eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی‌نامه شهید: شهید احمد جلالی سال 1335 در یکی از محلات حومه شهر بوشهر پا به عرصه جهان گذاشت. تحصیلات ابتدائی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و در هنرستان حاج جاسم بوشهری موفق به اخد مدرک دیپلم فنی شد. در سال 1356 پس از اتمام دوره سربازی به عنوان معلم ورزش به استخدام آموزش و پرورش در آمد و در روستای     بنه گز مشغول انجام وظیفه شد. گذشت و فداکاری های او باعث شد تا به الگویی برای دیگران تبدیل شود. مراسم دعای کمیل را بسیار دوست می داشت و هرگز سنگر نماز جمعه را ترک نمی کرد. در بهبوهه سال 1357 با شجاعتی مثال زدنی اقدام به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) در سطح شهر کرد. پس از پیروزی انقلاب نیز وظیفه پاسداری و انتظامات پاسگاهی در شمال قلعه ریشهر و حفاظت از مرزهای آبی آن منطقه را ر   عهده دار شد. زیرا ارتش به دستور رهبر پادگان ها را ترک کرده بودند. پس از بازگشت ارتش و باز شدن مدارس باز به شغل شریف معلمی پرداخت. عضویت در شورای محل، تدریس، آموزش اسحله و امور نظامی از سایر فعالیت های او بود. در سال 1359 در دوره چریکی اردوگاه منظریه تهران شرکت نمود و به عضویت گروه پدافند نیروی هوایی در آمد. اما همچنان در فکر مدرسه و دانش آموزان بود و هر زمان فرصتی پیش می آمد به مدارس سر می زد. در فروردین سال 1360 باز به مدرسه برگشت اما با شروع جنگ به ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران به فرماندهی شهید علیرضا ماهینی به دهلاویه پیوست. این سرباز دلاور اسلام پس از مبارزه در عرصه های گوناگون در 26/04/1360 سر به آستان معشوق فرود آورد و روح بی تابش به آسمان عروج کرد.
فداکاری و ایثار راوی: عبدالمحمد بوستان کللی (دوست و همرزم) زمانی که در مدرسه شهید جلالی اهواز بودیم. شب ها روی پشت بام می خوابیدیم و تنها یک پتو داشتیم که برایمان کافی نبود. یک روز صبح زمانیکه از خوابی بیدار شدم دیدم دو پتو روی من است. از دوستانم سؤال کردم اما کسی چیزی نگفت. تا اینکه یکی از بچه ها به شهید احمد اشاره کرد و گفت برای ایشان است. زمانیکه شهید از خواب بیدار شده بودند تا به حمام بروند پتوی خود را روی من انداختند و خودشان تا صبح بدون پتو سر کرده بودند. وظیفه شناسی راوی: سید محمد علی محزون زاده (دوست شهید) شهید علاوه بر بهترین دوست پسر خاله من نیز بودند. زمانیکه در شورای محل کار می کردند، شورا وظیفه توزیع اقلام و مایحتاج مردم منطقه را بر عهده داشت. روزی خبر رسید که شورا پنکه توزیع می کند مادرم مرا فرستاد تا برای خانه پنکه ی سقفی بگیرم اما شورا بسته بود و چون احمد پسر خاله من بود به خانه خاله ام رفتم تا پنکه ای از او بگیرم که دیدم شهید یکی از اتاق های خانه را به اقلام شورا اختصاص داده اند و در آن ظهر گرم بدون اینکه پنکه ای را برای خودش روشن کند مشغول چیدمان شوم .
وصیت‌نامه شهید: من به جوانان عزیز شهرم وصیت می کنم که امروز یک تکلیف الهی بر عهده ما گذاشته شده است. امروز روز خداست. جوانان عزیز، همسایگان اگر امروز به یاری رهبرمان نشتابیم قافیه را باخته ایم. دشمن به سرزمین ما حمله کرده است. عاشورای حسینی درس بزرگی به ما داده است. بشتابید تا دشمن سوءاستفاده نکند. وصیت می کنم ای دوستان من، هم کلاسی های من، اگر واقعاً توان و قدرت حضور در جبهه دارید دستور رهبر را لبیک گویید و در جبهه ها حضور پیدا کنید.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت‌نامه شهید: من به جوانان عزیز شهرم وصیت می کنم که امروز یک تکلیف الهی بر عهده ما گذاشته شده است
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت، سرشته آب و گلم امام خوب زمانم، آرام جانم هر کجا که هستید با هزاران عشق و ارادت سلام😊
دعای عهد-5دق.mp3
5.42M
دعای عهد » 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح 🎤 ۵ دقیقه برای تجدید بیعت با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
فَاِنّا یُحیطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لایَعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم. ما از اوضاع شما کاملاً باخبریم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست. 📚 بحار، جلد ٥٣، صفحه ١٧٥
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 خدا را همیشه در نظر داشته باشید و حتی یک لحظه از خدا غافل نشوید و نگذارید در این موقعیت حساس دشمنان انقلاب و دشمنان جمهوری اسلامی یک کاری بر علیه انقلاب انجام دهند و همچنین نگذارید که در جامعه توحیدی ما فساد اخلاقی رواج پیدا کند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 خدایا ، تو کن، تو مرا کن، صدای می‌شنوم، صدای می‌آید، گوش کر است ؛ می‌سوزد اما آتش نمی‌گیرد ... 🥀🌹🌴
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴 همسرش می گفت: مدتها بعد از در رویایی شیرین او را دیدم. درون قطار با دخترم آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که نور بر صورتش احاطه داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در کنارش ایستاده بود. نگاهم به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش خوشحال شدم. بود. به من اشاره کرد و با صدایی رسا گفت: ناراحت نباش، من دارم می آیم. فردای آن روز بی صبرانه منتظر تعبیر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تهران تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای شناسایی راهی معراج شدیم. گفته بودند باید او را شناسایی کنم. باورش خیلی سخت بود. پیکرش به طور کامل سوخته، استخوان هایش در هم شکسته و ترکش های متعددی بر بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به پای چپش، که قبلا ترکش خورده بود افتاد اطمینان پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن پیکرش دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در خواب به سراغم آمد و دلسوزانه گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای سرم نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ شادی روح و 🥀 🌴💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما بچه که بوديم، بابا يادمان داده بود که در مدرسه هر کس پرسيد پدرتان چه کاره است، بگوييد کارمند دولت. کسي واقعاً‌نمي‌دانست پدر ما سپاهي هست؛ فرمانده هست. الحمدالله در خانه هم يک طوري برخورد مي‌کرد که حالا ما فکر نکنيم خبري هست! خودش عميقاً به اين قائل بود که اينها همه‌اش يک لحظه است؛ امروز هست و فردا نيست. اصلاً پست و مقام و درجه و جايگاهي که داشت حقيقتاً برايش بي‌ارزش بود. يادم هست هفته‌هاي آخر منتهي به شهادت ايشان بود. کمي مريض احوال و سرماخورده بودند. رفتند وسط هال و يک کاغذ A4 گذاشتند زيرپايشان. من و سعيد و مادرم را هم صدا کردند. گفتند پست و مقام براي من، مثل اين کاغذ مي‌ماند، نه وجودش، من را بالا برده و نه بعداً‌ اگر از زير پايم کشيده شود، زمين مي‌خورم. کشيدنش و وجودش برايم هيچ فرقي ندارد. شما هم طوري زندگي کنيدکه مقام برايتان اينطوري باشد. راوی : 🌹🕊🥀
🌴💐🌺🌸🌺💐🌴 نبودنش است نیامدنش است ترک یک یک به سوی نسل ما نسل است 🌺🌸 🌸🌺 🌴 🌺💐
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 که جایش نگهبانی داد . در تابستان 1359 در پادگان امام حسین(ع) دوره آموزشی عمومی نظامی را گذراند و پس از آن برای مقابله با ضد انقلاب آماده اعزام به کردستان می شود که با شروع جنگ تحمیلی در شهریور 59 داوطلبانه به سمت جبهه های غرب عازم می شود. وی پس از اینکه به مدت شش ماه داوطلبانه در جبهه های غرب کشور به مقابله با دشمن بعثی مشغول بود پس از چندی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مدت چهار ماه به عنوان محافظ بیت حضرت به خدمت مشغول شد. مادر خندان در این باره می گوید: یک شب با خوشحالی به منزل آمد و گفت: دیشب یکی از بچه ها در بیت مشغول نگهبانی بود که سلاحش را گرفت و عبایش را به او داد و دو ساعت تمام در حیاط به نگهبانی پرداخت. پس از نگهبانی اسلحه را به آن داد و به نماز شب مشغول شد. آن بنده خدا در حالی که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود به نماز ایستاد. بعدها فهمیدم که آن پاسدار خود بوده است. 🌹 🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا