صدچاک
تورا باید که درافلاک بینم
نیاید تا تو را برخاک بینم
مگر زینب بمیرد ای برادر
چرا باید تورا صدچاک بینم
#سیدهاشم_وفایی
شب عاشورا
وسعت غم
فردا میان قتلگهت زلزله شود
با ازدحام لشگریان هلهله شود
روز دهم رسید و دلم شور می زند
ترسم میان ما پس ازاین فاصله شود
امشب کنار تو همه آسوده دل ،ولی
فردا نصیب دست همه سلسله شود
فردا به وسعت غم عالم ،تمام دشت
درغارت خیام پر از ولوله شود
امشب بگو مرا زغم بعد خود که من
ترسم رباب همسفر حرمله شود
وقتی بناست سر زتن تو جدا کنند
باید که در زمین و فلک زلزله شود
ما را ز تازیانه نباشد غمی ،ولی
پای رقیه ی تو پراز آبله شود
بی تو نفس کشیدن من سخت می شود
زینب چگونه همسفر قافله شود
باید که خواهرت پس ازاین با فراق تو
گرم نماز نیمه شب ونافله شود
#سیدهاشم_وفایی
#امام_حسین_ع_و_حضرت_زینب_س_وداع
این بار آخر است منم روبه روی تو
تو سوی من نشستی من هم به سوی تو
کفراست کفر اگر که بهشت آرزو کند
وقتی نشسته زینب تو پیشِ روی تو
گریه امان نداد که ما درد دل کنیم
جان میرود زچشم من از گفتگوی تو
ای جان من مفارقت از جسم من مکن
من روبه قبلهام به خدا روبهروی تو
**
برروی تل نشستم و دیدم که ریختند
با تیغ و سنگ و دشنه و نیزه به روی تو
یک نیزه آه آمد و نگذاشت ضربهاش
تا جوشد از گلوی تو راز مگوی تو
در زیر دست و پایی و گم کردهام تورا
در زیر دست پایم و در جستجوی تو
چیزی نمانده ازتن تو تا بغل کنم
دربین سینه ماند فقط آرزوی تو
آخر بگو که شیشهی عطرم! سرت کجاست؟
پیچیده در تمامی این دشت، بوی تو*
#موسی_علیمرادی
.
#امام_زمان
به گریه های یتیمانه ی گدایانت..
اراده کن برسد دست ما به دامانت
بریده ایم زشهر و به خاکراه زدیم
به این امید که باشیم در بیابانت
گناهکاری ما خشکسالی آورده
نمیرسد به نفس های شهر بارانت
"بُطونهم مُلئت بالحرام"هم شده ایم
که نیستیم زمان عمل مسلمانت..
چقدر گریه یعقوب شب به شب برسد..
ولی تو راه نیفتی بسوی کنعانت!
ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیرشدند
تمام پیرغلامان ز داغ هجرانت
بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو
بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت
عزای جد غریبت رسیده آقاجان
فدای شال عزا و دوچشم گریانت
برات کرببلا را بیا محبت کن
بحق خشکی لبهای جد عطشانت
#سیدپوریان_هاشمی
..............
.
#امام_زمان
یا مولای یا صاحب الزمان
شکایت میکنیم از هجر از دوری طولانی..
ولی رد میشویم از تو ازین غربت به آسانی
نه پای کار تو هستیم نه سرباز تو هستیم
فقط مشغول خود هستیم در زنجیر حیرانی
اگر هم گریه ای کردیم حاجت داشتیم از تو
برای غصه هایت نیست این چشمان بارانی
تو ای یوسف نیا کنعان! بمان در مصرِ این غیبت!
تورا هرگز نمیخواهند آدمهای کنعانی
خمیر نان ما بوی تعفن از ربا دارد
که مومن در نمیاید ازین نانهای شیطانی
من از آن روز میترسم که فکر جیب خود باشم
همانموقع به زیر خنجری باشی تو قربانی
من از آنروز میترسم که بین خانه ام باشم
میان شهر باشد با سر تو نیزه گردانی
به حق جد عطشانت دعا کن ما گدایان را
تو آقای فقیرانی تو امید گدایانی..
#محرم
#سیدپوریان_هاشمی
بنده ای که فقیر و ناچاری...
نیمه شب در زدی گرفتاری...
پرخطا و بد و گنهکاری...
غم نخور، چون حسین را داری
به غم سینه ات دوا برسان
باز خود را به کربلا برسان
ای که بر معصیت زدی دامن
همه دورند از تو الاّ من
گرچه کردی غریبگی با من
می خرم روسیاهی ات را من
با لباس سیاه نوکریَت
شده ام با حسین، مشتریَت
صبر کردم محرمش برسد
باز دستت به پرچمش برسد
از حسینیه ها دمش برسد
توبه کن، اسم اعظمش برسد
گرچه جرم تو بیش از آنهمه است
خرجِ عفوت دعای فاطمه است
پی هر چیز میروی آنی
بطلب، چشم های گریانی
خوش بحالت که با شهیدانی
همدانی شو و سلیمانی
با حسین عهد بستی عاشورا
بنشین پای روضهء زهرا
پسر تشنه اش دعا میکرد
خنجر شمر، خون به پا میکرد
بین گودال، سرصدا میکرد
دهنش را به نیزه وا میکرد
مگر آن بی حیا امان می داد
زنده زنده حسین جان می داد
از غم نیزه اش مسیحا سوخت
با سرش در تنور، زهرا سوخت
آن تن مُثله زیر گرما سوخت
جگرش روی ریگ صحرا سوخت
بدنی پاره پاره تر ز حصیر
دفن شد آخرش میان مسیر
#محرم
#شب_عاشورا
#مناجات_با_خدا
#حاج_قاسم_سلیمانی
#رضا_دین_پرور
#شب_دهم_محرم
.
