eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.3هزار عکس
17.9هزار ویدیو
356 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از آیت‌الله خامنه‌ای از محبت مردم به (علیه‌السلام) ‌
💔 باید مراقب قلب ها باشیم؛ آنها خیلی زود غبار می‌گیرند ... راه دل، چشم است آنها را که پوشاندی، قلبت باز خواهد شد و نظاره‌گر وجه الله خواهی بود... فدایی عمه جان ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 وقتی اولین قالب یخ را که انداخت توی تانکر، صدای یکی بلند شد که از کله سحر تا حالا ایستادیم برای دو قالب یخ. مگر نوبتی نیست؟ علی گفت: اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه (س). با صاحب کارخانه شرط کرده بود که اول یخ تانکر نذری را می دهد بعد بقیه را. با خط نه چندان خوبش هم روی تانکر نوشته بود سلام بر گلوی تشنه حسین (ع) 📚 🏴🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 ما یک هفته در در وزارت عراق بودیم (در بخش استخبارات) و از ما فقط یک خواسته داشتند . می گفتند روزی که به جسارت کنید شما را می کنیم. حتی بعضی وقتها می گفت: ما همه را می آوریم اینجا و به محض اینکه به جسارت کردند آنها را از این به می فرستیم. یادم هست آنها یک این برنامه را ادامه دادند. آنها هر شب ما را از که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً شروع می کردند و گاه تا می زدند. صدای و رفقای بلند بود، اما به جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به جسارت کرده باشد. 🕊 🥀🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 ما یک هفته در در وزارت عراق بودیم (در بخش استخبارات) و از ما فقط یک خواسته داشتند . می گفتند روزی که به جسارت کنید شما را می کنیم. حتی بعضی وقتها می گفت: ما همه را می آوریم اینجا و به محض اینکه به جسارت کردند آنها را از این به می فرستیم. یادم هست آنها یک این برنامه را ادامه دادند. آنها هر شب ما را از که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً شروع می کردند و گاه تا می زدند. صدای و رفقای بلند بود، اما به جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به جسارت کرده باشد. 🕊 🥀🕊
🌹🌴🌹🕊🌹🌴🌹 دلم است برای یک از جا ماندن... که "رسیدن"باشد؛ رسیدن به سفرکرده" منِ باید رفتن بکشم... 🕊 🥀🌹
🌹شهید وحید رضا رسولی🌹 هر وقت می‌خواستیم دیده‌بوسی کنیم، سریع پیشانی‌اش را جلو می‌آورد و می‌گفت: «مامان، پیشونیم رو بوس کنید!» وابستگی زیادی به من داشت. هر صبح که می‌خواست به سر کار برود، حتی اگر خواب بودم بیدارم می‌کرد و دست می‌گذاشت به روی پیشانی‌اش. می‌گفت: «اینجا رو ببوس تا برم!» تمام خانواده دیگر عادتش را می‌دانستند. هیچ‌وقت نمی‌گذاشت صورتش را ببوسیم. از سرکار که بر می‌گشت خسته بود و پیشانی‌اش خیس از عرق بود. با آن حال پیشانی‌اش را می‌بوسیدم. تمام سال‌هایی را که در نیروی انتظامی خدمت می‌کرد، به همین عادت گذشت. انگار می‌دانست که تنها همان نقطه ارزش بوسیدن دارد! روزی که به شهادت رسید و پیکرش را به شهرمان آوردند، کفن را که کنار زدم، دیدم تنها یک جای بدنش تیر خورده است. تیری درست بر روی پیشانی🩸🌹 • ۵/۲۴ سالگرد شهادت🕊 • ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
به سید می‌گفتن: اینا ڪی هستند مياري هيئت؛ بهشون مسئوليت میدی؟! می‌گُفت: ڪسی ڪه تو راه نیست، اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش بها ندی، میـره و دیگه هم برنمی‌گرده اما وقتی تحویلش بگیری، جذب همین راه میشه! زیر علمت امن ترین جای جهان است ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا