eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یا امام حسن مجتبی (ع) باید زِ کریمان به کرامت بنویسند باید به بلاغت به فصاحت بنویسند از آن کَرَم و جود و سَخاوت بنویسند شعری به حَلاوت به مَلاحت بنویسند ما بر لبِ آن چشمه ی مهتاب نشستیم دیریست که بر سفره ی ارباب نشستیم ما و کَرَم و لطفِ نمایانِ حسن جان هستیم در آن صُفّه و ایوانِ حسن جان مائیم غلامان و گدایانِ حسن جان جانِ همه عُشّاق به قربانِ حسن جان نازیم به آن خیلِ گدایی که تو داری آن قدر غلامانِ فدایی که تو داری دیدیم کَرَم را و ندیدیم حَرَم را گشتیم و ندیدیم حرم را و عَلَم را تا در حرمش شور بگیریم دو دَم را بر صفحه ی کاغذ بِنَوازیم قَلم را ای عشق که خورشید به رویِ تو دُچار است حیرانِ گلِ رویِ تو ماهِ ده و چار است وقت است بسازند رِواقِ حَرَمش را هم گنبد و گلدسته و باب الکرمش را بر پا بِنَمایند حدودِ عَلَمش را عُشّاق بیایند و بخوانند دَمَش را باید شعرا مدح و ثنایی بسُرایند "ایوانِ حسن عجب صفایی" بسُرایند باید که بقیعش حسن آباد بسازیم با باقر و با صادق و سجّاد بسازیم یک صحن به مانند گوهرشاد بسازیم یک پنجره چون پنجره فولاد بسازیم زُوّار پیاده همه پابوس بیایند نقّاره زن از مشهد و از طوس بیایند از یزد بگوئید که معمار بیارند هم آینه و کاشی گلدار بیارند زُوّار بیایند و گرفتار بیارند بیمار و گرفتار و گنهکار بیارند باید که بیایند و به قربانِ تو گردند باید که مُقیم تو و مهمانِ تو گردند باید که بیایند و برایش بنویسند بر سفره ی احسان و عطایش بنویسند باید اُدَبا و شعرایش بنویسند منظومه ای از وصف و ثنایش بنویسند نازم به سخایی و عطایی که تو داری در نزدِ خداوند بهایی که تو داری باید بنویسند ز شیری که تو باشی در روزِ جَمَل شیر دلیری که تو باشی بر لشکر اسلام امیری که تو باشی یعنی که بشیری و نذیری که تو باشی آن روز حسن یکسره با شیرِ خدا بود در دست خدا قبضه ی شمشیر خدا بود تاریخ نوشته ست که شیرِ جَمَلی تو در شیوه ی شمشیر زنی بی بَدَلی تو در جنگ نوشتند علی را مَثَلی تو یعنی که جگردارترینی و یَلی تو امّا چه بخوانیم زِ تاریخ و کلامش شمشیرِ تو باید که بمانَد به نِیامَش ارباب حسین است و امامش که تو باشی یک عُمر فقط لُبِّ کلامش که تو باشی او مثلِ نماز است و سلامش که تو باشی شمشیر حسین است و نِیامَش که تو باشی اربابِ دو عالم شده قربانِ حسن جان ما نیز به قربانِ حسین جانِ حسن جان قربانِ تو و آن حَرَمی را که نداری بر گنبدِ خود آن عَلَمی را که نداری آن سینه زَن و شور و دَمی را که نداری آن دِعبِل و آن محتشمی را که نداری نه زائری و خادمی و خیلِ گدایی بُگذار بگویم تو غریب الغُرَبایی
رباعی ای کاش زُلال، همچو باران بودم سرشار زِ چشمه سار عِرفان بودم در مدرسه ی امامِ صادق آن روز هم کُرسیِ جابر ابن حیّان بودم
یا حضرت معصومه‌ (ع) وقت است زبانوی کرامت بنویسم چون زائر در حال زیارت بنویسم بر جامعه شرحی به روایت بنویسم باخط شکسته دو سه رکعت بنویسم دیباچه ی وصف کرمش نورُ عَلی نور تحریر صفای حرمش نورُ عَلی نور در آینه اش لولو و مرجان مُتَصوِّر آیات خوش سوره ی انسان مُتَصَوِّر در صحن عَتیقش گل و ریحان مُتَصَوِّر هر جا نگری شاه خراسان مُتَصَوِّر قم گشته بهشتی که خدا در نظرش بود در دفتر معراج پیمبر خبرش بود تو نور زلالی که خدا هدیه نموده ست آن سوره ی وَالشَّمسِ تو را هدیه نموده ست از دامن صدیقه به ما هدیه نموده ست اَلحق که خداوند به جا هدیه نموده ست مائیم و دل ودسته گل روی تو بانو مدهوش تو و ضامن آهوی تو بانو بگذار تو را روح مناجات بخوانیم از مُصحَفِ اندیشه ات آیات بخوانیم انبوه احادیث و روایات بخوانیم مادر نشده عمه ی سادات بخوانیم ای از کرم و لطف تو دریا مُتَصوِّر با نام تو شد حضرت زهرا مُتَصَوِّر هستیم چنان از خُمِ کوثر مُتَنعِّم بر سفره ی سادات سراسر مُتَنَعِّم هر دم ز عنایات برادر مُتَنَعِّم بر خوان کریمانه ی خواهر مُتَنَعِّم از مادری فاطمه سرشار حضوریم ما از کرم مادرمان مست غروریم از یُمن شما شهر معطّر شده بانو از آیه ی روی تو مُنوّر شده بانو فیضیه پر از روح مطهّر شده بانو سرشار گل تازه ی قَمصر شده بانو تو آینه ی روشنی از کوثری ای عشق سر تا به قدم فاطمه ی دیگری ای عشق
یا امام رضا (ع) وقت آن است خداوند مدد فرماید به بیانم مددی بیش ز حد فرماید مدد از حضرت جبریل فراوان برسد واژه ها در طبق لولو و مرجان برسد کلماتی چو گل و لاله و ریحان آید پای این شعر خدایا به خراسان برسد وقت آن است خداوند به امداد آید بازهم نامه ی موری به سلیمان برسد دست تقدیر فراهم شود ان شاءا.. تا سلامِ منِ دل خسته به سلطان برسد بِروم با پرِ جبریل به جایی که مپرس و شوم زائر آن صحن و سرایی که مپرس عرشِ هفتم شده آن بارگهِ زیبایش خُلدِ هشتم شده با آینه کاری هایش زائر صحن وسرایی که ملک دربانش آستانی که سماوات بلاگردانش حرمی را که ملک خادم باب الکرمش حضرت ضامن آهو که شده سلطانش آستانی که رواقش شده بازار بهشت فقرای همه عالم شده بازرگانش السلام ای علم افراشته بر کشور ما هشتمین نورخدا،حضرتِ تاج سر ما عرشیان آمده از بهرِ مبارک بادت صف کشیدند درآن مسجد گوهرشادت جملگی مُعتکف صحن و سرایت آقا متوسّل شده بر پنجره ی فولادت همه با دفتری از عشق فرا آمده اند و به تحریر مقامات شما آمده اند که سرایند شما را به صفات دگری وصفتان را به بیان و کلمات دگری واژه ی وصف تو باید که معطر باشد آیه در آینه قرآنِ مصوّر باشد روحی از نَفخه ی یاسین پیمبر باشد هل اتیٰ باشد و تفسیر ز کوثر باشد بهر توصیف تو از عرش قلم آوردند همه ی جن و بشر یکسره کم آوردند از مقامات شما درّ و گهر می‌ریزد جبرئیل است که می خواند و پر می ریزد السلام ای حرمت قبله ی آمالْ مرا عشقت از روز ازل داد پرو بال مرا چون کبوتر شدن اقبال دگر میخواهد نوکری حرمت حال دگر می خواهد با نگاهِ تو بُود نوکر اگر نوکر شد و به درگاه خداوند مُقرّب تر شد آمدم در حرمت نغمه سرایی بکنم پُرِ بغض آمده ام عقده گشایی بکنم آمدم مشهدتان باز گدایی بکنم و َگدایی بکنم تا که صفایی بکنم پادشاهی کن و این بار گدا را بپذیر در حریم خودت این بی سر و پا را بپذیر...
یا امام رضا (ع) سلام ضامن آهو ! امامِ هموَطنم گُزاره ی جُملاتم، نهادِ هر سخنم چنان حلاوَتِ نامت تَنیده در کلمات که پُر شده زِ شَکرقند و انگبین دَهَنم فدای مشرقِ اشراقی تو باد سرم نثارِ مقدمِ روحانی ِ تو باد تَنَم به پیشوازِ تو ای آشنا غریبانه به روی مَاذنه هر صبح و شب نُقاره زنم به اشتیاقِ نِشابوری ام قدم بُگذار بریز باده که آلوده ی مُدام، مَنم برایِ تو که غرورِ همیشگیِّ منی حماسه می رَوَد از لهجه ی تَتَن تَتَنَم اجازه می خواهم تا کبوترِ تو شوم چگونه دانه بچینم!؟ چگونه پر بزنم!؟
سالگرد ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین فاطمه ای غزل سرود علی ای تمامی تارو پود علی ای وجود تو شد وجود علی ذکر نام تو شد سجود علی از تو نازل شده ست این برکات بر جمال تو و علی صلوات فاطمه مادر دو عیسا تو راضیه انسیه و حورا تو کوثر و انفطار و طاها تو عرش چون صفحه و الفبا تو چون خداوند از تو خرسند است به تماشایت آرزومند است فاطمه از فرشته بهتر تو ماهمه ذرّه ایم و گوهر تو ابتر آنها شدند و کوثر تو چون که بالاتری و بهتر تو مادر آسمانی سادات بر جمال تو و علی صلوات یاعلی تو قرار فاطمه ای تو که دارو ندار فاطمه ای تو زِ ایل و تبار فاطمه ای همه ی اقتدار فاطمه ای حضرت ذوالفقار یا حیدر شرح لیل النهار یا حیدر نام تو شد صفای بسم الله هدیه ای که برای بسم الله بگذارم کجای بسم الله نقطه ی تحت بای بسم الله ای تو شعر مصور قرآن قل هوالله دیگر قرآن ما همه تشنه و تو دریایی ما همه قنبر و تو مولایی چه قَدَر بر تو آید آقایی که چه زیبایی و شکیبایی همه ی ممکنات یا حیدر شرح والعادیات یا حیدر بهر قرآن خط و الفبایی بر تو زیبد تمام زیبایی این همه روشنی و بینایی مرحبا این همه مسیحایی جز علی کیست رهبرم باشد دست پر مهر او سرم باشد بر تو زیبد که منجلی بشوی روز خندق عجب یلی بشوی تو فقط لایقی علی بشوی که علی باشی و ولی بشوی که خدا به تو افتخار کند عالمی را به تو دچار کند من چگونه تو را بشر خوانم بگذار از تو بیشتر خوانم چون پیمبر تو را پدر خوانم بر تو والشمس و والقمر خوانم برتر و بهتری و بالا تو همه لا گشته اند و الّا تو چون خدا خواست مظهرش باشی در کنار پیمبرش باشی در اُحُد یار و یاورش باشی تا بمانی و حیدرش باشی چون پیمبر نشست با حیدر صد و ده بار گفته یا حیدر چون که سالار و میر لشکر او چون علمدار بدر و خیبر او اسدالله او و حیدر او معنی کامل برادر او ذوالفقارِ دو دم به دست علی ست پس خداوند نیز مست علی ست آن قَدَر هست دلربا حیدر وه چه زیبا و باصفا حیدر همه ی فکر وذکر ما حیدر ابتدا حیدر انتها حیدر من که باشم همان غلام درش جان به قربان یازده پسرش یازده آفتاب یزدانی یازده ماهتاب نورانی همه ربّانی اند و روحانی همه عمرانی اند و سبحانی همه دارند از خدا وَجَنات برجمال و کمالشان صلوات کلّهم نور و کلّهم کوثر کلّهم ماه و کلّهم سرور جمله از نسل پاک پیغمبر کلّهم فاطمه، همه حیدر جان به قربان یازده زهرا جان به قربان یازده مولا یازده آفتاب لم یزلی یازده رهبر و امام و ولی یازده ذوالفقار بی بدلی یازده فاطمه شدند و علی بارک اللَّه بر این همه حسنات بر جمال محمدی صلوات کاش من نیز نوکرت باشم بر درخانه قنبرت باشم چون غلامان دیگرت باشم سالها سائل درت باشم نوکری را به این و آن ندهند هرکسی را که این نشان ندهند بگذارید اعتراف کنم قلم خویش را غلاف کنم بروم با خودم مصاف کنم صدو ده سال اعتکاف کنم من چگونه تورا بشر خوانم بر تو والشّمس و والقمر خوانم..
امام محمد باقر علیه السلام در شما قصّه‌ی آن قافله باقی مانده ست سال ها وحشتِ آن هلهله باقی مانده ست دفترِ کودکی ات پُر زِ هزاران رنج است داستانی ست که در غلغله باقی مانده ست دست ها بسته و زنجیر به پا ، تا چندی-- اثرِ سیلی و آن سلسله باقی مانده ست وَ شما کودک آن قافله بودید آقا چه قَدَر داغ بر آن حوصله باقی مانده ست سیلیِ سوخته بر صورتِ چون برگِ گُل ات یادگاری ست، وَ نقشِ صِلِه باقی مانده ست دِلِ تان خسته و مجروح و سراسر زخمی ست دلِ پُر غصّه ی تان یک دلِ باقی مانده ست تیر در چِلّه و تصویرِ کبوتر در خون در شما نفرتی از حرمله باقی مانده ست کوفه تا روزِ اَبَد ننگِ خیانت با اوست نامه در نامه هزاران گِله باقی مانده ست عصرِ روزِ دهم و شیهه ی تاریخ به جاست چارده قرن رها و یَلِه باقی مانده ست کاروان رفت به منزلگه آخر در شام در شما داغِ همان مرحله باقی مانده ست شرحِ آن روز به پایان نرسیده ست هنوز از بنی ساعده آن غائله باقی مانده ست یک نفر مانده که او منتقمِ عاشوراست سالیانی ست از آن قافله باقی مانده ست
غدیر صبح بوده ست و چنان قافله در آرامش آسمان در هيجان ، قافله در آرامش كاروان مرحله در مرحله می رفت آرام غافل از عرش رها و يله می رفت آرام كاروان بود و زمين در تب و آتش مي سوخت چشم ابليس در آن خوابِ مُشَوَّش می سوخت آن چنان بود كه خورشيد عطش می باريد ذكر تسبيح ز پهنای لبش مي باريد كاروان تازه رسيده ست به منزلگاهش آسمان بود و خدا بود و رسول الله‌ش ناگهان آيه ی « اَكمَلت ُلَكُم » نازل شد راز بعثت همه در سال دهم نازل شد وحي نازل شد و آن بِركه به جوش آمدباز عرش با شوق ملائك به خروش آمد باز ماه در خُمره به جوش آمد و كامل گرديد وحي در شأن علي بود كه نازل گرديد جبرئيل آمده خندان لب و ساغَر در دست تا كه ساغر بِنِهد ساقي كوثر در دست همه از خُمّ ولايت شده نوشانوشش باده بگرفت چنان حضرت حيدر در دست بر جَهاز شتران ماه درخشان پيداست ؟! يا كه خورشيد نهاده ست پيمبر در دست ؟! دور ِاين قافله انبوه ملائك دارند از زُمرُّد همه آئينه مكرّر در دست دست در دست خدا برد يقينا" وقتي كه گرفته ست نبي دست برادر در دست عده اي گرم تماشا و گروهي خندان قومي از جنّ و بشر خامه و دفتر در دست تا نویسند علی محشر ِمحشر شده است تا نویسند ولی گشت و برادر شده است محضرِ فاطمه قدرش دو برابر شده است فاطمه کوثر و او ساقی کوثر شده است زیر لب فاطمه گلواژه ی تر می خواند ها علیُُ بشرُُ کیفَ بَشر می خواند این چه نوری ست خدایا ز کجا می تابد بر جَهاز شتران ماه چرا می تابد گوئیا بارقه ی شمس و ضحی می تابد بین دست نبی و دست خدا می تابد لب گشا خنده کنان با دل آگاه بگو صد و ده بار علیاََ ولی الله بگو او فقط لایق آن است که مولا بشود ولی الله و یدالله ِبه معنا بشود تا که دردانه ی آن عرش مُعلّی بشود تا که دلبندِ خداوند تعالی بشود چه قَدَر نام علی جان به علی می آید این همه منصب و عنوان به علی می آید
امام هادی (ع) زِ خود پر کرد گفتارِ تو ایمانِ مرا آقا تَجلّی داد این حالِ پریشانِ مرا آقا به اِعرافی رسانیده ست روحِ شرمگینم را به اِشراقی کشانیده ست عرفان مرا آقا تمامِ بند بندِ جامعه تفسیر خوبی هاست رهانیده ست زین بیغوله شیطان مرا آقا زِ شرحش خوانده‌ام قرآن ناطق آلِ طاهایند به من آموخت عرفانِ امامان مرا آقا تماما" شرحِ یاسین است وصفِ نور و یا قُدّوس که با کَهفِ الوَریش ساخت برهان مرا آقا شما از مَهبِطُ الوَحی آمدید از مَعدِنُ الرَّحمَه به حَبلُ الله آویزید دستان مرا آقا من از کم بودنِ ظرفیَّتم اندوهناک هستم زِ متنِ جامعه لبریز کن جان مرا آقا
. صبح بوده ست و چنان قافله در آرامش آسمان در هيجان ، قافله در آرامش كاروان مرحله در مرحله می رفت آرام غافل از عرش رها و يله می رفت آرام كاروان بود و زمين در تب و آتش مي سوخت چشم ابليس در آن خوابِ مُشَوَّش می سوخت آن چنان بود كه خورشيد عطش می باريد ذكر تسبيح ز پهنای لبش مي باريد كاروان تازه رسيده ست به منزلگاهش آسمان بود و خدا بود و رسول الله‌ش ناگهان آيه ی « اَكمَلت ُلَكُم » نازل شد راز بعثت همه در سال دهم نازل شد وحي نازل شد و آن بِركه به جوش آمدباز عرش با شوق ملائك به خروش آمد باز ماه در خُمره به جوش آمد و كامل گرديد وحي در شأن علي بود كه نازل گرديد جبرئيل آمده خندان لب و ساغَر در دست تا كه ساغر بِنِهد ساقي كوثر در دست همه از خُمّ ولايت شده نوشانوشش باده بگرفت چنان حضرت حيدر در دست بر جَهاز شتران ماه درخشان پيداست ؟! يا كه خورشيد نهاده ست پيمبر در دست ؟! دور ِاين قافله انبوه ملائك دارند از زُمرُّد همه آئينه مكرّر در دست دست در دست خدا برد يقينا" وقتي كه گرفته ست نبي دست برادر در دست عده اي گرم تماشا و گروهي خندان قومي از جنّ و بشر خامه و دفتر در دست تا نویسند علی محشر ِمحشر شده است تا نویسند ولی گشت و برادر شده است محضرِ فاطمه قدرش دو برابر شده است فاطمه کوثر و او ساقی کوثر شده است زیر لب فاطمه گلواژه ی تر می خواند ها علیُُ بشرُُ کیفَ بَشر می خواند این چه نوری ست خدایا ز کجا می تابد بر جَهاز شتران ماه چرا می تابد گوئیا بارقه ی شمس و ضحی می تابد بین دست نبی و دست خدا می تابد لب گشا خنده کنان با دل آگاه بگو صد و ده بار علیاََ ولی الله بگو او فقط لایق آن است که مولا بشود ولی الله و یدالله ِبه معنا بشود تا که دردانه ی آن عرش مُعلّی بشود تا که دلبندِ خداوند تعالی بشود چه قَدَر نام علی جان به علی می آید این همه منصب و عنوان به علی می آید
مُحرَّم از آن روزی که آدم آفریدند ز آهِ سینه‌اش غم آفریدند ز آهِ سینه شوری شد پدیدار برای چشم ها نَم آفریدند ز نمناکیِ چشم شیعیان بود که در روی زمین یَم آفریدند به دور او که عالم در طواف است کنار کعبه زمزم آفریدند حسین‌ابن‌علی سلطان عشق است به عشقِ او محرّم آفریدند میان ماه های هجریِ عشق محرّم را مقدّم آفریدند
این جوان کیست« زمین دور سرش می گردد» ماهِ رخشنده به دورِ قمرش می گردد آفتاب آمده در چشمِ تَرَش می گردد نازنینی که حرم دور و بَرَش می گردد سیبِ سرخِ حسن و میوه ی نوبَر ،قاسم بر سرِ سفره ی زهرا،رطبِ تَر ،قاسم پسری آمده میدان که حسن در حسن است از زبان علی و فاطمه اورا سخن است کلماتش همه از مصحف و شکّر شکن است همه از لؤلؤ و مرجان و بهشتِ عدن است بر لبش واقعه و نور تلاوت دارد سیزده ساله و این گونه کرامت دارد این جوان کیست که اینگونه فرس می راند تیغِ لا حول و لا قوّةَ می تاباند ذوالفقاری که به سرپنجه ی خود چرخاند بو تراب آمده گویی که رجز می خواند مثل شیری ست که می غرّد و می آید مست دست در رطل گران کرده و شد باده پرست با عمو شیوه ی بحث و جدلش دیدنی است گوش کن؛واژه ی احلیٰ عسلش دیدنی است در نبرد آمده عکس العملش دیدنی است با رکب های فراوان٬بدلش دیدنی است شیوه ی چشم تو دل می برد از حور و پری حق همان بود که راحت ز عمو دل ببری خرم آن لحظه که او پا به رکاب اندازد گردش چرخ و فلک را به شتاب اندازد آمده تا که به چشم همه خواب اندازد تا که طوفان به دل آتش و آب اندازد آمده تا به نیابت ز پدر تیغ زند ضربدر مثل علی روز خطر تیغ زند..... بر عمو دیدن آن حال پریشان سخت است زخم بر پیکر آهوی خرامان سخت است دیدن آن جگر و این لب عطشان سخت است لحظه ی آخر و فریاد عموجان سخت است روبرو با تو شدن حال دگر می خواهد بردنِ جسم تو تا خیمه جگر می خواهد بر عمو سخت بوَد بی تو چه سان برگردد شرمگین از کرم ناب برادر گردد روبرو با دلِ غمدیده ی خواهر گردد عرش از بوی تو باید که معطر گردد شورِ شیرینی ِ عشق تو تماشا دارد هرچه آن شور تماشا بکند جا دارد