eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
373 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم (س) مادرم ای که مثل ذات نبی (ص) حجتی بر همه امامانش بی تو بیت ولا شود خاموش که تویی روشنا و سامانش خانه تاریک شد چو آشفتی داد از حال نابسامانش من فدای شکسته  بازویت کرده ای از علی اش کتمانش زخم دل مثل زخم پهلوی توست نیست دارو و نیست درمانش درد مادر دوا ندارد حیف جز لقای خدای رحمانش بهر بابا نمانده یارانی نفراتی مثال  سلمانش پدرم که تمام ارض و سما همه هستند تحت فرمانش وای از غربتش که از غم تو غرق باران شده است چشمانش از سکوتش که تا یهودی دید منقلب گشت و شد مسلمانش ننگ بر ناسیان روز غدیر که شکستند عهد و پیمانش مثل آن دزدهای کوچه ی ما غم تو می کِشد به رسمانش مادر آبها زمین خورد و به عطش مانده تشنه کامانش وای از رفتن زن خانه وای بر غربت یتیمانش مادری نیست تا که بگذارند سر خود را به روی دامانش از غمش کامشان نشد شیرین خانه شد بیت تلخکامانش فاطمه (س) رفت و پیش از او مردند جانشان بود پیش گامانش 1402/09/01
خسته ام بر دلم فتاده شرر از بلاها به خون نشسته جگر خسته از این سکوت حزن آلود خسته  از غصه ی نگاه پدر خسته از دیدن در و دیوار خسته از بوی دود و خاکستر زخمی ام از شکستن عطری که فقط بود معنی اش مادر خسته از حال و روز مادرمان که بد است و نمی شود بهتر خسته از درد بی دوای دلش با نفسهای سخت و ضجرآور خسته از این خسوف طولانی که نشسته به روی قرص قمر خسته از فکر عهد کودکی ام که در آشوب خلق گشته هدر خسته از کوچه ی خسته از خاطرات تلخ گذر خسته از دیدن اراذل شهر اولی، دومی ، نفر به نفر خسته از شام سرد یلدایی که نویدی نمی رسد ز سحر خسته  از قصه ای که کابوسش جان ز ما بُرد تا رسید به سر خسته ام از طنین ضرب غلاف بر حریر وجود پیغمبر (ص) خسته از ماجرای آتش و گل قصه ی باغ و هجمه ی تندر یک طرف بود کوه صبر و سکوت اسدالله  و فاتح خیبر آن طرف هم ایادی شیطان ریسمان و چهل نفر لشکر وای از ظلم و خدعه ی دژخیم که چه مکری گرفته او در سر نشنیدیم کافران بزنند همسری را مقابل شوهر آتش کینه شعله ها افروخت که نگنجد به عقل یا باور خاک بر سر کنید از این غم باب وحی است گشته خاکستر آتش افتاده می رسد به مشام عطر سندل و یا گل قمصر؟ غنچه پژمرد و گل شکست و شکست رونق گل رسید بر آخر با هجومی حرامیان کشتند پسری را به قصد جان پدر وای بر محکمِ کتابِ علی (ع) که از آن رفت سوره ی بر کدامین مصاب گریه کنیم؟ وای بر حال آل پیغمبر (ص) من چو موسی (ع) شناختم ناری آورم از حرارتش بخبر قصد من از قصیده تنها بود گفتن گوشه ای از آن محشر شرح این غم نمی شود کامل گر نویسم هزارها دفتر
به مجلس سخنت تا شدم حواله نشستم به پای نقطه، لغت ها، به  پای جمله نشستم قلم به چرخ درآمد چو شرح حال تو گفتم کتابت از تو شد و پای این رساله نشستم چو عاشقت شدم ای نازنین ، نه عقل و نه هوشم نماند ، پای تو بی علت و ادلّه نشستم من آن قلندر مِی خورده از  پیاله ی عشقم کنار خمره ی لبریز چندساله نشستم به مقتلت چو گذر کردم ای عزیز پیمبر (ص) رمق ز پای من افتاد، کنار حجله نشستم به یاد کبری (س) به وقت کنار بزم بلاهای  آن نشستم ندیده ام بدنت را غلط شود که بگویم کنار یک بدنِ غرق خون مُثله نشستم نشسته ام به سرم ،خاکِ داغ سوگ تو ریزم به یاد تشنه ی بین فرات و دجله نشستم به یاد پیکر در خون و زیر سمّ ستوران به یاد خیمه گه تو به وقت حمله نشستم دلم گداخت به یاد مخدَّرات حریمت به یاد دخترکت سوختم به شعله نشستم دلم رمید، به سوی خرابه رفت و به ناگه کنار پیکر بی جانِ یک سه ساله نشستم به یاد لحظه ی ذبح سرت ز پیکرت آقا کنار قتلگهت روبروی قبله نشستم هلال یک شبه ی سر زده ز مطلع نیزه ز حسن توست که در محضر اهلّه نشستم به  یاد مرثیه ی مادر تو هر شب جمعه به یاد لفظِ " بنیَّ..." به آه و ناله نشستم به گلشن حرم  تو به هر کجا که نشستم شهید بود و شهادت ، به دشت لاله نشستم ز  اشک دیده ی خونم ضماد گشته محیّا که تا زنم به  تن تکه تکه وصله نشستم دلم شکست شبیه  قدت  کنار برادر چو لحظه ای به کنار مه  قبیله نشستم اگرچه در غم عشقت دمی ز پا ننشینم ولی برای محرّم ببین به چله نشستم منم گدای شب جمعه ی همیشگی تو که در کنار درت در کنار پله نشستم (ع) ۸/۳/۱۴۰۳
شورشی افتاده بر پا عرش را ماتم گرفت فتح شد با لشکر غم آسمان هم دم گرفت شد سیه پوش از غم و اندوه، سکان سما حق تعالی مجلسی بر اشرف آدم گرفت تا که آوردند یک پیراهنی را ناگهان آسمانها را زمین را کبریا را غم گرفت آسمان غمخانه شد تا عرش رب العالمین از لباسی پاره پاره بیرق و پرچم گرفت روضه خوان شد فاطمه (س) می گفت دشمن تشنه لب از حسینم سر جدا کرد و از او خاتم گرفت اشک مادر گشت جاری، تشنگی آمد به یاد کام دنیا تلخ گشت و غصه در عالم گرفت بر حسینش سوخت دلها، اشک ها جاری شدند چشمها شد چشمه ساران رونق از زمزم گرفت خون حق جوشید و زخم نیزه و شمشیرها باز سر وا کرد و باز از اشکها مرهم گرفت مردها مانند مادرهای کودک مْرده اند روضه ها گرمی از این اصوات زیر و بم گرفت سنگ می نالید، مرغان هوا گریان شدند چشم هر جنبنده ای از این مصیبت نم گرفت از قضا در ناحیه خواندم که ختم الاوصیاء این بلا از چشمهایش اشک و خون، توام گرفت زینب و نقل اسارت نیست کار شعر من قلب شعرم از غم زنجیرِ نامحرم گرفت 1446
(س) در غم و کرب و بلا، داغ جگرگوشه ها هیچ ندارد کسی، بهره به قدر حسین (ع) عمه ی سادات را، بین که چه سنخیّتی است داغ به داغ اخا، صبر به صبر حسین (ع) کاش به پایش شود، مثل دو اولاد او جان بدهم تا نهم، سینه به صدر حسین (ع) بر دل صحرا ببین، کامل، هجّی شده است جمله ی خون خدا، سطر به سطر حسین (ع) روز بلا روی خاک، هست غروبش ولی بر سر نی می شود، مطلع فجر حسین (ع) گشت هلالی که از منظر نی شد عیان ماه شب خیمه ها، هیئت بدر حسین (ع) در حرمش هر زمان با دل عاشق روی رایحه ی سیب هست، جلوه ی عطر حسین (ع) این که شفاعت کند، سوخته ی عاشقش، نزد خداوند شد، خواست و اجر حسین (ع) دارد هر شیعه ای ، بر دل خود آرزو یک شب جمعه شود زائر قبر (ع) 1403/04/19
(ع) پسر شیر کارزارم من می دهم دست خود عمو را نه عمه جان، لا افارق عمی می دهم جان خویش، او را نه کاسه ی دست من فدای سبو لیک بشکستن سبو را نه جنگ را گر توان تحمل کرد خنجر و دشنه و گلو را نه بنشستی به بنشینی به روبرو را نه بر عدو جنگ و تاختن آری در اسارت بگو مگو را نه طاقت پیکر پر از زخمش هست، شمر درنده خو را نه تا نفس می کشی عمو هستم ته گودال، جستجو را نه باشم و دشمنی تو را بکشد؟ دست خود دادم آبرو را نه هر بلایی که دیده ام کافیست آتش و پنجه ها و مو را نه یا چپاولگران پیکر تو با طفیلان سودجو را نه غرق خون دیدن محاسن تو با نجاسات، شستشو را نه 1403/04/20
(ع) کتاب روضه ورق خورد و صفحه گویا شد دلم برای غمت ذره ای مهیا شد ز قطره قطره ی هر اشک دیده دریا شد دوباره ورد لبم ذکر واعلیا شد  دلم شکست از این روضه ی پدر پسری به یاد مطلبی از روضه های شوشتری  حسین (ع) بود و وداع از وجود پیغمبر حسین (ع) بود و تماشای رفتن حیدر حسین (ع) بود و نوای عطش فزای پسر حسین (ع) بود و ندای سلام بر تو پدر سه بار بهر علی اکبرت تو جان دادی بجای شیخ دو دفعه تو امتحان دادی درید بند دل باب را نوای پسر پدر دوید به سوی نوای نای پسر به خاک بود پریشان هجا هجای پسر فغان عزای پدر بود یا عزای پسر  چو دید هستی خود را به دستِ باد، حسین (ع) دلش شکست و در آنجا ز پا فتاد، حسین (ع)   غروب گشته و از آسمان شفق رفته ز زانوان حسین (ع) از غمش رمق رفته چو دید مصحف اکبر ورق ورق رفته شبیه احمد مختار و شیر حق، رفته قیام سرو علی اکبرش به حال قعود زبان خشک پدر را به التماس گشود به جسم پیر پدر روح و جان من برگرد نشسته خاک، به روی جهان من برگرد عصای دست پدر ای توان من برگرد مخواه خصم ببیند فغان من برگرد  علیِّ من جگرم بود وای بر جگرم چگونه پیکر صد پاره را به خیمه برم  بیا به رسم ادب پیش پای من برخیز خلیل آمده، ای تکه تکه تن برخیز ببین که عمه رسیده کنار من برخیز بگیر دست مرا دست و پا نزن برخیز  بلند شو قدح ناب جرعه جرعه شده بلند شو تن صد چاک قطعه قطعه شده گلم که خار بیابان نموده محصورت فدای جام پیمبر نمای مکسورت ندیده چرخ و فلک ماه، مثل این صورت چرا فتاده‌ای ای طفلکم به این صورت پدر که ریخته بر خاک، نوشْ دارویش به یاد عطر خوشش رو نهاد بر رویش
سر داشته ای؟ آن روز که وقت ذبح گردنها بود یادت که نرفته زینبت تنها بود یادت که نرفته رفتی و جا ماندم ناموس تو بین کوی و برزن ها بود آن روز که روی خاک جان می دادی کشتی تو مرا سر به می دادی؟ می خواست که جان من در آید وقتی سر را به سر نیزه نشان می دادی می گردم و از گل خبری نیست که نیست حتی ز گلابش اثری نیست که نیست ناگاه بدیدم که من از با غ گلم جا مانده بجز مشت پری نیست که نیست دیدم که لباس را تو برداشته ای دیدم به زمین لاله ی خون کاشته ای آنگونه بریده اند سر از تن تو انگار نه انگار که سر داشته ای گفتم که بگو برادرم هستی تو با من تو بگو تاج سرم هستی تو هنگام وداع پیکرت خسته نبود آیا که (ع) مادرم هستی تو گفتم که بگو مادر تو (س) نیست؟ آیا که پدربزرگ تو طه (ص) نیست؟ ای زینت دوش بر خاکی؟ برخیز که جایگاه تو اینجا نیست من می روم و همره من می آیی ای سر به روی نی چقَدَر زیبایی باید که سرت بلند و بالا باشد باید که بدانند که تو آقایی
این بنده که بر درگه انسیه نشسته عمری است که در روضه ی مرضیه نشسته من منتظرم چادر خود را بتکانی سائل ز پیِ روزی یومیه نشسته اشکم به هوای تو به چشمم شده جاری شعرم به عزای تو به مرثیه نشسته سرمایه ندارم به جز این قطره ی اشکم این اشک به کشکول، به سرمایه نشسته می گریم و با هر لغت از سوگ تو گویم بنگر که بر این قافیه ها گریه نشسته در مجلس ذکرت همه جا فوج ملائک هر ساعت و هر لحظه و ثانیه نشسته جبریل مقرب شد و تا عرش خدا رفت تا بر در این خانه ی قدسیه نشسته شبهای دل از نور تو مهتاب گرفته ای ماه که بر چهره ی تو سایه نشسته گویی که عزاداری بر مادر سادات هر نسل به جان و دل ذریه نشسته ذریه ی خاتم همه یا فاطمه (س) گویند این داغ به ذرّیه به ارثیه نشسته ای کوثر قرآن که حروفت شده مخدوش مُردیم ز زخمی که به هر آیه نشسته من عاقبتش در وسط روضه بمیرم زین لطمه که بر چهره ی حوریه نشسته در فاطمیه هیئتمان گشته پر از آه زین غصه که بر جان حسینیه نشسته شاید سبب حزن که در مجلس بی بی است مهدی (عج) است که در هیئت و در تکیه نشسته فهمیده ام آتش به در خانه گرفته زان دوده که بر خانه ی همسایه نشسته ده قرن گذشته است ولی باور من نیست آتش به در بیت گرانمایه نشسته مادر به هوای تو شکسته است ردیفم جانم به فدای تو و پهلوی شکسته شعرم به کناری به سرم خاک بریزند تا جان بدهم در غم بازوی شکسته در بیت نبوت همه جا زلزله آمد آن لحظه که آیینه ی دلدار ترک خورد این خانه ی عشق است که ویران شده از خصم از ماتم یارش صد و ده بار علی (ع) مُرد این زن نه فقط همسر و مادر که زکیّه است قرآن مجید است که گردیده لگدمال این دختر پیغمبر (س) و ام الحسنین (ع) است الگوی زنان است که این سان شده پامال ای فضه کمک کن که گل افتاده در آتش از ضربت در حالت صدیقه چه بد شد این خانه عزادار رسول (ع) است ، چه رسمی است ای حرمله‌ها محسن شش ماهه لگد شد 1403/08/28 حضرت _زهرای_مرضیه، تسلیت
ناحلة الجسم من، یک دمی آرام باش شهد به کامم در این، تلخی ایام باش آینه ی پاک من، گرچه ترک خورده ای بهر علی (ع) باز هم، آینه و جام باش گرچه در این کوچه ها ، نیست کسی یار من خیز و پناه علی (ع) ، در ملأ عام باش من اسداللهم و، بند به دستم زدند فاطمه (س) همدرد این، شیر، در این دام باش سوخت علی (ع) از غمت، جان به فدای قدت چند قدم با علی (ع) ، همره و همگام باش حجتِ بر اهل بیت (ع) ، قبله نمای ولی پای به پای علی (ع) ، حُجة الاسلام باش ای غم تو قاتلم، داغ نزن بر دلم حل بنما مشکلم، مرهم آلام باش دانه ی درّ نبی (ص) ، کم نشود قدر تو گر شده رویت کبود، درّ سیه فام باش ای گل نیلوفری، ای گل یاس (ع) جای کفن فکر یک، جامه ی احرام باش خاستگه هل اتی، لحظه ی افطار شد باز مهیای یک، سفره ی اطعام باش داغ تو مرگم دهد ، هجر شکستم دهد پشت و پناه علی (ع) ، حیدر صمصام باش فکر علی (ع) نیستی، در پی یک چاره بر گریه ی اطفال خود، وقت شب هنگام باش عزم نکن بر سفر، خورده به جانم شرر چند صباح دگر، مادر ایتام باش راحت جانم نرو یار جوانم نرو نیست توانم نرو، فکر سرانجام باش گشته وجودت خیال ، گشت شفایت محال رفتی اگر ساکنِ، مرقد گمنام باش شام غریبان تو، روز سیاه علی است همدم من، چاره ی، غربت آن شام باش 1403/09/11 ایام (س) تسلیت
اغیثینی آب زلال چشمه ها پاکی ذاتش را از فیض ناب ابر باران بر زمین دارد ( ع) معیار ادب گشته است زیرا که او تربیت از مادرش (س) دارد خود را کنیز بچه های (س) می خواند اندازه ی  این رزق را تنها خدا داند از دامنش عباس (ع) تا معراج بالا رفت تا لحظه ای که فاطمه (س) او را پسر خوانَد باید الفبای ادب آموخت از درسش هر حرف او درس است درس است از الف تا یاء از نام نیکِ  فاطمه (س) او دست می شوید تا با صدایی نشکند قلب بنی الزهراء او گفت با مولا  که این بنت کلابی ها نامش اگر باشد کنیزت هم رضا دارد ام البنین نامیده ای من را که می بالم چون زوجه ات این کُنیه را از (ع) دارد هرچند رفت از خانه زهرا (س) تا ابد اما بر اهل خانه جلوه ی  بی خاتمه دارد آقا! کنیزت را به آوایی صدایش کن بیت شما مولا فقط یک فاطمه (س) دارد آقا حسینت را چو جانم دوست می دارم من از خبرهای رسول الله (ص) خبر دارم از بهر یاریِ حسینت (ع) روز عاشورا ام البنینم دلخوشم چندین پسر دارم در باغ، هر گل گر بروید باز کافی نیست گلزار، عطر بوته ای از یاس می خواهد همراه قاسم، با علی اکبر، علی اصغر  (ع) آقا حسینم لشکرش عباس (ع) می خواهد ایام، طی شد روزها بعد از یکی دیگر یک یک گذشت و ماه خونینِ محرم شد بر کاروان لاله های گلشن حیدر (ع) بگذشت عاشورا زمین لبریزِ ماتم شد بعد از خزانِ کربلا، بعد از گذر از شام (س) رسید و کوله باری از مصیبت ها با  کاروانی که ز  سیمایش هویدا بود داغ عزیزان، خون دل ها، درد غربت ها وای از غم آن روز،  از  احوال امّی که با روضه هایش از غم اولاد، دُر می سفت ام البنینِ بی بنین بودن به جای خود اما به قبرستان به اشک و آه و غم می گفت: من در کنار صورت قبر پسرهایم هر صبح و شب بهر حسینم اشک می ریزم از غصه ی قدّی که در پیش ابالفضلم خم گشت، بر صبر  حسینم اشک می ریزم هرچند می گویند عباسِ جوانمردم پایان رسیده در کنار علقمه کارش اما دمادم از غم این غصه می سوزم از زینب (س) و بزم شراب و روز بازارش ----------------- در بین ابیاتم اگرچه جای گفتن نیست هرچند ناچیزم مرا دور سرت گردان این نام شاعر جای خود اما بیا مولا من خانه زادم پس مرا هم قنبرت گردان 1403/09/24 شهادت خانم (س)  تسلیت