🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهدا ...
#تفحصم کنید
گاهے باید آدم خودش را #تفحص ڪند
تا پیدا ڪند
#خودش را ...
#دلش را ...
#عقلش را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم
مردانگے ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا را گم مےڪنیم ...
خودمان را #پیدا ڪنیم
ببینیم #کجاے قصہ ایم
#ڪجاے سپاه مهدی عج هستیم
#ڪجا بہ درد آقا خوردیم
#ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم
#ڪجا مثل #شہید_دستواره
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم
#ڪجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم
بہ قول بچہ هاے #تفحص
نقطه صفر صفر و گِرا دست #مادرمان حضرت زهرا (س) است
خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے_بے #پهلو شڪسته
قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان حضرت علے (ع) تا دستمان را بگیرد و
نگذارد در این دنیاے پر گناه
#غافل بمانیم
#غافل بمیـــــریم
🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
#عاشقانه_با_شهدا
#تفحص
#تلنگر
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای #شهید...
قرارمان باشد :
#تفحص از ما
#تلنگر از شما
ما بر #جسم_تان
شما با #روح_مان ...
🥀🌹🕊
🌹🥀🕊🌷🕊🥀🌹
#عاشقانه_های_شهدا
طی عملیات #تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو #شهید پیدا شد...
یکی از این #شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر #شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت
معلوم بود که #شهيدِ دراز کش #مجروح بوده است. خوب، پلاک داشتند، #پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.
555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم #پلاک گرفته اند.
معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند #پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن #شهیدی که نشسته است، پدر است و آن #شهیدی که درازکش است، #پسر است...
#پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
#شهدای_والامقام
#سیدابراهیم_اسماعیل_زاده
پدر
و #سیدحسین_اسماعیل_زاده
پسر است
اهل روستای باقر تنگه بابلسر..
کاش از ما نپرسند که بعد از #شهدا چه کردیم...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀
وصیت من
به تمام راهیان شهـادت،
حفظ حرمتولایتفقیه و
مبـارزه با مظاهر کفر
تا اقامهٔ حق و ظهـور ولی خـــدا
امام زمان (عج) است...
#شهید_مجید_پازوکی
#طرح_مهدوی
#تفحص
🌴🌹🍀🏴🍀🌹🌴
فقط #شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم
#تفحص کرد و پیدا کرد!!
#خود شان را...
#دل شان را...
#عقل شان را...
گاهی در این #راه پر پیچ و خم مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را #گم می کنیم...
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
باید گشت و #پیدا کرد...
نگردیم، وِل #معطل هستیم!
باید بگردیم و در این #رمل زار دنیا ! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر #رمل های #دنیا گم کند...
خودمان را #پیدا کنیم...
ببینیم کجای #قصه_ایم...
کجای سپاه #مهدی_عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
کجا مثل #شهید دستواره اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد ، بلکه #بیهوش بشیم !
کجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از #گناه چهره مان را #ژولیده کردیم...
حرف آخر !
به قول بچه های #تفحص ، نقطه صفرِ صفر و #گرا ، دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است...
همون #مادری که وقتی #شهید_برونسی ، راه را در #عملیات گم کرد ، وقتی #توسل به مادرش #حضرت_زهرا_س کرد ، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
پس #گرا و نقطه صفرِ صفر ، دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🏴 🕊🌹
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#تفحص
#تلنگر
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای #شهید...
قرارمان باشد :
#تفحص از ما
#تلنگر از شما
ما بر #جسم_تان
شما با #روح_مان ...
🌹🕊
#تفحص
کار شروع شده بود .
به آدرسی که فرمانده گردان می داد کار را شروع کردیم. و الحمدالله طی اون یک هفته- ده روزی که در منطقه کار کرده بودیم ، چند تایی از بچه های فرمانده گردان را پیدا کرده بودیم.
گفتیم حاجی تموم شد دیگه؟
تمام جاهایی که شما گفته بودید را ما زدیم. شهدا هم الحمدالله پیدا شدند و اکثرا هم پلاک داشتند و ایشون تک تک بچه هاش رو میشناخت. عه این حسینه، این فلانیه، آخ آخ این بچه ی خیلی خوبی بود.
تک تک رو میشناخت . گفتیم آیا جایی مونده که ما نزده باشیم؟
اطرافش رو نگاه می کرد .
گفتیم حاج ممد، چیه؟
دنبال چی می گردید؟
ما فقط استخون بچه ها رو پیدا کردیم. گوشت و خونشون رو که نمی تونیم جابجا کنیم.
باید از این منطقه بریم.
برگشت گفت: «نه، یه نفر هنوز پیدا نشده.
بیسیم چی من هنوز پیدا نشده.
بیسیمچی بعد از عقب نشینی، با من نیومد و یهو اون رو گم کردم.
زمانی که به خط خودمون رسیدیم، دیدم از پشت یکی از بیسیم ها من رو صدا می زنند. اومدم دیدم بیسیم چی خودمه.
گفت: که حاج ممد پاهام قطع شده... نتونستم پشت سرت بیام. توی نیزار موندم.»
یه حرفی زد که خیلی با روحیه ی ما بازی کرد اون حرفش.
👇👇
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
#تفحص کار شروع شده بود . به آدرسی که فرمانده گردان می داد کار را شروع کردیم. و الحمدالله طی اون ی
می گفت :
«من دو روز و خرده ای با بیسیمچیم در ارتباط بودم، تا باتری بیسیمش تموم شد. دیگه اخرین لحظه ای که با من صحبت کرد گفت حاجی! من سه روزه آب نخوردم ، سه روزه غذا نخوردم. پاهام قطع شده. عراقیا هر لحظه به ما نزدیک میشن. اطرافم همه بچه ها به شهادت رسیدند، عراقیا حتی از شهدای ما هم می ترسن، هر لحظه میان و به سمت شهدای ما تیر اندازی می کنند. نمیدونم از شهدا چی میخوان؟
هنوز منو ندیدن. ولی حاجی باتری بیسیمم داره تموم میشه. خدا نگهدار حاجی. دیدار به قیامت.
این رو گفت و بیسیم قطع شد و من هر چی پشت بیسیم صدا زدم محسن!محسن! محمد! محسن به من جواب نداد که نداد»
گفتیم خب حاجی خودش گفت کجام؟
بلاخره پشت بیسیم یه ادرسی بهت داد؟
گفت: توی نیزار آدرس داد.
و ما رفتیم سمت نیزاری که این فرمانده گردان گفته بود.
شروع به کار کردیم.
یک هفته تمام نیزار را شخم زدیم.
مسیری که باید می اومدیم خیلی دور بود.
از نماز صبح که میخوندیم حتی صبحانه نمی خوردیم و زیارت عاشورای صبح را هم توی ماشین می خوندیم . با این حال غروب که دید نبود کار رو رها می کردیم ولی ده شب می رسیدیم به مقر.
خسته و کوفته می خوابیدیم و دوباره فردا به همین منوال.
کار فشرده و سختی بود.
منطقه ارتفاعات بود. ماشین بعضی قسمت ها را بالا نمی رفت و یا بعضی جاها میدان مین بود و خنثی کردنش وقت گیر و اذیت کننده؛ و مجبور بودیم مسیرهای دیگه رو انتخاب کنیم.
یه هفته گشتیم و پیدا نشد. گفتیم حاج ممد نظرتون چیه؟
چی فکر می کنی؟
اگه جای دیگه ای هم هست بگو بریم بزنیم. ولی اینجا هیچ خبری ازش نشد.
اون روز حال حاج ممد خیلی خراب بود . یه تیکه مونده بود و گفتیم امروز هم این تیکه رو می زنیم و از میمک خارج میشیم و جاهای دیگه میریم که البته اون جا نیروهای حاج ممد نرفته بودن.
و تنها برای پشتیبانی رفته بودن و اون شب عقب نشینی شده بود و بچه هاش جا مونده بودن.
حول و حوش ساعت چهار بعد از ظهر بود که گفتم حاجی پیدا نشد.
دیدیم خیلی ناراحته.
دمدمای غروب رفته بود بالای ارتفاعی نشسته و بی صدا گریه می کنه.
با یکی از بچه ها کنارش نشستیم و گفتیم چیه حاجی؟
از این که تو رو نبردن دلت سوخت؟
داری حسودی می کنی؟
یا برای بیسیم چی که پیدا نشد؟
گفت: « نه! شما نمی دونید جریان چیه؟ مامان محسن بیسیم چیم، زمانی که فهمید گروه تفحص کارش رو در میمک شروع کرده و منم میام، اومد در خونه ی ما. و گفت حاج ممد شنیدم میری میمک جایی که محسن من مونده. حاج ممد من منتظر می مونم تا محسن منو بیاری. خبر بهم بدی که محسنم پیدا شد.
حالا درد من پیدا نشدن محسن نیست که باز هم شهید مفقود الاثر شد ولی موندم فقط به مادرش چی بگم؟
مادری که سالهاست منتظره و الان تمام دلخوشیش اینه که ما داریم می گردیم و محسنش پیدا میشه.
الان برم چی بگم؟
بگم همه ی بچه ها پیدا شدند و محسنش پیدا نشد؟»
اون روز تا دیر وقت حاج ممد از ارتفاعات پایین نیزار رو نگاه می کرد و زمزمه می کرد.
ما فقط محسن محسنش رو متوجه می شدیم که می گفت: محسن! محسن! محمد!
بهش گفتیم چرا بصورت بیسیم صداش می زنی؟
گفت نمی دونم اما احساس می کنم صدام رو میشنوه.
اون شب محسن رو نشد پیداش کنیم...
و محسن موند تا اقا امام زمان ظهور کنه و قبر مادر گمنامش رو نشون بده و انشاالله همه ی شهدای گمنام برگردن...
امان از دل مادرهای منتظر
امان از دل اونهایی که هنوز که هنوزه، پیکر پاک و مطهر عزیزشون برنگشته و توی بیابان ها جاموندن....
صلوات
#تخریبچی_جامانده
#تفحص
#میمک
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهدا ...
#تفحصم کنید
گاهے باید آدم خودش را #تفحص ڪند
تا پیدا ڪند
#خودش را ...
#دلش را ...
#عقلش را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم
مردانگے ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا را گم مےڪنیم ...
خودمان را #پیدا ڪنیم
ببینیم #کجاے قصہ ایم
#ڪجاے سپاه مهدی عج هستیم
#ڪجا بہ درد آقا خوردیم
#ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم
#ڪجا مثل #شہید_دستواره
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم
#ڪجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم
بہ قول بچہ هاے #تفحص
نقطه صفر صفر و گِرا دست #مادرمان حضرت زهرا (س) است
خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے_بے #پهلو شڪسته
قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان حضرت علے (ع) تا دستمان را بگیرد و
نگذارد در این دنیاے پر گناه
#غافل بمانیم
#غافل بمیـــــریم
🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تفحص
🥀شناسایی پیکر شهید
جانی بت اوشانا پس از
۳۸ سال
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
قرارگاه شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد...
آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید...
شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود:
عشق است در آسمان پریدن
عشق است در خاک و خون غلطیدن
#جستجوگرنورشهیدمحمدزمانی🕊🌷
🌴🌹🍀🏴🍀🌹🌴
فقط #شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم
#تفحص کرد و پیدا کرد!!
#خود شان را...
#دل شان را...
#عقل شان را...
گاهی در این #راه پر پیچ و خم مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را #گم می کنیم...
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
باید گشت و #پیدا کرد...
نگردیم، وِل #معطل هستیم!
باید بگردیم و در این #رمل زار دنیا ! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر #رمل های #دنیا گم کند...
خودمان را #پیدا کنیم...
ببینیم کجای #قصه_ایم...
کجای سپاه #مهدی_عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
کجا مثل #شهید دستواره اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد ، بلکه #بیهوش بشیم !
کجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از #گناه چهره مان را #ژولیده کردیم...
حرف آخر !
به قول بچه های #تفحص ، نقطه صفرِ صفر و #گرا ، دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است...
همون #مادری که وقتی #شهید_برونسی ، راه را در #عملیات گم کرد ، وقتی #توسل به مادرش #حضرت_زهرا_س کرد ، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
پس #گرا و نقطه صفرِ صفر ، دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🏴 🕊🌹
🌦#تلنگر_تذکر_تفکر...
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!😭
تمام شد...
#تمام
.
🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌦#تلنگر_تذکر_تفکر...
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!😭
تمام شد...
#تمام
.
🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء...
ـ
📽موشن گرافی
ـ
«سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا
جایی که ارباب عشق سر به باد میدهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست...!»
ـ
#شهید_گمنام🕊
#تفحص
#خادم_الشهداء
ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فکه کانال کمیل وحنظله است
#کانالی که توی سرزمین عراق است
کانالی که چندباربچه های #تفحص زیرو رویش کرده اند ولی هنوز به غیرازتعدادی از#شهدااین دوگردان؛تعدادزیادی پیدانشده اند این کانال همان است که محاصره شدوباانواع بمبها ازحنظله ای هاوکمیلی هاپذیرائی کرد😔
بعداز#عملیات والفجرمقدماتی؛وقتی حاج ابراهیم همت مقاومت وایستادگی نیروهادرکانال کمیل وحنظله رابرای امام( ره)شرح دادند.
امام دراین رابطه فرمودند:رزمندگانی که آنجا(کانال کمیل وحنظله)بودند؛جزء #فرشتگان_و_ملائکه_الله_هستند🌴🌴
یک پایشان در دنیا ؛
و یک پایشان در عرش خدا ...
#تفحص ؛ شلمچه ۱۳۷۸
عکاس: حاج محمد احمدیان