☀️
شهید بیژن افشار، از زبان دوست و همرزمش «منوچهر محبی»🎤
قبل از تشکیل بسیج، در اردیبهشت ماه سال ۵۹، هستههای مقاومتی توسط جوانان محلات تهران شکل گرفته بود؛ که با تجربهترها به جوانترها آموزش رزمی و نظامی میدادند.
در محله نظامآباد، حدود ۲۰ نفر از جوانانی که اهل مسجد بودند، از جمله شهید بیژن افشار، در این هسته عضو شدند.
صبحهای خیلی زود، در یکی از خیابانهای خلوت و کم رفت و آمد محل، آموزش میدیدند و تمرین میکردند.
جنگ که شروع شد، من، بیژن و دو نفر دیگر از بچههای محل، باهم به شورای مرکزی مساجد رفتیم. آن زمان، بسیج هنوز تشکیل نشده بود و سپاه هم نوپا بود و برنامهای برای اعزام نداشت.
صف طولانی برای اعزام به جبهه تشکیل شده بود. آن روز، بیژن هرطور بود خود را به داخل رساند و اسم هر چهار نفرمان را نوشت. اما فقط کسانی که خدمت سربازی را گذرانده بودند میتوانستند در آموزشها شرکت کنند. از بین ما چند نفر، فقط من و بیژن خدمت انجام داده بودیم و موفق شدیم برای آموزشهای قبل از اعزام، دوره ببینیم.
مدت کل آموزشها یک ماه بود.
خاطرم هست آن ایامی که در پادگان لشگرک آموزش میدیدیم از فرماندهمان اجازه گرفته بودیم و صبحهای زود، قبل از شروع صبحگاه، به تپههای اطراف پادگان میرفتیم و برای آمادگی جسمی بیشتر میدویدیم.
بیژن، به توصیه حضرت امام خمینی، دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفت. خیلی اوقات با زبان روزه میدوید و تمرینها را انجام میداد. بدن ورزیده و مقاومی داشت.
روز آخر آموزشها، در پادگان حر، اعلام کردند فقط کسانی که بتوانند با موفقیت موانع را عبور کنند اعزام خواهند شد.
در آزمون آیتمهای خیلی سختی برایمان در نظر گرفته شده بود. خیلیها که مدعی بودند کم آوردند و در میانه راه انصراف دادند! بعضیها هم هرچه تلاش کردند نتوانستند از همه موانع عبور کنند. اما بیژن، جزء افرادی بود که خیلی حرفهای، شجاعانه و آماده، بدون اینکه ترسی به دلش راه بدهد تمام موانع را رد کرد...
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
شانزدهم آبان ماه ۵۹ بود که برای اولین بار، ما را به خوزستان اعزام کردند. برای گرفتن برگه مأموریت، به ساختمان استانداری خوزستان مراجعه کردیم.
ستاد جنگهای نامنظم در آنجا قرار داشت. شهید چمران، فرمانده نظامی آن تشکیلات را به عهده داشت و حضرت آیتالله خامنهای هم، جزء فرماندهان آن ستاد بود.
مأموریت ما، ۱۰ روزه بود به خط اعزام میشدیم و بعد از اتمام مأموریت به اهواز برمیگشتیم.
اولین اعزام ما، زمانی بود که سوسنگرد، برای بار دوم، در حال سقوط بود. امکانات جنگی در حداقل میزان خودش بود و به خاطر این محدودیتها، گروه ما حتی به تعداد نفرات سلاح نداشت. حدود ۵ اسلحه و نفری دو نارنجک، همهی مهمات ما بود. یک کیسه مواد غذایی، (برای هر نفر به ازای ۴۸ ساعت، یک کنسرو تن ماهی، ۱ کنسرو لوبیا، ۱ کمپوت سیب یا گلابی، مقدار کمی نخودچی کشمش و بیسکویت) هم جیره غذاییمان!
برای اینکه بتوانیم این زمان ۴۸ ساعت را دوام بیاوریم با هم شریک میشدیم؛ مثلاً یک کنسرو تن ماهی را باهم میخوردیم. البته نان هم نداشتیم. گاهی از بیسکویت، به جای نان استفاده میکردیم که مقداری جلوی گرسنگی ما را بگیرد.
برای اعزام به سوسنگرد، تا جایی که ممکن بود با ماشین جلو رفته و بقیه مسیر را تا نزدیکی شهر، باید پیاده طی میکردیم.
فرمانده به ما گفته بود: «وقتی وارد شهر شدید هر سنگر خالی که پیدا کردید در آن مستقر شوید و به سمت دشمن تیراندازی کنید.»
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
برای اینکه از تیررس دشمن دور باشیم وارد کانالی شدیم و از آن طریق، به پیشروی ادامه دادیم. به جایی رسیدیم که ساختمانهای شهر کاملاً مشخص بود. آنجا بود که زمینگیر شدیم. چرا که عدهای از بچهها در ورودی شهر، با دیدن افرادی که از داخل شهر به عقب بازمیگشتند، اسلحههای خود را تحویل داده و به عقب برگشتند.
چند ساعتی را در همان کانال ماندیم. دیگر قدرت ادامه نداشتیم. یکی از افراد گلولهای به گردنش اصابت کرد و مجروح شد. آتش عراقیها خیلی شدید بود. آنها سرشار از امکانات و مهمات بودند و ما با دست خالی در مقابلشان ایستاده بودیم. گلولهها با سرعت و صدای زیادی از بالای سرمان رد میشدند و کاری از ما بر نمیآمد.
آنجا بود که هنرنمایی بیژن عیان شد. همان موقع بود که با صدای شلیکها و رگبارها شروع کرد به بشکن زدن و ادا درآوردن و خندیدن و شوخی کردن؛ و جو سنگین و وحشتناک گروه را شکست. روحیه بچهها تقویت شده بود. به بچهها گفتیم حالا که اینجا گیر افتادهایم و کاری از ما برنمیآید بیایید حداقل خوراکیهایمان را بخوریم که اگر شهید شدیم عراقیها نگویند اینها از گرسنگی مردهاند! بعد از آن بود که فرماندهمان، دستور عقبنشینی داد.
همه راه افتادیم. من و بیژن و یک نفر دیگر، مجروحی را که کنارمان بود داخل یک پتوی سربازی گذاشتیم و به سمت عقب حرکت کردیم. خون زیادی از او رفته بود و قادر به صحبت کردن نبود. مسافت زیادی را پیاده آمدیم تا جایی که یک وانت لندرور پیدا کردیم و مجروح را داخل آن گذاشتیم که به بیمارستان منتقل شود. بعداً شنیدیم او به شهادت رسیده است.
بیژن به حقالناس و بیتالمال به شدت حساس بود. همان وقت که زیر آتش دشمن و شرایط سخت حمل مجروح، در حال حرکت بودیم گاهی میدیدیم افراد اسلحه و مهمات خود را گذاشتهاند و فرار کردهاند. او میگفت: «ما خیلی کمبود مهمات داریم و اینها بیتالمال است؛ نباید هدر برود.»
او بی هیچ ترسی، زیر آتش میرفت و سلاحها و فشنگهای روی زمین مانده را جمع میکرد و ما با آن وضعیت، آنها را هم به عقب برگرداندیم.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
بیژن از خانواده مذهبی و مؤمنی بود. روی احکام اسلام، تقیّد خاصی داشت. در جمع دوستان تذکر میداد که مادرم گفته: «غیبت خوب نیست».
از آن به بعد وقتی بچهها جمع میشدند و صحبت به غیبت میکشید، به شوخی میگفتند: «بچهها غیبت نکنید! مادر بیژن گفته غیبت خوب نیست.»
اهل نماز اول وقت بود و به شدت به آن اهمیت میداد. یادم میآید یک بار که در مأموریت بودیم، یک قمقمه آب برای ۲۴ ساعت داشتیم که باید با آن، همه اموراتمان را میگذراندیم. او با وضویی که با آن نماز صبحش را خوانده بود نماز مغرب و عشایش را هم خواند. حتی مراقبت کرد که نخواهد نمازش را با تیمّم بخواند و حتماً با وضو باشد.
در روزهای مرخصی هم بیژن بیکار نمینشست و به بچهها آموزش قرآن میداد. او همراه خود تخته سیاهی داشت که به کمک آن، روخوانی و روانخوانی را یادشان میداد.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
نحوه شهادت شهید «بیژن افشار» از بیان دوست ایشان جناب «آقای نوروزشاد»🎤🌷
در آبان ماه سال ۶۰، بیژن مجدداً به ستاد جنگهای نامنظم در اهواز مراجعه کرد. سراغ بچههایی که با او آشنا بودند رفت که بتواند دوباره فعالیتهای خود را از سر بگیرد و در مأموریتها شرکت داشته باشد. در شهر اهواز با پسر «شهید ملکپور» که قبلاً یکی از اعضای گروه ما بود و در آن زمان فرمانده شده بود ملاقات کرد. همراه آنها در خط مقدم حضور یافت.
چند روز بعد از حضور مجدد او در خط، در سحر روز نوزدهم آبانماه، وقتی برای نماز صبح از سنگر خارج شد خمپاره ۶۰ جلوی پایش به زمین اصابت کرد. از شدت اصابت ترکش خمپاره، ساق پایش کاملاً از بین رفت و بدنش از پا تا بالای صورت پر از ترکش شد.
وقتی او را به طرف بیمارستان حرکت دادند داخل ماشین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
یادمان شهید حسن باقری🇮🇷
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_غلامرضا_آقاکوچک_افشاری
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
ان للجنة بابا يدعي الريان لا يدخل منه الا الصائمون.
براي بهشت دري است بنام (ريان) كه از آن فقط روزه داران وارد مي شوند.
📚 وسائل الشيعه، ج 7 ص 295، ح 31
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹
#پیامکی_از_بهشت 💐
به داد ملت هاي محروم و مستضعف كه زير بار ابر قدرتها هستند برسيد و با كلمات قرآن و با رهبري امام عزيز آنها را به راه راست هدايت كنيد و اسلام واقعي را به آنها بفهمانيد .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #محسن_پیرمرادیان
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🌺 💐🌼
دعای روز بیست و چهارم
#ماه_مبارک_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین.
خدایا من از تو میخواهم در آن آنچه تو را خوشنود کند و پناه می برم بتو از آنچه تو را بیازارد واز تو خواهم توفیق در آن برای اینکه فرمانت برم ونافرمانی تو ننمایم ای بخشنده سائلان
#التماس_دعای_فرج
24.mp3
674.1K
دعای روز بیست و چهارم
#ماه_مبارک_رمضان
#التماس_دعای_فرج
24.mp3
3.51M
🌺🌼💐🍀💐🌺🌼
#در_محضر_استاد
تفسیر دعای روز بیست و چهارم
#ماه_مبارک_رمضان
#حضرت_آیت_الله
#مجتهدی_تهرانی_ره
#التماس_دعای_فرج
🌺🌼💐🍀💐🌺🌼
24.mp3
18.66M
🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
#امام_رضا_علیه_السلام
هر کس در #ماه_رمضان یک آیه از کتاب خدا را #قرائت کند، مثل این است که در ماههاى دیگر #قرآن را #ختم کرده باشد.
ترتیل خوانی
#قرآن_کریم
استاد پرهیزکار
💐 #جزء_بیست_و_چهارم 💐
#التماس_دعای_فرج
🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
روزه گرفتن جرم سنگینی بود، بچه ها غذای ظهر را می گرفتند و در یک پلاستیک می ریختند چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می زدند سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان میک ردند و افطار می خوردند اگر موقع تفتیش از کسی غذا می گرفتند او را شکنجه می دادند. آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیانا در شب می دادند را بچه ها به عنوان افطار می خوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب می گذشت.
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#ماه_رمضان
#در_جبهه_ها
#عملیات_رمضان
سال 1360 ، ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود.
رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه میآمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر میتوانستند یک جا ثابت باشند، بعضی از آنها در یک منطقه میماندند و از مسئول و یا فرمانده مربوطه مجوز میگرفتند و قصد ده روز نموده و روزه دار میشدند.
روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان، نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی ، شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و ارادهی رزمندگان خللی ایجاد نمیشد.
گرمای شدید ، باد و طوفان شنهای روان و از همه مهمتر نبرد با دشمن آنهم برای کسانی که روزه دار بودند بسیار سخت بود.
انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است.
در عملیات رمضان بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالیکه روزه دار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین(ع ) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.
راوی :
#سید_ابراهیم_یزدی
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #رزمندگان_اسلام
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#خاطرات
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_پنجم
شب چهارشنبه سوری، کلی تیر و آر.پی.جی طرف عراقیها زدیم. بیچارهها هول برشان داشت که نکند ما قصد حمله داریم. پتویی سیاه روی سرم انداختم و در حالی که با قاشق به پشت کاسه میزدم، جلوی سنگر بچهها رفتم؛ تا مثلاً سنت «قاشق زنی» را هم احیا کرده باشم. از شانس بدم، برادر نوروزی مسؤرل محور در سنگر بچهها بود. پتو را که زد کنار، کلی کنف شدم. بچهها هم از خدا خواسته، زدند زیر خنده. حسین که یک مشت فشنگ ریخته بود توی کاسه ام، پرید و کاسه را از دستم قاپید و در رفت.
شنبه شب، یکم فروردین ۱۳۶۱، بر خلاف دوران کودکی، حال و حوصله سال تحویل را نداشتم؛ رفتم و گوشه سنگر خوابیدم. یکی از بچهها کتری بزرگی را که صبح، با کلی زحمت، با خاک و گونی شسته بود، تا شاید کمی از سیاهی آن کم شود، روی «چراغ والور» گذاشت. بوی تند نفت آن و شعله زردش، حال همه را گرفته بود؛ ولی چه میشد کرد؟
#ادامه_دارد ...
🌹💐🍀
75.mp3
2.13M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی_دوم
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت75💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🇮🇷🇮🇷🌹
🇵🇸🌴🥀🇵🇸🥀🌴🇵🇸
ای قدس ای شهر خدا آزاد میخواهم ترا
معراج گاه مصطفی آزاد می خواهم ترا
ای قبله گاه اولین بهر رسول آخرین
از سلطه صهیونیان آزاد میخواهم ترا
#القدس_أقرب
🇵🇸 🥀🇵🇸