eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور... آنجا که انبیا همه هستند در طواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف... آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند... چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست نقش نگین وحی، در انگشتری اوست محبوب نازنین سراپردهٔ خداست در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست جان بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود او حجت خداست که پنهان نمی‌شود روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را احلی من العسل کند این جام زهر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد... پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود... او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست احیاگر معالِم دین خداست او شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او الهام، کم گرفتی از آن فاطمی‌نَفَس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟ آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع»... ای حُسن مطلع همهٔ انتخاب‌ها تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی... دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز» ببین خسته حالی‌ام چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن خسی که به میقات آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق سورهٔ والیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز به زیبایی‌ات قسم بر حسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است
تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم   تو را در سجدۀ باران و بر سجّادۀ صحرا به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم   تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌‌کردی امّا من تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم   کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمۀ زمزم صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم   «تو را دیدم که می‌‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم»   تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر تو را مولود کعبه، قبلۀ اهل ولا دیدم   تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم   تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی تو را عاشق‌ترین دلدادۀ «قالو بلا» دیدم   تو افکندی حجاب از روی «کرّمنا بنی‌آدم» که سیمای تو را آیینۀ ایزدنما دیدم   تو آدم را فراخواندی به علم «علم الأسماء» تو را در کشتی نوح پیمبر، ناخدا دیدم   اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم   نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم   سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی تو را روح قناعت، اسوۀ فقر و غنا دیدم   زدی خود را به آب و آتش ‌ای شمس جهان‌آرا تو را پروانۀ پیغمبر از غارحرا دیدم   به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم   به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت جهانی را به لب «اهلاً و سهلاً مرحبا» دیدم   تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی تو را خورشید بام کعبه در «ام القری» دیدم   تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر تو را در بی ‌نهایت، در کجا، در ناکجا دیدم   چه می‌‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم   «و سبحان الّذی أسری بعبده» را که می‌‌خواندم تو را در لیله المعراج، با بدرالدجا دیدم   سراغ آیۀ «الیوم اکملت لکم» رفتم تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم   شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی! چه گویم من که روی دست پیغمبر، چه‌ها دیدم   تو را در سایۀ باغ «الم نشرح لک صدرک» شکوفا یافتم، مصداق «مصباح الهدی» دیدم   گل روی تو را در «سبح اسم ربک الاعلی» تجسم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم   تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ من الرحمن» تو را در آیۀ تطهیر و در «قل انما» دیدم   تو را در نون «الرحمن» و عین «علم القرآن» تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و‌ها دیدم   تو را در «قل کفی باالله» در «والتّین والزیتون» تو را در «لیس للانسان الّا ما سعی» دیدم   نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن» تو را در سورۀ والشمس و طور و والضحی دیدم   تو را با چهرۀ پوشیده و خرما و نان بر دوش کنار زاغه‌‌های شهر کوفه بارها دیدم   نوازش از تو می‌‌دیدند فرزندان شاهد هم تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم   به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان تو را در سورۀ انسان و متن «هل أتی» دیدم   چه می‌‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌‌های بی‌صدا دیدم   شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌‌کردی تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم   چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌‌گفتی چو نیلوفر کشیدم قد، تو را‌ ای ماه تا دیدم   تو را پشت در آتش زده، با زهره الزّهرا صبور و مهربان، در تیر باران بلا دیدم   اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را اسیر پنجۀ تقدیر، در «تبت یدا» دیدم   در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم شهادت‌نامۀ «فزت و رب الکعبه» را دیدم   پس از آن لیله القدری، که شد شق القمر، هرشب تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم   تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم   تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا تو را در سایه‌روشن‌‌های شام و کربلا دیدم   شب شام غریبان و پرستو‌های سرگردان تو را دلسوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم   اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم   تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم   کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد که در آیینۀ آیین تو مهر و وفا دیدم ()
توکیستی که دراندیشه رسول خدائی فروغ چشم حبیبی وچلچراغ هدائی هنوز قبله دلها نبودکعبه که دیدند تومحو قبله عشق و وفا، توقبله نمائی توسر به خاک قدوم یتیم آمنه سودی تودل به مهرنبوت سپرده ای چه وفایی تودر کمندتولای اهلبیت، اسیری توحمزه هستی و ازهرچه هست و نیست رهایی فروغ معرفت از اهلبیت نور گرفتی توانعکاس تمام وکمال آینه ها ئی تودرعقیده خود، شاهبازاوج یقینی تودوستدارنبی درکمال صدق و صفائی توروز بدر، درخشیده ای چوبدر به میدان الاکه شیررسول خداوشیرخدائی توروز معرکه بخشیدی آبروبه شجاعت توداده ای به شهامت، شکوه و قدرو بهائی سزدکه خاک تو تسبیح دست قاطمه باشد چراکه گفت پیمبر:توسیدالشهدائی درست می شود آهنگ رفتن به مدینه اگرتویادکنی، ازشکسته گان، به دعائی شهادت توچنان آتشی به جان وجهان زد که درنبرداحد، آفرید کرب وبلائی برای آنکه نبیند "صفیه"لاله پرپر فکند سایه به رویت چه دستی و چه عبائی
امام صادق(علیه‌السلام) «لَا یَزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى یُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» پیوسته دعا در حجاب است (و به اجابت نمی‌رسد) تا زمانی که بر محمد و آلش صلوات فرستاده شود. 📗 الکافی، ج‏۲، ص۴۹۱ هرچند دعای عاشقان پر دارد زیباییِ پرواز کبوتر دارد در پرده بُوَد اجابت اما صلوات بفرست که آن حجاب را بر‌دارد
ای صبح که خورشید به شام تو گریست آفاق به پاس احترام تو گریست قبر تو غریب مانده اما باید بر غربت مکتب و مرام تو گریست
باز ما را چشمه‌ای از اشک جاری داده‌اند روز و شب خاصیت ابر بهاری داده‌اند سینه شد کانون آه و دیده شد دریای اشک آب و آتش باز با هم دست یاری داده‌اند در غروب صبح صادق، ماه پنهان کرد روی شب‌نشینان فلک را بی‌قراری داده‌اند بر زمین سیل بلا جاری نشد، یا قدسیان آسمان را در عزایش بردباری داده‌اند؟ کعبه هم، در هجر اسماعیلِ زهرا، ندبه کرد زین سبب او را ردای سوگواری داده‌اند شد شهید آخر، مسیحایی که از انفاس او دانش و دین را قوام و استواری داده‌اند پیروان مذهب این آفتاب عشق را معرفت آموختند و رستگاری داده‌اند.. شد پریشان، خاطرِ صدیقۀ زهرا که دید از نمک مرهم برای زخم کاری داده‌اند دل بدین گلشن چه می‌بندی پس از تاراج گل؟ این چمن را آب از بی‌اعتباری داده‌اند سرمه کن خاک بقیعش را که در آن آستان عرشیان را رتبۀ خدمت‌گزاری داده‌اند شب که تاریک است آنجا، پرتو مهتاب را در گذرگاه نسیم آیینه‌داری داده‌اند گر چراغ لاله‌ای روی مزار او نسوخت لاله‌ها پایان به این چشم‌انتظاری داده‌اند آب شد شمع وجودش پشت دیوار بقیع هر که را پروانۀ شب‌زنده‌داری داده‌اند تا محبان را فراخواند به پابوس امام اشک‌های ما به دل، امیدواری داده‌اند  
قرار ما حرم توست يا امام رضا اميد ما كرم توست يا امام رضا خوشا به حال دل عاشقى كه در همه حال كبوتر حرم توست يا امام رضا قسم به قبلهء هفتم،كه كعبهء فُقر حريم محترم توست يا امام رضا تو بوستان هميشه بهارى و خورشيد گل سپيده دم توست يا امام رضا به عجز خم نشود،منّت از فلك نكشد سرى كه در قدم توست يا امام رضا خط امان بنويسد براى اهل نظر قلم اگر قلم توست يا امام رضا ضريح سبز تو اى از مدينه دور،هنوز طلايه دار غم توست يا امام رضا دلش قرار ندارد(شفق)كه ميگويد: قرار ما حرم توست يا امام رضا
گر چه از غم، شکسته بالِ من است اشک من شاهد ملالِ من است همه‌شب این زبان حالِ من است یا جوادالائمه ادرکنی! حالِ ابر بهار دارم من دیده‌ای اشک‌بار دارم من «از جهان با تو کار دارم من» یا جوادالائمه ادرکنی! من که مهر تو را خریدارم هم دل‌آزرده، هم گرفتارم «گره افتاده است در کارم» یا جوادالائمه ادرکنی! شد گواهِ شکسته‌بالی من چشم پُر اشک و دستِ خالی من نظری کن به خسته‌حالی من یا جوادالائمه ادرکنی! درد ما را نگفته، می‌دانی نامه را نانوشته می‌خوانی منم و این دو چشم بارانی یا جوادالائمه ادرکنی! ای کرم عبدِ خانه‌زادِ شما رحمت و جود در نهاد شما نَبضِ من می‌زَند به یاد شما یا جوادالائمه ادرکنی! خواهم از بَندِ غم نجات از تو التماس از من التفات از تو تا به دستم رسد برات از تو یا جوادالائمه ادرکنی!
جبریل، گل تبسّم آورد از عرش راهی غدیر شد، خُم آورد از عرش از باغ دل‌انگیز ولایت «اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم» آورد از عرش ......... دل تشنۀ جامی از غدیر خم بود در وادی اوصاف تو سردرگُم بود خوانند تو را فاتح خیبر، اما بالاتر از آن فتح دل مردم بود
گذار قافله یک شب کنار دیر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاق خیر افتاد رسید قافله از گرد ره شتاب زده به عیش و نوش نشسته همه شراب زده حرامیان همه شرب مدام میکردند به نام فتح و ظفر می به جام می‌کردند اگرچه شب، شب‌سنگین و تلخ‌وتاری بود سر مقدّس خورشید در کناری بود سری که جلوۀ والشمس بود در رویش سری که معنی والیل بود گیسویش سری که با نفس‌قدسیان مصاحب بود کنار سایۀ دیوار دیر راهب بود سری که از همۀ کائنات دل می‌برد شعاع‌نوری از آن سر به‌چشم‌راهب خورد سکوت بود وسیاهی و نیمۀ شب بود صدای روشن تسبیح و ذکر یارب بود صدای بال زدن از فرشته می‌آمد به خط نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت منظره‌ای دید دیده چون وا کرد برون ز دیر شد و زیر لب خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانی فرمانده سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را ز محبت نشان و بویی هست دلم به عشق جمالی جمیل پابند است دلم به جلوهٔ خورشید آرزومند است یک امشبی سر خورشید را به من بدهید به من اجازۀ از خود رها شدن بدهید دلم هوایی دیدار این سر پاک است سری که شاهد او آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سر بریدۀ یحیی که‌نیست پس‌سر کیست؟ جواب‌داد که این‌سر سری‌است شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست که شوریده بر امیر ای مرد! خیال دولت پرورده در ضمیر ای مرد! تو بر زیارت این سر اگر نظر داری بیار آنچه پس انداز سیم و زر داری جواب داد که این زر در آستین من است بده امانت ما را که عشق دین من است به‌چشم‌همچوتوئی‌گرچه‌سیم‌وزر عشق‌است هزار سکۀ زر نذر یک نظر عشق است بگو که‌صاحب این‌سر چه‌نام داشته است چه قدر نزد شما احترام داشته است جواب‌داد که این‌سر که آفتاب‌جلی است گلاب گلشن زهرا و یادگار علی است سر بریدۀ فرزند حیدر است این سر سر حسین عزیز پیمبر است این سر بهار عترت یاسین که سوخت از پاییز عصارۀ همه گلهای پرپر است این سر شمیم این گل اگر دل ربوده از دستت گلاب عصمت زهرای اطهر است این سر
سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید»
مدینه کاروانی سوی تو با شیون آوردم ره آوردم بود اشکی که، دامن دامن آوردم مدینه در به رویم وامکن چون یک جهان ماتم نیاورد ارمغان با خود کسی، تنهامن آوردم مدینه یک گلستان گل اگر در کربلا بردم ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم اسیرم کرد اگر دشمن به جان دوست خرسندم به پایان خدمت خود را به نحو احسن آوردم مدینه یوسف آل علی را بردم اکنون اگر او را نیاوردم از او پیراهن آوردم مدینه گر به سویت زنده برگشتم مکن مَنعَمْ که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم مدینه این اسیری‏ها نشد سدّ رهم بنگر چها با خطبه‏ های خود به روز دشمن آوردم