.
#روز_دهم_محرم
روزگار ما گداها پشت در، سر می شود
با نشستن پشت این در، خستگی در می شود
هر کسی دردش فراوان ...گریه اش هم بیشتر!
حال ما بدتر که شد هربار، بهتر می شود
سختی ات را می خرم، بر آب و آتش می زنم
سنگ را وقتی تراشیدند گوهر می شود
سائل آلوده را رسوا مکن، گردن بگیر
بنده ی ناجور، با تو جور دیگر می شود
من کلاه خویش را برداشتم، نه این و آن!
جرم حق الناس من صدها برابر می شود
گرچه باید چوب میخوردم، بغل کردی مرا
درس، را شاگردِ بد، با مِهرت از بَر می شود
دست هرکس که به کویت هم نیامد را بگیر
تو هم او را از خودت طردش کنی، شر می شود
من هنوز از باده ی مهمانی ات سر می کشم
غوره است اشکم ولی انگور حیدر می شود
خاک نعلین علی را روی چشمم می کِشم
دست به خاکی اگر که می زنم زر می شود
یا جوابم را بده، یا کربلایم را بده
دردهایی که نگفتم چند دفتر می شود
در میان قتلگاه خود اذیت شد حسین
چون جدا از پیکرش سر، پیش مادر می شود
تشنه بود و آب، بالای سرش اسراف شد
پیش چشم فاطمه سیراب، لشکر می شود
پیش چشم خواهرش هرچند، خنجر خورده است
بین قلبش غصه ی ناموس، خنجر می شود
#محرم
#گودال
#مناجات_با_خدا
#رضا_دین_پرور
#شب_دهم_محرم
.
.
#روز_دهم_محرم
وقتی که ارباب از عطش می رفت از حال
از دور زینب دید، شمر آمد به گودال
چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد
ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد
با پنجه های شمر، موی سر به هم ریخت
اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت
با تیزی چکمه به اطراف تنش زد
بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد
ای کاش روی سینه اش با پا نمی رفت
با زانویش بر گردن آقا نمی رفت
هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد
هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد
بدجور دنیا را به کامش زهر کردند
نامردها ارباب ما را نحر کردند
ای کاش تنهاییِ آقا راهِ حل داشت
بر پیکرش سی و سه نیزه لااقل داشت...
میزد سنان با هر بد و بیراه و اخمش...
روی هزار و نهصد و پنجاه، زخمش
او را به آه غربتش وابسته کردند
آقای ما را بین مقتل خسته کردند
با آن سر و ریشی که خون کرده خضابش
هی مسخره کردند و هی دادند عذابش
لب های خشکش، عطر باران دعا داشت
آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت
خیلی جسارت، شمر بر ارباب مان کرد
با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد
سنگینی اش را باز، روی پیکر انداخت
سر را برید و روبروی خواهر انداخت
با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت
او را صدای نالهء مادر به هم ریخت
#محرم
#گودال
#رضا_دین_پرور
#شب_دهم_محرم
.
.
#شب_دهم_محرم
در نمازم خم ابروت گرفتارم کرد
صورت خاکی تو بود که بیمارم کرد
موج گیسوی ترا شانه کشیدم با دست
اسم زهرا وسط آمد که دلم زود شکست
برکت زندگیم سفرهء خیرات تو بود
پای زهرا وسط طور مناجات تو بود
سالک سِیر مِن الله اِلی الله شدی
یعنی از سرّ درونی خود آگاه شدی
من که یک عمر ز چشم تو محبت دیدم
صحبت رفتنت آمد به خدا رنجیدم
اوج پرواز گرفتی بنشین حوصله کن
از قضا و قدر خواهرت امشب گله کن
من که عمریست شدم در همه جا مشتریت
حق بده که بشود قاتلم انگشتریت
ترس دارم که ضریحم دوسه تا بخش شود
عطر سیب بدن تو همه جا پخش شود
ای که از درد دل مضطر من باخبری
قصد داری بروی، خواهر خود را نبری
مانده ام با دل وامانده، بگو من چه کنم؟
موقع بوسه زدن زیر گلو من چه کنم؟
چه شده می روی و دور حرم می گردی
کاشکی مثل همیشه بغلم می کردی
لااقل حرف بزن، خون نخورم، دق نکنم
التماس همهء مغرب و مشرق نکنم
می زنم رو به همه تا نروی تا نروم
وسط محرم و نامحرم این ها نروم
جگرم سوخته و بی کس و کارم به خدا
طاقت خندهء اشرار ندارم به خدا
گریه کردی چقدر؟ داغ غمت کُشت، مرا
کمکم کن نزند شمر و سنان، مُشت، مرا
گله ام را برسان بعد مدینه به نجف
می شوم بعد تو با حرمله و زجر طرف
تو نرو تا نروم بین دو سه قلدر مست
تو نرو تا نشود معجر من دست به دست
گرچه قصد سر تو سایهء محمل شدن است
ترس من از سر نیزه متمایل شدن است
#محرم
#وداع
#وداع_امام_حسین
#رضا_دین_پرور
#شب_دهم_محرم
.
.
#عطش
باران اشک و حضرت خورشید، در عطش
دریای خون و روضه ی جانسوزتر، عطش
فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید
شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر ،عطش
شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل
تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟،عطش
خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند
برخیزد از زمین شه خونین جگر، عطش
با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید
همواره میزدند به بغض از پدر ،عطش
اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد
خنجر، قفا،قساوت جنس بشر، عطش
بر روی نیزه رفت سرش، روبروی ظلم
سر خم نکرد حضرت خورشیدِ در عطش
#محمدجواد_منوچهری
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
.
.
#تاسوعا
فرزنـد ابوتـراب تا علقمـه تاخت
در وسوسـه ی آب ادب کرد نباخت
هر چیز که سیراب شد از شط فرات
تقدیـر از او گـرفت و در راه انداخت
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باب_الحوائج_یا_ابوالفضل_العباس
.
#امام_حسین
#غزل
#مرثیه
#محمدرضامسعودی
خون تو که پاشید جهان زیر و زبر شد
خورشید خراشید رخ و خون به جگر شد
سرنیزه ز داغ سر تو ناله بر آورد
خاک از غم زخم تن تو خاک به سر شد
یاقوت کبود لب تو پر ز ترک بود
با نیزه که واشد دهنت پر ز گهر شد
هر زخم که بنشست به اندام شریفت
در مقتل خون، دوخته با زخم دگر شد
بر پیکر تو زخم زیاد است ولیکن
زخم جگر پاره ات از داغ پسر شد
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
مشکِ اشکِ من همیشه کار زمزم میکند
هر نمش دارد گناهان مرا کم میکند
بیگمان محکم در آغوش خودت میگیریاش
ریسمانِ پرچمت را هر که محکم میکند
کتریات یک جور پیرِ روضهخوانِ هیئت است
اشک را در استکان چشم ما دم میکند
نذری اربابها از دخل رعیت میرسد
این چه غوغاییست که ماهِ محرم میکند!
سائل پشت درت بار خودش را بسته است
با همین فقری که دارد کار حاتم میکند
از رسولِ تُرکها، حُر ساختن کار شماست
آدمتبودن مرا یک روز آدم میکند
دست عبّاس تو میافتد حساب محشرش
آن میانداری که صفها را منظم میکند
خم نخواهد شد سرش در پیشگاه این و آن
هر که سر را با تباکیکردنش خم میکند
هرکه دارد اشک میریزد برای داغ تو
در حقیقت گریه بر داغ حسن هم میکند
هر زمانی از تهِ دل گفتهام: جانم حسین
مطمئناً حضرتِ زهرا نگاهم میکند
گوشهگیرم..، گوشهی ششگوشهی من را بده
نوکرت کُنجِ حرم خود را مجسم میکند
این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین
داغِ دوری از حرم پشتِ مرا خم میکند
**
ای که جمع و جور کردی زندگیام را حسین!
پیکرت را نیزه و شمشیر درهم میکند
جسم تو مثل سرابی روی خاک افتاده است
نعل مرکبها تنت را سخت مبهم میکند
#سیدامیرحسین_موسوی و #بردیا_محمدی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
روضه خوانِ ناب و خیلِ سینهزن حاضر کنید
یک حسینیه برایِ حالِ من حاضر کنید
زینتِ دوشِ نبی افتاده بینِ قتلگاه
نیزه را بد میزنند و لطمهزن حاضر کنید
پاره کردند عاقبت آن یادگارِ کهنه را
تا بسوزد عالمی، داغِ کهن حاضر کنید
با نوک شمشیرِ زهرآلوده کَندند از تنش
پیرهن رفته به غارت! پیرهن حاضر کنید
پشتِ هم، از جای جای پیکرش خون میچکد
مرهمی فوراً برای زخمِ تن حاضر کنید
مرهمِ زخمِ تنش اشکِ مدام است و سریع-
گریهکُنهایی برایِ این بدن حاضر کنید
تا بر این جسم ِ به خون آغشته برگردد نفس
از مدینه! مُشتی از خاکِ وطن حاضر کنید
زودتر تابوتِ اربابِ مرا کنجِ بقیع
نیمه شب، آهسته، با ذکرِ حسن حاضر کنید
جسم عریانِ حسینش را نبیند غرقِ خون
مادرش دارد می آید! یک کفن حاضر کنید!
#مرضیه_عاطفی
#امام_حسین_ع_روز_عاشورا
گذاشت پا بهدهانِ رکاب، باگریه
حرم به بدرقهاش ریخت آب باگریه
برای غربت ارباب در دل تاریخ
نوشتهاند هزاران کتاب باگریه
میان روضهی گودال، مادر ارباب
به صورتش زده بااضطراب، باگریه
هزار و نهصد و پنجاه و چند مصراع است؟
که زخمهای تنش شد جواب باگریه
کنار علقمه شد سرخ صورتش از شرم
به یاد ماه حرم آفتاب باگریه
به یاد دست علی، دور دست اهل حرم
چقدر خورده گره هر طناب باگریه
چنان به پای سر او گریستند همه
که شد به کوفهوشام انقلاب باگریه
نشست بر دل هر باغبان غمش، دیدم
گرفت از گل چشمش گلاب باگریه
چه حکمتیست دراین اشک روضههای حسین
که شد تمام گناهان ثواب، باگریه
خداکند وسط روضهها، برای فرج
دعایمان بشود مستجاب باگریه...
