فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اختر بوستان ولایت
⭐️ای هفتمین ستاره تابناک امامت!
آسمان، نور باران شد از انوار وجودت.
زمین، معطر گردید از عطر فرخنده میلادت.
🌷ای بهترین خلق خدا!
ای محبوب و همراز پدر!
⛰ای کوه حلم و بردباری، یا باب الحوائج،
خوش آمدی!
☀️امروز از ذوق آمدنت
قلب شیعه غرق شادیست.
🖊ای عبد صالح!
از شوق عطرت
زبان قلم بند آمده است.
💎ای مصداق انسان کامل!
ای معدن علم و منبع حلم!
🔸ای صاحب نجابت نبوی و شجاعت علوی!
🌓روزهایت با روزهداری و صدقه آغاز میگشت.
شبهایت با سجده و نماز میگذشت.
🎉ولادت با سعادت امام موسی بن جعفر علیهالسلام مبارک باد.
#مناسبتی
#میلاد_امام_کاظم علیهالسلام
#به_قلم_نرگس
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دستگیری از نیازمندان
🍃محمود برای کمک به محرومان و پابرهنگان دست از پا نمی شناخت:
☘برش اول:
کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: «محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟ »
💫با خنده گفت: «در راه کسی را دیدم که کفش هایش خیلی کهنه و پاره بود، کفش هایم را با او عوض کردم. »
🍃برش دوم:
آمده بود ده تومان پول قرض کند. اصرار کردم برای چه میخواهد. گفت: «پدرم هر سه روز، ده تومان به من میدهد و من آن را به دو خانواده فقیر میدهم. الان چند روز است که پدرم را ندیدهام و آن خانوادهها منتظر کمک من هستند. »
🌷برش سوم:
در کمک به فقرا حد و مرز نمیشناخت. آمد پیشم و گفت: «یک خانواده فقیر پاکستانی را میشناسم که اگر چرخ خیاطی داشته باشند، خودشان کار کرده و از گدائی نجات پیدا میکنند. » با اصرار پول چرخ خیاطی را گرفت و رفت.
راویان: ابراهیم اطمینان و مهدیان
📚 نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، صفحات ۳۳ و ۳۴ و ۴۷
#سیره_شهدا
#شهید_اخلاقی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔺کوتاه نیامدن
❌در مقابل بچههایی که به هر طریقی میخواهند حرف خودشان را به والدین تحمیل کنند، نباید کوتاه آمد.
✅ باید به آنان یاد داد که همهی خواستههایشان عملی نمیشود
🔘برخی خواستهها ممکن است با تلاش خودشان به دست آید.
🔘و برخی نیز اصلا صلاحشان نیست که به آن برسند.
⭕️احتمالا اوایل ناراحتی میکنند؛ اما وقتی ببینند عملی شدن هر خواستهای امکان پذیر نیست کم کم کوتاه میآیند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_بهاردلها
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسلحه تلویزیون
📺ترسو نبود ولی اگر پای جن، دیو و پری وسط میآمد، غیبش می زد!
وقتی ۱۸ساله بود شبی را تا صبح پای تلویزیون و دیدن فیلم بیدار ماند تا شوخی و خنده، صداها و داستانهایی که بچههای فامیل از اجنه تعریف کرده بودند، از یاد ببرد. صبح که شد مادرش شاکی و غضب آلود گفت: «این تلویزیون چه گناهی کرده که گیر تو افتاده؟؟ اینقدر روشنش بذار تا این یکی رو هم بسوزونی! » جلو رفت و با اخم آن را خاموش کرد. لباسهایش را پوشید و برای کاری بیرون رفت.
🐜 لیلا، در خانه تنها ماند. کسی نبود. صدای پای مورچه ها به گوش میرسید. جاروبرقی را برداشت و روشن کرد، جارو زد. با دلهره به چپو راست نگاهی کرد. خبری از نیروهای دشمن نبود! مواجهه خود با فردی از اجنه را تصور کرد: «اگه یهو صدای عجیبی بیاد چی؟؟ اگه یهو اسممو صدا بزنه و جلوم ظاهر شه چی؟؟ یعنی جثه اون بزرگتر از منه؟؟ میخواد چی بگه؟؟ چطوری میشه دورش کرد؟؟ »
💢صدای تیک یخچال رشته افکارش را پاره و به ترسش افزود.
💡فکری به سرش زد. دست از جارو کشید. بهگمانش سربازان دشمن باصدای تلویزیون جرئت نزدیک شدن به او را ندارند! تلوزیون را روشن کرد و خوشحال به کارش ادامه داد. حواسش بود که به محض آمدن مادرش، آن را خاموش کند تا دوباره غرغر نشنود. ادامه داد. صدایی آمد. ضربان قلبش بالا رفت. با چشمهای از حدقه بیرون زده، دوید و به سمت پنجره رفت، کسی نبود. برگشت.
🔑اینبار صدای چرخاندن کلید در آمد. نفسش را در سینه حبس کرد. صدای لیلا گفتن مادرش، نفس حبس شدهاش را آزاد کرد. یکدفعه نگاهش به صفحه تلویزیون افتاد. به سمت تلویزیون حمله کرد تا خاموشش کند. از روی سیم جارو برقی که کشیده شده و بالا آمده بود، با اعتماد به نفس تمام پرید! ولی... فرود موفقیت آمیزی نداشت! تمام وزنش به ناگاه روی قوزک پای چپش آمد و صدای تِق داد. گویی کیسهی دردی در آن ناحیه ترکید! مادرِ لیلا، توانایی عجیبی در مدیریت بحران داشت! آنقدر که اگر آن لحظه دخترش را نقش بر زمین می دید حتما پس میافتاد!
🔌لیلا خودش را کنترل کرد. با خنده، آهسته تمارضش را شروع کرد؛ ولی یاد چیزی افتاد؛ تلویزیون هنوز روشن بود! به خود روحیه داد. دختر تو میتونی! یادت بیار که چرا افتادی! چرا پات اینجوری شد! یعنی میخوای بگی همهش بیهوده بود؟!
💪از کلمات خود روحیه گرفت. مانند سربازی که در صحنه نبرد تیر خورده، روی زمین غلتید و خودش را به دوشاخه ی تلویزیون رساند و با رشادت تمام آن را از برق کشید!
👻لیلا بعد از گذشت سه سال، هنوز هم با شنیدن جن و پری غیبش میزند!
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️ مادر
دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت مامان ! راست میگفت من مامانش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !😂😂
🌳🍄🌳🍄
💡ما امتداد وجودی پدر و مادرمان و فرزندان ما امتداد وجودی ما هستند.
فرزند هرقدر که جفاکار باشد، باز بی هیچ چشمداشتی مورد محبت مادر خود قرار میگیرد. همانگونه که روزی شخصی خدمات خود به مادر خویش را برای پیامبر شرح داد و از ایشان پرسید با این اوصاف آیا جبران زحمات مادر را کردهام؟؟
پیامبر بعد از شمردن نیکیهای مادر به آن شخص، فرمود: «مادر تو تمام این کارها را انجام میداد تا زنده بمانی ولی تو خادمیاش را میکنی درحالی که انتظار مرگ او را میکشی. » (۱)
✨وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿۱۴﴾
و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و ما در خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود.
📖سورهلقمان،آیه۱۴
📚(۱): الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 409
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به گمنامی
🍃مجید همیشه گمنامی و مخفی کاری را دوست داشت. در دوران دبیرستان با اینکه از نظر خط و خطوط سیاسی همه باهم بودیم، اما عضویتش را در انجمن اسلامی دبیرستان مخفی می کرد.
☘در جبهه هم همین طور بود. یک بار ازش پرسیدیم در جبهه غذا چه می خورید. گفت: «بیشتر آبگوشت ماهی می خوریم». فکر میکردیم حتما ماهی را میگیرند و به علت نبود امکانات آب پزش میکنند؛ اما بعدا که از رفقایش پرسیدیم معلوم شد خیلی وقتها که غذا به خط مقدم نمیرسد نان خشکها را در آب رودخانه خیس میکنند و میخورند.
راوی: پدر شهید
📚شهید مجید زین الدین؛ نویسنده: لیلا موسوی؛صفحات ۲۱ و ۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی
#قسمت_چهارم
❌فرض کنید زبانم لال🤭 همین الان پدر و مادر شما دارند با هم دعوا میکنند. شما به عنوان فرزند چه کاری میتوانید انجام دهید؟
میشود وارد دعوای آنها شوید و به طرفداری یکی از آنها اقدام کنید؟🤔
♨️هرگز!
هرگز وارد دعوای پدر و مادر نشوید. آندو به هزار و یک دلیل با هم درگیر شدهاند؛ ولی شما دخالت نکنید.
⭕️دچار عذاب وجدان نشوید. دلیل دعوای آنها شما نیستید.
خود را به نشنیدن بزنید و به کاری مشغول شوید تا دعوا به پایان برسد.
🔻اگر حرفهای بدی بین آنها ردوبدل شد و به گوشتان رسید، آرامش خود را نگهدارید. جروبحث نکنید.
🔺به قول معروف دو انسان عصبانی بهتر از سه نفر است!😅
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ تهتغاری
🌸برای سروسامان دادن فرزندان، کارهای شخصی زمین مانده زیاد داشت. یکی همین حج که برایش واجب شده بود؛ ولی دست نگهداشت تا فرزندان را به خانه بخت بفرستد. حالا بعد از گذشت سالها چشمانتظاری، آخرین فرزندش محدثه هم سر خانه و زندگیاش رفت.
🍁جواد آقا به عکس قابشده روی طاقچه نگاهی کرد، با دیدن چهره خندان طیبه لبخند به لبهایش نشست. شروع کرد به حرف زدن با او: «طیبه خانوم اینم از تهتغاریت! یادته چقدر دلشوره بچههارو داشتی؟! »
🍃آهی از عمق وجودش کشید. ادامه داد:
«کاش تو هم کنار ما بودی و این روزا رو میدیدی. »
🌼بعد از آن، هر ماه قسمت بیشتر حقوق بازنشستهگی را برای حج کنار میگذاشت.
ماه اول که گذشت، پچپچهای فرزندان کمکم شروع شد. حسن میگفت: «معلوم نیست بابا اینهمه پولو چکار میکنه؟ سر پیری و معرکهگیری! »
☘حسین پرتوقع میگفت: «راست میگی الان حقش نبود من به این سختی دو شیفته کار کنم. »
❄️سمانه نگاهی غضبآلود به برادرانش کرد و گفت: «خجالت بکشید! از جون پیرمرد آخر عمری چی میخواین؟! »
✨محدثه به خواهرش اشاره کرد و گفت: «منم اگه همسرم دکتر جراح مملکت بود دیگه بیخیال مال بابام میشدم. »
🌾 سمانه به چهره پر از چین و چروک پدر نگاه کرد. خاطرات تمامی این سالها پیش چشمش زنده شد. کار و تلاش بیوقفه پدر برای آسایش و راحتی آنها. چشمهای سرخ پدر با بیخوابی کشیدنهایِ شبهایی که شیفت بود. فراهم کردن جهیزیه و عروسیهای آبرومندانه و از پا ننشستن تا راحتشدن خیالش از بابت تمامی فرزندانش.
🌺زیرچشمی نگاهی به چهرهی خندان پدر کرد که با نوه بزرگش محسن گرم گرفته بود. زیر لب گفت: «خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده. خدا کنه هیچوقت دلت از دست ما بچهها نشکنه، بابای خوب و مهربونم! »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
⭕️ نورچشمی خدا
🔺یکی خدا را با تربیت درست فرزندان یاری میکند.
او بانوییست که خدمت عاشقانه به خلق را برای رسیدن به حق انتخاب کرده است.
🔺یکی در گرمای شدید تابستان عرق از سر و رویش میچکد تا نانی به کف آورد.
او غیور مردیست که سیر کردن شکم زن و فرزند خود را، به نگاه و رضایت خدا گره میزند.
💯 برای یاری دین خدا لازم نیست دارای پُست و مقام خاصی باشید. تنها شرط رسیدن به آن، عمل به چیزیست که خدا میپسندد.
💥نکته طلایی:
برگزیدگان خدا در بین بندگان او مخفیاند. میشود من و شما یکی از همان نورچشمیها باشیم.
✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى سازد.
📖 سورهمحمد، آیه۷.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ مجالس خالی از خدا
🍃میدانستم ابراهیم عاشق حضرت زهرا (س) و مجالس منتسب به ایشان است. یک شب به اصرار بردمش جلسه معروف به عید الزهرا (س) شب نهم ربیع. فکر می کردم ابراهیم از حضور در این جمع خوشحال باشد.
مداح جلسه به خیال خودش برای شادی دل حضرت زهرا (س)، حرفهای زشتی به زبان میآورد. اواسط جلسه بود که ابراهیم دیگر طاقتش طاق شد. به من اشاره ای کرد و باهم بیرون رفتیم.
☘خیلی به هم ریخته بود. خطاب به من با عصبانیت دستش را تکان می داد و گفت: «توی این مجالس خدا پیدا نمیشود. همیشه جایی برو که حرف خدا و اهل بیت (ع) باشد». این جمله را چند بار تکرار کرد.
🌾بعدها که نظر علما را درباره این مجالس و ضرورت حفظ وحدت دیدم، به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم.
📚 سلام بر ابراهیم؛ زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی،جلد اول، صفحه ۱۶۲
#سیره_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 امام زمان شریک همه اعمال نیک ما
🔵 حاج اسماعیل دولابی میفرماید:
🌕 آیا نمیدانی امام زمان با ما در تمام اعمال نیک، شریک است؟ زیرا این اعمال نیّتهای اوست. هر کس دو رکعت نماز می خواند... او در آن شریک است و شریک خوبی هم است. اگر شریک نباشد چیزی از شما پذیرفته نمیشود، قبولی کار شما به خاطر شرکت اوست.
🍃روح عالَم است. شما تصور میکنید که زیبایی و شادابی روح شما مال خودت است؟ مال اوست. السلام علیک یا روح العالم. امام زمان شریک انبیاء است، شریک قرآن است.
📚 کتاب طوبای محبت، ج۳ ص۴۸
#امام_زمان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍افسون پرستو
🍃کلید را در قفل چرخاند. مضطرب مانتو و شالش را روی مبل انداخت. سلامی به مادرش داد و به آشپزخانه رفت. بیکار توی آشپزخانه نشست. حوصلهی انجام هیچ کاری را نداشت. به صندلی تکیه داد فکر شکستن عهدش دست از سرش بر نمیداشت.
☘دستی شانهاش را تکان کوتاهی داد و گفت:
«پاشو بابات، کارت داره!»
🎋زیبا سرش را بلند کرد و با نگرانی مادرش را نگاه کرد: «چیکار داره؟ »
🌾چهره غمگین مادرش بیشتر او را مضطرب کرد. از روی صندلی برخاست ضربان قلبش تند شد. در دل گفت: «یا صاحب الزمان (عج)».
🍂وقتی وارد پذیرایی شد. پدرش نگاه تندی به او کرد و صدایش بالا رفت: «زیبا! نزدیک پارک پامچال، دیدمت با پرستو هر دوی شما شال از سرتون انداخته بودید روی شونههاتون، درسته؟ »
🍁زیبا سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت:«بله بابا.»
☘_یادته! وقتی اصرار داشتی مقنعه سر نکنی، خیلی باهات حرف زدم، یادته؟
⚡️_آره، گفتین کمکم شال میره عقب.
✨_دلمو بدرد آوردی، من میخواستم خودت متوجه حجاب و عفاف بشی و بفهمی و پایبند باشی ... افسوس.
💫_بابا خودمم ناراحتم، سه شنبه که ما رو بردی جمکران، قول دادم دیگه به حرفهای پرستو اهمیت ندم؛ اما نمیدونم چرا عهدمو شکستم.
✨_خب، تموم تلاشت رو بکن که دل به دل پرستو ندی، همین که من شماها رو دیدم یعنی این که کسی به فکرته که سر عهدت بمونی.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️ مسافرت من
🍃کنار خیابان منتظر ماشین وایستاده بودم
باخودم گفتم: «آخرین مدل ماشیني كه در آينده سوار میشم چیه؟ »
☘همون لحظه يه آمبولانس نعش کش از بغلم رد شد. روش نوشته بود، فکرشو نکن، آخرش مسافر خودمی!😂😬
🌳🍄🌳🍄
💡میگن یه بار یکی بچهش مریض بوده دعا میکنه و میگه خدایا به بچه من رحم کن و اگه قصد بردنشو داری، به جای اون منو ببر تا اینو میگه عزرائیل میاد برای گرفتن جونش ولی اون فرد میگه: «نه نه اشتباه کردم بچهی من اونجاس بچهم رو ببر! »
بعضیوقتا هم هست که دلمون یهچیز رو میخواد ولی موقع عمل پامون سست میشه و قلبمون میلرزه. برای ثابت قدم موندن توی راه خدا در دوره آخرالزمون این دعا سفارش شده:
«یا اَللهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قُلوبَنا عَلی دینِک.»
اول و آخر ما به سمت مرگ میریم پس چه بهتر که درحالی که پای عهدمون با خدا ثابت موندیم بریم.🙃
✨وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
شما همانید که آرزوی کشته شدن (در راه دین) میکردید، پیش از آنکه با آن روبرو شوید، پس چگونه امروز که به آن مأمور شدید از مرگ نگران میشوید؟!
📖سوره آلعمران،آیه۱۴۳
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ احتیاط در استفاده از تلویزیون
🍃در خانه ما معمولا سکوت و آرامشی حکم فرما بود. من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم. وقتی حمید افسر نگهبان بود، خودم وسایل مورد نیاز خانه را میخریدم.
☘به جای این که بروم خانه پدرم، آبجی فاطمه میآمد خانه ما. خیلی زود حوصله اش سر می رفت. می گفت: «بیا یه کم تلویزیون نگاه کنیم. حوصله ام سر رفت. » می گفتم: «تلویزیون خانه ما معمولا خاموش است، مگر برای اخبار یا برنامه کودک. »
✨حمید طبق فتوای حضرت آقا، معتقد بود هر آهنگی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شود، لزوما حلال نیست. به همین خاطر قرار گذاشته بودیم که چشم و گوش مان هر چیزی را نبیند و نشنود.
📚یادت باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۱۵۳-۱۵۲
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محبت نوشتاری
💯نوشتن کلمات و جملاتِ محبتآمیز، تأثیر غیرقابل انکار بر روی طرف مقابل دارد.
🔺با نوشتن بهتر میشود پیامهایی که میخواهیم برسانیم را به طرف مقابل بگوییم.
🔺نامه با گفتار تفاوت زیادی دارد. البته هر کدام به نوبه خود مهم هستند و جای دیگری را نمیگیرد.
💌نامه، ماندگاری خوبی دارد. در وقت خلوت خوانده میشود. همین سبب میشود روی کلمات و جملات نوشته شدهی داخل نامه دقت شود و با تفکر آن را مرور کند.
🔺مسافرت زمان مناسبی برای نوشتن نامه است. همچنین روز تولد، سالروز ازدواج و عیدهای مناسبتی خوب است به همراه هدیهای که به همسر میدهید، نامهای هم بنویسید.
🔺برای خانمها خیلی مهم است بدانند و مطمئن باشند که همسرشان دوستش دارد. یکی از راهها ابراز محبت از طریق نوشتن نامه و آوردن کلمات محبتآمیز داخل آن است.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دوراهی تصمیم
🍃استاد علوی می گفت: « زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری، اینقدر بری تا خودت را نشون بدی تا خدا بدونه تو لایقش هستی ، سر راهت سربالایی بگذاره. »
☘این روزها بیشتر از هر زمانی خودم را مصداق حرف استاد می بینم، داخل سرازیری بدی افتاده بودم، یا باید خودم را از سرازیری به بیرون پرت می کردم که عواقب زیادی برایم داشت یا باید تا ته سرازیری میرفتم تا خدا دوباره دستمان را بگیرد.
🌸من و اکبر از روز اول با عشق زندگیمان را شروع کرده بودیم، اما امان از دوستان ناباب که اکبر را وسوسه مصرف مواد مخدر کردند. رنگ سیاهی بر روی کلبه قرمز عشقمان انداختند. حالا من مانده ام بر سر دو راهی تصمیم که آیا اکبر را رها کنم یا بمانم و زندگیم را دوباره بسازم؟
🍃حرف و حدیثهای اطرافیان که دیگر اکبر آن اکبر سابق نمیشود وجودم را وسوسه میکرد که همه چیز را رها کنم و بروم، اما حس علاقه من به اکبر نیروی بیشتری داشت که مانع از اجرای تصمیمم میشد. به خصوص که اکبر هم پشیمان بود و از من میخواست که او را کمک کنم و تنهایش نگذارم.
✨در میان همه تردیدها ، وضویی گرفتم و بر سر سجادهام نشستم و از خدا خواستم من را در این سرازیری تنها نگذارد کمکم کند تا دوباره اکبر به روز اول برگردد.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
سه کانال خوب در زمینه #تربیت_کودک🔸️
1. کلیپکده تربیتی؛ کلیپ های کوتاه آموزش مباحث تربیت فرزند و خانواده
https://eitaa.com/joinchat/3403218993Ca1699c227c
2. بازیکده؛ بازیهای مفید کودکانه
بازی های اندرویدی و فیزیکی
https://eitaa.com/joinchat/4167303190Cdec355438c
3. مهمان کوچک خدا؛
مسابقات، اشعار کودک، بازی، مطالب مناسبتی، خلاقیت و...
https://eitaa.com/joinchat/858325040C293f3c1f29
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
☀️پنج نور ابدی
❌ گروهی از اُسقفهای مسیحی به سوی مدینه آمدند تا با پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله مناظره کنند.
❌با غرور و تکبر عقاید خرافی خود را بیان میکردند. عیسی(علیهالسلام) را فرزند خدا میخواندند. توحید و یکتاپرستی را زیر سؤال میبردند.
🔺همین شد که روز بیستوچهارم ذیالحجه سال دهم هجرت پیامبر قرار " مباهله " گذاشتند.
🔆روز موعود فرا رسید، پنجنورالهی وارد محل مباهله شدند.
♨️ابوحارثه بزرگ مسیحیان از دور آنها را دید و بر خود لرزید.
در جواب سؤال او که آنها چه کسانی هستند؟
🔺گفته شد: آن جوان پسر عمو و داماد اوست. آن دو بچه فرزندان دختر اویند. آن زن که پشتسر آنهاست دخترش فاطمه است.
🔥ابوحارثه رنگ از رُخسارش پرید. اشاره کرد به مسیحیان اطرافش: دست نگهدارید اگر به مباهله تن دهید از شما و دین شما چیزی باقی نمیماند.
✨فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ؛ از آن پس که به آگاهی رسیده ای، هر کس که درباره او با تو مجادله کند، بگو: بیایید تا حاضر آوریم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را ما زنان خود را و شما زنان خود را ما خود و شما خود آنگاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.
📖سورهآلعمران، آیه۶۱.
#تلنگر
#مباهله
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟جلوه ای از زهد
🍃عبدالله عینکی داشت که هر چند وقت یک بار دسته اش در میرفت و یا میشکست. شیخ نخ یا سیمی پیدا میکرد و به عنوان لولا به آن میبست و به کار میانداخت و در جواب اطرافیان که میخواستند قاب عینکش را عوض کند، میگفت: «همین که هیدرولیکی شده است، خیلی خوب است.»
☘یک بار عینکش شکست. اطرافیان خوشحال شدند که بالاخره شیخ عینک نویی خواهد خرید. وقتی از شهر برگشت، همان عینک را با ۱۵۰ تومان تعمیر کرده بود. می گفت: «حالا دیگر نو شد. »
📚تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۱۸
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مباهله
☀️بعداز آنکه حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله برای مسیحیان نجران نامهای نوشت، آنان با گروهی به سوی مدینه رهسپار شدند.
⚡️وقتی بحث و حجت آوردن درمورد خدا نبودن حضرت عیسی(ع) فایدهای نداشت، حضرت محمد(ص) پیشنهاد مباهله داد. مباهله از دیرباز میان سامیها رواج داشت و به معنای لعن و نفرین بر یکدیگر است.
💡وقتی نجرانیان متوجه شدند که پیامبر با اهلبیت خود آمده، فهمیدند که او شکی در حرف خود ندارد وگرنه با عزیزان به مباهله نمیآمد.
✅از امسلمه نقل کردهاند که در همان روز رسول خدا آن چهار تن همراهان خود را در زیر عبای موئی و مشکین رنگ خود گردآورد و این آیه را تلاوت نمود:
«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(۱)
📖آیه ۳۳،سورهی احزاب
📚رسولی محلاتی، سید هاشم (۱۳۷۹). خلاصه تاریخ اسلام جلد دوم زندگانی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی علیهم السلام. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. صص۳۶.
#مناسبتی
#مباهله
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گلدان
⚡️مادر دست دخترک را گرفت و کشان کشان با خودش به کافی شاپ برد. ساعتها زیر آفتاب گرم تابستانی در جستجوی کار، راه رفته بود و عاقبت دلش به هیچ خوش شده بود.
🌱تازه داشت در آن روز گرم، هوای سرد کافیشاپ که از روزنههای ریز و درشت سقف، توی صورتش میخورد حالش را جا میآورد، که ناگهان دست لاله به گلدان وسط میز خورد و روی زمین افتاد. صدای شکستن گلدون آنچنان در کافیشاپ پیچید که همه به مهسا زل زدند.
💥مهسا نگاه خیرهی بقیه را روی شانههایش حس کرد. برای اینکه از سنگینی آن بکاهد، دستش را بالا برد و چندبار برسر وصورت دخترک فرودآورد.
🍂دخترک پنج ساله مبهوت به مادری نگاه میکرد که حالا شبیه بعضی شخصیتهای کارتونی به او حمله میکرد. اول بغض کرد اما تکرار ضربهها و ترس از حالتی که در چهرهی مادر نشسته بود، وادارش کرد بلند بلند گریه کند. آنقدر که عاقبت مدیر کافه، سراغشان رفت: «خانوم خودتان را اذیت نکنید. امروز روز کودک است و ندید گرفتن کار این خانم کوچولو، حداقل وظیفهی ماست. شما هم بفرمایید آبی به سر و صورتتان بزنید و نگران چیزی نباشید. »
💵اما زن بیچاره خواسته و ناخواسته با خودش کلنجار میرفت و به هزینه گلدان و تک ماندن آن فکر میکرد. باید چکار میکرد؟
🎈وقتی از سرویس برگشت، دنبال دخترش گشت. او را اطراف میزشان نیافت، در اتاق مدیریت را زد و آنجا مدیر را دید که با دخترک سلفی میانداخت و یک بادکنک دست او داده بود. از او تشکر کرد و دخترش راصدا کرد تا بروند.
💫مدیر قبل از بیرون رفتن او را صدا زد: «خانم عذر میخواهم میشود چیزی بگویم؟ »
🍃زن لرزه به جانش افتاد: «لطفا مبلغ هزینه را بفرمایید تا بتوانم جور کنم و خدمت برسم. »
✨مرد میان حرفش پرید: «نه خانوم عرض کردم امروز روز کودک است .تعارف نکردم.
فقط خواستم بگویم قدر دخترتان را بدانید. دختر باهوش و مؤدبی است. اصلا همین که سالم است، خدا را هزار مرتبه شکر. دختر من چند ماهی میشود به خاطر یک اختلال ناشناخته، در بیمارستان بستری است. »
🍃 بغضش را فرو خورده و گفت: «نگران نباشید بفرمایید. »
🔸زن میخواست چیزی بگوید اما تصویر بغض مرد و نشستن مظلومانه او پشت میز، آخرین تصویر ذهنش شد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔@tanha_rahe_narafteh
✍مهمترین رکن جامعه
⭐️نزول آیه «هل أتی» روز ۲۵ ذیحجه در شأن اهل بیت پیامبر صلیالله علیه و آله راجع به خانواده و استحکام پایههای آن میباشد.
✨امام علی، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهمالسلام برای برآورده شدن حاجت خویش سه روز، نذر کردند تا روزه بگیرند.
🔹سه روز متوالی مسکین، یتیم و اسیر به در خانهی آنها آمد. ایشان آنها را اطعام کردند و خودشان هنگام افطار، فقط آب نوشیدند.
«ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﻧُﻄْﻌِﻤُﻜُﻢْ ﻟِﻮَﺟْﻪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻟَﺎ ﻧُﺮِﻳﺪُ ﻣِﻨﻜُﻢْ ﺟَﺰَﺁءً ﻭَﻟَﺎ ﺷُﻜُﻮﺭﺍ.»؛ «همانا ما برای خشنودی خدا اطعام میکنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم!»*
🌿کسی که فقط برای خدا کار میکند از انفاق خویش ناامید و خسته نمیشود.ایمان و معیارهای ارزشی و اخلاقی باعث میشوند که جهتگیری خانواده به سوی مطلوبی باشد.
🔆 در خانواده موفق، افراد برای دریافت جایزه، تشویق و پاداش انفاق نمیکنند؛ زیرا یقین دارند عمل صالح از بین نمیرود، هرگز از وزنش کم نمیشود، بلکه خالق قادر از فضل خویش افزونش میکند.
✅مناسبترین بستر برای نیازهای روحی، معنوی و جسمی، در خانواده تامین میشود. رشته حیات طیبه یک جامعه بر نهاد خانوادهی مطلوب، استوار است.
🎉روز خانواده گرامی باد.
*سوره انسان، آیه ۱۰
#مناسبتی
#روز_خانواده
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟کار فرهنگی
🍃زیاد پیش می آمد سرباز یا بسیجی کم سن و سال بیاید منطقه، برای بازدید یا تفریح. مجید با خودش میبردشان پشت میدان مین. کار را نشان شان می داد. به قول خودشان پاگیرشان میکرد. با خنده ها و شوخیهایش، با خاکی بودنش روی دل ها اثر میگذاشت. میگفت: «هر کدام از این ها که بر میگردند شهرها و دیارشان؛ باید روی جماعتی اثر بگذارند و فرهنگ سازی کنند.»
☘جوانی دانشجو با موهای دم اسبی، با کاروان راهیان نور آمده بود جنوب، آن هم محض کنجکاوی. مجید برایش خاطره میگفت. او هم گریه میکرد. آویزان شده بود به پنجرههای معراج شهدا. با شهدا عهدی بست.
✨مراسم ترحیم مجید بود. جوانی با ظاهری حزب اللهی دست انداخت گردنم. گریه اش هق هق بود. به سختی شناختمش، همان جوان دانشجوی دم اسبی بود. گفت: «بر سر عهد با شهدا هستم. »
📚یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ، خاطره شماره۷۷ و ۹۹
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی
#قسمت_پنجم
♨️از مدرسه آمدهاید. کولهپشتی خود را هنوز زمین نگذاشتهاید متوجه دعوای شدید بین پدر و مادر خود میشوید.
تا جایی که به کتککاری و زدوخورد میکشد.😱
❌دعوایی که وسایل معلق در هوا به دو طرف در حال پاسکاری هستند.😢
❌یکی از والدین به قصد کُشت زبانم لال🤭 در حال زدن دیگریست.
⁉️در این شرایط بُغرنج چه کاری از دستتان برمیآید؟🤔
⭕️در این وقت جای صبر و سکوت نیست. مسئله را با یک بزرگتر و یا فردی مورد اعتماد درمیان بگذارید.
تا جایی که به آن دو آسیب نمیرسد وارد دعوا نشوید.
🔻چنانچه زد و خورد به یکی آسیب میزند آن وقت در صورتی که اطمینان دارید به شما آسیبی نمیرسد، از والدین بخواهید آرامش خود را حفظ کنند.
🔻هرگاه احتمال آسیب رسیدن به شماست با فرد مورد اطمینانی تماس بگیرید. همچنین میتوانید بعد از دعوا از مشاور مدرسه و یا بزرگتر فامیل که دلسوز است کمک بگیرد تا با پدر و مادرتان حرف بزنند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آفتابی
👨✈️گروهبان افتخاری خیلی دلرحم بود. حسابی هوای سربازان تازهوارد را داشت. در حد توانش نمیگذاشت از لحاظ روحی خیلی به آنها سخت بگذرد.
✉️روزی شوخی جدی، بحث نامه نوشتن را پیش کشید: «هرکدامتان نامهای بنویسید و از اسرار سر به مُهر قلبتان پرده برداريد.
اگر پشت پرده دختری به انتظارتان نشسته بود؛ شاید برای راهی کردنتان به جمع مرغان نیز آستینی بالا زدم. البته شاید! »
✏️بچهها که یک ماه بود برای دوره آموزشی، از خانوادهشان دور شده بودند؛شروع به نوشتن نامه کردند. همه مشغول بودند به جز حمید. او شوخطبع بود و ادبیات هم میدانست. وقتی شهاب قصد کرد که دلیل نامه ننوشتنش را بپرسد، حمید با ترفندی ادیبانه دستبهسرش کرد: «نگویم حدیث دل به غیر حضرت دوست، که آشنا سخن آشنا نگه دارد! »
🍃_دست درد نکنه حالا ما غریبه شدیم دیگه حمید آقا؟!
☘️_نه منظورم اینه که طوطیصفتی، طاقت اسرار نداری!
⚡️شهاب که چشمانش از تعجب گرد شده بود با ناراحتی گفت: «آره دیگه دهن لقم. دهن لقم که خودمو کنترل نکردم و اومدم باهات حرف زدم! »
_ ای بابا شلوغش نکن! من با مغز دو نفر و یه قلب نصفه به دنیا اومدم. مشکل از تو نیست؛ من از کارخونه سیستم احساس روم بسته نشده!
💫شهاب متعجب و ناراحت به تخت خود برگشت.
🌙شب شد. همه خوابیدند ولی بیخوابی به سراغ شهاب آمده بود. به پهلوی راست برگشت تا شاید خوابش ببرد. حمید را دید که کنار پنجره نشسته و با نوری که از پنجره میآید، کاغذ و قلم به دست درحال نوشتن نامه است.
بیدار به تماشای او نشست. وقتی نوشتن نامه تمام شد آن را زیر تخت گذاشت و خوابید.
شهاب هم با فکر به نقشهاش خوابش برد.
💫روز خواندن نامهها، همه نامه خواندند به جز حمید. شهاب موذیانه به سمت تخت حمید رفت و نامه را بیرون آورد و به حمید داد.
حمید نه پرسید و نه تعجب کرد که شهاب از کجا میدانسته زیر تخت نامهای وجود دارد.
💌با چشمانی آرام و دلتنگ شروع به خواندن کرد: «نامهای نوشتم با برگ انگور
شدم سرباز و گشتم از وطن دور!
سلام مادر خوب من. اگر از حال و هوای من جویا باشی، آفتابی تا قسمتی ابریام.
☀️آفتابی میشوم وقتی به این فکر میکنم که در کنار تو ظرف میشستم، جارو میزدم، آشپزی میکردم. کوکبِ من صدایم میکردی و قربان صدقهام میرفتی که تنها پسرت جای صد دختر را برایت پر کرده. به خیالت با این حرف سربه سرم میگذاشتی ولی دلم غنج میرفت که تو از من اینقدر رضایت داری.
☁️ابری میشوم وقتی بیدار میشوم و میبینم بهجای خانهای که عطر تو و گل محمدی در آن میپیچید، در خوابگاه پادگان چشم باز میکنم. « بغض داشت ولی ادامه داد:
«چرخ گردون این دو روز بر مراد من نمیرود ولی میدانم که بالاخره یک روز دوباره سوار خر مراد میشوم و میآیم و میبینَمَت! »
💞این نامه برای آفتابی ماندن حالت، هیچوقت به دست تو نمیرسد. دوستدار تو کوکب، تنها پسرت!
🌤جو را حمیدِ همیشه به ظاهر آفتابی، ابری کرده بود. اینبار هم بغضش را قورت داد و گفت: «خب آقا شهاب! آقای جاسوس، شما از کجا بوی نامه رو شنفتی؟؟ »
✨_هی بابا حمید جون مگه نشنیدی که میگن شب دراز است شهاب هم بیدار!😎
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte
📣📣 توجه توجه 📣📣
🌸سلام بزرگواران همراه🌸
📌برندگان مسابقه(فهیمه عابدینی،زینب احمدیان،افسانه علیزاده،امیر خلیلی) تا فردا ساعت ۲۴:۰۰ شماره کارتشان را برای ادمین کانال @taghatoae ارسال نمایند.
🎁جایزه هر نفر مبلغ ۱۰۰,۰۰۰تومان است.
📝تا مسابقات آینده همراه ما بمانید.😉
✅ پاسخ سؤالهای مسابقه:
۱-هر یک از زوجین بعد از ازدواج در مورد دوستیهای قدیمی طرف مقابل چگونه انتظاری باید داشته باشند؟
الف) اصل در این رابطهها قطع آن است.
ب) اصل در این رابطهها تعدیل آن است.✅
ج) اصل در این رابطهها بیشتر کردن آن است.
۲- تنها امامی که نسبتش از مادر به امام حسنعلیهالسلام و از پدر به امام حسینعلیهالسلام میرسد؟
الف) امام سجادعلیهالسلام
ب) امام صادقعلیهالسلام
ج) امام باقرعلیهالسلام✅
۳- راهکار ساده برای نشان دادن احترام و نیکی به والدین چیست؟
الف) جلوی پای آنها، از جای خود برخاستن.
ب) در برآوردهکردن نیازهای آنها، سرعت بخشیدن.✅
ج) دست آنها را، بوسیدن.
۴- چه چیزی نگاه رحمت خدا را به دنبال خود میآورد؟
الف) خوبی کردن را وابستهی برخورد دیگران قرار دادن.
ب) بدون حساب و کتاب به دیگران به خصوص همسر محبت کردن.✅
ج) نگاه دادوستدی به محبت داشتن.
۵- چه چیزی یا کسی میتواند حال بد ما را خوب کند؟
الف) یکی از بیرون باید بیاید تا حالمان را خوب کند.
ب) هرکس مسئول خوب کردن حال خودش است.✅
ج) به دست آوردن حال خوب محال است.
۶- والدین در مقابل لجبازی کودک چه برخوردی داشته باشند؟
الف) خود را بیاهمیت نشان دادن.
ب) آرامش خود را حفظ کردن و حواس کودک را پرت کردن.✅
ج) تنبیه سادهای برای او درنظرگرفتن.
۷- از برکات چند فرزندی کدام مورد در متن کانال ذکر شده است؟
الف) خواهر و برادرها در کنار هم تربیت میشوند و نسبت به بقیه سازگارتر و کمتوقعترند.✅
ب)بچههای آنها در آینده عمه، خاله، دایی و عمو خواهند داشت.
ج) زندگی پرجنبوجوش و شادتری خواهید داشت.
۸-چرا شهید بااینکه نوبت آرایشگاهصلواتی قرارگاه را داشت از رویصندلی اصلاح نشستن امتناع کرد؟؟
الف)وقت نماز بود
ب)خجالت میکشید روی صندلی اصلاح بشیند وقتی بسیجیها در صف بودند.✅
ج)کار واجبی پیشآمد که مانع اینکار شد.
۹-هنگام برخورد با یکدیگر بهتر است چهکاری کنیم؟؟
الف)به یکدیگر سلام کنیم.
ب)خنده بر لب داشته باشیم.
ج)تلخیهای گذشته را بهزبان نیاوریم.✅
۱۰-قویترین اهرم دربرابر تهدیدات دشمن چیست؟؟
الف)تحقیق و علمآموزی.
ب)صبر و تلاش.
ج)توکل و ایمان.✅
۱۱-ویژگی بارز شهید عیسی حیدری چه بود؟؟
الف)خندهرو بودن در هر شرایطی.✅
ب)خوش اخلاق بودن در هرشرایطی.
ج)کمک به نیازمندان با هر وضع مالی که داشت.
۱۲-چه چیزی مانع از صمیمیت پدر و مادر با فرزندانشان در بزرگسالی میشود؟؟
الف)مشغله و کار زیاد فرزندان
ب)فرزندان میخواهند حس بزرگ شدن و متفاوت بودن با گذشته را تجربه کنند.✅
ج)اختلافات خانوادگی که در اثر اختلاف سلیقهها بهوجود میآید.
۱۳-در کلام پیامبر(ص) چهچیزی مثل کشتی نوح(ع) است؟؟
الف)اهلبیت عليهمالسلام .✅
ب)ولايت امام علی علیهالسلام .
ج)توکل و سربازی امامزمان(عج)
۱۴- اولین تجمع اعتراضآمیز به ممنوعیت حجاب در زمان پهلوی در کدام مسجد شکل گرفت؟
الف) مسجداعظم در قم
ب) مسجدگوهرشاد در مشهد✅
ج) مسجدجامع در کرمان
۱۵-اشرف مخلوقات بودن انسان را چگونه میتوان ثابت کرد؟؟
الف)بهدلیل سیستم پیچیدهای که خداوند در خلق انسان استفاده کرده.
ب)به دلیلاینکه خداوند از روح خود در انسان دمید.
ج)به این دلیل که فردی از انسیان بر فردی از جنیان در آوردن تخت ملکه سبا پیشی گرفت.✅
😍و اما سوال طلایی که ۵ امتیاز داشت:
۱۶-یه جوک پیدا کنید که با معنا و مفهومش بتونید یه متن طنز در شرح آیهای از قرآن بنویسید.
نمونه پاسخ:
یک نفر داشته از خیابون با ماشین گذر میکرده نگاهش به خانمی آرایش کرده می افته از تیر برق میره بالا😂
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ۚ ذَلِکَ أَدْنَی أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ ۗ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسریهای بلند خود را بر خویش فرو افکنند، این کار برای این که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و اگر تا کنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند خداوند همواره آمرزنده و مهربان است. (سوره احزاب۵۹)
شخصی که در دنیای رنگین امروز زندگی میکنه و انواع آرایشها و طرز لباس پوشیدنهای مختلف رو میبینه هر لحظه امکان لغزش براش وجودداره و اگر فقط کمی به دستورات قرآن عمل کنیم این لغزشها کاهش پیدا میکنه همونطور که طبق نص صریح قرآن دستور آمده که روسریهای بلند پوشیده شود تا پوشش حفظ شود و از تجاوز و مکر حیله کنندگان به دور باشند.
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
⭕️در حضور و غیاب
🔆از روزی که حمیدآقا برای مأموریت به شمال کشور رفت، بتول خانم بیشتر حواسش به بچهها و زندگیاش است.
🔺او احساس میکند، خودش، بچهها و هر آنچه که در اطرافش میبیند همه در دست او امانت است.
🔺از همان زمان که خطبه عقد خوانده شد، خدا همسرش را امین خود قرار داد، حمید خوب امانتداری کرد و حالا نوبت اوست.
💥نکته طلایی :
زنان صالح و شایسته در برابر کانون خانواده خاشع و متعهدند، هم در حضور و هم در نبود همسر.
❌آنها مرتکب خیانت چه از نظر مال، چه از نظر ناموس، و چه از نظر حفظ شخصیت شوهر و اسرار خانواده در غیاب او نمىشوند.
✨... فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ... ؛ و زنان صالح، زنانى هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى که خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى کنند.
📖 سورهنساء، آیه٣۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟ایثار اقتصادی
🍃بعد از عروسی سعید برادر حمید، دنبال خانهای برای شروع زندگی مشترک بودیم. با پس اندازی که حمید داشت، می شد یک خانه بزرگ در جای خوب قزوین اجاره کرد. اولین خانه را دیدیم، ۱۲۰ متری بود. پسندیدیم.
از خانه که بیرون آمدیم هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از دوستان حمید زنگ زد. برای اجاره خانه پول لازم داشت.
☘حمید گفت: «اگر راضی باشی نصف پول مان را بدهیم به این رفیقم و با نصف دیگر خانهای کوچک تر رهن کنیم. بعدا پول که دستمان آمد خانه ای بزرگ تر اجاره می کنیم.»
✨از پیشنهادش جا خوردم. اما پس از من و منی قبول کردم. دیدم می شود با خانه ای کوچک در محلههای پایین شهر هم خوش بود.
بالاخره منزلی پیدا کردیم حدود ۵۰ متر با حیاط مشترک و دستشویی در حیاط.
همان روز خانه را با هفت میلیون پیش و ۹۵ هزار تومان اجاره ماهیانه قول نامه کردیم. این، آخرین خانه زندگی مشترک مان بود.
📚 یادت باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحه ۱۱۹-۱۲۱
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💯رفتار آرام بخش
⭕️زن در آفرینش نسبت به مرد موجودی لطیفتر است. در زندگی مشترک، زنان بیشتر از مردان نیاز به رابطه مداوم عاطفی دارند. زندگی عاشقانه آرزوی هر زوجی است.
🔺ابراز علاقهی همسران به همدیگر در مسیر زندگی مشترک نه تنها راه گشا بلکه معجزهگر است.
🔺هرگاه زن و شوهر یکدیگر را بدون هیچ قید و شرطی دوست بدارند، محیط خانه و روابط خانوادگی سرشار از خوشی و آرامش میشود.
⭕️دوست داشتن و آشکار گفتن آن؛ تحمل همسران را در ناملایمات اجتماعی و سختیهای زندگی زیادتر میکند و این اثر عشق ورزی است.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️برگشت برای جدایی
💞زن و شوهر جوانی به دیوارهی پل تکیه داده بودند. پلِ رودخانه. اولین محل قرار ما.
به رودخانه و منظرههای اطراف نگاه میکردند. معلوم بود به هم علاقهی زیادی دارند. لبخند از لب هایشان دور نمیشد.
✨در آنلحظه هیچ آرزویی نداشتم جز آن که دوباره به همان روزی برگردم که من و حامد، جایی همان نزدیکیها روی صندلیِ کنار پل نشسته بودیم.
🌱روزی که بعداز گذر از آشنایی و رسیدن به دوران نامزدی، بالاخره توانستیم با رضایت پدر و مادر، باهم بیرون برویم.
چه آرام و شاد از آرزوهای بلند و دور و دراز خود میگفتیم.
سیر و سفر در آرزوهایمان با سوال حامد متوقف شد.
_میشه چادرت رو برداری تا بدون چادر تو رو ببینم؟؟
_چادرم؟؟ چرا؟؟ چادر نداشتن برای من عین نفس نکشیدنه.
_میدونم. چند دقیقه فقط. بعد نفست رو بهت برمیگردونم!
💢آرزو چادر را در آورد. گیج و هاج و واج بود.
_بده من چادرت رو برات بگیرم تا راحت باشی.
حامد چادر به دست به بهانه خریدن بستنی، نزدیک پل شد؛ چادر را مچاله کرد و در رود انداخت و با خنده گفت: «چرا چادر؟؟ من به پاکی و عفت تو اطمینان دارم. نیاز نیست بهخاطر نگاه کسی با دومتر پارچه خودت رو خفه کنی؛ چون من اون چشمی که نگاه چپ بهت کنه از کاسه درمیارم! »
🌊حامد برای خريد بستنی رفت. آرزو در دریای فکر دست و پا میزد. با خود دوباره به بررسی دلایل علاقهاش به حامد پرداخت: «حامد خوشقیافه است، من را دوست دارد ، من او را دوست دارم و... دلیل محکم چیست چرا پیدایش نمیکنم؟؟ چرا نمیتوانم با قاطعیت اینجا را ترک کنم و بروم؟؟ »
⚡️با صدای حامد به خود آمد. بستنی را از او گرفت. دستان آرزو سرد شده بود و سرمای کاسه بستنی هم مزید بر علت.
🍂بدون پیدا کردن یک دلیل محکم به زندگی با حامد ادامه داد و صاحب فرزند شد.
🕯 بعد سال ها روی همان پل شاهد، خیره به زوج جوان، با فکر به عشقش که در میان راهرو و پلههای دادگاه نفس آخرش را میکشید، واگویهی سالیان زندگیاش با حامد را باز مرور کرد: «اگر آنروز علاقهام به حامد را به سرنوشت چادرم مبتلا میکردم چه میشد؟؟ »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte