🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#حسین_خلعتبری
#شهیدی که در بین بعثیون عراقی به #حسین_ماوریک ( شکارچی ناوهای اوزای عراقی) معروف بود .
#قسمت_هشتم
از سوی فرماندهی نیروی هوایی، مأموریتی به پایگاه ابلاغ و خلعتبری برای انجام آن برگزیده میشود و مأموریت بدین شکل بود که: هدف پشت سر نیروهای پشتیبانی عراق بمباران شدید شود، مأموریت حیاتی بود و جنگندهها باید ۴۶۰ مایل از وسط پدافند قوی عراق در ارتفاع بالا پرواز کنند و در حین مأموریت لحظه به لحظه به سمت اف ۴های نیروی هوایی موشک میزدند.
فانتومها درست روی هدف رسیده بودند که ناگهان یک موشک سام ـ ۶ از بالای کاناپی #خلعتبری رد شد و هواپیما لرزید، در وسط نیروهای عراقی، شماری از خانههای متحرک دیده میشود و #خلعتبری متوجه این خانهها میشود و گویا به او الهام شده بود که این خانهها را بزند، هدف بمباران تانکهای دشمن بود، ولی #خلعتبری ارتفاع هواپیما را زیاد میکند و در یک آن به سمت خانهها شیرجه میرود.
با توجه به مهارتی که او در این کار داشت، خانهها را هدف گرفته و دقیقاً با یک شیرجه همه آنها را نابود میکند. در این هنگام ساعت شش و نیم صبح را نشان میدهد، #خلعتبری بلافاصله پس از مأموریت با سرعت به پایگاه برمیگردد و در گزارش پس از پرواز خود این گونه مینویسد که شماری از خانههای متحرک را دیدم و به جای اهداف از پیش تعیین شده آنها را آماج گرفتم.
روز پس از آن، از اتاق ویژه اطلاع دادند که: به #خلعتبری بگویید دیدت عالی بود و زمانی که آنجا را زدی ۴۸ افسر عالی رتبه و دو ژنرال عراقی داخل این خانهها بودند که به درک واصل شدند.
#شهید_خلعتبری در حضورش در دوران جنگ تحمیلى، بیش از ۷۰ پرواز برون مرزى بر فراز خاک دشمن انجام میدهد و البته این تنها پروازهای عمقی به خاک عراق است و پروازهایی که او روی خلیج فارس، از جمله در عملیات مروارید انجام میداد، بسیار بیشتر از این است.
با این که پزشکان او را به خاطر پروازهاى متعدد و پى در پى و فشارهایى که بر جسم او وارد شده بود، از ادامه پرواز منع کرده بودند، ولی #خلعتبرى کسی نبود که جسمش را بر خاک و مردم کشورش ترجیح دهد و از این روی، توصیه پزشکان و فرماندهان جنگىاش را براى توقف پروازهاى جنگى نپذیرفت.
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#مادرانه
#مادر_شهید
#شهید_والامقام
#حسین_افشاری
فقط ۲ قطعه استخوان ساعد از #حسین برایم آوردند!
#پنجشنبه_های_دلتنگی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🥀🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#شهیدانه
#شهیدان نامہ گلگون نوشتند
#شهادٺ نامہ را با خون نوشتند
بنازم این همہ ایمان و ایثار
بہ تاریخ جهان قانون نوشتند
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🌴
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
📚کتاب زندگی به سبک شهدا📚
🕊خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊
آمد پیشم و مرخصی خواست تا برود امیدیه.
خیلی کم مرخصی می گرفت،ولی این بار بد جور پیله کرده بود.
گفتم «اگه یه حمله جدید بشه و مجروح بیارن چی؟ من این جا دست تنها می مونم.»
گفت «قول میدم صبح برم و عصر برگردم.»
گفتم «آخه چه فایده داره این همه راه بکوبی بری و نرسیده برگردی. بزار یه وقت دیگه برو .به جای یه روز ،یه هفته ،ده روز برو.
این طوری می تونی بیشتر پیش خونواده ت بمونی .»
باز هم اصرار کرد.
گفت «یه کار ضروری پیش اومده .شما باید اجازه بدی من برم.»
هروقت می خواست از اصرارش مطمئنم کند،قسم می خورد و
می گفت « به خدا.»این را که می گفت می فهمیدم به آخرش رسیده.
گفت «به خدا عصر میام.»
گفتم «حالا که این قدر واجبه ،باشه برو.»
صبح رفت.
روی قسمش ماند و عصر هم برگشت .
نگاهش که کردم ،فهمیدم این مریم همان مریمی نیست که صبح رفته بود..
📚ادامه دارد...
🌷
🌷🌷
🌷🌷🌷
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 📚کتاب زندگی به سبک شهدا📚 🕊خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊 آمد پیشم و مرخصی خواست تا برود امید
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
🕊قسمت ۲ خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊
به سختی راه می رفت و پایش
می لنگید .
اول فکر کردم تصادف کرده ، اما این طور نبود .
هرچه ازش پرسیدم فایده نداشت.
مجبور شدم از در تحکیم وارد شوم.
گفتم «باید به عنوان یه مسئول به من گزارش بدی چه اتفاقی افتاده ؟»
بالاخره راهم جواب داد و به حرف آمد؛اما قسم داد به کسی چیزی نگویم و من هم تا امروز روی قسمم مانده بودم.
گفت «وقتی رسیدم بتول خواهرم رو برداشتم و رفتم سمت لوله های نفت جاده ارومیه تا روشون راه برم.»
با شنیدن حرفش مغزم متلاشی شد.
لوله های نفت داغ شده توی گرمای ۵۰درجه جنوب جلوی چشمم نقش بست .
وحشت کردم.
لوله ها آن قدر داغ می شد که حتی اگر از کنارشان رد می شدی صورتت را هُرم آتشش می سوخت.
پرسیدم «برای چی راه بری؟!»
گفت:«حقیقتش،مدتی بود خودم رو از خدا دور می دیدم.
قبل از این شلوغ پلوغی ها همیشه فکر جهنم بودم.
اما کار رسیدگی به مجروح ها و
کار های دیگه داشت از اصل مطلب که خدا باشه دورم می کرد.
وقتی روی لوله ها راه می رفتم بندبند بدنم رو حس می کردم که داشت می سوخت، ولی با خودم می گفتم باید این کار رو بکنی تا دیگه جهنم از یادت نره و از خدا غافل نشی.»
📚ادامه دارد...
🌷
🌷🌷
🌷🌷🌷
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🕊قسمت ۲ خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊 به سختی راه می رفت و پایش می لنگید . اول فکر کردم تصا
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
🕊قسمت ۳ خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊
تازه داشتم می فهمیدم چه اتفاقی افتاده .
تعجبم بیشتر برای این بود که مریم اصلا آدم دروغ و غیبت نبود که بخواهد خودش را این طور تنبیه کند.
گفتم «پاهات رو ببینم چی شده؟»
واو هم نشان داد.
هنوز که هنوز است بعداز ۲۶سال وقتی یادم می آید دلم به جوش می افتد .
کف هر دو پایش تاول هایی پر از آب وچرک جمع شده بود.
گفتم « مریم این چه کاریه با خودت کردی؟!»
گفت«باید این کار رو می کردم. تازه فهمیدم آتیش این دنیا یک میلیونیم آتیش آخرت هم نیست.
منی که....
📚ادامه دارد...
🌷
🌷🌷
🌷🌷🌷
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🕊قسمت ۳ خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊 تازه داشتم می فهمیدم چه اتفاقی افتاده . تعجبم بیشتر بر
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
🕊قسمت ۴خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊
از یه تاول کف پا عاجز می شم چطور می تونم آتیش جهنم رو تحمل کنم.»
راوی: فاطمه جوشی
🌱یکی از یاران پیامبر (ص)می گوید:
در یکی از روز ها که هوا بسیار گرم بود. من وگروهی از دوستان با
رسول خدا(ص) زیر سایه درختی نشسته بودیم.
ناگهان جوانی از راه رسید،لباس های خود را از بدن بیرون آورده وبا پشت و صورت خود بر ریگ های داغ بیابان غلتید ودر حال غلتیدن می گفت« ای نفس !بچش؛ زیرا عذابی که نزد خداست،خیلی بزرگ تر از اعمال توست.»
رسول خدا (ص) این منظره را تماشا می کرد،چون کار جوان تمام شد ولباس پوشید و قصد حرکت کرد،حضرت او را به حضور طلبید وفرمود «ای بنده خدا!کاری که از تو دیدم که از کسی سراغ نداشتم،چه علتی سبب این برنامه بود؟»
عرض کرد«خوف از خدا» فرمود«حق خوف را به جای آوردی ،خداوند به سبب تو به اهل آسمان ها مباهات می کند.»سپس رو به یاران کرد وفرمود«هرکس در این محل حاضر است به نزد این مرد برود تا او برایش دعا کند.»
همه نزد او آمدند واو هم بدین گونه دعا کرد«خداوندا ! تمام برنامه های ما را در گردونه ی هدایت قرار ده و پرهیز از گناه را توشه ی ما کن و بهشت را نصیب ما فرموده و جایگاه ما قرار بده.»
منبع:بهارالانوار،ج۷۰،ص۳۷۸
📚پایان.
🌷
🌷🌷
🌷🌷🌷