eitaa logo
ملکه باش✨
653 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنرزندگی #هنرزن‌بودن ✾ کپی‌‌ مطالب‌‌ آزاد ✾نام نویسنده(#مارال_پورمتین)درپای مطالب امضادارحفظ شود ✓ مفیدبرای معلمان ✓ تربیت فرزندان ✓ خودسازی ✓جوانان ارتباط: https://eitaayar.ir/anonymous/QZ8l.W67wM
مشاهده در ایتا
دانلود
توی به کیفیت رابطش با توجه کنی بُردی. 🗣 خانم مارپل 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
سر کلاس بحث بود ، یه دانش آموز گفت : خانم این پسرهای مذهبیِ سربه زیر ،که نگاه هیچ دختری نمی کنند ، فقط موقع راه پیمایی‌ها یا برنامه های بسیج و موارد مشابه توی خیابونا می یان ، خانم چرا ما از این خواستگارا نداریم ، چرا هیچوقت یکی از اینا در خونه‌ی ما رو نمی زنه ؟ من خیلی دوست دارم همسرم یه مرد مؤمن و مذهبی باشه ، حتی اگه بهم سخت بگیره ، که باید حجاب رو رعایت کنی ، رعایت می کنم ، حتی اگه مجبورم کنه چادر بپوشم ، می پوشم ، اگه بگه آرایش نکن ، می گم چشم ، حرفش رو گوش می کنم . چون فکر می کنم ، اونها به خانواده خودشون خیلی بها می دن و زندگی با اونها آرامش بخشه . گفتم : خب عزیزم الان مگه شما می ری بیرون حجاب رو رعایت می کنی ؟ گفت : نه گفتم : چرا یه پسر مذهبی باید بیاد تو رو بگیره ؟ می ره با یکی مثل خودش ، یه دختر محجبه ، مذهبی ، مقید و نمازخون ازدواج می کنه . شما هم یه مثل خودت که اعتقادی به حجاب و نماز نداره برات می یاد. خب این طبیعیه دیگه قبول داری ؟ ضمنا تو چرا منتظری اون بیاد به تو بگه حجاب کن تا تو قبول کنی . خب خودت از الان با حجاب شو ،بعد ببین از همین الان با همین حجاب چه آرامشی وارد زندگیت می شه. از همین الان حجاب کن و با حجابت به زندگیت با همسر آینده‌ت آرامش وارد کن. شاید سختتون باشه که قبول کنید ، اما نوع هر دختری نوع اون دختر رو مشخص می کنه . پسر جوانی رو‌می شناسم که قبل از فتنه زن ، زندگی ، آزادی به تازگی ازدواج کرده بود ، وقتی خانمش تصمیم گرفت برای همیشه حجابش رو برداره ، خیلی باهاش صحبت کرد ، که اینکار رو نکنه و وقتی نتونست خانمش رو برای حفظ حجابش قانع کنه ،درخواست طلاق داد و با تمام مشکلات مالی که براش پیش اومد ، باز از اون خانم جدا شد . برای مردان متعهد حجاب خط قرمزه . 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
. 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۳ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 + می خوام بدونم چقد به من و
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲۴ ...مسعود راست می گفت ، این معامله ی پرسود حسابی مرا کرده بود. درضمن چون خودم مجری آن بودم و به هلند می رفتم نگرانی های همیشگی را نداشتم . با اشتیاق فراوان به همه ی حرف های مسعود گوش دادم. سوالاتم را پرسیدم و توجیه شدم . فقط بحث دوری از مسعود و ریحانه آزارم می داد اما در نهایت پذیرفتم. دو ماهی طول کشید تا همه ی کارها انجام شود. مسعود و عاطفه هرروز چندین بار باهم صحبت می کردند ، و من هم در جریان کامل قرار داشتم. دو نفر از دوستان مسعود از گروه دورهمی ، یک ماه زودتر از من به هلند رفتند تا کارهای مقدماتی انجام شود. شب قبل از رفتن مهمانی دادم ... با خانواده ها خداحافظی کردم ... مسعود کل مهمانی را کرد تا من به کارهای اداری و خرید های شخصی ام برسم . وقتی که آخر شب با هم تنها شدیم حسابی برایش کردم و از این که مثل اوایل ازدواجمان اینهمه بهم توجه می کرد لذت می بردم . مسعود هم کلی می کرد ، هم از نظر کاری و هم از نظر شخصیتی ، موضوعی که چندبار توصیه کرد بحث بود. +خانومم خیلی مراقب باش... نکنه همین حجاب نصفه و نیمه رو هم از دست بدی ها... بدون که من راضی نیستم... چندوقتی بود که می دیدم نسبت به سر و وضعم شده‌ اما توجهی نمی کردم. خودش باعث شده بود که من به این شیرین تبدیل شوم... سلیقه مسعود از اول این بود حالا برایم سخت بود که هر آن چه ریسیده بودم پنبه کنم. دل‌کندن از مسعود و ریحانه ، پدر و مادرم و خانواده مسعود ، حتی کارمندانم برایم سخت بود. می دانستم حداقل ۵ یا ۶ ماه آن جا خواهم ماند و همین دلتنگیم را بیشتر می کرد. ریحانه کلاس اولی بود و به من داشت. برای همیشه مدیون مسعود و مادرم هستم که برایش چیزی کم نگذاشتند اما حرف های ریحانه که "اگه هر روز بهم زنگ نزنی دیگه دوستت ندارم" نشانه ی بغضی بود که بچه ام در سینه داشت. وقتی از‌ گیت رد شدم و برگشتم و مسعود را نگاه کردم با همه ی وجودم پشیمان شدم اما... نمی دانم چرا هروقت به حرف دلم گوش ندادم بعدها چوبش را خوردم. بعد از یک سفر طولانی و خسته کننده بالاخره به فرودگاه رسیدم... عاطفه آمده بود دنبالم ... دیدن او در آن کشور غریب حال خوبی داشت محکم در آغوشش گرفتم ... یک بلوز و دامن بلند پوشیده بود با ساق دست و روسری که شبیه لبنانی ها بسته بود. دو سه روز اول حسابی دلتنگی می کردم و روزی چندبار تماس می گرفتم اما کم کم شرایط برایم بهتر شد و درگیری های کاریم هم سرم را گرم کرد... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 دوستان مسعود به همراه عاطفه بیشتر را فراهم کرده بودند. جلساتی برای عقد قراردادها گذاشته شد . برای شرکت در جلسات سنگ تمام می گذاشتم و حسابی به ظاهرم می رسیدم . می دانستم هر چه بیشتر آنها شوم بیشتری را جلب خواهم کرد. بودن عاطفه با آن در کنارم به شرکت نبود ، خیلی سربسته بهش گفتم ، فهمیدم ناراحت شد ، اما چیزی نگفت . رابطه دوستان مسعود با عاطفه گرمتر و صمیمی تر از من بود ، معلوم بود آنها چندان از من خوششان نمی آمد . یکی از دو دوست مسعود آقای هدایتی مرد موجهی بود که همسرش را از دست داده بود ، از حرکاتش مشخص بود که از عاطفه آمده اما عاطفه مثل همیشه در مقابل مردان و رسمی برخورد می کرد . نزدیک دو ماه با موفقیت سپری شد ، همه چیز ظاهرا خوب پیش می رفت ، به جز مکالمات عاطفه و مسعود که می داد . خنده های عاطفه را حین صحبت با مسعود می دیدم و مواردی پیش آمد که عاطفه زودتر از من از احوالات ایران با خبر شد ، مثل مریض شدن ریحانه یا دنیا آمدن فرزند برادرم ، اعصابم خورد می شد وقتی می دیدم مسعود قبل از من حرفهایش را به عاطفه می گوید . ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
. 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۳ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 + می خوام بدونم چقد به من و
. ۷ . علاوه بر رفتار مسعود ، اینهمه آزادی در شرکت و پول نامحدود در دستان شیرین در تغییر مسیرش بی تأثیر نبود. باید ظرفیت وجودی خود را آنقدر افزایش دهیم که با گسترش رفاه و آسایش و آزادی زندگی در آن غرق نشویم . مسعود به نکته خوبی اشاره کرد و گفت شیرین از پول نمی تواند بگذرد. آیا به صلاح بود ،که مسعود شیرین ناپخته رو با وسوسه درآمد تنها به غرب پُر دام و حیله بفرسته ؟ . اولویت برای مسعودها باید چی باشه ؟ درآمد بیشتر یا حفظ و مراقبت از شیرین زندگیشون ؟😔 .
آموزش تهیه مرغ😋 مواد لازم : برنج ۳ پیمانه مرغ ۲ تکه زرده تخم مرغ ۱ عدد زعفران آب کرده به مقدار لازم ماست ۱ پیمانه نمک و فلفل به مقدار لازم دارچین به مقدار لازم روغن مایع نصف پیمانه طرز تهیه ته چین مرغ: برای تهیه ته چین مرغ ابتدا برنج را خیس کنید و مرغ را با پیاز و نمک و فلفل و کمی زعفران بپزید. بعد از پخت مرغ آن‌ها را ریش ریش کنید و کنار بگذارید، آب برنج را بگذارید تا جوش بیاید و برنج را در آن بریزید در این زمان زرده تخم مرغ و ماست را خوب هم بزنید و روغن مایع و زعفران و مقداری نمک و فلفل به آن بزنید اگر دوست داشتید مقدار کمی دارچین هم بزنید خوشمزه می‌شود. سپس برنج را آبکش کنید و نمک آن را بچشید مقداری از این مواد زعفرانی کنار بگذارید و بعد حدود ۲ سوم برنج را با این مخلوط قاطی کنید اگر زردی آن کم بود باز هم زعفران به آن بزنید. اگر از ماهیتابه‌های رژیمی استفاده می‌کنید مقدار زعفرانی بیشتر باشد، زیرا دو طرف ته چین تان سرخ شده است. اگر می‌خواهید از قابلمه استفاده کنید همان دو سوم کافی است. قابلمه تان را چرب کنید و اجازه بدهید روغن داغ شود و بعد برنج زعفرانی را بریزید و کامل کف قابلمه را بپوشانید و بعد روی آن مرغ ریش شده را بریزید سعی کنید به یک اندازه و همه جای برنج‌ بریزید. روی آن برنج ساده بریزید و با کفگیر فشار بدهید تا برنج تان بعد از پخت قالبی خارج شود؛ و مقداری از مایع زعفرانی را کنار گذاشته بودید با قاشق به آرامی به دور برنجتان بریزید تا لبه‌های آن هم طلایی و سرخ شود؛ و در آن دم کنی قرار بدهید مانند برنج وقتی بخار کرد زیر آن را کم کنید و اجازه بدهید برنجتان دم بکشد اگر می‌خواهید ته دیگتان سرخ شود نزدیک کشیدن غذا کمی زیر آن را زیاد کنید تا خشک و طلایی شود. بعد از تهیه ته چین مرغ را با احتیاط داخل ظرف برگردانید و برای تزیین از زرشک خلال پسته و بادام و یا حتی ماست چکیده استفاده کنید. 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
. «مهم نیست چقدر باشی، مهم اینه که همه انرژیت رو بذاری.» .
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۴ ...مسعود راست می گفت ، این معامله ی پرسود ح
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲۵ در یکی از همین مکالمات بود که آنچه که نباید را شنیدم ... چند روزی بود که حال جسمی خوبی نداشتم ... عاطفه دنبالم آمده بود تا با هم به شرکت برویم . رفتم اتاق تا سریع دوشی بگیرم و آماده شوم . عجله داشتیم ... از حمام در آمدم و لباس پوشیدم ... جلوی میز توالت ایستادم و مشغول آرایش بودم که شنیدم ... صدای عاطفه را شنیدم ... که ... خیلی آرام به مسعود من می گفت : + "مسعود جان" من کی روی حرف تو حرف زدم که این بار دومم باشه ... چشم ... هرچی تو بگی ... کلمه " مسعود جان " مثل پتک توی سرم کوبیده می شد . با خودم گفتم رابطه ی اینها بیشتر از چیزی است که من می دانم . دنیا دور سرم می چرخید ... یاد حرفهای دیشبم افتادم که به مسعود می گفتم : _من اولین مامانی هستم که دلم برای شوهرم بیشتر از بچم تنگ میشه ... و مسعود گفته بود : + آخه تو شیرین خودمی ... برای همین اخلاقاته که عاشقتم ... واااای مسعود ... چطور می توانست ... اینهمه دورویی .... باورم نمیشد ... حالا با حرفی که از عاطفه شنیده بودم هر آنچه که این سالها داشتم به یکباره تبدیل به شد . به آینه ی رو به رو خیره بودم ... داشتم می افتادم ... دستم را روی میز گذاشتم و دیگر چیزی نفهمیدم ... وقتی به هوش آمدم عاطفه نگران بالای سرم حرکت می کرد . مرا سوار آمبولانس کردند. اشکهای داغم سرازیر می شد و صدای ناله ام بلند بود ... احساس می کردم در آن کشور غریب فقط "مرگ " می توانست درد قلب شکسته ام را درمان کند . تا شب در بیمارستان بودم ، چند آزمایش گرفتند. نمی دانم اثر داروها بود یا توان بیداری نداشتم ، گذشت زمان را حس نمی کردم . هوا تاریک شده بود که چشمهایم را باز کردم ... عاطفه خوشحال و خندان بالای سرم بود ... ازش متنفر بودم و باااید این را بهش می گفتم ... + مبارکه شیرین خانوم ... از حرفش سر در نیاوردم + مبارک باشه عزیزم ... تو هستی ... ...ازحرف عاطفه شوکه شده بودم بارداری دوم در شرایط روحی من اتفاق افتاده بود. آن شب عاطفه پیش من ماند و مراقبم بود... وای بر حال کسی که مراقبش باشد. بعد از ترخیص از بیمارستان هنوز حال ضعف داشتم. چند ساعتی روی تختم خوابیدم ، هروقت که چشم هایم را باز می کردم به بدبختی خودم اشک می ریختم. در ذهن من مسعود با همه ی جذابیت و کششی که در من ایجاد کرده بود مانند مجسمه ی زیبایی به یکباره فرو ریخت. حتی فکرش را هم نمی کردم که چطور این همه سال گول رفتار موجه مسعود و عاطفه را خوردم. باید از ازدواج نکردن عاطفه می فهمیدم که رابطه ای این وسط وجود دارد ،اما افسوس که اینهمه سال مسعود نشستم ... به همه ی کارهایی که برای حفظ زندگیم کرده بودم فکر می کردم و افسوس می خوردم... دلم به حال خودم و تمام زنان مثل خودم می سوخت که چطور به دست یک مرد، جوانی و زندگی شان را از دست داده بودند. نزدیک ظهر تلفن همراهم را روشن کردم،۲۵تماس ناموفق داشتم،مسعود ۱۹مرتبه زنگ زده بود هنوز در حال چک کردم گوشی بودم که دوباره زنگ خورد. مسعود بود... نمی توانستم جوابش را بدهم عصبانی تر از آنی ‌بودم که توان‌ حفظ خونسردی خودم را داشته باشم گوشیم چند باری پشت سر هم زنگ خورد ، بعد وقفه افتاد... عاطفه در زد و وارد اتاقم شد. +شیرین خانوم مسعود نگرانتونه ، اگر بیدارید جوابش رو بدید لطفا. حالم از حرف زدنش ‌بهم می خورد فقط گفتم : _برو بیرون عاطفه دیگه هم اینجا پیدات نشه. گوشیم باز زنگ خورد... عصبانی بودم اما ضعف بدنی شدیدی داشتم ، صدایم از ته چاه در می آمد... _بله مسعود بود . +وای سلام شیرین کشتی منو تو ... چرا جواب نمی دی‌ ... خوبی؟ سرد گفتم : بهترم... بله کارم داری؟ مسعود از شدت خوشحالی هیجان زده و بلند حرف می زد : +شیرین عاطفه چی‌میگه؟! راسته؟ تو بارداری؟؟؟ با تمام ‌قدرت فقط فریاد کشیدم ، طوری که عاطفه هم بشنود : +عاطفه غلط کرده با تو ، به عاطفه چه ربطی داره که خبر بارداری منو به شوهرم بگه؟ مسعود نه تو رو می خوام نه این بچه رو مطمئن باش همین جا سقطش می کنم و برمی گردم ، شنیدی؟ +شیرین... شیرین... چی میگی؟... قطع کردم. یک بار برای همیشه باید این قضیه تمام می شد صدای در ورودی سوئیت را شنیدم ، عاطفه بی صدا رفته بود. ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
هدایت شده از  زاویه دید 🪐
. آنقدر گله نکن ، همه کارهای خدا از روی حکمته؛ فقط مرتب بهش بگو: ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده..! ‌‌‌‌‌░⃟⃟🦋 @zaviyedid
. ویل دورانت مورخ آمریکایی در کتاب مشهور تاریخ تمدن نقل می کند که : *در باستان بی حجابی و برهنگی علامت کنیزان و بردگان جامعه بوده است و نماد اشراف و ایرانیان اصیل بوده ...* .🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
. 🔖پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله : هر که دوست دارد، عمرش طولانی و روزی‌اش زیاد شود، به خود محبت کند . 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۵ در یکی از همین مکالمات بود که آنچه که نباید
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲۶ نمی توانستم افکارم را جمع کنم ، آینده برایم مبهم بود. فکر ریحانه و زندگیم را می کردم. در خیالاتم طلاقم را هم گرفتم و دنبال خانه ای برای زندگی می گشتم... خدا بر سر هیچ انسانی نیاورد... گیجی و سردرگمی و ندانستن راه حل بدترین حال یک انسان خصوصا یک زن آن هم در دیار غربت است. تنها چیزی که خیلی به آن اطمینان داشتم سقط بچه ام بود. فقط نمی دانستم این کار را اینجا انجام بدهم یا در ایران. اینجا کسی را نداشتم،می ترسیدم. اگر هم به ایران برمی گشتم حتما پدر و مادرم و مسعود مانع می شدند. اما واقعا دلم نمی خواست از مسعود دیگری داشته باشم. با حال بدم رفتم سراغ اینترنت و راه های سقط جنین را سرچ کردم اما چیز زیادی دستگیرم نشد. همیشه در مورد مسائل‌مربوط به کم اطلاعات بودم ، از دست خودم حرصم در آمده بود. چهار روز از خانه خارج نشده بودم و چهار روز به همین ترتیب گذشت. گوشیم خاموش بود فقط گاهی روشن می کردم و به مادرم خبر سلامتیم را می دادم و احوال ریحانه را می پرسیدم. از‌حرف های مادرم معلوم بود مسعود به آن ها نگفته است. خانه ام بهم ریخته و نامرتب شده‌ بود ، خودم رنگ پریده بودم و در این چهار روز غذای درست و حسابی نخورده بودم ، و ضعف‌ و بی حالیم مضاعف ‌شده بود. صدای چرخاندن کلید درب خانه را شنیدم.فقط عاطفه کلید اضافه داشت. اصلا تحمل دیدنش را نداشتم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 از اتاقم داد زدم: _مگه نگفتم برو و دیگه اینجا پیدات نشه چرا نمی فهمی؟ از در نیمه باز اتاقم داخل شد. چشم هایم می دید‌ش اما مغزم درک نمی کرد. مسعود بود ... در چهارچوب در‌ ایستاده‌ و نگاهم می کرد. با دیدنش‌تمام وجودم نفرت شد.. آن شب در ویلای شمال... خاطرات شرکت... کلمه ی "مسعود جان"... خنده های عاطفه... همه و همه به مغزم هجوم آورد. +سلام... چه بلایی سرت اومده؟ چت شده تو؟... جوابش را ندادم ، به سختی از جایم بلند شدم ، از عصبانیت می لرزیدم ، مسعود به طرفم آمد ، آرام بازوهایم را تکان می داد. +شیرین چی شده؟ اون حرف ها چی بود زدی؟ زودتر از این نمی تونستم بیام... مردم که،حرف بزن. با تمام تنفرم نگاهش کردم ... این بار نگذاشتم احساساتم بر من غلبه کند ، باید بعد از ده سال حرف دلم را می زدم . _ازت متنفرم مسعود... از تو و اون متاسفم که ده سال زنت بودم و تو با عاطفه خوش بودی آره درست شنیدی... نه تو رو میخوام... نه بچتو.. فریاد می زدم ، طوری که گلویم درد گرفته بود : _دیگه نمی خوام ببینمت... مسعود تو... اولش نفهمیدم چی شد!!!!! فقط صورتم به شدت می سوخت. محکمی خورده بودم. +خفه شو... به چه حقی این حرف ها رو می زنی؟ دیگه صدای مسعود رو نشنیدم ، به سمتش حمله کردم و با تمام قدرت می زدمش ، هرچند ضربه های بی جان من بدن قوی او را تکان هم نمی داد. مسعود مچ دستانم را گرفت ، دردم گرفته بود... +شیرین بد حرفی زدی... بد ‌تهمتی ‌زدی بهم... با همه ی ادا اصولات کنار اومدم ، الانم نگران سلامتیت بودم که اومدم... وگرنه خیلی وقته فقط دارم تحملت می کنم . مچ دستم درد می کرد و مسعود به حرفش ادامه داد: +حق نداری به بچم آسیب‌برسونی وگرنه بد میبینی !!! حالیت شد؟ _دستم رو شکوندی لعنتی ... ولم کن +حالیت شد؟ چاره ای نداشتم : _آره ولم کن... دستمو رها کرد... هر دو نفرمون نفس نفس می زدیم ، این اولین دعوای محکم بین ما بود. هر دو حرف هایی که سال ها در‌دلمون بود به زبان آورده بودیم ، حرف گفته شده را نمی شود پس گرفت . مسعود کیفش را برداشت و با سرعت به سمت در‌ رفت. ایستاد و با صدای بلند گفت: +یه تار‌مو از سر بچه کم بشه پدرتو در میارم اینو تو اون مغز فرو کن جُل و پلاستم جمع کن برگرد ایران،بهم گفتن که برای این هلندی ها چه هایی اومدی ... حرفی برای گفتن نداشتم... فقط رفتنش را نگاه کردم ... او رفت و صدای ضجه های من در خانه پیچید ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
کی غذا بخوریم بهتره ؟ 🔹 : ۷ الی ۸ 🔹 : ۱۲ الی ۱۳ 🔹 : ۳ساعت قبل از خواب 🔸 صبحانه هر چه زودتر خورده بشه بهتره ،دیرترین زمان مجاز برای خوردن صبحانه ۷ الی ۸ صبح هست . 🔸 در طب اسلامی وعده های اصلی غذا صبح و شب است و ناهار نداریم. ناهار نخوردن و به جای آن استراحت قیلوله موجب سلامتی و تناسب اندام است و بالعکس شام نخوردن موجب زیان برای بدن است. در قرآن آمده در بهشت مومنان با دو وعده غذای صبح و شب پذیرایی میشوند. می توان به جای وعده ناهار میوه خورد. با توجه به فرهنگ غذایی موجود در ایران زمان صرف ناهار ۱۲ الی ۱۳ باشه بهتره . 🔸 اگر شام با فاصله زمانی کمی قبل از خواب خورده بشه ، بدن پیش از خواب زمان کافی برای هضم غذا نداره، پس غذا رو به‌جای اینکه به‌عنوان انرژی مصرف کنه ، به شکل چربی ذخیره می کنه. پس بهترین زمان صرف شام ، ۳ ساعت قبل از خواب است . 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••