eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_چهارم 🍁 وقتی به مدرسه م
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 چند نفري از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند : تو جواني ، نميتوني تا ابد بيوه بماني . در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند . هم اگر اينطور ادامه بده ، براي خود شما بد ميشه نه درسی ، نه کاری . هرروز دعوا و ... عاقبت خوبي ندارد . بالاخره با آقائي که همسايه ها معرفي کردند و مرد بسيار خوبي بود ازدواج کردم . محمد آقاي کيان پور کارمند راه آهن بود . 🍁 براي کار بايد به خوزستان ميرفت . به ناچار ما هم راهي آبادان شديم . در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم . در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود . با محراب که از فوتباليست هاي خوزستاني بود ، خيلي رفيق شده بود . مرتب با هم بودند . در همان ايّام مشغول به کار شد . روزها سر کار مي رفت و شبها به دنبال رفقا . 🍁 بعد از بازگشت از آبادان ، خيلي از بستگان مخصوصاً عبداللّه رستمي (پسر عمويم که داور بين المللي کشتي بود) به توصيه کرد به سراغ کشتي برود ، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنيش به درد ورزش ميخورد . اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش ميرود . اما او توجهي نميکرد . فقط مشکلات ما را بيشتر ميکرد . مشکل اصلي ما رفقاي بودند . هر روز خبر از دعواها و چاقو کشي هايشان مي آوردند . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بَرنده است بُرنده است ماندگار است ابدی است مقام دارد مقام می‌دهد روشن است راه را روشن می‌کند اثر می‌گیرد اثر می‌دهد شادی روح و 🥀 🕊🌹
عنایت شهید محمد حسین محمد خانی .aac
7.22M
🌱عنایت شهید محمد حسین محمد خانی به جوان میگرنی با سر درد شدید 😢😢😢 بسیار شنیدنی لطفا نشر دهید ─
🌱 مادر شهید بهشتی می‌گفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو می‌گرفتم، رو به قبله می‌نشستم و هنگام شیر دادن قرآن می‌خواندم؛ اگر تلاوتم قطع می‌شد شیر نمی‌خورد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سقوط اسد و گزاره های پیش روی ایران و جبهه مقاومت در سوریه* به حوادث سوریه می توان از دو منظر نگاه کرد: ا. سوریه بعنوان یکی از اضلاع محور مقاومت. که سقوط کرده و حاکمیت ۵۴ ساله خاندان اسد بر آن پایان پذیرفته است. بشار اسد با همه نقاط ضعف و قوت، امکان حضور و پشتیبانی از جبهه مقاومت خصوصا حزب الله را فراهم کرده بود. با سقوط او عملا این امکان از بین رفته است. ۲. از نظر علم سیاست آنچه در سوریه اتفاق افتاده جابجایی قدرت خوانده می شود. قدرت یا بصورت آرام و مسالمت آمیز یا بصورت خشن و قهر آمیز جابجا می شود. انتخابات ابزاری برای انتقال مسالمت آمیز قدرت است همچنان که کودتا، شورش، قیام مسلحانه و ... راههای انتقال خشونت آمیز قدرتند. بشار اسد در انتقال قدرت بصورت مسالمت آمیز موفق عمل نکرد. در غیاب گروههای سیاسی این جریانهای سلفی_ جهادی و سلفی _ تکفیری وابسته به جریانهای ترکی_ غربی و عربی بودند که موفق شدند دولت را از طریق فتح سریع شهرهای سوریه و نهایتا پایتخت ساقط نمایند. سقوط دمشق کار را برای جبهه مقاومت دشوار نموده است. البته نباید فراموش کرد که سوریه تنها یکی از اضلاع جبهه مقاومت بود و همه اضلاع اگرچه از حمایت ایران برخوردارند اما مستقل عمل می نمایند. حال این پرسش وجود دارد که آیا بدون اسد هم می توان راهی برای لجستیک و پشتیبانی از حزب الله را از طریق سوریه فراهم نمود؟ باید نگاهی به آرایش بازیگران موجود در سوریه انداخت و از امکان همراهی آنها بهره برد. بازیگران این روزهای میدان در سوریه به دو گروه سلفی و غیر سلفی تقسیم می شوند. سلفی ها شامل دو دسته اند: سلفی_ جهادی وابسته به القاعده و سلفی_ تکفیری وابسته به داعش. القاعده دوم همچون طالبان بنا به مقتضیات زمانه مشی متفاوت با بنیانگذران این گروه سلفی_ جهادی دارند. ایران نقش مهمی در تغییر رفتار طالبان در افغانستان ایفا نمود و توانست این تهدید را به فرصت تبدیل کند. طالبان افغانستان با همه ویژگیهای منفی و مثبتی که دارد یکی از اهداف راهبردی جمهوری اسلامی ایران یعنی خروج آمریکایی ها از این منطقه را محقق کرد. جولانی هم در تحولات اخیر سوریه تا کنون نشان داده که نیم نگاهی به رفتار طالبان در افغانستان داشته است. اکنون باید جمهوری اسلامی ایران به آرایش گروههای سلفی_ جهادی میدان سوریه نگاهی واقع بینانه بیندازد و از این امکان به مثابه تهدید_ فرصت بهره لازم را ببرد. فرصت دیگر برای جمهوری اسلامی ایران گروههای غیر سلفی اند که در واقع نظامیان ارتش سوریه هستند که در قالب ارتش ملی سوریه یا ارتش آزاد از ارتش عربی سوریه وابسته به حکومت اسد طی سالیان متمادی جدا و ستاد فرماندهی حلب(شامل سپاه اول تا سوم) و ستاد فرماندهی ادلب(شامل سپاه چهارم تا هفتم) را برای سرنگونی بشار اسد تشکیل دادند. ضمن اینکه الان ارتش عربی سوریه وابسته به اسد که با کمترین مقاومت خود را تسلیم نمود نیز وجود دارد. این بخش از بازیگران میدان سوریه امروز نه جنبه ایدئولوژیک دارند و نه مذهبی اما شاید بتوان انگیزه های ملی و مذهبی را در آنها باز تولید نمود. ارتش سوریه در اوج اقتدار خود در دوران حافظ در سرکوب مخالفان داخلی موفق اما به همراه ارتش کشورهای عربی از رژیم صهیونیستی شکست خورد. این ارتش بنا به دلایل متعدد در مواجهه با داعش و نیز حوادث اخیر میدان را به رقیب واگذار نمود. فرصت دیگر ایران گروههای جهادی مردمی بودند که اسد در ازای وعده های محور ترکی، غربی و عربی آنها را خلع سلاح نمود اما امکان باز تولید آن وجود دارد. در این شرایط جمهوری اسلامی ایران با رصد میدانی گروههای مختلف فعال در سوریه باید به باز تولید عناصر وابسته و وفادار به خود و جبهه مقاومت، اقدام نماید. شاید این پروسه زمانبر باشد اما میدان جنگی که امروز میان جبهه مقاومت و جبهه استکبار گشوده شده نیازمند صبر راهبردی، رصد لحظه به لحظه میدان و استفاده از تکنیکها، شگردها و راهبردهای کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت است. ✍غلامرضا زعیمی 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
💢عربستان رژیم صهیونی را به رسمیت می‌شناسد؟ 🔹«بزالل اسموتریچ» وزیر دارایی رژیم صهیونیستی که در حال حاضر یکی از اعضای کابینه امنیتی این رژیم است، برای سازش با عربستان سعودی شرط تعیین کرده است. 🔸این وزیر ۴۴ ساله در مصاحبه‌ای با پایگاه «بلومبرگ» گفت، تشکیل کشور فلسطین حتی به عنوان بخشی از توافق عادی‌سازی روابط با عربستان سعودی جزء گزینه‌های کابینه نتانیاهو نیست. او گفت: «اگر این مسئله قرار است توافق را جوش بزند، توافق از بین خواهد رفت.» 🔹خبرگزاری «رویترز» در واکنش به این شروط به نقل از دو مقام سعودی و چهار مقام غربی مدعی شده بود، ریاض چند ماه قبل‌تر به واشنگتن گفته بود که تنها یک تعهد علنی از سوی اسرائیل مبنی بر موافقت با راهکار دودولتی برای حرکت در جهت عادی‌سازی روابط با اسرائیل کفایت خواهد کرد. 🔸این منابع افزودند: «عربستان سعودی پیگیری طرح بلندپروازانه خود برای عقد معاهده دفاعی با واشنگتن در ازای سازش با اسرائیل را کنار گذاشته است.» 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
زندگی نامه شهید سید کوچک موسوی   بسم رب الشهداء و الصديقين    سردار شهید سیّدکوچک موسویدر17شهریورماه سال 1329 در خانواده ای از سادات روستای جعفر آباد بیضاء فارس دیده به جهان گشود. هنگامی که چشم به جهان گشود از مرگ جانسوز پدر بزرگوارش چند ماه می گذشت و اینگونه در اوان کودکی طعم تلخ محرومیت و مصائب را چشیده و پرورش یافت و با وجود تمام مشکلات دست از تلاش بر نداشت.  این شهید بزرگوار بعد از گذراندن تحصیلات در زادگاهش از همان نوجوانی مشغول به کار گردید و چون نمي توانست ظلم و ستم را نسبت به مردم ستم دیده زادگاهش تحمل نماید، دائم با زورگويان در ستیز بود. در سال 1351 همسری از خانواده ی سادات اختیار نمود و 2سال بعد نيز در کارخانه آزمایش فارس استخدام شد. در تظاهرات های ضدرژیم شاهنشاهی در سطح شهر، محل کار و زادگاهش همگام با امّت شهید پرور و انقلابی شیراز شرکت فعّال داشت و با اینکه جوان بود، اما سختی روزگار از او فردي عاقل، وارسته و با تجّربه ساخته بود، تا جایی که بستگان، آشنايان و حتّي همسايگان مشکلات خودشان را با او در میان  مي گذاشتند و ايشان نيز در حد توانش به آنها کمک می کرد.  این بزرگوار احترام خاصی برای مادر بزرگوارش و سایر بزرگان قائل بود و به همین دلیل در نزد آنها از احترام خاصّی برخوردار بود. فردی خوشرو، خوش برخورد و مردم دار بود و به صله رحم و دیدار با فامیل و خانواده شهداء، ایثارگران وخانواده های بی سرپرست و بی بضاعت مقید بود، به دلیل همین خصوصیات اخلاقی و رفتاریش در بین همه اطرافیان از محبوبیت ویژه ای برخوردار بود و در حقیقت بین فامیل و آشنایان حکم بزرگ خاندان و بین همسایگان حکم بزرگ محله را داشت.   این شهید عزیز در اوایل سال1359 کارخانه ای را که در آن از حقوق و مزایای خوبی برخوردار بود به عشق امام (ره) و انقلاب رها کرد و به خیل سبز پوشان سیّد الشهدا (ع) در سپاه پيوست.    درهمان ابتدای ورودش با توجه به شعله ور بودن آتش فتنه در کردستان راهی غرب کشور شد و با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق به کشورمان او نیز از جمله رزمندگان پیشتازی بود که مهر ماه 1359 به مناطق جنگی جنوب عزیمت نمود.   او از جمله عاشقا ن واصلی بود که با توجّه به رنجي كه از مجروحيت شیمیائی  عمليات هاي خيبر و بدرمي برد اما همچنان تا جایی که جسم مجروحش روح بلندش را یاری می کرد بمدت60 ماه در جبهه ها ماند و بارها تا سرحد شهادت پیشرفت. (گویا تقدیر آسمانی اش در زمان دیگری رقم خورده بود.)
 به نقل از همرزمان و دوستان: ایشان بدون راننده کمکی در مسیرهای طولانی و پرخطر رانندگی می کرد و هیچگاه آثار خستگی در چهره اش نمایان نبود دائم با لبخندی که بر لب داشت باعث آرامش اطرافیان بود . شجاعت، بی باکی خستگی ناپذیری و قدرت بدنی بالایی که داشت باعث شد تا در بین همرزمانش در مناطق عملیاتی و یگان خدمتی به بولدزر معروف شود. این سیّد خستگی ناپذیر وقتی از جبهه باز  می گشت به پيگيري مراحل ساخت مسجد و جمع آوری کمک های مردمی و اعزام خانواده معظم شهداء و ایثارگران جهت زیارت حضرت امام رضا (ع)، حضرت فاطمه معصومه (س) و دیدار با امام خمینی(ره) مشغول بودند و همواره خود را خادم امام رضا (ع) و خانواده های معظم شهداء و ایثارگران می دانست. اين شهید بزرگوار به حضور در مسجد و بر پایی نماز جماعت و مراسم ادعیه های مختلف علاقمند بود و خود نيز جزء اول کسانی بود که اقدام به راه اندازی مجلس دعا در بین فاميل نمود و به همراه روحاني شهيد احد عموئي اقدام به راه اندازي كلاس قرآن در بين جوانان فاميل و محله  نمودند. درهمان سالهای آغازین جنگ تحمیلی با اینکه دائم در جنگ بسر می برد وقتی جوانان محل از او تقاضاي محلي براي راه اندازي پايگاه مقاومت كردند به نداي آنها پاسخ داد و با تهيه مصالح ساختماني به كمك جوانان بسيجي محل، اتاقي را براي اين امر در قطعه زميني كه سالها وقف مسجد شده بود و ساخت آن راكد مانده بود بنا نهاد و اينگونه در احداث مسجد در محل سکونتش در شهر شیراز پیش قدم شد و به همّت جوانان و مردم محل با جمع آوری کمکهای مردمی مسجدی با نام مبارک حضرت اباالفضل( ع ) بنا گذاشته شد که از آن پس اين بناي مقدس به پایگاه مهمی برای جمع آوری کمک های مردمی به جبهه ها و اعزام رزمندگان بسیاری شد که عدّه ای از این عزیزان از این مکان مقدّس به عرش سفر کردندو به نقل از جوانان آن روز كه اكنون از دست اندركاران مسجد مي باشند، عدّه ای از آنها نيز هم اکنون در مسئولیت های مختلف مشغول به خدمت هستند و در حال حاضر این مکان مقّدس همچون گذشته در ابعاد مختلف فعّال می باشد.  با اتمام جنگ تحمیلی او که تمام  توانش را در میدان نبرد در راه خدا صرف کرده بود و از این بابت خاطرش آسوده شده بود، بدلیل وخامت وضع جسمی اش در اثر جراحات ناشی از مجروحیت ديگر قادر به فعاليت نبود و تا زمان شهادت در منزل بستری شد و روز به روز از نظر جسمی ضعیف تر می شد تا جایی که دیگر به جوانان زیر 40 سال شباهت نداشت و دوستانی که مدتي او را ندیده بودند باورشان نمی شد كه او همان بولدزر معروف باشد، در طول مجروحیت حاضر به تشکیل پرونده در بنیادجانبازان و استفاده از امکانات بنیاد نگردید. او می گفت: اگر قرار است پرونده ای به جز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم آن پرونده، پرونده شهادتم باشد. این فرمانده دلير همچون سالهای دفاع مقدّس با روحیه ای استوار و محکم بود همیشه ذکر خدا برلب داشت و طلب شهادت می کرد تا اينكه شهید دو هفته قبل از شهادت در شب 19 رمضان خواب می بیند که در جبهه و در جمع دوستان همرزمش که تعدادی از شهدا هم در آن میان حضور داشتند سردار شهيد حاج مجید سپاسی برگه ای را به او مي دهند و مي گويند، این جواز شهادت شماست که از سوی امام زمان (عج) صادر شده و ما 2 هفته ديگر منتظر آمدنت هستیم. در همان شب همسرش نيز خواب مي بينند كه برگه ای به دستش مي دهند و مي گويند: این برگه را حاج مجید سپاسی برای همسرت آورده است تا 14روز ديگر او را به گلزار شهداء بیاورید بعداز آن خواب، سيد برای روزموعود لحظه شماری می کرد روز به روز چهره اش نورانی تر می شد کسانی که به ملاقاتش در منزل می آمد این تغییر را متوجه می شدند. همان طور که ايشان و همسرش در خواب دیده بودند روز چهاردهم در تاريخ 10/2/ 1369 در بیمارستان نمازی شیراز در حالي كه ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه به ايشان اشاره  می کند حالا مي توانيد دستم را رها کنيد، و دست در دست جدّ بزرگوار به خیل دوستان شهیدش كه منتظر آمدنش بودند پیوست.
پیكر این سردارخستگی ناپذیر بعد از زیارت در حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) بر روی دست همرزمان و مردم شهید پرور و انبوه علاقمندانش، با شکوه خاصی تشیع و در قطعه 13 گلزار شهدای شهر مقدّس شیراز،فاز 2 محمّد رسول الله (ص) رديف دهم پشت ساختمان آشپزخانه حسینیه دارارحمه در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. اکنون با گذشت سال ها از شهادت این فرمانده خستگی ناپذیر و دلاور تربت پاک و مطهرش بدليل کرامات متعددی که از او دیده اند یا مي بينند زیارتگاه خیل عاشقان اهل بیت (ع) و خصوصاً ارادتمندان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد که از همین رو به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.   روحش شاد و یادش گرامی باد یاد و خاطره سرداران و شهدای آماد و پشتیبانی گرامی باد.
کرامات شهید سید کوچک موسوی حکایت دوم به نقل از برادرسید محمد بنی هاشمی همسرم ادامه ماجرا را این طور برایم نقل کرد:وقتی دوستم حکایتش رابا چشمان گریان برایم تعریف کرد مشتاق شدم وبا گرفتن آدرس مزار شهید به آنجا رفتم همان شب درخواب دیدم که درحال زیارت درحرم امام رضا(ع) هستم بار دوم که به سر مزارش رفتم مجدداً خواب زیارت را دیدم چون برایم عجیب بود آن را برای خانواده ام تعریف کردم آ نها هم مشتاق شدند وبصورت دسته جمعی به سر مزار شهید رفتیم همان شب یکی ازآن ها درخواب می بیندکه همگی به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده اند این ماجرا دهان به دهان دربین فامیل نقل شد و عدّه زیادی به سر مزار شهید آمدند وبرای رفع گرفتاری و مشکلاتشان شهید را واسطه قرار دادند و نذرشان را بنام شهیدعزیز و جدّبزرگوارش کردند وبیشتر آنها اذعان دارند که گرفتاری ومشکلات آنها رفع شده است همسرم گفتندمن هر بار که به سر مزارش می روم مثل همان روزهای اول یا خودم خواب می بینم ویا اطرافیان در خواب می بینند به زیارت امام هشتم (ع) مشرف شده ام 0 من با شنیدن ماجرا مشتاق شدم و به همراه همسرم به گلزار شهداء وسر مزار شهید رفتیم یک روز بعد یکی از دوستانش تماس گرفت که همسرم به من گفت گوش کن که این دوستم چه می گوید اومی گفت دیشب خواب دیدم به حرم امام رضا(ع)مشرف شده اید . چون من از قبل در مکانهای مختلف (مناطق جنگی ، محافل دانشجویی وبسیجی ) به بیان کرامات دیده شده مردم ازشهدای عزیز مشغول بودم ازآن پس این مطالب ر ا نیز بیان کردم وجوانان و دوستداران انقلاب وشهداء با ضبط سخنان بنده و پخش آن در شهرشیراز و استان فارس وسایراستانهانسبت به آگاهی مردم ازوجود چنین شهید بزرگواری درگلزارشهداء شیرازاقدام کردند اکنون ما شاهدحضورمردم وخصوصأجوانانی هستیم که انفرادی وبصورت جمعی به سر مزارش می آیند وتعدادی که کرامتی می بینند یا برای خودم یا دوستانم نقل می کنند . ( برادر بنی هاشمی د ربیستمین سالگرد شهید در تاریخ 10/2/ 89کراماتی دیگراز ایشان به شرح ذیل نقل کردند)
حکایت سوم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی جوانی که اصلا به مسائل دینی اعتقاد نداشت به اصرار یکی از دوستان جوان متدین به سر مزار شهید سیدکوچک موسوی می آیند این دوست متدین نقل کرد که من نمی دانم این جوان از این سید بزرگوار چه کرامتی دید که 180 درجه تغییر کرد پس از آن به سر مزار شهید می آید وقرآن تلاوت می کند . حکایت چهارم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی یکی از نوه های مرحوم آیت الله محلاتی که از دوستان بنده هستند با من تماس گرفتند و گفتند بعد از شنیدن ماجرا به سر مزار شهیدرفتم همان شب در عالم خواب خودم را در حال زیارت حضرت رضا (ع) دیدم چه ارتباطی بین امام رضا(ع) واین شهید وجود دارد. حکایت پنجم به نقل ازخانواده شهید عصر پنجشنبه ای بود که به اتفاق خانواده به گلزارشهدا ء سر مزار پدر رفتیم تعد ادی جوان که 15نفری بودند آنجا حضور داشتند که یکی ازآنها درحال صحبت کردن بود وقتی رسیدیم این برادر جوان صحبتش تمام شد و نشست و سنگ قبر پدرم را بوسید وراه افتاد که برود خودم را به او رساندم و دلیل این کارش را جویا شدم و سپس خودم رامعرفی کردم آنها خوشحال همدیگررا صدا کردند و برگشتند او گفت من کرمانی هستم و در دانشکده شهید باهنر شیراز مشغول به تحصیل می باشم نزدیک 2سال بود که با شندیدن آن ماجرا هروقت موفق می شدم به سر مزارشهیدموسوی می آمدم . خیلی دوست داشتم به زیارت امام رضا م(ع)مشرف بشوم ولی هر بار بنا بدلائلی این امر محقق نمی شد تا اینکه فکری به سرم زد گفتم این بار از شهید موسوی می خواهم تا اثباب سفرم را فراهم کند به اتفاق یکی از دوستان که همین جا حضور دارند به سرمزارش آمدیم ومن روبه عکس شهیدکردم و ازاو خواستم تا 3روزآینده اثباب سفرم را فراهم کند هنوز3روزتمام نشده بود و که به من خبر دادند خودت را برای زیارت امام رضا(ع) آماده کن و مشرف شدم و ازآن روز به بعد من وسایر دوستان نسبت به قبل با ایشان انس بیشتری پیداکردیم . حالا شما بگویید علّت اینکه پدرتان با امام رضا (ع ) ارتباط نزدیک دارد چیست ؟
حکایت ششم به نقل از فرزند شهید برای تشیع یکی ازبستگان همسرم دراواسط هفته به داالرحمه رفته بودیم که در راه برگشت به اتفاق پدر ومادر همسرم به سرمزارپدرم رفتیم در آنجا تعدادی جوان با انداختن تکه فرشی درحال تلاوت قرآن بودند چون فامیل بزرگی هستیم گفتم شاید آنها را نشناخته ام از یک نفر آنها سئوال کردم شما با شهیدنسبتی دارید گفتند نه ما وبسیاری از مردم وجوانان نورآبادممسنی فارس با شنیدن ودیدن کراماتی از این شهید این مسیر طولانی را طی می کنیم و به سر مزارش می آییم وحتی بعضی وقت ها هم شب را در کنار مزارش به صبح می رسانیم و خواسته هایمان را با واسطه قرار ایشان می خواهیم وبسیاری از خواسته هایمان اجابت شده است مجبورشدم خودم را معرفی کنم خیلی خوشحال شدند و علت نزدیکی پدرم باحضرت امام رضا(ع) را از من جویا شدند . حکایت هفتم به نقل از برادر حسن جنگی مداح اهل بیت(ع) یکی ازدوستانم برایم نقل کرد مدتی بود ازدواج کرده بودم ، همسرم خوابی عجیب دید اومی گوید خواب دیدم درگلزار شهدا ء شیراز شما را گم کرده ام پس ازجستجو بسیارخسته ونگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد گفتم شوهرم راگم کرده ام وهرچه می گردم پیدایش نمی کنم او گفت نگران نبا ش من می دانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد وگفت به شوهرت سلام برسان و بگو بی معرفت ، مدتی است سراغی از ما نمی گیری وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی 2سال گذشته دائم به گلزار شهداء وسر قبر شهید موسوی می ر فتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهدا ء غافل شده ام بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که درخواب دیدم وبرایت پیغام داد. حکایت هشتم به نقل از خواهر شهید رستم گوشه نشین دوست خانوادگی داریم که شیرازی نیستند ومدتی پیش به منزل مان آمدن واز مشکلی که گرفتارش شده بودندسخن گفتند واینکه به هر جا و هر کسی متوسل شده ام تا کنون نتیجه ای نگرفته ام بدون اینکه از نسبتم با شهید موسوی به او چیزی بگویم سفارش کردم به شهداء خصوصأ شهید موسوی متوسل بشود وایشان چند روز بعد تماس گرفت وگفت من همان روز به همراه شوهر و فرزندانم به گلزار شهداء بالای سر مزار شهید موسوی رفتیم مشکلم را همان طور که به عکسش نگاه می کردم با او درمیان گذاشتم اگر بگویم اوهم با من حرف می زد دروغ نگفته ام وحالا که چند روز از رفتن ما به سر مزارش گذشته نزدیک به 80درصد از مشکلمان حل شده است خوشا بحال شما که در شهرتان چنین شهید بزرگواری دارید نمی دانم او چه کرده است که اینقدر در درگاه خداوند و نزد امام رضا(ع) آبرومنداست. حکایت نهم به نقل ازمادرشهید سیدعبدالله موسوی مدتی بود که به بیماری مبتلا شده بودم وبرای درمان به پزشکان مختلفی مراجعه کرده بودم وهرکدام داروهای مختلفی تجویز کرده بودند ولی بهبودی حاصل نشده بود وآن روزهم تازه از مطب یکی از همین پزشکان به منزلش پسرم آمده بودم و عروسم(دختر شهید موسوی) برای خرید از منزل خارج شد. من در منزل درازکشیده بودم واز مبتلا شدن به این بیماری بی تابی می کردم وبا عکس شهید که بر روی دیوار بود درد دل می کردم که احساس کردم صدای نفس شخص دیگری را در اتاق حس می کردم ناخودآگاه گفتم آقا سید کوچک شمائید گفت بله چون پشت به ایشان بودم می خواستم ازجایم بلند شوم تا بی احترامی به او نباشد اما نتواستم ایشان گفتند. شما استراحت کنید به سختی برگشتم تا ببینمش فقط توانستم با گوشه چشمم زیارتش کنم پیراهنی سفید بر تن داشت وچفیه ای مشکی به دور گردنش بود.ناگهان زنگ درب منزل به صدا درآمد و من گفتم این یا ....(عروسم) است یا علیرضا (نوه) که از مدرسه برگشته است . ایشان گفتند نه آنها نیستند من در را باز می کنم تا این جمله را گفتند از جا بلند شدم و تازه متوجه شدم که ایشان شهید شده اند سرا سیمه به سمت درب رفتم و درب را بازکردم کسی پشت درب وداخل کوچه نبود به گریه افتادم تا اینکه عروسم به خانه برگشت وحال منقلب مرا دیدوجویای علت آن شد گفتم چند لحظه پیش پدرت به عیادتم آمده بود او نیز به گریه افتاد هر دو خیلی گریه کردیم از آن روزبه بعد به برکت حضوراین سید بزرگوار بدون استفاده از دارو دیگرهیچ آثاری از آن بیماری در وجودم نیست.
حکایت دهم به نقل از خانواده شهید بعد ازظهر پنجشنبه ای به گلزار شهداء بر سر مزارشهید رفته بودیم تکه کاغذی تا کرده وچسبانده شده بر روی عکس شهید توجه مان را به خودش جلب کردوقتی آن را باز کردیم داخل آن برگ یادداشتی بود که به نظر می رسدکه نویسنده آن خانمی می باشد . متن یادداشت به شرح ذیل می باشد (اصل برگ موجود است ) هو علیم یا صبور ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون سید کوچک (بزرگ ) موسوی سلام از آشنائی با شما خوشبختم ، و خدا را به خاطر این موضوع شاکرم و اطمینان دارم که در این مطلب حکمتی است و امیدوارم که دیر نیامده باشم . گفتن اصل مطلب گرفتن وقت است چون شما می دانید. به پاکی شما متوسل شده ام تا شما را واسطه بین خود و علی ابن موسی الرضا(ع) قرار داده و عرض آنچه گفتنش برایم سخت است نزد رب العالمین نمایم . من از ارادتمندان به بانو فاطمه الزهرا (س) هستم و دراین امر به بانو زینب (س) نیز متوسل شده ام . بار گناهانم اجازه اجابت نمی دهند می خواهم انسانی کامل ،عاقل و بالغ به معنای واقعی شوم .عرصه حیات بر من تنگ شده مرتب قول می شکنم اطرافیان از من ناامیداند ولی من به خدا امیدوارم دیگر عرضی ندارم . حکایت یازدهم به نقل از یکی از بستگان شهید در تابستان سال 89بنا به مشکلاتی که پیش آمده بود از روی عجله تصمیم گرفتیم شیراز راترک کرده وبه یکی از شهرستانهای استان برویم تازه این تصمیم را گرفته بودیم ونزدیکان از آن خبر نداشتند چه برسد به غریب تر ها در همان روزها به منزل یکی از بستگان رفتیم در آنجا مادر خانواده خوابی راکه یکی از فرزندانش دیده بود برای ما نقل کردند: فرزندم در خواب شهید سید کوچک موسوی را می بیند که از او می خواهد از طرف ایشان به شما بگوید که شهرشیراز را ترک نکنید چون در آن خیری نیست .من وهمسرم وقتی این را شنیدیم تعجب کردیم و روی خودمان نیاوردیم . در راه برگشت همسرم گفت :حتما حکمتی دارد اما من نپذیرفتم و گفتم اگر قرار است من را منصرف کند چرا به خواب خودم نیامدند.همان شب خواب دیدم در خیابانی منتهی به حرم حضرت امام رضا(ع)بهمراه چند نفر ازاعضاءخانواده در حال قدم زدن هستم که ناگهان پایم به مانعی گرفت وبه زمین افتادم ومی خواستم از بالای پرتگاهی که به زیر گذرخیابان حرم شباهت داشت سقوط نمایم که موتور سواری با انداختن موتور وخودش جلو من از سقوطم جلوگیری کرد او جوانی بودکه کلاه بافتنی به سرداشت و چفیه ای هم به گردن داشت ،موتوری که سوار بود از نمونه موتورهای بود که رزمندگان در جنگ استفاده می کردند بود وبعد از من خواست تا با او بروم ابتدا تردید داشتم اما احساس می کردم او را جایی دیده ام وقتی تردید مرا دید گفت بیا برویم .سید منتظر است آن وقت با او رفتم خودم را در صحن مسجد گوهر شاد در نماز جماعت در کنار شهید موسوی دیدم بعدازاقامه نماز شهید بامن شروع به صحبت کرد ،قبل از آن که من چیزی بگویم اواز همه مشکلاتم با خبر بود ومرا دلداری می داد واز من خواست تا از این تصمیم منصرف شوم من نیزبعد از دیدن این خواب ازتصمیمم منصرف شدم اما بدنبال هویت آن موتورسوار،ساعتها فکر کردم تا اینکه متوجه شدم عکس او را در گلزار شهداء بالای سر مزار خانمی بنام زهرا جوانمردی دیده ام وقتی خواب را برای همسرم تعریف کردم وآدرس مزار رادادم او گفت این مزار مادر سردار شهید حاج مجید سپاسی است که عکس آن بزرگوار را بالای سرش نصب کرده اند در اولین پنجشنبه بعد از دیدن خوابم به گلزار شهداء رفتیم وبر خلاف هفته های قبل یک راست به سرمزار مادر شهید رفتم درست حدس زده بودم آن جوان ی که در خواب دیده بودم شهیدبزرگوار سپاسی بود که من رابه نزد شهید موسوی هدایت کرده بودند. حتما بین این دو بزرگوار رابطه ای است که دراین خواب ودرآن خوابی که شهید وهمسرش دو هفته قبل از شهادت آنهارااززمان شهادت مطلع می نماید واز آن مهمتر علت ارتباط شهید سید کوچک موسوی با حضرت امام رضا (ع)است که مطمئنا بدون حکمت نیست.
خصوصیات اخلاقی ورفتاری پاسدار شهید سید کوچک موسوی سید قاسم موسوی برادر شهید : خواهرم در دبستان روستا ی زادگاهمان مشغول به تحصیل بود با چشم گریان به خانه آمد برادرم که او را در این وضعیت دید علت را جویا شد وقتی خواهرم گفت که معلمش از او خواسته تا از فردا بدون حجاب وبا پوشش سپاه دانش در سر کلاس حاضر شودخیلی ناراحت شد وبه مدرسه رفت ومدرسه را بهم ریخت وچون بر روی اتوبوس بین شهری بیضاء-شیراز کار می کرد از سوار کردن آنها در اتوبوس خودداری می کرد.تا اینکه آنها گفتند می تواند مثل گذشته به مدرسه بیاید. حسین احمدی منش ازدوستان وهمسایه: در اوایل انقلاب ما جوانان محله بهرام آباد واقع درپانصد دستگاه ارتش شیرازجهت انجام فعالیت های مذهبی ،فرهنگی وسیاسی بدنبال شخصی می گشتیم تا ما را حمایت کندولذا چون این سیدبزرگوارخوشرو ، مردم دار، بزرگ منش ،کوچک نواز وجوانی رزمنده وانقلابی بودو در محله سر شناس ومورد احترام همسایه ها بود مارا برآن داشت تا یک شب دسته جمعی به منزل شهید برویم وقتی موضوع را با ایشان مطرح کردیم بسیارخوشحال شدند وایشان با توجه به قطعه زمینی که در محله از قبل جهت احداث مسجد بلاتکلیف مانده بود دراولین فرصت با تهیه آجر ومصالح برایمان ما را تشویق کرد تا برای شروع اقدام به ساخت اتاقکی جهت انجام فعالیت های مختلف خصوصا راه اندازی پایگاه مقاومت نماییم پس از آن ،ایشان با استعانت ازخداوند منان ویاری گرفتن ازمردم محله خصوصاجوانان بسیجی اقدام به تهیه دفترچه های مخصوص جمع آوری کمک های مردمی نمود واینگونه شدکه مراحل احداث ادامه پیدا کرد وباحمایت اوّلیه این سردارشهید ازماجوانان دراحداث مسجد بود که اکنون 80درصد ازمراحل احداث مسجداباالفضل(ع) صورت گرفته است. ودرطول این سالها چه بسیارجوانانی که به خاطر قدم خیر شهید این شهیدعزیز دراین مکان مقدس پرورش یافته واز آسیب های اجتماعی مصون ماندندواکنون در پست ها و مشاغل مختلف به نظام جمهوری اسلامی خدمت می نمایند این بزرگوار مشوق ما درشرکت درجبهه ها وجمع آوری واعزام کمک های مردمی به جبهه ها بود درب منزلش به روی همه باز بود وباجدیّت مسائل ومشکلات مردمی را که از او کمک می خواستند پیگیری می کرد شجاع ، دلیر، بود مطیع امر امام (ره)حضرت آیت الله خامنه ای بود وفرمانده هان بود که سوابق خدمتی وی سندی روشن وگویاست شوخ طبع بود دائم لبخند بر لب داشت حتی درمواقعی که بدلیل مجروحیت حال مساعدی نداشت وما به عیادتش می رفتیم خم به ابرو نمی آورد ومحکم واستوار وثابت قدم بود.
سیدعباس موسوی از بستگان : این شهید بزرگواربا اینکه جوان بود ومورد توجه بزرگان بود و آنها نشست وبرخواست می کردند به هیچ عنوان مغرورومتکبّر نمی شد وارتباط دوستانه اش را با ما جوانان کم سن وسال و هم سن وسالش ترک نمی کرد همه بستگان مجذوب خصوصیات اخلاقی او بودندبطوری که بعد ازسالها هر گاه به یاد اومی افتیم اشک درچشمانشان حدقه می زند . همیشه لبخند بر لب داشت ودر عین حال مصمّم و جدّی بود . درب خا نه اش همیشه به روی همه باز بود پیر وجوان برای هم فکری ورفع مشکلاتمان نزد او می رفتیم محرم وحلّال مشکلات بود ازانجام هیچ کارخیری درحقّ اطرافیان (بستگان ،آشنایان وهمسایگان)کوتاهی نمی کرد . ایشان درمحل سکونتش که بیشتر فامیل درآنجا سکونت داشتند به اتفاق روحانی بزرگوارشهید عموئی اقدام به راه اندازی کلاس های روخوانی قرآن واحکام می نمودند و درمواقعه ای که جبهه حضور نداشتند به همراه همه درکلاس حاضر می گشتند . آنقدر به جوانان نزدیک بود که پدرومادربسیاری ازجوانان ازایشان می خواستند تا فرزندانشان را راهنمایی کنند وما جوانان هم بدلیل رفتار وخصوصیات نیکویی که داشت . گوش به حرفش بودیم. حسین (ذبیح)نجف پور دوست وداماد خواهر شهید: در زمان ستم شاهی که درمحله های پایین شهر افرادی شرور واربده کش اقدام به زورگویی به مردم ضعیف محله می کردند این شهید بزر گوار که از قدرت بدنی بالایی برخوردار بودوتحمل زورگویی وظلم وستم آنها را نداشت دایم درگیر بود وآنها از ترس او نمی توانستند عرض اندام نمایند که این روحیه او نشان از ظلم ستیزی ومظلوم نوازی این بزرگوار داردومن بدلیل همین خصوصیات اخلاقیش بود که با دوست شدم او بسیار از خود گذشته بود ودرآن زمان که اهداء خون توسط مردم به ندرت صورت می گرفت ایشان وقتی من توسط عده ای از همین اراذل واوباش محلی با ضربات چاقو مضروب شده ودر بیمارستان درحال مرگ بودم آمدند وبا اهداء خون خودشان مرا از مرگ نجات دادند ومن یکی از افتخاراتم این است که خون این سید بزرگوار در رگهایم جاری است. درهنگام پخش شب نامه ها وبیانات حضرت امام خمینی (ره)که به خرج خودمان تهیه می کردیم می گفت: چون با هم هستیم وبه خدا اعتقادداریم، حتی اگر یک لشکر هم در پیش روداشته باشیم هرگزنمی ترسم من واو دربیشتر تجمعات و راهپیمایی های ضد رژیم شاهنشاهی وپخش اعلامیه دوشادوش همدیگر بودیم اوبجز خدا از هیچ کس وهیچ چیز نمی ترسید. تازه با خواهرزاده اش نامزد کرده بودم روزی متوجه شدم قصد دارد به همراه چند نفر از خانمها به زیارت شاهچراغ(ع) وسید علاالدین حسین(ع) برودومن باتوجه به بهم ریختگی اوضاع شهر مخالفت کردم وبینمان مشاجره پیش آمد و مادرشان که از موضوع مطلع شده بود. یکی از بچه ها را به دنبال برادرش (سید کوچک ) فرستادند . من که از زوربازو وقدرت بدنی ایشان خبر داشتم ومی دانستم اگر بدستش بیفتم راه فراری ندارم وقتی دیدم از دور می آید قبل از اینکه به من برسد بندساعتم راباز کرده و درجیبم گذاشتم وسپس کاپشنم راازتن درآورم وروی زمین انداختم تا دست وپا گیر نشودبا تعجب دیدم که می خندیدومی آمد که خواهرش به ایشان اعتراض کرد چرا می خندی گفتند من به قصددرگیری با اوآمدم ولی وقتی می بینم دخترت کاپشن ذبیح را از روی زمین برداشته ومی تکاند چه بگویم بهتر نیست ما دخالت نکنیم وآنهاراکمک و راهنمایی کنیم . این بزرگوار با اینکه کمتر از 30سال سن داشت در با تصمیم گیری شایسته باعث رفع کدورت بین ما شد
خداویس یگانه از بستگان : خوش رو وخوش برخورد ومردم داربودوهرکس که او را می شناخت اگرگرفتاری ومشکلی برای خودش واطرافیانش پیش می آمد (حتی بزرگتر های روستا و فامیل) با او مشورت می کردندوبه نظراتش احترام می گذاشتند واو نیز از هیچ کمکی دریغ نمی کرد خود ازجمله جوانانی بود که دراوایل انقلاب مجالس دعای کمیل وتوسل رابصورت دوره ای درمنزل شرکت کنندگان (فامیل ،بستگان و آشنایان) درشهر وروستا راه اندازی نمود وهر زمان که درجبهه حضور نداشتند با خانواده اش در مراسم شرکت می کردند . بسیار میهمان نواز بود به بزرگترها احترام می گذاشت .هرگز فراموش نمی کنم که دراواخر عمر شریفش که در بستر مجروحیت افتاده بود .من وخا نواده ام سعادت داشتیم به عیادتش برویم در لحظه ورود بااینکه برای ایستادن وراه رفتن در رنج وعذاب بود اما به هر زحمتی بود روی پا ایستاد وبا روی باز چند قدمی به استقبال ما آمددر آن چند دقیقه ای که در کنارش بودم دیدم که او همچون گذشته وخصوصا سالهای جنگ محکم واستواربود ودایم بالبهای متبسّم شکر خدا را می کرد . ایشان بااینکه سن کمی داشت اما بدلایل خصوصیات اخلاقی بارزش از خیلی سالها قبل در فامیل حرف اول را می زد ودر حقیقت حکم بزرگ فامیل را داشتند
  در روزهای اول ازدواج، همسرم ماجرای عجیبی را که برای یکی از دوستان نزدیکش اتفاق افتاده بود برایم این چنین نقل کرد: یکی از دوستانم را که قبلا با هم همکلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات کردم. چون تا حدودی در جریان مشکلاتش در خصوص ازدواجش بودم، از او در این خصوص سئوال کردم که با چشم گریان ماجرا را این چنین برایم بیان کرد. وقتي از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری که داشتم یکی را انتخاب کنم. از آنها اجازه گرفتم که ابتدا به زیارت امام رضا(علیه السلام) مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم. روز اول که به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بی تابی کردم و از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضای یاری کردم . همان شب بود که خواب ديدم در گلزار شهداء شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی بنام -کوچک-موسوی ایستاده ام . ندایی به من می گفت آن جوانی که مقابل قبر شهيد نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست. از سفر که برگشتم چند روز بعد به گلزار شهداء رفتم. برایم خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود که دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود. برای اینکه مطمئن شوم از او سؤال کردم ساعت چند است، وقتی خواست جواب بدهد، چهره اش را دیدم ،خودش بود. در فکر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد کرد، که ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت بعد از سلام و احوال پرسی از مجرد بودنم سئوال کرد و هنگامی که مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش (همان جوان) به خواستگاری بیایید و من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج کردیم. نکته جالب اینکه گفت: اگر یادت باشد من خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همين طور هم شد. نقل از: سید محمد بنی هاشمی   منبع: سایت شهدای فارس https://blogroga.kowsarblog.ir/