#سجاد_روانمرد
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#شمر_تعزیه
تعزیهخوانِ خاندانش بود
سنت خانه را بپا میداشت
شعرها را چه خوب از بر بود
همه را او به گریه وا میداشت
صبر میکرد در تمامی سال
تا دوباره محرمی برسد
که بپوشد ردای سرخش را
رجزش تا به عالمی برسد
بازیاش گرچه خوب بود اما
بود در بین اهلِ ده مردود
حق بده اهل روستایش را
نقشِ او نقش شمرِ تعزیه بود
اهل ده، اهلِ خانوادهاش حتی
همه با نقش شمر بد بودند
بعد یک ماه هم پس از بازی
سردی و طعنه را بلد بودند
سرد شد کاسبیاش اما داشت
عشق گرمی به تعزیه خوانی
بعد بازیش بینِ خلوتِ خود
چشم او بود عجیب بارانی
تا که روزی بزرگِ مسجدشان
آمد و گفت: دل رها داری
همه را میبریم با هیأت
میل رفتن به کربلا داری؟
نفسش بند آمد و زبان هم بند
خبرِ او به گریهاش وا داشت
وقت بازیِ آخرش، با خود
نیت رفتن حرم را داشت
چقدَر زود حاجتش را داد
آنکه عمری خلاف او میخواند
دید خود را به دورِ شش گوشه
تعزیه در طواف او میخواند
ولی انگار کربلا که رسید
پای رفتن نداشت سوی حرم
فقط آنجا زیارتی میخواند
از همان دور روبروی حرم
شب سوم شد و دوباره نرفت
بازهم سلام کرد و گریست
دست برسینه داشت غرق ادب
باز احترام کرد و گریست
با خودش گفت: شمر تعزیهخوان
بیش از این کاش عادتم ندهند
کاش میشد که زودتر بروم
بیش از اینها خجالتم ندهند
رفت از بازی خودش غمگین
بازی روزگار را میدید
بازهم بعد این زیارتِ دور
رفت و در رختخوابِ خود خوابید
ناگهان دید آسمان نور است
نورِ آنکه به زیر دِیناش هست
دید در پیشِ حضرت عباس
و جلوتر از او حسیناش هست
سر به زیر ایستاد و با همه شرم
روی خود را به آستین پوشاند
دید دارد ردای سرخش را
چهره را شمرِ شرمگین پوشاند
نقش او بازی مخالف بود
داشت اشعارِ تند و دلشکنی
ناگهان حضرتش صدایش کرد
سر به بالا بگیر...، شمرِ منی
سر به بالا بگیر از اول سفرت
سخت چشم انتظار تو بودم
لحظهای که سلام میدادی
این سه شب در کنار تو بودم
مادرم راضی است از حالت
و به تو داده کربلا نقشت
دور میدانِ گریه کنان
چقدر گریه کرده با نقشت
گفت آقا خجالتم ندهید
تا نفس هست با تو میمانم
گفت حالا برام بازی کن
باز ای شمرِ تعزیه خوانم
گفت تنها نمیشود، فرمود:
من و عباس با دلت هستیم
تو شروع کن من و ابالفضلم
در دو نقش مقابلت هستیم
اشقیا خوان مجلس اول
ابتدا از علیِاصغر گفت
قدمی زد به دور خود آنگاه
نعره زد حرمله ... مکرر گفت
روی زانو نشین و چله بکش
حتم دارم که بی هوا بکُشی
خوب دقت نما به حلق پسر
ضربهای زن که هر دو را بکُشی
با سه شعبه چنان به کودک زن
خاک این دشت را تکان بدهد
وقت لالاییاش شده بزنش
مادرش بین خیمه جان بدهد
دست بابا همینکه بالا رفت
بزنش تیر را که کاری است
حرف مادر نزد ولی میدید
اشکهای حسین جاری است
رفت سر وقتِ صحنهی اکبر
گفت داغی به قلب بابایش
میگذارم چنان که نشناسد
چه کسی کرده ارباً اربایش
چه جوانی عجب غیوری هست
لشگرم را ببین بهم زده است
این جوان را اگر که بگذارید
بخدا مرگ ما رقم زده است
دید چشم حسین باران بود
دست را گذاشت بر جگرش
یاد غمهای اکبرش اُفتاد
دست دیگر گذاشت بر کمرش
زره و خود و زین و تیغت را
زیر پای سپاه میبینم
چقدر چهرهات عوض شدهاست
نکند اشتباه میبینم
بعد شد مجلسِ علمدار و
شمر اینگونه خواند با چامه
ای عموزاده! ای امیرِ حسین!
خیز آوردهام اماننامه
خیمهگاه حسین خواهد سوخت
پیشِ ما ای امیر لشگر باش
ما همه در رکاب تو باشیم
بی خیال چنین برادر باش
تا چنین گفت چهرهی عباس
سرخ شد روی خاک زد علمش
جان عباس صد هزاران بار
بفدای سهساله و حرمش
آبروی مرا محک نزنید
سرِ من خاک این قبیله شده
جان امالبنین که عباسش
نذر پابوسیِ عقیله شده
شمر گفتش که بیهوا بزنم
دستها را به تیغِ عریانم
گفت دستِ عمو فدای حرم
مَشک را میبرم به دندانم
دستهای سوار اُفتاده
چشم او را زدند، دف بزنید
با شتابش چه میکنید اما
کوفیان مَشک را هدف بزنید
تیر را کشید از چشمش
تیر را با توانِ زانویش
خوود اُفتاد و با عمودی سخت
یکنفر زد میان اَبرویش
بعد از آن نوبت حسینش بود
شمر گفتش مگر سر آوردی
همه را کشتهایم و نوبت توست
عرق شمر را در آوردی
تشنه لب هستی و جوانمُرده
پیش تو آب بر زمین ریزم
لب تو خشکِ خشک اما خون
از رخ و گونه و جبین ریزم
فاصله کم شده کمانداران
تیرها را دقیقتر بزنید
نیزداران دوباره حلقه شوید
نیزهها را عمیقتر بزنید
مجلس گریه بود و ناله و آه
هِق هقِ شمر، بی امان شده بود
شعرِ خود را نه، شعر مرثیه خواند
تعزیهخوانی که روضهخوان شده بود
هرچه او بیشتر نفس میزد
بیشتر میزدند زینب را
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را...
تا که نام عقیله را آورد
شاه دستش گذاشت روی سرش
وای از زینب آه از زینب
ناله میزد حسین از جگرش
هدایت شده از کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
دیگر از خواهرم مخوان ای وای
چه کشیده است از اسارت شام
من و عباس و مادرم عمریاست
گریه کردیم از جسارت شام
**
قرنها میشود امامِ زمان
گریه است از مصیبت زینب
خون بهجای سرشک میریزد
صبح و شب از اسارت زینب
#حسن_لطفی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
سرش آمد بلایی از همه نوع
دید چشمش جفایی از همه نوع
از لبش نذر دستگیری ما
رفت بالا دعایی از همه نوع
ته گودالِ قتلگاهش خواند
زیر لب ربنایی از همه نوع
درد زخمش نه، بلکه او را کشت
درد بی اعتنایی از همه نوع
قاتل حجت خدا شده بود
لشگر بی حیایی ازهمه نوع
روی مرکب از این و آن میخورد
ضربههایی نهایی از همه نوع
داشت خولیِ بی حیا مثلِ
حرمله اشتهایی از همه نوع
نیزهداری حریص میانداخت
نیزهی بی هوایی ازهمه نوع
زیر هر نعل تجربه بکنند
دندهها جابجایی از همه نوع
جهت قتل صبرش آوردند
دشمنان حربههایی از همه نوع
میشمارم یکی یکی همه را
میکِشم بین روضه فاطمه را
همه جا بود صحبت شمشیر
صحبت از فرط کثرت شمشیر
همه بالاتفاق میگفتند
بعد نیزه است نوبت شمشیر
دوستان را همه خبر کردند
دشنه آمد به دعوت شمشیر
جه بگوییم از چکاچک آن؟
گریه دارد حکایت شمشیر
کار دست تن ضعیفش داد
کینهی بی نهایت شمشیر
وسط دشت ریخت برگ و برش
گل زهرا به ضربت شمشیر
در تنی تکه تکه پیدا بود
شدت هر اصابت شمشیر
وقت تقطیع، استخوانهایش
شده اسباب زحمت شمشیر
زخم هایش همه دهن وا کرد
بعد کلی لجاجت شمشیر
نیت استلام رویش داشت
آه از قصد قربت شمشیر
به همین ضربهها بسنده نشد
کم به اشک حسین خنده نشد
هرکسی داشت بین دامان، سنگ
این چنین جمع شد هزاران، سنگ
همه را کرده بود در خیمه
سخت دلواپس و پریشان، سنگ
بغض حیدر بهانهای شده بود
تا بگیرد دوباره تاوان، سنگ
چقدر مثل نیزه جولان داد
دم مغرب میان میدان، سنگ
به بزرگ قبیله رحم نکرد
ذرهای هم نداشت وجدان، سنگ
وسط کشمکش چه میبارید
بر سر او شبیه باران سنگ
دردش از تیر تیز کمتر نیست
مثل تیری سه شعبه سوزان، سنگ
دهنش را هدف گرفتند آه
تا اصابت کند به دندان سنگ
لحظات گرسنگی میخورد
عوض چند لقمهی نان سنگ
تا همان لحظههای آخر زد
بوسهها بر لبان عطشان سنگ
ذرهای هم خطا اگر رفته
میکند شهر شام جبران سنگ
طلب سک ی دوچندان کرد
آن که انداخته دوچندان سنگ
وای از ضربت به پیشانی
سر او را شکست یک آن سنگ
بهتر آن است تا بگویم که
خورده بر آیههای قرآن سنگ
سنگبارانِ او تمام نشد
سورهی فجر احترام نشد
وقت گشت و گذار تیر و کمان
سخت باشد مهار تیر و کمان
چه بگویم که بی خبر باشید؟
ازقرار و مدار تیر و کمان
عصر روز دهم به چشم آمد
جرأت بی شمار تیر و کمان
هرکه طوری خودی نشان میداد
حرمله پای کار تیر و کمان
باز آمد به قصد آزارِ
پدر شیرخواره، تیر و کمان
رفت بالا همین که دشداشه
شد "سپیدی" شکارِ تیر و کمان
مثل مسمار داغ اینجاهم
سینه را کرد پاره تیر و کمان
هیچ کس مثل او نخواهد شد
تا قیامت دچار تیر و کمان
بر دل اهل خیمه داغ گذاشت
تا که آمد دوباره تیر و کمان
کم میآمد اگر که تیر آن وقت
کعب نی بود یار تیر و کمان
حرمله قصد داشت آخر کار
سازد از گاهواره تیر و کمان
چشم بر راه نوبت خویشاند
تیغهای کنار تیر و کمان
در بگو و بخند زخم زدند
باز هم آمدند زخم زدند
وای از لحظهی فرود عمود
از قیام و سپس قعود عمود
بی گمان بندگی شیطان است
حاصل چندتا سجود عمود
بچههای امام دلنگران
ترس دارند از وجود عمود
غرق خون کرد کاکل او را
صاحب بزدل و حسود عمود
تار و پود حسین ریخت بهم
از زمختی تار و پود عمود
سر آقای ما چه آورده
رفت و برگشت دیر و زود عمود
زخم فرق حسین پس از چیست ؟
بین میدان اگر نبوده عمود
با هرآنچه که شد زدند او را
لگد آزرده کرد پهلو را
باعث هرچه دردسر چکمه
دارد از هر نظر خطر چکمه
دشمنانش امان نمیدادند
نیزه میخورد پشت سر چکمه
گاه میخورد روی لبهایش
گاه میخورد بر کمر چکمه
آمد از راه ناسزا هم گفت
تا زند زخم بر جگر چکمه
به کسی چکمههای خود را داد
که از او خورد بیشتر چکمه
اینکه میراث مادرش زهراست
پهلویش میخورد اگر چکمه
پای سنگین گریز روضهی ماست
گریه دارد از این نظر چکمه
نذر کردند تا که پرت کنند
سوی جسمش چهل نفر چکمه
وقت گودال رفتنش زینب
چقدر دید دور و بر چکمه
در غیاب سنان میآمد چوب
پیرمردی به صورتش زد چوب
شرم دارم ز گفتن خنجر ...
این روضه ادامه دارد...
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
تو نخوردی آب، دریا سوخت، دریا حیف شد
گونهات را بوسه زد شنهای صحرا حیف شد
سجده کردی، ای امام بی جماعت بین خون
لشکرت کو که نمازت شد فرادی... حیف شد
خوش قد و بالا، عصایِ روزِ پیری داشتی
اکبرت که رفت افتادی تو از پا، حیف شد
با چه حساسیتی موی تو را شانه زدم
دست شمر افتاد آن گیسوی زیبا حیف شد
رفت از گودی به قصد آب آوردن هلال
آب را آورد، دیر آورد اما، حیف شد
پای هر سوزن که زد زهرا برایت اشک ریخت
ماند زیر پای لشگر اشک زهرا، حیف شد
لااقل پیراهنت را در نمیآورد کاش
زحمت دستان زهرا مادر ما حیف شد
محض برپا کردن آن خیمهها زحمت کشید
زحمت عباس با این سوختنها حیف شد
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#غزال
خنجر نمیبُرَد!
هر چه دوباره میزند آخر نمیبُرَد!
این بار سوم است
سر را به روی زانوی مادر نمیبرد؟!
انگار چشم تیغ
افتاده در نگاه پیمبر نمیبرد!
از شرم مجتبیست؟
یا این که پیش دیدهی حیدر نمی برد؟!
حتماً به حرمتِ
آن بوسههای آخر خواهر نمیبرد
آبش نمیدهید؟
شاید برای خشکی حنجر نمیبرد!
والشّمسُ کُوِّرَت
خنجر در این هیاهوی محشر نمیبرد
شاید که تیز نیست!
این خنجر شکسته از این ور نمیبرد؟
شد ضربهی دهم
هر چه تلاش میکند آخر نمیبرد
قبله کدام سوست؟
این گونه از شکار کسی سر نمیبرد
این بار آخر است
این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است
ضربه دمادم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
این بار آخر است
از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است
ضربه دمادم است
سر پنجههای شمر در این زلفِ درهم است
این بار آخر است
این آخرین صدای لب خشک خنجر است
ضربه دمادم است
پیوسته و مداوم و پشت سر هم است
اصرار میکند
هی میزند به حنجر و تکرار میکند
از دورتر سنان
یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان
این بار میبُرد
این خنجر شکسته به اصرار میبُرد
از پشت میبُرد
با تیغ کُندِ خود نه که با ..... میبُرد
این شمر لعنتی
مشغول کشتن تو شده چند ساعتی
تیغ از قفا برید
مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید
مادر نداشتی
«ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی»
بر طبل میزدند
بر پای اسبها همگی نعل میزدند
خولی ز راه دور
هی فکر میکند به سر و سرخی تنور
پیچید در جهان
فریاد واحسین حسینا حسین جان....
#رضا_جوان_بخت
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
من ندیدم مثل تو در خاک و خون آزادهای
زینت عرشی و بر روی زمین افتادهای
بعد اکبر چشم خود را بستهای بر هر چه هست
نیزهای دارد میآید سمت تو... آمادهای؟
پای اکبر دفعهای و پای مقتل دفعهای
تو دوبار امروز پیش چشم من جان دادهای
زخمهایت کار ده اسب و چهل تا نعل نیست
وا شده بر سینهات انگار پای جادهای
نیزهها بر پیکرت آنقدر سجده کردهاند
به گمانم که گمان کردند تو جادهای
اینچنین دوره نمیکردند نامردان تو را
بود اگر دورت برادر یا برادر زادهای
ای بزرگ خاندانم! حق بده ناراحتم
پیکرت تشییع شد روی حصیر سادهای
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
#امام_حسین_ع_و_حضرت_زینب_س_وداع؛ #زبان_حال_حضرت_زینب_س
چه باید گفت با آن کس که میدانی نمیماند
به میدان میروی و حرف چندانی نمیماند
پیاده شو رقیه را بغل کن این دم آخر
به تو بدجور وابسته است میدانی... نمیماند
امان از اشک بی موقع تو را واضح نمیبینم
مجالی غیر از این دیدارِ پایانی نمیماند
چه با حسرت رباب آن سو به تو خیره شده، بنگر
که عشقِ عاشق و معشوق، پنهانی نمیماند
برایت گریه خواهم کرد آنگونه که بعد از این
سخن از یوسف و یعقوب و کنعانی نمیماند
تو تنها نیستی، اذنم دهی شمشیر میگیرم
که با جنگاوریام مرد میدانی نمیماند
عزیز فاطمیات حرم! دورت بگردم من
سرت خاکی شود، در خیمه سامانی نمیماند
تنت میماند اینجا روی خاک و فکر سر هستم
که چیزی از تو در این راه طولانی نمیماند
به غیر از پیش من، پیش کسی قرآن نخوان لطفاً
وگرنه که برایت هیچ دندانی نمیماند
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
وقتی که ارباب از عطش میرفت از حال
از دور زینب دید، شمر آمد به گودال
چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد
ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد
با پنجههای شمر، موی سر به هم ریخت
اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت
با تیزی چکمه به اطراف تنش زد
بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد
ای کاش روی سینهاش با پا نمیرفت
با زانویش بر گردن آقا نمیرفت
هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد
هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد
بدجور دنیا را به کامش زهر کردند
نامردها ارباب ما را نحر کردند
او را به آه غربتش وابسته کردند
آقای ما را بین مقتل خسته کردند
لبهای خشکش، عطر باران دعا داشت
آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت
خیلی جسارت، شمر بر اربابمان کرد
با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد
با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت
ما را صدای نالهی مادر به هم ریخت
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_ع_شب_عاشورا
#حضرت_زینب_س_شب_عاشورا
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
نشستهام به غم دلبری که فردا نیست
پرم شکسته ز داغ پری که فردا نیست
بیا دوباره سرت را به دامنم بگذار...
بگو چکار کنم با سری که فردا نیست؟!
دوباره حرف بزن تا کمی سبک بشوم
عزیز تشنهی من! منبری که فردا نیست
رباب و نجمه و من هر سه پیشمرگ توأیم
خود تو باخبری لشکری که فردا نیست
سپرده زیر گلوی تو را ببوسم من
به خواهرت گفته! مادری که فردا نیست...
پس از تو همسخن شمر میشوم آری...
به غیر شمر، کس دیگری که فردا نیست
النگویی که خریدی برای من بردار
میان خیمه زر و زیوری که فردا نیست
فدای بند به بند تن مبارک تو
امان ز ده اسب و پیکری که فردا نیست
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#امام_حسین_ع_روز_عاشورا
تضمینی از شعر جناب مقبل کاشانی
زوال ظهر، تن خسته و لب عطشان
بدون لشگر و یار و بدون پشتیبان
میان حلقۀ خولیّ و شمر و زجر و سنان
" روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان "
نه آل فاطمه عادت به این جسارت داشت
نه شیرخواره به گهواره خواب راحت داشت
نه پای دخترکانش به خار عادت داشت
" نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت "
نه بود دست علمدار تا کند امداد
نه حُرّ و عابس و مسلم برای استمداد
نه اکبریّ و نه قاسم، ز بی کسی فریاد
" کشید پا ز رکاب آن خلاصۀ ایجاد
به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد "
همین که خیمۀ عباس بی ستون گردید
دو چشم اهل حرم رنگِ اشک و خون گردید
به گریه زینبش از خیمهها برون گردید
" هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید "
هزار و یک ورق از مصحف مبین افتاد
عزیز فاطمه بی یار و بی معین افتاد
غروبِ حادثه بر خاک با جبین افتاد
" بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد "
#مهدی_مقیمی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_روز_عاشورا
سکوتم را بیا بشکن کمک کن تا صدا باشم
نمیخواهم که ساکت در میان روضهها باشم
نمیخواهم که ساکت در شلوغی ته گودال
کنار پیکری بی سر تماشاگرنما باشم
یکی در خون خود غرق و یکی بی سر به روی خاک
چگونه میتوانم من صدای این دو تا باشم
خدایا روز عاشوراست خدایا آسمان تنهاست
خدایا من در این توفان نمیدانم کجا باشم
یکی میگوید از «فردا» یکی دیگر: «همین امروز»!
کجایی عقل بیچاره که بی چون و چرا باشم
خلاف عادت مردم که از غمها گریزانند
من از این غم نمیخواهم که یک لحظه جدا باشم
اگر تنها در این دنیا صدا میماند از ما پس
چه بهتر که صدای حق صدای کربلا باشم
#معین_اصغری
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#شب_جمعه
شب جمعه به دل هوا دارم
در سرم شور کربلا دارم
شب جمعه دوباره پَر بزنم
در خیالم به دوست سر بزنم
گوشهی قتلگاه میآیم
با دَمِ آه آه میآیم
مادرش آمدهست میدانم
روضهی "یابُنَیَّ" میخوانم
دو سه خط روضه، هر که هر جا رفت
دل من پا به پای زهرا رفت
(تا كه او بيشتر نفس ميزد
بيشتر ميزدند زينب را)
(تيغشان مانده بود در گودال
با سپر ميزدند زينب را)
شب جمعهست روضهخوان زهراست
مجلسی گوشهی حرم بر پاست
یکی از گودی زمین میخواند
یک نفر روضه اینچنین میخواند
(لب گودال خواهر افتاده
ته گودال مادر افتاده)
(آن طرفتر برادری تنها
بین یک مشت خنجر افتاده)
(عزت آب و آبروی حرم
زیر یک چکمه بی سر افتاده)
شب جمعهست مبتلا شدهایم
باز مهمان کربلا شدهایم
رو به سمت حرم بایست به او
السلام علی الحسین بگو
حجتالاسلام #سیدروح_الله_مؤید
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_عصر_عاشورا
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
برای روضه نشستیم و روضهخوان آمد
صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد
نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان
سلام حضرت لب تشنه روضهخوان آمد
سلام حضرت شیب الخضیب، مقتلها
نوشتهاند چه بر روزگارتان آمد
نوشتهاند مقاتل که ظهر روز دهم
چه روضهها که از این داغ بر زبان آمد
سه سیب را، سه هدف را، سه تیر کافی بود
سه بار حرمله هربار با کمان آمد
نوشتهاند که شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد
نوشتهاند مقاتل که عصر عاشورا
بلند مرتبهای خسته، نیمه جان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
بریده باد زبانم ولی سنان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
به قصد حنجرهات شمر همچنان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
میان هروله زینب دوان دوان آمد
یکی به دشنه تو را زد، یکی به نیزه؛ ولی
یکی به قصد تبرک عصازنان آمد
هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک
رسید خولی و در دشت بوی نان آمد
برای بردن انگشتر غنیمتیات
همین که غائله خوابید، ساربان آمد
#محسن_ناصحی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#شب_جمعه
هرکسی که خویشتن را مستمندش میکند
گر زمین خوردهست آقایم بلندش میکند
تلخ کامیهای دنیا را چو قندش میکند
از جهان آزاد و بر این خانه بندش میکند
خوشبحال آنکه جزء سائلان این در است
خوشبحال آنکه از این سفره برکت میبرد
بُخل هم از این کرمخانه سخاوت میبرد
هرکسی که آمده از سفره راحت میبرد
شاه اینجا هدیهها را سوی رعیت میبرد
این سخاوتمندی از ارثیههای مادر است
بد به حال آنکه در قلبش محبت نیست نیست
بین او با صاحبِ خانه رفاقت نیست نیست
کار دنیا راحت و عقبا که راحت نیست نیست
با حسین بن علی ترس از قیامت نیست نیست
صبح محشر کار دست بچههای حیدر است
هرکه پرسد اعتبارت را، بگو داده حسین
خوشبحال آنکه عشقش را به او داده حسین
خوب و بد درهم خریده، آبرو داده حسین
جان به قربانش که فرصت به عدو داده حسین
گر نباشد او خدا، قطعا خدا را مظهر است
یک #شب_جمعه شد و قلب همه دنیا گرفت
هر ملک یک گوشه از شش گوشهاش مأوا گرفت
روضه با حال عجیبی در حریمش پا گرفت
قلب عالم سوخت تا این نغمه را زهرا گرفت
اهل عالم! این حسین من غریب مادر است
خواهرش از روی تل، شاه شهیدان را که دید
نالههای آب آب شاه عطشان را که دید
رد نعل اسبها بر جسم عریان را که دید
چکمههای شمر بر آن جسم بی جان را که دید
گفت: شرمت باد که او زینت پیغمبر است
آسمان نیلی شد و مهتاب میریزد زمین
مثل تسبیحی که در محراب میریزد زمین
آیه آیه پیکر ارباب میریزد زمین
نانجیبی پیش چشمش آب میریزد زمین
طعنه و زخم زبان، از زخم پیکر بدتر است
یکنفر عمامه، یک تن پیرُهن را میکشید
آن طرفتر یک نفر خلخال زن را میکشید
یک نفر با زورِ نیزه، هی بدن را میکشید
نانجیبی گیسوی ارباب من را میکشید
این وسط هم ساربان در فکر یک انگشتر است
پاره پاره پیکر بی جان به روی خاک ریخت
آیه آیه سورهی قرآن به روی خاک ریخت
کفر زد با خنجر و ایمان به روی خاک ریخت
هی سنان زد با سنان، دندان به روی خاک ریخت
شاه زیر نیزهها چشمش به سمت خواهر است
وای ده تا اسب حالا وارد گودال شد
با چهل تا نعل، جسم پور حیدر چال شد
وای زینب، وقت غارت کردن اموال شد
زینبش بر سرزنان بالای تل بی حال شد
روضهخوان بس کن که قلب مادر او مضطر است
#سیدحسین_صمدی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
دم زد از حق و ناروا کشتند
از وفا گفت و از جفا کشتند
دعوت از کوفه بود و مهمان را
قبل کوفه به نینوا کشتند
هرکس آمد پی نصیحتشان
یا به سنگش زدند یا کشتند
خنجر از پشت خوردنش درد است
طبق تاریخ از قفا کشتند
آه از ازدحام رعیتها
شاه را زیر دست و پا کشتند
با وضو، بلکه قربة لله
تا که راضی شود خدا کشتند
هرکسی هرچه کرد گفت آن روز
مزد میخواست، با ریا کشتند
گاه با تیر و نیزه و شمشیر
گاه با طعن و ناسزا کشتند
حوصله خرج شد برای علی
اکبرش را هجا هجا کشتند
داغ عباس کار خود را کرد
کودکش را دگر چرا کشتند؟
از سر ظهر تا غروب آن روز
ذره ذره حسین را کشتند
علقمه…پشت خیمه…در گودال
پس نه یک بار، بارها کشتند
#سیدجعفر_حیدری
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
پایین قتلگاه اگر شمر آب خورد
بالای قتلگاه سنان هم شراب خورد
بودند دیو و دد همه سیراب و یک غریب
از فرط تشنگی چقدر پیچ و تاب خورد
آبی نخورد بر لب خشکش چهار روز
اما سه روز بر بدنش آفتاب خورد
گرچه به جان حنجرش افتاد خنجری
قتلش ولی ز قتل علی اکبر آب خورد
تکیه به نیزهای زد و هل من معین که گفت
یک سنگ بی هوا به سرش در جواب خورد
بیرون کشید از کمر خود سه شعبه را
از بس به روی سینهی او با شتاب خورد
اسلام را شیوخ مسلمان نما زدند
از پیرها عصا سرِ کسب ثواب خورد
غیر از هزار و نه صد و پنجاه زخم تیغ
زخم زبان ز کوفی خانهخراب خورد
خون گریه کرد بر سر نیزه سر حسین
هر جا که سنگ بر سر و روی رباب خورد
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم