•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی🌷
🤲همسرش می گوید: مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی ام بکند که حضرت زهرا سلام الله علیها تأییدش کرده باشد از ته دل این را از خدا می خواستم.
💐وقتی #محسن به خواستگاری ام آمد،بهم گفت:«من همیشه از خدا می خواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه،به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها» بهم می گفت:«از خدا می خواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تأیید خود بی بی باشه» وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام،گل از گلش شکفت، حضرت زهرا سلام الله علیها شد پیوند دهنده قلب هایمان💞
📚برگرفته از کتاب«حجت خدا»
❁═══┅┄
💠💠
❁═══┅┄
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محسن_کشکولی
#قسمت_اول
ما سه برادر بودیم و #محسن سومین فرزند خانواده ی ما بود، وقتی پنج سالش بود مادرم براثر بیماری از دنیا رفت و این جریان به خصوص برای #محسن که کوچکتر از همه ی مابود، غم انگیزتر بود .
شکر خدا، #محسن با وجود شرایطی که داشت، بچه ی بسیارمؤمن، منظم، با ادب و درس خوانی بار آمد، زندگی سخت اما موفقی داشت و وقتی کلاس یازدهم بود، داوطلبانه به جبهه رفت و در عملیات محرم مورخ یازدهم آبان ماه سال ۱۳۶۱به #شهادت رسید .
یادم نمی رود که قبل از #شهادتش یک شب برای شرکت در مراسم دعای کمیل به گلستان #شهدارفتیم و جایی نشستیم، #محسن همان جا روی زمین دراز کشید و گفت: دادا قبر من اینجاست و درست در همان نقطه هم به خاک سپرده شد .
#ادامه_دارد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🥀🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 #خاطرات_شهدا #شهید_والامقام #محسن_کشکولی #قسمت_اول ما سه برادر بودیم و #محسن سومین فرزند
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محسن_کشکولی
#قسمت_دوم
مزار برادرم چند قبر بالاتر از مزار #شهید_تورجی_زاده است .
یک روز رفتم سر مزارش و فاتحه ای خواندم، نگاهم به قبر #شهید_تورجی_زاده بود، آهی کشیدم دستم را بالا بردم و گفتم: ای خدا مگه همه ی #شهدا مقامشون نزد تو یکی نیست! چرا باید سر قبر #شهید_تورجی این قدر شلوغ باشه و سر قبر برادر من هیچ کسی نباشه ؟؟!».
همان شب #محسن به خوابم آمد و با ناراحتی گفت: دادا این چه حرفی بود سر قبر من زدی ؟! #شهید_تورجی_زاده نظر کرده ی #حضرت_زهرا_س است و مقام ویژه ای به خاطر اخلاصی که داشت پیش خدا داره، دیگه هر وقت اومدی سر قبر من از این حرفها نزنی ها !!!».
طلب استغفار کردم و از آن روز به بعد هر موقع گلستان #شهدا می رفتم، اول سر قبر #شهید_تورجی_زاده فاتحه می خواندم بعد سر قبر برادرم می رفتم .
چند روز از این قضیه می گذشت، تا اینکه پدرم بیمار شد، پای پدرم ورم کرده بود و درد عجیبی داشت و هیچ دارویی جوابگو نبود، دکتر بختیار مالکی پزشک معالجش طی چند عکس رادیولوژی به این نظر رسید، که باید پا را قطع کند .
اما آن روزی که قرار بود به اتاق عمل بروند، اتفاق عجیبی افتاد .
پدرم از دکتر خواست که مجدداً از پایش عکس بگیرند هر چه دکتر می گفت: من مطمئن هستم که علاج درد شما بریدن پای شماست، باز پدرم اصرار داشت عکس بگیرند، مجدداً ایشان رابه اتاق رادیو لوژی بردند و عکس گرفتند اما دکتر مالکی وقتی عکس را دید با تعجب دید که اصلا نیازی به قطع کردن پانیست و با تجویز دارو قابل درمانست...
به پدرم گفت: آقای کشکولی جریان چیه ؟ چه اتفاقی افتاده؟ #معجزه شده؟ این همه اصرار و این عکس؟؟!!!
پدرم گریه اش گرفت و گفت: دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و با عکس پسرم که روبرویم به دیوار بود، حرف زدم گفتم: بابا یعنی تو #شهیدی، نمی خوای یه فکر ی به حال پای من بکنی، که بریده نشه ؟؟
خوابم برد و #محسن در عالم خواب اومد کنار تختم ایستاد و دستش رو روی پایم کشید و گفت : بابا من از #امام_حسین_ع خواستم که از خدا بخواد پای شما رو شفا بده .
من از خواب که بیدار شدم یقین دونستم که #محسن شفای مرا از #امام_حسین_ع خواسته برای همین اصرار کردم دوباره از پای من عکس بگیرید...
در همین لحظه دکتر بختیار همان طور که گریه می کرد، کنار پدرم زانو زد و پای ایشان را بوسید و گفت : من از امروز به مقام #شهید ایمان آوردم، شما امروز درس بزرگی به من یاد دادید.
راوی :
محمد کشکولی
#برادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
مهم ترین صفت #اخلاقی که داشتند ، #احترامی بود که به پدر و مادرمون می ذاشت ، هر روز که میومد خونه پدر و مادرمون ، دستشونو می بوسید ، حتی اگه روزی چند بار میومد ، هر چند بار دست اونارو بوس می کرد .
یه ویژگی اخلاقی بارز دیگه ای که داشت ، #اخلاصی بود که داشت .
کاری که انجام می داد هدفش فقط و فقط رضای #خدا بود ، هیچکسی نمی فهمید که چه کارایی می کرد ، نیتش فقط خدا بود .
توی دوران سربازی پادگانشونو تبدیل کرده بود به #کتابخونه ، اعتقاد داشت #کتاب معرفت آدمو بالا می بره .
آقا #محسن کلا خیلی فعال بود ، از دوران دبیرستان که وارد مؤسسه #شهید_کاظمی شد ، اردوهای جهادیشونم شروع شد ، #مدرسه سازی می کردن ، #مسجد می ساختن ، تو یکی از روستاهایی که رفته بود اونجا #مسجد می ساختن #نماز خوندن یادشون داده بود و اولین #نماز_جماعت هم به امامت خودش برگزار شد .
در زمینه #کتاب هم خیلی فعال بودن ، هم زیاد #کتاب می خوند و هم #کتاب خوندنو بین همه ترویج می داد .
راوی :
#خواهر_شهید
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌹 🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطره_ای_در_خصوص
#شهید_والامقام
#محسن_جمشیدیان
از زبان #آزاده سر افراز و #جانباز معزز
#حاج_مصطفی_صادقی_پور
این خاطره مربوط به اولین اعزام آقای #صادقی_پور به مناطق عملیاتی #کردستان است که نحوه #شهادت مظلومانه #جوان رشید و نازنین #شهید_محسن_جمشیدیان نقل را کرده است .
در همان روزهای اول، فرمانده سپاه #دیواندره تذکراتی جدّی دربارۀ نا امنی منطقه دادند و همه را #ملزم کردند که #قوانین را رعایت کنند .
برخی از این #قوانین عبارت بودند از:
#ممانعت از گشت وگذار در شهر
#منع_خروج از مقر سپاه به صورت #انفرادی . برای خارج شدن می بایست حتماً #دو_نفری و با #اسلحه بیرون می رفتیم که البته آن هم در موارد #ضروری میسّر بود.
خبرها و اتفاقات #عجیب و #ترسناکی می شنیدیم.
یک روز خبر آمد که :
چند روز پیش #کومله_ها یک نفر را گرفته اند، #سرش را بریده اند،
با #سرنیزه بدنش را #سوراخ_سوراخ کرده اند و کنار خیابان گذاشته اند.
وقتی اسمش را پرسیدیم
گفتند: #محسن_جمشیدیان
#محسن بچه محل ما بود.
#محسن را به خوبی می شناختم.
کسانی که #بدن او را دیده بودند، از #قساوت و #بی_رحمی نیروهای #ضد_انقلاب حرف های عجیب و غریبی می زدند.
بعدها از زبان #اقوامش شنیدم که وقتی جنازۀ #شهید_محسن_جمشیدیان را با تعداد دیگری از #شهدا برای #تشییع و خاک سپاری به محل سکونتش آوردند،
درِ تابوت #شهید_جمشیدیان بسته بود و نمی گذاشتند باز کنند.
به اصرار #خانواده_اش درِ تابوت را باز کردند تا یک بار دیگر #محسن را ببینند و با او وداع کنند .
به چند نفر از افراد #خانواده اجازه دادند که جنازۀ #شهید را ببینند.
وقتی بدن بی سر #شهید را مشاهده کردند ، بی اختیار این #جمله بر زبان ها جاری شد :
#السلام_علیک
#یااباعبدالله_الحسین_ع
پدر #شهید بیماری #قلبی داشت.
به بهانه هایی او را سرگرم کردند که #جنازۀ فرزند خود را نبیند؛
ولی بهانه و اصرار دیگران فایده ای نداشت.
برای لحظه ای کنار تابوت #فرزند خود رفت و با مشاهدۀ #بدن او #بی_هوش شد و به زمین افتاد.
او را به #بیمارستان بردند
و خانواده اش را از کنار تابوت #شهید متفرق کردند .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌹 🌴🌹