینقدر کارداریم به تلوزیون نمیرسه.
گفتم باشه قبول.
روحانی محل که داریم بریم ازش سوآل کنیم مشورت بگیریم تا راهنمایی تون کنه.
خلاصه قرار شد ساعت ۵ بعداز ظهر همگی باهم بریم خونه ی اقای روحانی محل 😂😂
وخیلی خیلی جالب بود یکی
ازکاسب ها گفت خدایش منکه رآی به فلانی میدم 😉😉
با خودم گفتم خدایا شکرت لا اقل اگه خرید کردم پولمو به کسی دادم که اهل تقوا بود الحمدلله...
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
#انتخابات
#ما_مجاوران_خانم_همسایه
#مادرانه_قم
#مادران_میدان
#تجربه_کار_میدانی
#إِنَّهُم_یَرَونَهُ_بَعِیدا_و_نَرَاهُ_قَرِیباً
نمیتونستم مثل دوره قبل خوش خیال بشینم و دست روی دست بذارم که آره بابا فلانی رای میاره..
توی مسجد محله با یه دخترخانم جوان باهم قرار گذاشتیم برای تبلیغ توی پارک اول خیابان فقاهت.
با خیلیها صحبت کردیم..
همون اول کار پسرک دو و نیم سالهم روی همون سه چرخه کنارمون خواب رفت و چون داشت میفتاد مجبور شدم بغلش کنم. نزدیک به یک ساعت بغلم بود و من ایستاده بودم مشغول مباحثه و تبلیغ!
انقدر درددلها زیاد بود و عجیب که اصلا متوجه سختی بغل کردن بچه نبودم...
یکی از افرادی که باهاش صحبت کردم خانمی چادری بود که قصد رای دادن نداشت. هم برادرش شهید شده بود و هم همسرش جانباز، دوتا بچه داشت. با درآمد ماهانه یک میلیون، به سختی داشتن زندگی رو میگذروندن و اصلا نمیخواست رای بده.
از بیماریهای همسر جانبازش گفت، از دختر جوانش که دچار مشکلات عصبی شده. از هزینه گزاف داروها. میگفت من نمیام رای بدم چون خستهایم از این شرایط. (در آخر با عنایت حضرت معصومه(س) راضی شدن که رای بدن)
@madaranemeidan